ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

ارزش حیاء

کتاب احیای حیاء
نویسنده: محمد علی هدایتی


انسان در جهان بينى قرآن ، علاوه بر هدايت بيرونى و تشريعى ، از سوى هدايت فطرى و درونى نيز به راه رشد و كمال دلالت و راهنمايى شده است.
آفريدگار حكيم در آفرينش انسان با الهام فطرى ، وى را به قوا و نيروهايى مجهز كرده است كه از درون مى تواند در مسير سعادت قرار گيرد. ملكات فاضله ، سرمايه هاى ذاتى هستند كه خداوند متعال به انسان الهام و تعليم كرده است و از او خواسته تا اين گوهرهاى نهادى را حفظ و نفس خود را از آلودگى با فجور و رذائل پاك و تزكيه كند.
يكى از اين سرمايه ها و ارزش هاى انسانى حياء و شرم است. حياء برخاسته از فطرت انسان و معيار و ملاكى براى انسانيت و رشد كمال اوست و در
وجدان اخلاقى هر انسانى نهفته است
.
در اين بخش با ارائه روايات ، به بيان اهميّت و حساسيت اين سرمايه نيكوى فطرى ، در شكوفايى كمال و سعادت انسان مى پردازيم.


فصل اول: اهميّت و فضيلت حياء


33- خرجت هذه الرساله من ابى عبدالله الى اصحابه:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
. اما بعد، فسالوا اللّه ربّكم العافيه و عليكم بالدعه و الوقار و السكينه و عليكم بالحياء و التنزّه عنه الصالحون قبلكم …. (بحار الانوار: 210/75 از كافى: 2/8)
“اين نامه از ناحيه مقدس حضرت امام صادق (ع) به يارانشان صادر شد:
بسم اللّه الرحمن الرحيم ؛ از پروردگارتان عافيت در خواست كنيد. و بر شما باد به افتادگى و وقار (آهستگى و بردبارى) و آرامى و بر شما باد به حياء و دور شدن و پاكى از آنچه نيكمردان قبل از شما از آن پرهيز داشتند&l t;SPAN dir=ltr style=”FONT-SIZE: 9pt; LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'”>



34- عن امير المؤمنين: عليك بالحياء فانه عنوان النبل (غرر الحكم: 284/4)
“بر توست حياء و شرم ؛ براستى كه آن نشانه نجابت و بزرگى است.


گفتار يكم: ايمان و حياء


الف) خوى دين


35- عن رسول اللّه: ان لكل دين خلقا و خلق الاسلام الحياء
)
مشكاه الانوار: ص 234 و نيز سنن ابن ماجه: 1399/2؛ و الترغيب و الترهيب: 256/3)
“به درستي كه براى هر دينى خوى و سيرتى است و خوى و سيرت اسلام حياء است.


شاهد و گواه اين مطلب ، سيره بهترين الگوى آن دين مقدس است كه در روايات به آن اشاره شده است:
36-
عن ابى عبداللّه فى خطبه خاصه يذكر فيها حال النبى و الائمه و صفاتهم: .. شيمته الحياء و طبيعته السخا، مجبول على اوقار النبوه و اخلاقها … (كافى 444/1)
“حضرت امام صادق (ع) در خط
به مخصوصى ، ضمن بيان ويژگي هاى پيامبر اكرم (ص) فرمودند: خوى و عادت آن حضرت حياء و سرشت و نهادشان سخاوت بود. بر گرانبارى و خلق و خوى پيامبرى سرشته شده بودند
.


37- عن ابى سعيد الخدرى: كان رسول اللّه اشد حياء من العذرا فى خدرها، و كان اذا كره شيئا عرفناه فى وجهه
)
مكارم الاخلاق: ص 14) (41)
“ابو سعيد خدرى در بيان اوصاف پيامبر مى گويد: حياء آن حضرت از دوشيزه پرده نشين سخت تر بود ؛ وقتى از چيزى بدشان مى آمد آن را در صورتشان مى يافتيم.


ب) رشته پيوست ايمان:


38- عن رسول اللّه: الحياء نظام الايمان فاذا انحل نظام الشى ، تبدد ما فيه و تفرق(ادب الدنيا و الدين: ص 243) (42)
“حياء رشته حفظ ايمان است ؛ وقتى رشته سامان چيزى گشوده شود آن چه در آن است پخش و پراكنده و تلف مى گردد.


39- دخل على ابى عبداللّه بعض اصحابه فراى عليه قميصا فيه قب قد رقعه فجعل ينظر اليه فقال له ابو عبد اللّه: مالك تنظر ؟
فقال: قب ملقى فى قميصك . قال: فقال لى: اضرب يدك الى هذا الكتاب فاقرا ما فيه و كان بين يديه كتاب او قريب منه فنظر الرجل فيه ، فاذا فيه: لا ايمان لمن لا حيا له ، و لا مال لمن لا تقدير له ، و لا جديد لمن لا خلق له (بحار الانوار: 45/47 از كافى: 460/6)
“يكى از ياران حضرت امام صادق به محضرشان مشرف شد و بر پيراهن آن حضرت پارگيى مشاهده كرد كه آن را وصله كرده بودند. پيوسته به آن نگاه مى كرد تا اينكه حضرت به او فرمودند: چه چيز نظر تو را جلب كرده است ؟ عرض كرد: آن پارگى كه در پيراهنتان پيدا شده است.
آن مرد مى گويد: حضرت به من فرمودند: دستت را به سمت آن نوشته ببر و آن چه را در آن است بخوان. در مقابل حضرت يا نزديك حضرت كتابى بود ؛ در آن نگاه كرد ؛ متوجه اين عبارت شد: ” ايمان نيست براى كسى كه اهل حياء نيست ، دارايى ندارد كسى كه اهل اندازه گيرى و ارزيابى نباشد ، نو و تازه اى نيست براى كسى كه كهنه ندارد.” &l t;/SPAN>


40-  عن رسول اللّه: لا ايمان كالحياء (آداب النفس: 312/1)
“هيچ ايمانى مانند حياء نيست.


41- عن امير المومنين: لا ايمان كالحياء و الصبر (نهج البلاغه ، حكمت: 109، ص 1139 و نيز نزهه الناظر و تنبيه الخاطر: ص 13)
“هيچ ايمانى مانند حياء و صبر نيست.


42- عن الصيقل: كنت عند ابى عبد اللّه جالسا، فبعث غلاما عجميا فى حاجه الى رجل ، فانـــــــطلق ثم رجع فجعل ابو عبداللّه يستفهمه الجواب و جعل الغلام لا يفهمه مرارا. قال: فلما رايته لايتعبر لسانه و لا يفهمه ظننت انه سيغضب عليه.
قال: و احد النظر اليه ثم قال: اما و اللّه لئن كنت عيى اللسان فما انت بعيى القلب.
ثم قال: ان الحياء و العفاف و العىّ – عى اللسان لا عى القلب – من الايمان ، و الفحش و البذا و السلاطه من النفاق
(
بحار الانوار: 61/47 از الزهد: ص 10)(43)
<SPAN lang=AR-SA style="FONT-SIZE: 9pt; LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; mso-fareast-font-family: 'Times New Roman'"&gt ;“شخصى با اسم صيقل مى گويد:
در پيشگاه حضرت امام صادق نشسته بودم. آن حضرت غلام و خدمتكار خود را كه غير عرب بود براى كارى نزد مردى فرستادند. غلام رفت و بعد از مدتى برگشت. حضرت چند مرتبه درباره نتيجه و جواب كار پرسيدند و او در هر بار مقصود حضرت را نمى فهميد و نمى توانست پاسخ دهد. من وقتى ديدم كه او درست نمى فهمد و نمى تواند خوب جواب و توضيح بدهد ، پنداشتم كه حضرت از او حتما به خشم خواهند آمد. لكن آن حضرت چشم خود را به سوى او دوختند و بعد فرمودند: بله ، به خداوند سوگند تو اگر در حرف زدن درمانده اى ولى قلب و روحت وامانده و ناتوان نيست. سپس فرمودند:
بدرستيكه “حياء” و “عفاف” و “بستگى و واماندگى زبا
ن” از ايمان است و “وقاحت” و “زشتى و هرزگى” و “دراز زبانى و پر رويى در سخن” از نفاق و دوروئى است
.


43- عن المعصوم: الحياء من الايمان فمن لا حياء له ، لا خير فيه و لا ايمان له (45) (ارشاد القلوب: ص
101)

“حياء از ايمان است ؛ پس كسى كه حياء ندارد نه خير و خوبى در او هست و نه ايمان دارد.


44- عن رسول اللّه:الحياء شعبه من الايمان ؛ و لا ايمان لمن لا حياء له (مجموعه ورام: ص 352)
“حياء پاره هاى از ايمان است و ايمان نيست براى كسى كه حياء ندارد.


45- عن رسول اللّه: الحياء و الايمان كله فى قرن واحد، فاذا سلب احدهما اتبعه الاخر
“معانى الاخبار: ص 410 و نيز كافى: ص 106/2 و غرر: 7/2)
“حيا و ايمان همه در يك ريسمان اند ، پس اگر يكى از آن دو گرفته و ربوده شود ديگرى هم بدنبال آن مى رود.”


46- عن رسول اللّه: قله الحياء كفر (مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 74 و ص 91)
“كمى حياء كفر و بى دينى است.


47- عن امير المؤمنين: كثره حياء الرجل ، دليل ايمانه (غرر الحكم: 590/4)
“حياء زياد مرد ، گواه و نشانه ايمان اوست.


و نيز در بعضى از فرمايشات حضرت امام حسن مجتبى خطاب به اصحاب بى وفا و دنيازده خود و بعضى از نااهلان ، اين تعابير رسيده است:
يا عجبا من قوم لاحياء لهم و لا دين ؟ فانت يا قليل الحياء و الدين (45)


48- كنا مع النبى فذكر عنده الحياء ؛ فقالوا: يا رسول اللّه ؟ الحياء من الدين ؟ فقال رسول اللّه: بل هو الدين كله
(الترغيب و الترهيب: 256/3 ؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 77)
“در خدمت پيامبر اكرم بوديم. در حضورشان از حياء صحبت شد و از آن حضرت پرسيدند كه آيا حياء جزء دين است ؟
حضرت فرمودند: بلكه حياء تمام دين است.


49- عن امير المؤمنين: ان المومن ليستحيى اذا مضى له عمل فى غير ما عقد عليه ايمانه (غرر الحكم: 508/2)
“براستى انسان با ايمان حتما شرم مى كند از اينكه كارى از او سرزند كه بر خل
اف وظيفه و پيمان ايمانى او باشد
.


از روايت ذيل استفاده مى شود كه با نبود حياء دين هم نتيجه تمامى ندارد:
50-
عن امير المؤمنين: من لم ينصفك منه حياوه لم ينصفكم منه دينه (غرر الحكم: 418/5)
“هر كس حياء و شرمش باعث انصاف و رفتار عادلانه با تو نشود ، دين او هم چين اثرى ندارد.


شرم از اثر عقل و اصل دين است
دين نيست ترا گر ترا حيا نيست.
ديوان ناصر خسرو: ص 62


ج) كمال ايمان:


51- (مستدرك الوسائل: 179/11 از التمحيص: ص 74)
“ايمان مــومن تمام نمى شــود تا اينــكه داراى 103 صــفت گردد: يــكى اينــكه همدم او تقــوى باشد و ديـــگر اينكه متّـــحد و هم پيـــمان او حياء گردد .. “ (46)


52- عن الامام الصادق (ع): اربع من كن فيه ، كمل ايمانه و ان كان من قرنه الى قدمه ذنوبا لم ينقصه ذلك.
قال: هى الصدق ، و ادا المانه و الحياء، و حسن الخلق (كافى: 99/2؛ تهذيب الاحكام: 350/6؛ امالى مرحوم شيخ طوسى: ص 44)
“چهار امر است كه اگر در كسى باشد ايمانش صحيح و تمام مى شود و اگر هم از سر تا پايش گناه باشد ، از آن نمى كاهد (چون باعث ريزش گناه و تبديل به حسنات مى گردد):
راستى ، پرداخت امانت ، حياء ، خلق نيكو” (47)


53- عن الامام الصادق (ع): خمس خصال من لم تكن فيه خصله منها فليس فيه كثير مستمتع: اولها الوفاء و الثانيه التدبير و الثالثه الحياء و الرابعه حسن الخلق و الخامسه و هى تجمع هذه الخصال: الحريه (بحار النوار: 197/75 از خصال: 197/1)
“پنج صفت است كه اگر در كسى يكى از آنها نباشد بهره دستى ندارد: </SPAN&gt ;اول آن ها وفاست. دوم تدبير (انديشه كردن در عاقبت كار) ، سوم حياء ، چهارم خلق نيكو ، پنجم كه در برگيرنده همه اين صفات است ، آزاد مردى است.


گفتار دوّم: گوهر ممتاز


الف) مهتر و سرآمد مكارم:&l t;/B>


54- قال الامام الصادق (ع) لداود بن سرحان: يا داود ! ان خصال المكارم بعضها مقيد ببعض ، يقسمها اللّه حيث يشا ؛ تكون فى الرجل و لا تكون فى ابنه و تكون فى العبد و لا تكون فى سيده: صدق الحديث ، و صدق الناس و اعطاء السائل ، و المكافاه بالصنائع ، و ادا الامانه و صله الرحم و التودد الى الجار و الصاحب و قرى الضيف و راسهن الحياء
(بحار الانوار: 375/66 و 485/72 از امالى مرحوم شيخ طوسى: ص 301) (48)<BR& gt;“حضرت امام صادق (ع) به داود بن سرحان فرمودند: اى داود ! به درستي که خوى و عادت هاى بزرگ و جوانمردانه بعضى وابسته به بعضى ديگرند. خداوند آن ها را بر حسب خواست خود تقسيم و روزى كرده است. گاهى در مرد هست ولى در پسرش نيست و گاهى در بنده و مملوك هست و در مولايش يافت نمى شود. اين صفات عبارتند از: راستى در گفتار، درستكارى با مردم ، تقديم به حاجتمند و گدا ، عوض و پاداش به نيكى ، پرداخت امانت ، ارتباط با خويشاوندان ، دوستى و محبت به همسايه به رفيق و همراه ، پذيرايى نيكو از مهمان و سرور و مهتر همه اينها حياء و شرم است.


55-<SPAN dir=ltr&gt ; (بحار الانوار: 374/67 از كافى: 56/2) (49)
حضرت امام صادق (ع) فرمودند: ما واقعا دوست مى داريم كسى را كه عاقل ، زود فهم ، فقيه (دريابنده و آگاه) ، بردبار ، اهل مدارا و سازگارى ، پر شكيب ، هميشه راستگو ، وفادار و خوش قول باشد. خداوند عزوجل پيامبران را به مكارم اخلاق برگزيده كرد؛ پس هركس اين اوصاف در او هست ، خداوند را بر اين نعمت حمد و ستايش كند و هر كس در او نيست ، بسوى خداوند زارى نمايد و حتما از او بخواهد.
راوى عرض كرد: فدايت شوم ! اين اوصاف بزرگ و جوانمردانه چيست ؟ حضرت فرمودند: آنها عبارتند از: ورع و پرهيزگارى ، قناعت و بسنده كردن ، صبر و شكيبايى ، شكر و سپاسگذارى ، حلم و بردبارى ، حياء و شرم ، سخاوت و بخشندگى ، شجاعت و دليرى ، غيرت و نگاهدارى آبرو و ناموس ، برّ و نيكوئى ، راستگفتارى و پرداخت ا
مانت
.


56- عن امير المومنين (ع): … و توتخ منهم اهل التربه و الحياء من اهل البيوتات الصالحه ، و القدم فى الاسلام المتقدمه ، فانهم اكرم اخلاقا، و اصح اعرضا و اقل فى المطامع اشرافا، و ابلغ فى عواقب الامور نظرا (نهج البلاغه ، نامه: 53، ص 1011)
“حضرت امير المومنين (ع) در پيمان و نامه خود به جناب مالك اشتر مى فرمايند:
از ميان كارگزاران خود احبان تجربه و حياء از خاندان بزرگ و نيك و پيش قدم و سابقه دار در اسلام را مورد توجه قرار بده و به خير و صواب آنها اميد و نظر بيشترى داشته باشد. چون آنها از نظر اخلاق ، گرامى و شريف تر و از نظر آبرو و ناموس ، پاك و سالم تر و نسبت به توقّعات و چشم داشت دنيا، كم اطّلاع تر و از جهت نگريستن در نتيجه و پايان كار ، رسا و دقيق ترند.


ب) منشاء هر زيبايى و خوبى:


57- من كتاب امير المومنين (ع) الى ابنه الحسن بن على (ع): و الحياء سبب الى كل جميل (بحار الانوار: 230/74 از تحف العقول: ص 80)
“از نامه حضرت امير المومنين (ع) به فرزند گرامى شان امام حسن مجتبى (ع): حياء و شرم راهى بسوى هر زيبايى و نيكوئى است.


58- عن امير المومنين (ع): الحياء مفتاح كل الخير (غرر الحكم: 93/1)
“حياء بازكننده همه خوبى ها و نيكوئى هاست.


ج) بهترين نهاد:


59- عن امير المومنين (ع): لا شيمه كالحياء (غرر الحكم: 354/6)
“هيچ هوى و سرشتى به خوبى حياء نيست.</SPAN&g t;”


60- عن امير المومنين (ع): الحياء تمام الكرم و احسن الشيم (غرر الحكم: 353/1)
“حياء حد كمال بزرگى و ارجمندى و بهترين عادت و خصلت است.


د) نيكوى هميشگى:


61- عن رسول اللّه: الحياء خير كله (معانى الاخبار: ص 409 و نيز مصباح الشريعه: ص 63)
“حياء تمامش مرغوب و خوب است.


62- عن رسول اللّه: حياء لا ياتى الا بخير (الترغيب و الترهيب: 255/3؛ كنز العمال: 123/3؛ صحيح بهارى: 100/7)
“حياء نصيب و فايده نمى دهد مگر خوبى و نیكوئى را”


63- عن رسول اللّه (ص): ما كان الفحش فى شى قط لا شانه و لا كان الحياء فى شى الا زانه
(امالى مرح .م شيخ مفيد: ص 107 و نيز مشكاه الانوار: ص ‍234)
“حياء و شرم در چيزى هرگز وجود پيدا نمى كند مگر اينكه
آن را زينت و فروغ مى دهد. و وقاحت و بى پردگى در چيزى هرگز موجود نمى شود جز اينكه آن را زشت و رسوا مى سازد
.


64- مرّ رسول اللّه برجل من الانصار و هو يعظ اخاه فى الحياء ؛ فقال به رسول اللّه (ص): دهه فان الحياء من الايمان
(كنز العمال: ج 3، ص 123 و ص 706) (50)

“پيامبر گرامى اسلام بر مردى از انصار گذشتند كه برادرش را به جهت (زياده روى در مورد) حياء نصيحت مى كرد. حضرت به او فرمودند: او را رها كن و به حال خود واگذار ؛ بدرستيكه حياء از ايمان است.


65- عن رسول اللّه: لا تقولوا افسده الحياء لو قلتم اصلحه الحياء لصدقتم (كنز العمال 127/3، مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 69)
“نگوئيد فلانى (حارثه بن نعمان) را ، حياء تباه نمود ؛ اگر بگوئيد حياء او را درست و بسامان كرده است ، حتما راست گفته ايد.


66- عن الامام باقر (ع): ان اللّه عزوجل يحب الحيى الحليم (كافى: 112/2)
“بدرستي كه خداوند عزوجل دوست مى دارد كسى را كه حياء و بربارى در او پابرجا و هميشگى است.


گفتار سوّم: پوشش معنوى


حياء يك نيروى بازدادنده روحى است كه از ظهور و انتقال زشتي هاى درون و
آثار ناپسند آن به عالم بيرون جلوگيرى مى كند و همانند پوششى صاحب خود را از صورت زيبا و نيكويى برخوردار مى سازد
.


الف) بهترين پوشش دين:


67- عن امير المومنين (ع): احسن ملا بس الدين الحياء (غرر الحكم: 398/2)
“بهترين پوشش هاى دين ، حياء و شرم است.


68- عن رسول اللّه: (مستدرك الوسائل: 279/11 از جامع الاخبار: ص 108)
“آگاه باشيد! بدرستي كه نمونه اين دين ، مانند درخت محكم و استوارى است كه ايمان تنه آن ، زكات شاخه آن ، نـماز آب (طراوت و حيات) آن ، روزه ريشه هاى آن ؛ خوش خلقى برگ آن ، دوستى و برادرى دينى ماده بارورى آن ، حياء پوست آن و خود نگهدارى و دست كشيدن از حرام هاى خداوند ميوه آن درخت است. پس همانطور كه درخت به نتيجه و كمال نمى رسد مگر با ميوه و حاصل پاكيزه ، ايمان هم درست و تمام نمى گردد مگر با پرهيز از حرام هاى خداوند& lt;/SPAN>.


69- عن الامام الصادق (ع): قال رسول اللّه (ص): الاسلام عريان ، فلباسه الحياء و زينته الوقار و مروءته العمل الصالح و عماده الورع. و لكل شى اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت (كافى: 46/2) (51)
“اسلام شبيه انسان برهنه است كه پوشش و لباس او حياء ، آرايش و زيبايى او وقار و سنگينى ، مردانگى و جوانمردى او عمل نيكو و صالح ، و تكيه گاه او ورع است و براى هر چيزى شالوده و اصل و بنيادى است و اصل و بنياد اسلام ، دوستى ما اهل بيت است.


ب) پرده پوش عيب ها و كاستى ها:


70-) عن امير المومنين: من كساه الحياء ثوبه لم ير الناس‍ عيبه  (نهج البلاغه ، حكمت: 214، ص 1185) (52)
“هر كس حياء ، جامه خود را به او پوشانيد ، مردم خطا و نقص او را نمى بينند.


علاوه بر “لباس” و “دثار” و “ثوب” و “لحا” كه در روايات فوق براى بيان صفت پوششى حياء از آن ها استفاده شده است ، مفاهيم ديگرى هم بكار رفته است ، مثل “سربال” كه پوششى است براى ستر بدن:


71- عن امير المومنين: تسربل الحياء و ادرع الوفا و احفظ الاخا و اقلل محادثه النسا يكمل بك السناء (غرر الحكم: 301/3)
“شرم و حياء را پيراهن خود كن ، و وفا و خوش قولى را زره خود قرار ده و برادرى را نگهدار و گفتگوى با زنان را كم كن ، تا رفعت و بلندى براى تو زياد و تمام شود.


و همين طور ((جلباب)) كه پوشش سر و سينه است:


72- عن امير المومنين: الكيس من تجلب الحياء و ادرع الحلم (غرر الحكم: 162/2)
“زيرك كسى است كه حياء را پوشش و حفاظ خود نمايد و حلم و بردبارى را زره قرار دهد.


و نيز ((قناع)) كه پوشش سر است:


73- عن على بن الحسين زين العابدين: (بحار الانوار: 185/91)
“خداوندا! مهربانى و شفقت فرما به كسى كه زشتى و بدى هايش او را در برگرفته و اشتبا
هاتش وى را محاصره كرده است. ببخش كسى را كه از سر خود پوشش حياء را به دور افكنده و دست و بازوى خود را از لباس اهل تقوى برهنه كرده است
.


حياء گر چه بر تمام اعضاء انسان اثر دارد ولى همانطور كه گذشت نشانه آن بر سر و روى آشكارتر است.
در ضمن مباحث آينده جلوه هاى ديگرى از اهميت حياء بيان مى شود. انشااللّه


فصل دوّم: مذمّت و نكوهش بى حيايى


74-  عن الامام السّجاد (ع ): (بحار الانوار: 156/91)
“خداوندا! پناه مى برم به تو از خواندن و تقاضاى بازداشته شده ، و اميد و توقّع به واقع نرسيده و حياء و شرم ربوده
و گرفته شده و اقامه دليل و برهان شكست خورده و نظر و انديشه به خطا رفته
.


پيشتر بيان شد كه اصل حياء به عنوان يك فضيلت و ارزش ، در ذات و فطرت هر انسانى نهاده شده و از ارزش جاودانگى برخوردار است. ولى نگاهدارى و شكوفايى آن نيازمند تلاش و مواظبت است ، و گاه بر اثر آميزش با فجور و بدى ها، پنهان و پوشيده و بى خاصيت مى گردد.
اكنون روايات اين فصل را تحت عناوينى مربوط به نشانه ها و آثار سوء بى حيايى و كم شرمى ، ذكر مى كنيم:


الف) نشانه بهره شيطان در وقت سرشت:


75- عن اميرالمومنين (ع): قال رسول اللّه (ص): ان اللّه حرم الجنه على كل فحاش بذى ، قليل الحياء لا يبالى ما قال و لا ما قيل له ؛ فانك ان فتشته لم تجده لا لغيه او شرك شيطان.
فقيل يا رسول اللّه ! و فى الناس شرك شيطان ؟ فقال رسول اللّه (ص): اما تقرا قول اللّه عزوجل: “و شاركهم فى الاموال و الاولاد” (53)
(بحار: 206/60 از كافى: 323/2) (54)
“بدرستيكه خداوند ، بهشت را ممنوع كرده است بر هر زشت كار زشت گفتار كم حياء، كه نسبت به آنچه مى گويد يا درباره او مى گويند ، باك و پروائى ندارد. تو اگر وضع او را بررسى كنى ، او را يا ولد نامشروع مى يابى و يا به دخالت شيطان در وقت انعقاد نطفه او پى مى برى.
به حضرت عرض‍ شد كه آيا شي
طان در خلقت و تكوين انسان هم شريك مى شود ؟ آن حضرت فرمودند: آيا كلام خداوند عزوجل را در قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد: “و در دارايى ها و فرزندانشان شركت بجوى
.


76-  عن رسول اللّه (ص): ياتى على الناس زمان يشاركهم الشياطين فى اولادهم . قيل: و كائن ذلك يا رسول اللّه ؟
قال: نعم ، قالوا: و كيف نعرف اولادنا من اولادهم ؟ قال: بقله الحياء و قله الرحمه (كنز العمال: ص 126/3)
“بر مردم زمانى مى آيد كه شيطان ها در فرزندانشان با آنها شريك مى شوند. به حضرت عرض شد كه آيا در زمان ما چنين چيزى واقع شده است ؟ فرمودند: بله
عرض كردند: پس چگونه فرزندانمان را از آن فرزندان شيطانى تشخيص دهيم ؟ فرمودند: با كمى حياء و كمى رحمت و مهربانى.


ب) ريشه شقاوت و بدبختى:


77-  عن رسول اللّه: اول ما ينزع من العبد الحياء فيصير ما قتا ممقتا ؛ ثم ينزع اللّه منه الامانه ، فيصير خائنا مخونا ؛ ثن ينزع اللّه منه الرحمه ، فيصير فظا غليظا و يخلع دين الاسلام من عنقه فيصير شيطانا لعينا ملعونا (الاختصاص: ص 248 و نيز كنز العمال: 126/3) (55)
“اول چيزى كه از بنده (به علت استحقاق نابودى و غضب الهى بر او) گرفته و سلب مى شود ، حياء است. پس در نتيجه آن ، ديگران را به دشمنى مى گيرد و نيز مورد دشمنى و مبغوض ديگران واقع مى شود. سپس خداوند راستى و درس
تكارى را از او مى برد و بر اثر آن ، خود اهل خيانت و دغل مى شود و ديگران را هم به خيانت و ناراستى متّهم مى كند. سپس خداوند رحمت و مهربانى را از او بيرون مى كند كه در نتيجه درشت خوى و سخت دل مى گردد و آئين و جامه اسلام از وجود او كنده مى شود و سرانجام شيطانى نفرين شده ، رانده و دور شده از رحمت الهى مى گردد
.


ج) آزاد كننده هر بدى:


78- عن الامام الرضا عن آبائه ان رسول اللّه قال: لم يبق من امثال الانبياء الا قول الناس: اذا لم تستحى فاصنع ما شئت
(بحار: 333/68 از عيون اخبار الرضا: 61/2 و از امالى مرحوم شيخ صدوق: ص 412) (56)
“از حكمت ها و مثل هاى پيامبران گذشته چيزى بر جام نمانده است مگر اين گفته مردم: اگر شرم و حياء نكردى پس هر چه مى خواهى انجام ده.” (57)


د) در بردارنده حرمت انسانى:


79- عن رسول اللّه: من القى جلباب الحياء لا غيبه له (بحار الانوار: 149/74 از تحف العقول: ص 44: مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 87)
“كسى كه پوشش و حفاظ حياء را به دور افكند ، غيبت ندارد.” (58)


سه كس را شنيدم كه غيبت رواست
وز اين در گذشتى چهارم خطاست

دوم پرده بر بى حيائى متن
كه خود مى درد پرده بر خويشتن
بوستان سعدى: ص 161


ه) سبب بى خيرى:


80-  عـــــن الامم الصــــاددق (ع): (وسائل الشيعه: 102/16 از امالى مرحوم شيخ صدوق: ص ‍336) (59)
“سه چيز است كه اگر در كسى نباشد ، خير و خوبى اش مورد اميد و انتظار نيست: كسى كه از خداوند در نهان و خفا نترسد ؛ و در وقت پيرى از بدى و نادانى پشيمان نشده و دست نكشد ؛ و از نقص و عيب شرم نداشته باشد.


81-  عن امير المومنين: من لا حياء له فلا خير فيه (غرر الحكم: 264/5)
“كسى كه حياء ندارد ، خير و خوبى هم در او نيست.</o:p&g t;


و) هدر دهنده اعمال:


82- عن رسول اللّه: سته اشياء تحبط الاعمال: اشتغال بعيوب الخلق و قسوه القلب و حب الدنيا و قله الحياء و طول الامل و ظلم لا ينتهى (60) (كنز العمال:  85/16)
&l t;/SPAN>“شش چيز كارهاى خوب انسان را باطل و بى نتيجه مى كند: سرگرم بودن به بدى و نواقص مردم ، سخت دلى و بى عاطفه بودن ، دوستى دنيا ، كمى حياء ، درازى و بلندى آرزو و ستمى كه تمام نشود.


فصل سوّم: آثار حياء


در اين فصل به نتايج و فوائد اخلاقى و تربيتى كه اين شجره طيبه از خود به جاى مى گذارد، اشاره مى كني
م:


الف) عفت:


83-  عن امير المومنين: الحياء قرين العفاف (غرر الحكم: 152/1)
“حياء و شرم همنشين عفت است.


84-  عن امير المومنين: ثمره الحياء العفه (غرر الحكم: 326/3)
“فايده و حاصل حياء ، عفت است.


85-  عن امير المومنين: سبب العفه الحياء (غرر الحكم: 122/4)
“علت و سرچشمه عفت حياء است.


86-  عن امير المومنين: على قدر الحياء تكون العفه (غرر الحكم: 312/4)
“به تناسب اندازه حياء، عفت هم موجود مى شود.


اينجا مناسب است تعريفى هم براى عفّت بيان كنيم ؛ گر چه تحقق آن بحث طولانى مى طلبد. عفّت عبارت است از خود نگهدارى از تمايلات غير شايسته و شهوات نفسانى ؛ بنابراين قوام و استوارى عفّت را بايد در بستر شهوت ملاحظه نمود.


87- عن الامام الجواد عن آبائه عن امير المومنين: (بحار الانوار: 81/75 از كشف الغمه: 140/3)
“فضيلت و برترى ها چهار گونه است: يكى حكمت است كه اصل و استوارى آن در تامل و انديشه است. دوم عفّت است كه قوام و پايه اش در شهوت است. سوم نيرو و توان است كه پايدارى و قوامش در خشم و غضب است ، چهارم عدل و برابرى است كه درستى آن در تناسب و ميانه روى نيروهاى نفس است.
و چون بيشتر تمايلات شهوانى مربوط به شكم و فرج است عفّت هم غالباً در همين دو مورد اطلاق مى شود. (61)

88-
عن الامام الباقر: ما عبداللّه بشى افضل من عفه بطن و فرج (كافى: 79/2)
“خداوند به چيزى برتر از عفت و خود نگهدارى نسبت به شكم و فرج ، بندگى و عبادت نمى شود.
همچنين عفت ، در خصوص فرج و عمل چنسى كاربرد زيادى دارد. (62)
و چون دنباله روى از شهوات و تمايلات ناشايست حيوانى خلاف مقام و شرافت انسان است ، رابطه عفت با حياء به عنوان فايده و نتيجه آن روشن مى شود.


89- عن امير المومنين: العفاف يصون النفس و ينزهها عن الدنايا (غرر الحكم: 106/2)
<SPAN dir=rtl& gt;“عفيف بودن ، نفس را در امان مى دارد و آن را از پستى و فرومايگى دور و پاك مى كند.” (63)


ب) حفظ از زشتى و بدى:


90- امير المومنين: الحياء يصدّ عن فعل القبيح (غرر الحكم: 366/1)
“حياء انسان را از كار زشت و ناپسند باز مى دارد.


ج) وقار:


91-
 عن رسول اللّه: فتشعب من الحياء الرّزانه و من الرّزانه المداومه على الخير (بحار لاانوار: 117/1 از تحف العقول: ص 16)
“از حياء ، وقار و آرامى و آهستگى جدا و حاصل مى شود. و از وقار و سنگينى نيز پايدارى و ادامه بر خير بدست مى آيد.


92-  عن رسول اللّه: ان من الحياء وقارا و ان من الحياء سكينه (موسوعه نضره النعيم: ص 1806 از صحيح بخارى: 100/7)
“بدرستيكه از فوائد حياء ، وقار و سنگينى است ، و بدرستيكه از نتايج حياء آرامش و طمانينه است.


روايت ذيل ، شيوه عملى وقار و پيوند آن با حياء را بيان مى فرمايد:
93-
عن رسول اللّه: (بحار الانوار: 129/1 از تحف العقول: ص 29)
“نشان و چگونگى عاقل آن است كه در برابر كسى كه بر او نادانى كند ، بردبار است و از كسى كه به او ستم روا دارد ، گذشت مى كند و نسبت به پائين تر از خود فروتن است و با بالاتر از خود در جستجوى نيكى رقابت دارد. وقتى بخواهد سخن گويد ، انديشه و تدبّر مى كند ؛ پس اگر خوب باشد سخن مى گويد و بهره مى برد (يا: فايده مى رساند) و اگر بد باشد سخن نمى گويد و بى گزند مى ماند و چون آزمايش و امتحانى براى او پيش آيد ، به خداوند پناه مى برد و دست و زبانش را نگه مى دارد و چون فضيلت و مزيتى ببيند ، آن را غنيمت مى شمارد و به تاخير نمى اندازد. حياء از او جدا نمى گردد و حرص و زياده جويى در او پيدا نمى شود. اين ده صفت است كه به وسيله آن عاقل شناخته مى شود.” (64)


د) هيبت و ابّهت:


شكوه ، رفعت و حرمت را مى توان نتيجه طبيعى حياء دانست. در فصل اول از اين بخش ، بعضى از روايات ، حياء را به عنوان پرده پوش عيوب انسان معرفى فرمود و نيز پوشش حياء را مايه تكــــميل سناء و زيادى رفعت و شكوه او بيــــان كرد. اين خود يكى از ثمرات مـــــهم حياء است لكن پوشيده بودن عيب و نقص و بدى صاحبت حـــــــياء از يك طرف و وقار و سنگينى او از طرف ديگر ، هيبت و شــــــكوهى براى او نزد ديگران ايجاد مى كند كه نتيجتاً باعث حياء متقابل مى شود.
جناب فرزدق در آن قصـــيده مشهور خود ، در مــــدح و ســـــتايش حضر على بن الحـــــــسين امام زين العابدين اين ويژگى را بسيار زيبا بيان نمود
ه است:

يغضى حياء و يغضى من مهابته          فلا يكلم الا حين يتبسم
الارشاد: 51/2
“حضرت امام زين العابدين چشمان خود را از روى حياء فرو مى گيرند و چشمان مردم هم از شكوه و جلال ايشان فرو خوابانيده مى شود. و در نتيجه هيچ كس را ياراى سخن گفتن نيست مگر وقتى كه حضرتش لبخند و تبسّمى نمايند.


94- عن اميرالمومنين: (بحار الانوار: 29/74 از ارشاد القلوب: ص 182)
“خداوند عزوجل در شب معراج به پيامبر گرامى اش فرمود: هر كس بر طبق خشنودى و پسند من رفتار كند ، سه ويژگى و صفت را پيوسته و همراه او مى كنم. از جمله اينكه حياء را پوشش او قرار مى دهم به طوريكه تمام مردم از او شرم مى كنند.


ه) فوائد ديگر:


95- عن رسول اللّه: (بحار الانوار: 118/1 از تحف العقول: ص 18) (65)
“و از حياء نتيجه و حاصل مى شود نرمى و لطافت ، مهربانى زياد، مواظبت و حراست از امر خداوند در پنهان و آشكار ، بى گزندى و سلامت ، پرهيز و دورى جستن از بدى ، خرمى و گشاده رويى ، جوانمردى و سخاوت ، پيروزى و كامابى ، و ستايش و تعريف نيكو در ميان مردم.
اين ها فوايدى است كه انسان عاقل به وسيله حياء به آن مى رسد ؛ پس خوشا به حال كسى كه اندرزهاى خداوند را بپذيرد و از پرده بردارى و رسوا ساختنش بهراسد.


فصل چهارم: حياء و حرمان


شرم و حجاب ما را، در پيچ و تاب دارد           &a mp;nbsp;   خون خوردن است كارش ، تيغى كه آب دارد
ديوان صائب تبريزى: 622/1


بُعد حيوانى انسان ، همراه با وساوس شيطان و فريبندگى دنيا، در رسيدن به مراد و تمايلات خود ، زمنيه آماده و راحتى را داراست ، لكن بيشتر فضايل و كمالات انسانى از آزادى و توسعه آن جلوگيرى مى كند.
جنبه روحانى و ملكوتى انسان ، در مسير هدايت اميال و درستى خواسته هاى شهوانى غالباً با روش پرهيز و محدوديت عمل مى كند. و در اين ميان حياء گذشته از اين صفت بازدارندگى ، كه رسم غالب فضائل اخلاقى است ، داراى طبيعت محروم كننده ويّژه اى است كه گاهى صاحبش ‍ را حتى از رسيدن به امور غير نفسانى هم ناكم مى كند.


96- عن اميرالمؤ منين (ع): (نهج البلاغه ، حكمت: 20، ص 1096)
“شكوه و جلال با نااميدى و شكست همراه است ، و شرم و حياء با محروميّت و بى بهرگى پيوسته و وقت و مجال هاى مناسب مانند گذر ابرها سپرى مى شود ؛ پس وقت هاى خوب را غنيمت شمريد. (66)


روايت ذيل محروميت فوق را بيشتر تبيين مى كند:
97-
<SPAN dir=rtl& gt;(بحار الانوار: 356/43 از مناقب: 16/4)
“معاويه از حضرت امام حسن (ع) درخواست كرد كه بر منبر روند و خويشى و نسبت خود را بيان كنند. حــضرت هم به بالاى منبر رفتند ؛ حمد و ستايش خداوند را نموده و سپس فرمودند: اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد كه مى داند و كسى كه مرا نمى شناسد ، خودم را براى او معرّفى و بيان مى كنم: سرزمين و خانه من مكه و منى است و من هم فرزند مروه و صفا هستم ؛ من فرزند پيامبر برگزيده خداوندم ؛ من فرزند كسى هستم كه بر كوه هاى محكم و استوار بلندى يافت و من فرزند كسى هستم كه نيكويى وجود و فرغ زيبائى هايش را ، شــرم و حياء پوشانيد و آشكار نساخت ؛ من فرزند حـــضرت فاطــــــمه بــرترين زنــان هــستم ؛ مـــن فــــــرزند خاندانى هستم كه كم نقص و امين و خالص و پاكدل اند.


و نيز در مباحث فقهى چنين روايتى وارد شده است:
98-
عن رسول اللّه (ص): ما اخذ بسوط الحياء فهو حرام (شرح الازهار: 302/3)
“آنچه با تازيانه حياء گرفته شود ، نامشروع و غير جايز است.


در بغضى از روايات از اين حالت ، تعبير به آفت شده است:
99-
عن امير المؤمنين (ع): (كنز العمال: 204/16)
“براى هر چيز آسيب و آفتى است. آسيب دانايى فراموشى است ، آفت بندگى و طاعت ، خود نمايى و تظاهر است ؛ بلاى عقل و خرد ناب ، خود پسندى و باليدن است ؛ و گزند اصالت و شرافت نژاد ، كبر و خود بزرگ بينى است ؛ آسيب زيركى و كياست ، پر ادعايى و لاف زدن است و بلاى بخشش و دست بازى ، زياده روى و ولخرجى است ؛ و آفت حياء ، سستى و ناتوانى است ، و گزند بردبارى ، خوارى و زيردستى است ؛ و آسيب چابكى و پر طاقتى ، سفتى و سختى و ستم كردن است.


در ابتداى اين نوشتار هم گذشت كه برخى براى ارجاع دو معناى ((حياء)) و ((حيات))& lt;SPAN dir=ltr> به هم ، از همين راه پيش آمده اند كه انكسار و محروميّت و ضعفى كه از ناحيه حياء حاصل مى شود ، از حيات انسان مى كاهد و زندگى را براى او كوتاه مى كند. (67)
نظام الدين زاكانى در اين باره مى گويد:
خود روشن است كه صاحب حياء از همه نعمت ها محروم باشد و از اكتساب جاه و اقتناء مال قاصر. حياء پيوسته ميان او و مرادات او مانعى عظيم و حجابى غليظ شده ، همواره بر بخت و طالع خود گريان باشد. گريه ابر را كه حياء گفته اند از اينجا گرفته اند. “


البته اين كلام حمل بر مبالغه مى شود ولى يادآورى اين نكته مفيد است كه ويژگى حرمان و بازدارندگى در بيشتر فضائل اخلاقى وجود دارد. قيد و محدوديّتى كه دستورات اخلاقى اسلام براى هر پايبندى ايجاد مى كند ، امرى است روشن و بديهى و سيره عملى پيشوايان دين بهترين شاهد آن است.
التزام به دستورات دين و قبول محروميّت هاى ناشى از آن در تاريخ اسلام ، بخصوص شيعه ، آن قدر فراوان است كه آدمى بــــــــــسيارى را شكست هاى ظاهرى را برخاسته از آن مى يابد ؛ گر چه از طرف ديگر بى شك يكى از علل استحكام و استوارى اين شجره طيبه مى باشد.
گروهى به جهت همين نامرادى و ضعف ناشى از حياء ، قائل به حياء مذموم شده اند. حتى از ظاهر بعضى از عبارات استفاده مى شود كه اصلا اين جهت محروميت از تعريف و محدوده حياء خارج است !
مثلا مرحوم بغدادى در تعريف حياء مى گويد: “حد الحياء: التوسط بين الفحه و الانحصار” (69)
لكن مباحث گذشته ناتمامى اين اقول را روشن نموده است.


فصل پنجم: مواردى كه نبايد حياء كرد


با نگاهى دوباره به تعريف حياء و خير بودن هميشگى آن ، اين پرس
ش ‍ مطرح مى شود كه چرا در روايات نسبت به بعضى موارد از حياء كردن منع شده است ؟

پاسخ آن است كه اين روايات مانع از دو دسته بيرون نيست:
دسته اول رواياتى است كه از حياء نمودن منع نمى كند و به تعبير منطقى منكر فراهم بودن موضوع حياء نيست ؛ ولى توصيه مى كند كه حياء نبايستى مانع از مصلحت مهمتر شود.

بهترين شاهد بر مضمون اين دسته ، روايت ذيل است:
100-
عن امير المؤ منين (ع): لا تستحى من اعطاء القليل ، فان الحرمان اقل منه (نهج البلاغه ، حكمت 64، ص 1115؛ غرر الحكم: 283/6)
“از بخشش كم و اندك شرم نكن ، چون محروم و نوميد كردن كمتر از آن است – و به شرمندگى سزاوارتر است.


قطعا مقصود روايت اين نيست كه در انفاق مال كم حياء نكن ! خير  ؛ خود ائمه در مظنّه اعطاء قليل ، حياء مى فرمودند؛ بلكه تذكّر مى دهد كه اين شرم نبايد جلوى بخشش كم را بگيرد.


101- عن على بن الحسين زين العابدين: المومن سصمت ليسلم و ينطق ليغنم ، لا يحدث امانته الاصدقا و لا يكتم شهادته من البعدا و لا يعمل شيئا من الخير رياء و لا يتركه حياء. ان زكى خاف مما يقولون يستغفر اللّه مما لايعلمون ، لايغره قول من جهله و يخاف احصاء ما عمله
(بحار الانوار: 270/64 از كافى: 231/2) (70)
“مومن خاموش و ساكت مى ماند تا بى گزند بماند ، و سخن مى گويد تا فايده برد. سرّ و امانت خود را با دوستان هم در ميان نمى گذارد و شهادت و گواهى را از بيگانگان كتمان و نهان نمى سازد. چيزى از كار خوب را از روى خود نمايى انجام نمى دهد و به خاطر شرم و حياء هم آن را رها نمى كند. اگر او را بستايند ، از گفته هاى آنها مى هراسد و نسبت به آنچه نمى دانند ، از خداوند طلب آمرزش مى كند. تعريف و سخن كسى كه از حال و كردار او خبر ندارد ، وى را نمى فريبد و از حساب و حفظ و ضبط آنچه كرده است ، ترس و پروا دارد.


102- عن الامام الصادق (ع): (تهذيب الاحكام: 27/1) (71)
“حضرت موسى به خداوند متعال عرض كرد: اى پروردگارم ! بر من وضع و حالاتى مى گذرد كه در آن از ذكر و ياد تو شرم مى كنم. خداوند متعال فرمود: اى موسى ! ذكر و ياد من در هر وقت و حالتى نيكوست.


103- عن امير المؤمنين (ع): (نهج البلاغه: خطبه 159، ص 512) (72)
“به خدا سوگند آنقدر اين جبه و لباسم را وصله زده ام كه از دوزنده آن شرم مى كنم. شخصى به من گفت: آيا آن را بعد از اين همه وصله و پينه دور نمى اندازى ؟ به او گفتم: از من دور شو! هنگام صبح از مردم شب رو ستايش ‍ و قدردانى مى شود.


104- وسائل الشيعه: 54/5 از ارشاد القلوب: ص 104
“پيامبر اكرم لباس خود را وصله مى زدند و كفششان را مى دوختند و از گوسفندان خود شير مى دوشيدند و با بردگان غذا مى خوردند و بر روى زمين مى نشستند و بر دراز گوش سوار مى شدند و (گاهى) كسى را هم با خود سوار مى كردند (يا: و بر عقب ترك آن مى نشستند) و شرم و حياء آن حضرت را باز مى داشت از اين كه لوازم زندگى را از بازار تهيه كنند و به منزل ببرند. با توانگر و بى چيز دست مى دادند و دست خود را از دست هيچكس ‍ بيرون نمى كشيدند تا وقتى او دستش را بكشد.


105- عن ابى بصير: قلت لابى عبداللّه: رحل كان له مال فذهب ، ثم عرض عليه الحج فاستحيى ؟
فقال: من عرض عليه الحج فاستحيى و لو على حمار اجدع مقطوع الذنب فهو ممن يستطيع الحج
(بحار الانوار: 109/96 از محاسن: 296/1)
“ابوبصير به امام صادق (ع) عرض كرد: مردى دارايى داشت كه از بين رفت ، سپس هزينه سفر حج به او داده شد و وى از گرفتن آن حياء نمود. امام فرمودند: هر كس مخارج سفر حج به او تقديم شود و بتواند حتى بر الاغ گوش بريده و دم جدا سوار شود ولى شرم كند ، او از كسانى است كه براى حج مستطيع
شده است
.


دسته دوّم رواياتى است كه به نبود موضوع و جايگاه حياء اشاره دارد و به اين حقيقت توجه مى دهد كه كم رويى مذموم نبايد شما را به اشتباه اندازد و جايى را كه در واقع موضوع حياء وجود ندارد ، از موارد بكارگيرى حياء پنداشته شود.
در روايات تفسيرى آمده است كه وقتى خداوند متعال مثال هايى از ذباب (مگس) و عنكبوت زدند و درباره منافقين به داستان آتش و صاعقه نظير آوردند (73) كافران به طعنه و سرزنش پرداخته و وحى و آسمانى بودن قرآن را به تمسخر گرفتند. (74)
در پاسخ به آنها، اين آيه شريفه فرستاده شد:
ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا اراد اللّه بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين (بقره ، 26)
“بدرستيكه خداوند از اين كه مثال به پشه و حتى بالاتر زا آن بزند ، شرم نمى كند. پس در اين بين كسانى كه ايمان آورده اند ، مى دانند كه آن حقيقتى است از طرف پروردگارشان ؛ ولى كسانى كه كفر ورزيده اند ، مى گويند: خداوند از اين گونه مثال ها چه منظورى دارد ؟ آرى ! خداوند گروه زيادى را با آن گمراه و عده فراوانى را راهنمايى مى كند و البته تنها تبهكاران را با آن گمراه مى سازد.


106-  عن امير المؤمنين (ع): (غرر الحكم: 338/3)


“سه چيز است كه از آنها نبايد حياء كرد: رسيدگى و مواظبت نسبت به مهيمان خود ، برخاستن از جاى خود براى پدر و آموزگار خود ،
طلب و خواستن حق اگر چه كم باشد
.

107-
عن امير المؤمنين (ع): من استحيى من قول الحق فهو احمق (غرر الحكم: 339/5)
“كسى كه از گفتن حق حياء كند ، او بى عقل است.

108-
عن الامام الصادق (ع): من لم يستح من طلب الحلال خفت مونته ونعم اهله (امالى مرحوم شيخ طوسى: ص 721)
“كسى كه از جستن روزى حلال حياء نكند هزينه زندگى اش سبك و و خانواده اش خوشى پيدا مى كنند.


109- من وصايا لقمان الحكيم لابنه (ع): يا بنى شاور الكبير و لا تستحيى من مشاوره الصغير (الاختصاص: ص 338)
“یكى از سفارشات حضرت لقمان به فرزندشان اين بود كه فرمود: اى پسركم ! با شخص بزرگ صلاح پرسى و كنكاش كن و از نظر خواستن و مشورت با خرد و كوچك شرم مكن.


و در تائيد اين معنا، روايت ذيل هم مناسب است:
110-
عن امير المومنين (ع): &lt ;/SPAN>لا تستصغرن عندك الراى الخطير اذا اتاك به الرجل الحقير (غرر الحكم: 287/6)
“نظر و راى بزرگ و مهم را در نزد خود كوچك بحساب نياور وقتى مرد ناچيز و كوچکى آن را به تو بدهد.


111- عن امير المومنين (ع): (نهج البلاغه: حكمت 79، ص 1123) (75)
“هيچكدام از شما وقتى از چيزى كه نمى داند پرسيده شود ، نبايد از اينكه بگويد “نمى دانمشـــــــــــــرم كند و نيز هيچكس وقتى چيزى را نمى داند ، نبايد از ياد گرفتن آن حياء كند.


112- عن الامام الصادق (ع): (بحار: 292/75 از تحف العقول: 324)
“از سفارشات حضرت امام صادق (ع) به محمد بن نعمان اين است كه: علم را براى سه چيز مجوى: براى خود نمايى با آن ، براى باليدن به وسيله آن و براى جدال و ستيزه كردن و به جهت سه چيز هم آن را رها نكن: نادانى خواستن ، بى رغبتى به دانستن و شرم از مردم.” (76)


113- عن الامام الصادق (ع ): من رق وجهه رق علمه (بحار الانوار: 330/68 از كافى: 106/2)
“كسى كه از جستجوى علم و پرسيدن از ديگران به شرم آيد ، دانش او هم كم و ناچيز است.


پاورقی:


41. و نيز: مشكاة الانوار: ص 235؛ صحيح بهارى: 100/7؛ سنن ابن ماجه: 1399/2؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 72
42.
و نيز: المجازات النبويه: ص 96 و نزهه الناظر و تنبيه الخاطر: ص 32
43.
و نيز الترغيب و الترهيب ، ج 3، ص 255 و ص 256 ؛ و كافى: 106/2
44.
در نسخه هاى متاخر از كتاب “روضه الواعظين” روايتى از پيامبر اكرم اين چنين ضبط شده است: ((الحياء من الاحياء من الايمان)) اين قسمت اضافه ((من الاحياء)) گذشته از نارسايى معنا، در مجمع ديگر روايى هم يافت نشده است ، بعلاوه در نسخه هاى هطى همين كتاب هم كه مورد ملاحظه قرار گرفت ، وجود ندارد.


45. مراجعه شود به بحار الانوار: ج 44 ص 44 و ص 80، به نقل از الخرائج و الجرائح: ص 576 و الاحتجاج: 36/2
46.
البته در ضبط نسخه موجود از ((التمحيص)) به جاى
((حلفه)) چنين آمده است: “و خلقه الحياء”

47.
مضمون اين روايت ، در منابع ديگرى نقل شده است و همه نسبت به اين سه امر اتّفاق دارند:
صدق ، حياء و حسن خلق و لكن امر چهارم مختلف بيان شده است: اداء امانت ؛ شكر ؛ وفاء.
مراجعه شود به كافى: 56/2 و 107/2؛ تحف طوسى: ص 73 و خصال: 151/1


48. مضمون اين ر
وايت نيز با اندك تفاوت در منابع ديگرى نقل شده است
.
مراجعه شود به: بحار الانوار: 372/66 از خصال: 197/3، و بحار: 367/67 از كافى: 55/2


49. اين روايت با قدرى تفاوت در منابع ديگرى هم آمده است. مراجعه شود به بحار الانوار: 397/66 از امالى مرحوم شيخ مفيد: ص 121 و از التمحيص: ص 68 و نيز بحار الانوار: 245/75 از تحف العقول: ص 380


50. و نيز در ص 705 از همان آدرس ، اين روايت از طريق حضرت امير المومنين نقل شده است.
همچنين مراجعه شود به: الترغيب و الترهيب: 255/3 ؛ صحيح بخارى: 100/7؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 64


51. تحف العقول: ص 319 عين همين بيان را ذيل وصاياى حضرت امام صادق به عبداللّه بن جندب آورده است.
و مشكاة الانوار: ص 234 از روضه الواعظين 6 ص 504 ، و نيز بحار الانوار: 281/65 از محاسن: ص 286، و همچنين من لا يحضره الفقيه: 263/4 نظير آن را آورده است ؛ با اين تفاوت كه به جاى “زينته الوقار” چنين آمده است: “زينته الوفاء” البته در بحار الانوار: 156/74 از تحف العقول: ص 51، از حياء به “دثاريعنى جامه روپوش تعبير شده است و در بحار الانوار: 379/65 و 82/27 از امالى مرحوم شيخ طوسى: ص 84 ، از حياء به جاى لباس ، به “زينت” ياد شده است.


52. به همين مضمون در وصاياى حضرت امير المومنين به محمد بن حنفيه از كتاب من لا يحضره الفقيه: 2
79/4 آمده است:

“من كساه الحياء ثوبه اختفى عن العيون عيبه” و نيز غرر الحكم: 311/5


53. سوره اسراء آيه 64
54.
و نيز: الزّهد: ص 7، و بحار الانوار: 147/74 از تحف العقول: ص 43
55.
اين مضمون در منابع ديگرى هم يافت مى شود: بحار ا
لانوار:
335/68 از معانى الاخبار: ص 410 ؛ بحار الانوار: 110/69 از كافى: 291/2؛ مشكاة الانوار: ص 233؛ كنز العمال: 126/3 و الترغيب و الترهيب: 257/3


56. و نيز مراجعه شود به: قصص الانبياء مرحوم راوندى: ص 278 ؛ بحار: 335/68 از خصال: 13/1؛ نيز مشكاة الانوار: ص 235؛ كنز العمال: 125/3؛ عيون الاخبار: 279/1؛ ادب الدنيا و الدين: ص 241؛ تنبيه الغافلين: ص 374؛ صحيح بخارى ؛ 100/7؛ سنن ابن ماجه: 1400/2؛ سنن ابى داود: 252/4؛ النهايه ابن اثير: 47/1؛ لسان العرب:&lt ;SPAN dir=ltr style=”FONT-SIZE: 9pt; LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'”> 429/3


57. اين مثل در ادبيات فارسى اين گونه بيان شده است: يك جو از حياء كم كن و هر چه مى خواهى بكن.
مراجعه شود به لغت نامه دهخدا، ذيل لغت ((حياء))
يكى از نويسندگان در اين باره مى گويد: وقتى آشتگى و بى بندوبارى و لجام گسيختگى نسل جديد اروپا پس از جنگ جهانى دوم به كشورهاى ديگر صادر شد و مرزهاى اخلاقى نيم بند از سر راه نسل جديد برداشته شد ، اولين و مهمترين تغيير و كه در نسل جوان آن روز تحقق يافت ، از ميان رفتن نيروى بازدارنده اى به اسم شرم و حياء بود. آنگاه آزادى عمل نامحدودى در جهت غرايز و شهوات نصيب نسل جوان شد كه آثار شوم آن تا به امروز باقى است. آيين بهزيستى اسلام: 283/4 (با كمى تصرف)& lt;/SPAN>


58. براى توضيح اين حديث مناسب است به جريانى از تاريخ اشاره كنيم كه در كتاب بحار الانوار: 113/44 از خصال: 143/1، به طور مفصّل آمده است ؛ و ما آن را به نحو ترجمه و خلاصه به مقدارى كه مربوط به محل بحث است بيان مى كنيم:
عبد الملك بن مروان مى گويد: روزى نزد معاويه بوديم و گروهى از قريش هم كه در ميانشان عده اى از بنى هاشم به چشم مى خورد ، نزد او جمع بودند. معاويه سوالاتى از بنى هشام كرد و جناب ابن عباس ‍ پاسخ داد. وقتى معاويه از جواب ماند ، به ابن عباس گفت: من تو را به خاطر چهار ويژگى دوست دارم و از چهار كار بد تو هم چشم پوشى و گذشت مى كنم. آنگاه در بيان آن چهار كار گفت: يكى از آنها اين است كه تو بر ضد عايشه ، ام المو
منين ، به همكارى با كسانى پرداختى كه بر عليه او اقدام كرده بودند. جناب ابن عباس پاسخ داد: … و اما آنچه راجع به كوشش من بر ضد عايشه ياد آور شدى ، پس ‍ مى گويم كه خداوند تبارك و تعالى به او دستور داده بود كه در خانه خود بنشيند و پشت پرده پبنهان بماند ، ام ااو وقتى پوشش و پرده حياء را دريد ((فلما كشفت جلباب الحياء)) و با پيامبر خدا مخالفت ورزيد ، آنچه ما با او به جا آورديم ، روا و سزاوار گشت
.


59. و نيز مراجعه شود به كشف الغمه: 424/2
60.
در نسخه موجود از كنز العمال ((تحيط الاعمال)) درج شده است كه به نظر غلط چاپى بود و صحيح آن ((تحبط الاعمال)) است.
61.
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به مراة العقول: 66/8
62.
مراجعه شود به وسائل الشيعه: 355/20 باب: 31 از ابواب نكاح محرّم
63.
اكنون كه بدنبال حياء از عفت صحبت به ميان آمد ، مناسب است تعريفى هم از غيرت داشته باشيم.
غيرت اجمال عبارتست از:
صفت تولى و حفظ منافع و حقوق خود يا ديگران و غالباً در محافظت از آبرو ، عزّت ، حريم ، عصمت و ناموس ، بخصوص نسبت به زن و خانوانده انسان استعمال مى شود
.


64. در بخش چهارم ، درباره وقار، مطالب بيشترى ارائه مى شود. انشاالله
65.
و نيز مراجعه شود به علل الشرايع: 138/1
66.
و نيز مراجعه كنيد به غرر الحكم: 95/1، /493/4، 142/5، 71/1، 44/1
67.
مراجعه شود به ص 24 ، فصل اول از بخش اول
68.
اخلاق الاشراف: ص 187
69.
الحدود و الفروق: ص 70؛ يعنى: “تعريف و حقيقت حياء عبارت از ميانه روى بين گستاخى و دريدگى و بستگى و محدوديّت”
و نيز مراجعه شود به تفسير بيضاوى: 71/1، روانشناسى تحليلى: ص 164


70. اين مضمون در منابع ديگر هم آمده است: بحار الانوار: 291/64 از امالى مرحوم صدوق: ص 399، بحار الانوار: 138/75 از تحف العقول: ص 287 و نيز مراجعه شود به بحار الانوار: 344/64 از امالى مرحوم صدوق: ص 459 و بحار الانوار: 161/74 از تحف العقول: ص 57 و نيـــــــ
ـز غررالحكم: 281/6


71. و نيز من لا يحضره الفقيه: 20/1 و علل الشرايع: 330/1
72.
و نيز امالى مرحوم شيخ صدوق: ص 496 و غرر الحكم: 33/5
73.
مراجعه شود به آيات: 73/22، 41/29 ، 20-17/2
74.
مراجعه شود به تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع): ص 205
75.
و نيز غرر الحكم: 341/2، 277/6
76.
چنانكه در روايتى ، حضرت امام صادق درباره فقها و دانشمندانى كه گمان مى كنند با اطلاع بر احاديث پيامبر اكرم همه چيز را مى دانند و ديگر به پرسيدن از اهلبيت نيازى ندارند ، مى فرمايند:
“و يستحيون ان ينسبهم الناس الى الجهل و يكرهون ان يسالوا”
يعنى از اين كه مردم آنها ار به نادانى متهم كنند شرم مى كنند ولى از پرسيدن خوششان نمى آيد.
مراجعه شود به الاختصاص: ص 258


http://essay.monajat.org

به این مطلب امتیاز دهید
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید