اسلام بني اميه (!)
معاويه تا زمان حيات اما
م مجتبي (ع) به حسب ظاهر، اقدامي عليه شيعيان نکرد و آنان از آزادي نسبي برخوردار بودند.
ولي پس از شهادت آن امام بزرگوار، دستور داد هيچ کس حق ندارد علي بن ابيطالب را مدح کند و مناقب و فضايل آن حضرت را بازگو کند حتي امر کرد خطيبان و سخنرانان، بر منابر، آن حضرت را لعن کنند و ناسزا بگويند.
به همين جهت به ابن عباس پسر عموي رسول خدا (ص) که از اصحاب و دوستان علي (ع) نيز بود، دستور داد تا از گسترش فضايل آن حضرت خودداري کند.
بين معاويه و ابن عباس سخناني رد و بدل شد که شنيدني است: – معاويه گفت: من به همه شهرها نوشتهام و دستور دادهام که مردم، زبان از بيان مناقب علي ببندند؛ تو نيز زبان خود را نگه دار! – ابن عباس پاسخ: آيا ما را از قرائت قرآن نهي ميکني؟
– نه؛ نهي نميکنم.
– آيا از تأويل قرآن نهي ميکني؟
– آري؛ قرآن را بخوان؛ ولي آن را معني نکن!
– کدام عمل واجب است: خواندن قرآن يا عمل به احکام آن؟
– عمل واجبتر است.
– اگر کسي نفهمد خداوند از کلمات قرآن چه منظوري داشته است، چگونه عمل کند؟
– معناي قرآن را از کسي سؤال کن که آن را تأويل ميکند؛ ولي نه به آن صورتي که تو و اهل بيت تو تأويل ميکنيد!
– اي معاويه! قرآن بر اهل بيت من نازل شده است؛ تو ميگويي آن را از آل ابيسفيان و آل ابي معيط
و يهود و نصاري و مجوس سؤال کنم؟
– مرا با اين طوايف برابر ميداني؟
– بلي، چون تو مردم را از عمل به قرآن نهي ميکني.
آيا تو ما را نهي ميکني از اين که خداوند را بر طبق حکم قرآن اطاعت کنيم و از عمل به حلالش و حرامش جلوگيري مينمايي، در حالي که اگر امت از معناي قرآن و مراد خداوند سؤال نکنند در دينشان به هلاک ميرسند؟
– قرآن را بخوانيد و تأويل کنيد؛ اما آنچه خدا در حق شما نازل فرموده به مردم نگوييد!
– خداوند در قرآن فرموده است: يريدون ليطفؤا نور الله بأفواههم و يأبي الله إلا أن يتم نوره و لو کره الکافرون: کافران ميخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش کنند و خداوند از اين کار ابا دارد و چيزي را نميپسندد جز اين که نورش را کامل کند، اگر چه کافران اين مطلب را نپسندند (سوره توبه، آيه 32)
– به حال خود باش و اين حرفها را نزن! معاويه به تمامي شهرها دستور کتبي فرستاد تا سهميه هر کس را که يقين کردند از شيعيان و دوستان علي (ع) است، از بيت المال قطع کنند.
او پس از مدتي دستور خود را عوض کرد و چنين دستور داد: لازم نيست يقين کنيد کسي دوستدار علي است. همين که او را به اين امر متهم کردند، او را بکشيد و سرش را جدا کنيد و تحقيق لازم نيست! با صدور اين دستور، بيگناهان بسياري به قتل رسيدند و خانههاي دوستان آل علي (ع) تخريب ميشد و مردم براي حفظ جان خويش بشدت تقيه ميکردند و از اظهار حق بطور علني خودداري مينمودند.
در راستاي محو نور خدا و هدم رکن دين، يعني ولايت، معاويه به اقدام شنيع ديگري نيز دست زد. وي به قضات، فقهاي رياکار و محدثين دروغگو دستور داد روايات بيشماري را در مذمت اهل بيت و مدح معاويه جعل کنند تا خاندان رسول خدا را منحرف از دين معرفي نمايند.
البته جعل حديث، پيش از آن نيز رايج بود؛ ولي به دستور معاويه، روند جعل حديث شکل تازهاي به خود گرفت. همچنين وي دستور داد شهادت دوستان علي (ع) در محاکم قضايي پذيرفته نشود. در ميان شهرهاي اسلامي، کار مردم کوفه بمراتب سختتر شده بود؛ زيرا عامل و فرماندار کوفه، زياد بن ابيه برادر دروغي معاويه بود. زياد پيش از آنکه معاويه – آن گمنام مجهول النسب – را به شهادت زني فاجر به خود ملحق کند، از زمره اصحاب علي (ع) به شمار ميرفت و حتي از کارگزاران آن حضرت بود، لذا شيعيان کوفه و منازل آنان را خوب ميشناخت.
پس از آنکه زياد به امارت کوفه و بصره منصوب شد، تمامي شيعيان کوفه را به دار زد و يا چشمان آنان را کور کرد، دست و پاي بسياري از آنان را بريد و کار را به جايي رساند که در کوفه شيعهاي باقي نمانده بود.
فضاي خفقان، تبليغات مسموم و قتل و بيداد معاويه مؤثر واقع شده بود؛ نام و ياد اهل بيت در شرف محو شدن بود و وضعيت پيشآمده، بسيار خطرناک بود و تاکنون اسلام گرفتار چنين جو مسمومي نشده بود.
در اين شرايط، سکوت به هيچ وجه جايز نبود.
يک سال پيش از به هلاک رسيدن معاويه، امام حسين (ع) که مشاهده فرمودند کار به آنجا رسيده است که مردم به وسيله دشمني با اهل بيت، قصد تقرب به سوي خدا را ميکنند (!) براي آنکه مردم را مجددا آگاه کنند و کلمه حق را احيا نمايند، دست به اقدام زدند.
آن حضرت، زماني که براي اعمال حج به مکه مشرف شده بودند، در سرزمين مني، مردم، صحابه، تابعين [1] ، بني هاشم و انصار مدينه، همچنين افراد معروف به صلاح و نيکوکاري را دعوت نمودند و آنان را گرد يکديگر جمع کردند و براي آنان خطبه خواندند.
در آن خطبه، فضايل اميرالمؤمنين (ع) را يکي يکي ذکر کردند و آياتي از قرآن را که در شأن آن حضرت نازل شده بود، برشمردند.
مردم نيز سخنان آن حضرت را تأييد ميکردند.
سپس فرمودند: شما شنيدهايد که رسول خدا (ص) فرمود: «هر کس گمان کند دوستدار من است و دشمن علي باشد، دروغ گفته است. دشمن علي نميتواند دوست من باشد!» مردي گفت: يا رسول الله! چه عيبي دارد که کسي محبت شما را داشته باشد و دشمن علي باشد؟ اين کار چه ضرري برايش دارد؟ پيامبر فرمود: «من و علي يک تن هستيم؛ علي من است و من، علي هستم. چگونه ميشود کسي هم دوست و هم دشمن يک نفر باشد؟ پس هر کسي علي را دوست دارد، مرا دوست داشته است و هر کسي دشمن علي است، دشمن من و دشمن خدا است.»
حاضران، بار ديگر سخن امام حسين (ع) را تأييد کردند.
آن حضرت، در انتهاي سخن خود خطاب به حاضرين چنين فرمودند: شما را به خدا سوگند ميدهم و از شما ميخواهم که هر وقت به شهرهاي خود مراجعت کرديد، آنچه را که براي شما گفتم، به هر کس که مورد اعتماد شماست بگوييد! با اين گردهمايي، امام حسين (ع) به شيعيان آموختند که در مواقعي که گمراهي و فتنه دامنگير شده است و سخن حق به گوش کسي نميرسد، کسي نبايد علم خود را کتمان کند و تسليم شرايط موجود شود.
همه موظفند تا حد امکان، جلو تبليغات کفر را بگيرند و در راه احياي کلمه حق بکوشند.
پی نوشت:
[1] عنوان صحابي (که جمع آن اصحاب است) به کسي اطلاق ميشود که اسلام آورده و موفق به زيارت محضر رسول خدا (ص) شده باشد؛ همچون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ياسر و….
و عنوان تابع (که جمع آن تابعين است) به کساني اطلاق ميشود که اسلام آورده بودند، ولي موفق به زيار
ت آن حضرت نشده و فقط اصحاب آن حضرت را ديده بودند؛ همچون اويس قرني که در زمان حيات رسول خدا (ص) آورد، ولي آن حضرت را ملاقات نکرد و در رکاب اميرالمؤمنين، علي (ع)، به شهادت رسيد.
http://imamhassan.ir