ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

استشهادها و لطیفه‌های قرآنی/2

اما اميرالمؤمنين فرموده است: از من بپرسيد از مطالب فوق عرش؛ از من سؤال كنيد قبل از آن كه مرا از دست بدهيد. سَلُوني قَبْل أَنْ تَفْقِدُوني. و نيز در روز فتح خيبر، به حضور پيامبر آمد، رسول خدا به حاضرين فرمود: برترين شما، داناترين شما و بهترين قضاوت‌كننده، علي است.
حجاج گفت: آفرين! چرا او را از حضرت سليمان برتر مي‌داني؟
گفت: حضرت سليمان، (ع)، از خدا خواست.
رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي؛[1] پروردگارا به من سلطنتي ده كه بعد از من سزاوار كسي نباشد.
اما علي فرمود: اي دنيا، من تو را سه بار طلاق داده‌ام، و نيازي به تو ندارم. آن گاه اين آيه در موردش نازل شد:
تِل
ْكَ الدَّارُ الْ‏آخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا
يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً؛[2] اين خانه آخرت را، براي كساني كه اراده علو و سركشي در زمين را ندارند، اختصاص داده‌ايم.
حجاج او را تحسين كرد و گفت چرا او را از حضرت عيسي برتر مي‌داني؟ گفت: خدا دربارة عيسي، (ع)، فرموده است:
إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلن
َّاسِ
اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ * ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ؛[3] و ياد كن آنگاه كه خدا به عيسي بن مريم گفت: آيا تو مردم را گفتي كه من و مادرم را دو خداي ديگر، سواي خداي عالم، اختيار كنيد؟ عيسي گفت: خدايا تو منزّهي، هرگز مرا نرسد كه چنين سخني به ناحق بگويم. چنانچه من اين را گفته بودم تو مي‌دانستي، كه تو از اسرار من آگاهي و من از سر تو آگاه نيستم، همانا تويي كه به همة اسرار غيبِ جهانيان، كاملاً آگاهي، من به آنها چيزي نگفتم جز آن چه تو مرا بدان امر كردي.
حضرت عيسي قضاوت دربارة كساني كه او را خدا دانستند به قيامت واگذاشت، اما علي، كساني را كه دربارة او غلو&l t;SPAN dir=ltr> كردند محاكمه كرد و به قتل رسانيد. اينها فضايل علي است. و ديگران را با او قياس نيست.
حجاج او را تحسين كرد و گفت: خوب پاسخ گفتي و گرنه تو را مجازات مي‌كردم. آنگاه او را گرامي داشت و به او هديه داد[4].


8ـ اجْعَلْ لَنا إِلهاً...
روزي يك يهودي به حضرت علي، (ع)، گفت: هنوز پيامبرِ شما را دفن نكرده بودند كه اختلاف در ميان شما پيدا شد، حضرت فرمود: اختلافي كه در ميان ما پيدا شد از فراق او بود، نه در دين او؛ حال آن كه پاهاي شما هنوز از گل و لاي نيل خشك نشده بود كه به پيغمبر خود گفتيد:
اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ؛[5] براي ما خدايي پيدا كن همچنان كه بت‌پرستان را خداياني است.
آن يهودي از اين جواب، منفعل شد[6].


9ـ أَ لَمْ يَعْلَمْ...
روزي يكي از علماي بزرگ، از علاّمة طباطبايي، رحمة‌الله عليه، تقاضاي نصيحت مي‌كند. ايشان در كمال سادگي و تواضع فرمودند:
أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَري؛[7] آيا انسان نمي‌داند كه خدا او را مي‌بيند[8].


10ـ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ...
كسي به ديگري گفت: آيا تو مؤمني؟ مخاطب در پاسخ گفت: اگر منظور تو از مؤمن، مؤمني است كه در اين آيه آمده:
آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا؛[9] ما به خدا و كتابي كه به ما نازل شده ايمان آورده‌ايم.
آري، مؤمنم. ولي اگر منظورت مؤمني است كه در اين آيه آمده است:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ ال
لَّهُ
وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛[10] مؤمنان، تنها آنها هستند كه چون از خدا ياد شود، دلهاشان ترسان و لرزان شود.
نمي‌دانم![11]
11
ـ أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ...
پيرزني به نزد جنيد بغدادي آمد و گفت: مدتي است كه پسرم از خانه رفته و خبري از او ندارم. بيش از اين بر فراق و دوري او نمي‌توانم صبر كنم. جنيد گفت: عَلَيْكِ بِالصَّبْرِ؛ صبر پيشه كن!
پيرزن پنداشت كه منظور جنيد آن است كه: تو بايد صِبر بخوري، پس به بازار رفت و صِبرِ تلخ خريد و به خانه آورد و آن را حلّ كرد و خورد و دهانش سوخت و با همان حالت تلخي به نزد جنيد آمد و گفت: خوردم. جنيد به او گفت: تو را گفتم كه صَبر كن نه صِبر خور. </SPAN&g t;
پيرزن چون اين جمله را شنيد بر سر و روي خود زد و گفت: مرا بيش از اين طاقت صبر نيست. جنيد سر بر آسمان كرد و دعايي نمود و گفت: اي پيرزن! به خانه برو كه پسرت در خانه است.
پيرزن به خانه آمد و پسر خود را ديد كه آمده بود. سپس به خدمت جنيد آمد و گفت: از كجا دانستي كه پسرم آمده است. جنيد گفت: من اضطراب تو ديدم و دانستم كه دعا اجابت مي‌شود و دعا كردم كه خداوند فرموده است:
أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ&lt ;SPAN dir=ltr>
السُّوءَ؛[12] آن كيست كه دعاي بيچارگانِ مضطر را به اجابت مي‌رساند و رنج و غم آنها را برطرف مي‌سازد.
پس دعا كردم و يقين به اجابت داشتم[13].
12
ـ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلي أَمْرِهِ
محمد بن يوسف بنا از جمله بزرگان اهل طريقت است<SPAN style="LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; FONT-SIZE: 9pt" dir=ltr lang=AR-SA& gt; كه صفت انزوا و انقطاع، بر وي غالب بود. جنيد بغدادي نيز او را بزرگ مي‌داشت. روزي جنيد مكتوبي به علي بن سهل اصفهاني نوشت كه از شيخ استاد محمد بن يوسف سؤال كن كه: مَا الْغالِبُ عَلَيْكَ؟ كدام صفت و حال از صفات و احوال ارباب كمال، بر تو غالب است؟
علي بن سهل آن مكتوب را به محمد بن يوسف نشان داد. گفت: به جنيد بنويس:
وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلي أَمْرِهِ؛[14] خداي، غالب است بر امر و شأن من.
يعني حق سبحانه در مظهر من كه يكي از شؤون و مظاهر قدرت اويم، متصرف است و هيچ حال در من متصرف نيست[15].
13
ـ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ
شخصي شير مي‌فروخت و آب در آن مي‌ريخت، پس از چندين سال سيلابي بيامد و گوسفندان و اموالش را برد. به پسر خود گفت: نمي‌دانم اين سيل از چه آمد؟ پسر گفت: اي پدر، اين آبي است كه به شير داخل مي‌كردي، اندك اندك جمع شد و هر چه داشتيم برد:
ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ؛[16] و آن چه از رنج و مصائب به شما مي‌رسد، همه از اعمال زشت خود شما است[17].
14
ـ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي
بخيلي سفارشِ ‌ساختِ كوزه و كاسه‌اي را به كوزه‌گر داد. كوزه‌گر پرسيد: بر كوزه‌ات چه نويسم؟ بخيل گفت: بنويس.
فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي؛[18] هر كس از آن آب بنوشد، از من نيست.
كوزه‌گر پرسيد: بر كاسه‌ات چه نويسم؟ بخيل گفت:
وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي؛[19] هر كس از آن نخورد، از من است.
15
ـ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ
مسكيني به نزد امير آمد و گفت به مقتضاي آية:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛ مؤمنان برادر يكديگرند.
مرا در مال تو سهمي است، چرا كه برادرت هستم.
امير دستور داد تا يك دينار به او دادند.
مسكين گفت: اي امير، اين مبلغ، كم است. امير گفت: اي درويش، تنها تو برادر من نيستي، بلكه همة مؤمنان عالم، برادر من هستند، پس اگر مال مرا به همة ايشان قسمت كنند، به تو بيش از اين نرسد[20].
16
ـ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ...
سلطان سليمان كه از سلاطين عثماني بوده است، روزي قصد زيارت مرقد مطهر علي، (ع)، را در نجف كرد. نزديكي حرم، از اسب پايين آمد تا به احترام حضرت امير تا حرم پياده رود. يكي از همراهان او كه از ديدن اين صحنه به شگفت آمده بود، بر سلطان خُرده گرفت كه شما شأن خود را با اين عمل پايين آورديد. سلطان در پاسخ گفت: احترام اميرالمؤمنين بر من واجب است. قاضي قانع نشد و اصرار كرد تا به قرآن تفأل زده شود. سلطان نيز چنين كرد، اين آيه در اول صفحه ظاهر شد:
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي؛[21] پس كفشهاي خود را درآور، چرا كه در مكان مقدسي هستي[22].
17
ـ ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا...
از طفيلي پرسيدند: كدام سوره براي تو شگفت‌انگيز است؟
گفت: سورة مائده! (مائده به معناي سفرة آراسته از غذا است).
پرسيدند: كدام آيه؟
گفت: آيه ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا؛[23] بگذار آنها بخورند و بهره گيرند!
گفتند: ديگر كدام آيه؟
گفت: آيه ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ؛[24] داخل اين باغ‌ها شويد با سلام و امنيت.
باز هم گفتند: پس از آن كدام آيه را دوست داري؟
گفت: آية وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ؛[25] و هيچگاه از آن اخراج نمي‌گردند[26].
18
ـ بَلي وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي
همساية اصمعي از او چند درهم قرض كرد. روزي اصمعي به او گفت: آيا به ياد قرضت هستي؟
همسايه گفت: بله، آيا تو به من اطمينان نداري؟
اصمعي گفت: چرا مطمئنّم، اما مگر نشنيده‌اي كه حضرت ابراهيم، (ع)، به پروردگارش ايمان داشت و خداوند از او پرسيد:
أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ؛[27] مگر ايمان نياورده‌اي؟
و ابراهيم پاسخ داد:
بَلي وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي؛[28]
چرا، ولي مي‌خواهم قلبم آرامش يابد[29].
19
ـ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِيلاً
روزگاري مردم دمشق به بيماري طاعون گرفتار شدند. در اين هنگام وليد بن عبدالملك تصميم گرفت كه از آن جا خارج شود.


ادامه دارد…
پی نوشت:


[1]. سورة ص، آية 35.
[2]
. سورة قصص، آية 83.
[3]
. سورة مائده، آيات 116ـ117.
[4]
. سرگذشت‌هاي تلخ و شيرين قرآن، ج 3، ص 23ـ 28.
[5]
. سورة اعراف، آية 138.
[6]
. مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة ششم، ص 61.
[7]
. سورة علق، آية 14.
[8]
. داستانهايي از قرآن، ص 156.
[9]
. سورة آل عمران، آية 84.
[10]
. سورة انفال، آية 2.
[11]
. مجلّة بشارت، سال اول، شمارة سوم، ص 56ـ 57.
[12]
. سورء نمل، آية 62.
[13]
. مجلّة بشارت، سال اول، شمارة سوم، ص 55ـ 76.
[14]
. سورة يوسف، آية 21.
[15]
. مجلّة بشارت، سال اول، شماره سوم، ص 56.
[16]
. سورة شوري، آية 30.
[17]
. مجلّة بشارت، سال اول، شمارة دوم ص 59.
[18]
. سورة بقره، آية 249.
[19]
. همان.
[20]
. مجلّة بشارت، سال اول، شمارة دوم، ص 59.
[21]
. سورة طه، آية 12.
[22]
. مجلّة بشارت، سال اول، شمارة دوم، ص 58.
[23]
. سورة حجر، آية 3.
[24]
. همان، آية 46.
[25]
. همان آية 48.
[26]
. مجلّة بشارت، سال سوم، شمارة سيزدهم، ص 63.
[27]
. سورة بقره، آية 260.
[28]
. همان.
[29]
. مجلّة بشارت، سال سوم، شمارة سيزدهم، ص 64.


www.howzeh-meybod.ir

به این مطلب امتیاز دهید
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید