كسانى هستند كه اگر نام آنان را به ياد بياوريم، احساس مىكنيم كه وارد غارهاى تاريخ شدهايم تا از آنها رد پايى بيابيم. بايد اينجا و آنجا شمعى بر افروزيم تا بتوانيم آنها را بشناسيم و با طرز تفكرشان آشنا شويم.
[در مقابل]، كسانى هستند كه اگر به يادشان بيفتيم احساس مىكنيم كه نامشان زمان را در مىنوردد و در افقهاى وسيعى اوج گرفته و ما را با بىنهايت پيوند مىزند و در همهى موقعيّتهاى حيات حركت مىدهد، تا آنجا كه چيزى نمىيابيم جز اينكه به صراحت يا به اشارت از او حكايت مىكند. زمانى كه به عقل آنها راه مىيابيم و وارد آن مىشويم، سراسر درخشندگى مىيابيم. برخلاف بسيارى از عقلها كه وقتى وارد مىشويم به چيزهاى زيادى نيازمنديم تا انديشهاى را در آن بيابيم و درك كنيم.
افرادى هستند كه اگر به ياد آنها بيفتيم احساس مىكنيم كه ما را ذهنى مىسازند تا آنجا كه تصور مىكنيم اگر با آنها همراه شويم از زندگى فاصله مىگيريم. و كسانى هستند كه اگر يادشان كنيم. احساس مىكنيم كه اگر انديشهى انتزاعى دارند آن را با پويايى به واقعيت نزديك مىسازند.
اين امام على(ع) است، كه اگر تاريخ او را محاصره كند تا موانعى در برابر او قرار گيرد و عواملى كه خواسته او را محدود كند و افقهاى كوچكى كه نام او در آن مطرح شده و تعصبهايى كه او را عنوان خود ساخته است، على(ع) را در چنين جاهايى نخواهى يافت.
على(ع) انسانىست كه در تمام زندگى خود با خدا زيست؛ نه صوفيانه كه همه عواطف
را مهار كند، بلكه بدانسان كه تو را وا مىدارد با بندگان خدا زندگى كنى، سرگذشتها و مشكلات آنها را لمس كنى و از طريق خدا در ذهنهاشان، خردى و از جانب وحى الهى، در انديشههاشان انديشهاى بيافرينى. على با تمام وجود با خدا زيست.
على با اينكه در رأس هرم قدرت بود، با مردم مىزيست، با قلبى كه احساس مىكرد «لعلّ بالحجاز او اليمامة من لا طمع له بالقرص»، شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه اميد دستيابى به قرص نانى ندارد.
شخصيت امام على(ع)<SPAN style="mso-bookmark: _Toc536686827"&g t;
{و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رؤوف بالعباد}(بقره 207.)؛ «و از مردم كسىست كه جان خويش را به خشنودى خدا مىفروشد و خدا به بندگان، مهربان است».
{انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة و هم راكعون}(مائده 55.)؛ «همانا دو
ست و سرپرست شما خداست، و پيامبرش و كسانى كه ايمان آوردهاند، آنان كه نماز بر پا مىدارند و زكات مىدهند، در حالى كه در ركوعاند».
اين دو آيه دربارهى امام على(ع) نازل شده است؛ آيه اول در شب هجرت هنگامى كه امام على(ع) در بستر رسولخدا خوابيده بود تا خروج رسولخدا(ص) از مكه پوشيده بماند و خدا بر اخلاص او به رسول خدا گواهى دهد؛ چون اخلاص به رسول، اخلاص به خداست.
آيه دوم هنگامى نازل شد كه امام در مسجد مشغول نماز بود و سائلى وارد شد و نماز امام مانع از آن نشد كه انگشتر خود را به او صدقه دهد.
در شخصيت او، همه چيز در خدمت خدا بود و اين چنين بود شمشير و قهرمانى و شجاعت او.
امام على(ع) احساس مىكرد كه مالك شجاعت، قهرمانى ، شمشير و… خود نيست؛ بلكه آنها را ملك خدا مىدانست.
شجاعت و قهرمانى براى او، ويژگى شخصى، و سلاح، ملك فردى نبود؛ زيرا او، آن را ملك خدا تلقى مىكرد و جز در مواردى كه خدا مىخواست به حركت درنمىآورد؛ و هميشه منتظر امر خدا و نبردى بود كه احساس مىكرد خدا به آن خشنود است. امام على(ع) به خود اجازه نمىداد به نبردى وارد شود كه احتمالا خشنودى خدا در آن نيست، و يابه ضرر اسلام تمام مىشود. هنگامى كه جنگهاى امام على(ع) را بررسى مىكنيم همه را همينگونه مىيابيم؛ از اولين جنگ او در بدر در كنار رسول خدا، تا آخرين جنگ او با خوارج، كه حياتش با آن پايان يافت.
امام على(ع) همواره در جستجوى مبناى شرعى جنگ بود و مىخواست بداند چگونه نبردى در راه خدا و راه اسلام صورت مىگيرد، نه در راه خود و شهوات.
ما، امام على(ع) را در جنگ و صلح چنين ديديم. صلح او نه براى مصلحت شخصى كه به خاطر مصلحت اسلام بود؛ حتى اگر به ضرر شخص او بود و بنابراين مىفرمود: «لا سلمن ما سلمت امور المسلمين»؛ «من هر آينه، زمام حكومت را به دست كسانى مىسپاريم كه موجب آسايش و سلامت امور مسلمين شود».
زمانى كه مىديد امور مسلمانان به صلح نياز دارد، صلح مىكرد و اگر مىديد حيات مسلمانان و مصلحت اسلام، در جنگ است، به نبرد مىپرداخت؛ و سرانجام، صلح و جنگ او در راه خدا صورت مىگرفت.
زمانى كه حركت مىكرد، همه چيز را در برابر خدا كوچك مىشمرد؛ و بنابراين از كسى نمىترسيد؛ چون خوف خدا وجود او را فرا گرفته بود و درك عظمت خدا او را از توجه به بزرگى ديگران باز داشته بود.
او قهرمانى بود كه نمىترسيد و حمله گرى كه فرار نمىكرد؛ اين چيزى بود كه رسول خدا در بيان شخصيت او براى مسلمين فرمود: «لا عطين الراية غداً رجلاً يحب اللّه و رسوله و يحبه اللّه و رسوله كرار غير فرار لايرجع حتى يفتح اللّه على يديه»؛ «فردا پرچم را به كسى خواهم داد كه او خدا را و خدا او را دوست دارد؛ او حملهگرىست كه نمىگريزد و هيچ وقت پشت به جنگ نمىكند، تا اينكه خدا پي
روزى را به دست او رقم زند».
او خدا را دوست دارد و به دشمنان خدا هجوم مىبرد؛ و خدا او را دوست دارد و نيروى خود را از خدا مىگيرد و در صحنه نبرد ثابت قدم مىماند؛ زيرا احساس مىكند كه با عنايت خدا حركت مىكند. اين روحيهاى بود كه امام على(ع) مىخواست مردم با آن حركت كنند؛ چون هر قضيّه، مسئله و نبردى كه از عمق ايمان و درون انسان برنخيزد، نبردى سطحى خواهد بود كه گامها در آن مىلغزد.
امام على(ع) پيش از بعثت<B> ;
پيامبر گرامى اسلام، سرپرستى – حضانت- امام على(ع) را پيش از بعثت به عهده گرفت تا زيادى عيال ابىطالب را كاهش دهد؛ و به اين صورت امام على(ع) پسر خوانده رسول خدا شد كه آن حضرت، پيوسته در آفاق الهى و كرانههاى هستى به تأمل مىپرداخت؛ و بدينگونه پيش از رسالت با تمام وجود با خدا در ارتباط بود و على(ع) را نيز در فضاى اين تأملات شريك مىكرد و همه اخلاقيات ممتاز خويش را در جان و روان او جارى مىساخت. رسول خدا راستگوى امين بود و على(ع) را نيز همين گونه تربيت كرد.
اين همان چيزىست كه امام جعفر صادق(ع) بدان اشاره فرمود، زمانى كه يكى از اصحاب آن حضرت از او خواست كه چيزى به وى تعليم فرمايد كه به جايگاه على در نزد حضرت دست يابد، حضرت فرمود: «انظر الى مابلغ به على من المنزله عند رسول اللّه فافعله، فان عليا بلغ مابلغ لانه كان الصادق الامين»؛ «نگاه كن به درجهاى كه على نزد رسول خدا بدان رسيد؛ پس تو همان كار را بكن. به درستى على به هر چه دست يافت، به اين علت بود كه او راستگوى درستكار بود».
صداقت امام على(ع) بود كه او را به حق پيوند داد؛ زيرا او هرگز از حق منحرف نشد؛ نه در امور پيش پا افتاده و كوچك و نه در مسائل بزرگ. و امانتدارى بود كه او را به مسؤوليت پيوند مىداد؛ زيرا او مسؤوليت اسلامى را امانت خدا مىدانست. در ارتباط خود با محيط، در همه مراحل زندگى و در همه عرصههاى كار و فعاليت.
اين همان على(ع) است كه با خدا زيست تا اينكه رسول خدا به رسالت مبعوث شد، و او را به اسلام دعوت كرد او نيز پذيرفت در حاليكه 9 يا 10 سال از عمر او مىگذشت.
برخى از مورخان مىگويند على(ع) اولين كودكى بود كه اسلام آورد و مىخواهند ضمنا بگويند اسلام آوردن او، كودكانه بوده است؛ اما رسولخدا(ص) زمانى كه او را به اسلام دعوت كرد، انديشه مرد بزرگى را در او مىديد وگرنه پيامبر چگونه او را به اسلام دعوت مىكرد و چگونه او را مورد خطاب قرار مىداد؟
على(ع) اسلام آورد و با رسول خدا حركت كرد و در خانهى پيامبر و در كنار او بود و آواز پر جبريل را هنگام نزول نزد رسول خدا مىشنيد، با رسول خدا مىزيست تا هر آيهاى كه بر او نازل مىشود و هر حكمى كه بر او وحى مىشود، بشنود.
از رسول خدا مىآموخت كه چگونه صبر كند آنجا كه رسالت و مكتب نياز به صبر دارد؛ چگونه حركت كند، آنجا كه رسالت نياز به حركت دارد؛ چگونه شدت عمل به خرج دهد، آنجا كه رسالت نياز به شدت عمل دارد، و چگونه مدارا كند، آنجا كه رسالت نياز به تسامح و مدارا دارد؛ بنابراين اخلاق او شبيه اخلاق رسول خدا بود تا آنجا كه وقتى مسيحيان نجران آمدند تا با رسول خدا مباهله كنند، اين آيه نازل شد:
{فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائكم و نسائنا و نسائكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين}(آل عمران ،61.)؛ «هر كه با تو پس از آن دانشى كه به تو رسيد، دربارهى او -عيسى يا آن حق- ستيزه و جدل كند، بگو تا ما و شما پسران خويش و زنان خويش و خودمان را بخوانيم، آن گاه دعا و زارى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم».
رسول، فرزندان خود؛ حسن و حسين و دختر خود (فاطمهى زهرا) و على(ع) را آورد. گويا فرمود على نفس من است. اين امتياز به علت خويشاوندى نبود وگرنه رسول خدا پسر عموهاى زيادى داشت؛ اين امتياز به علت ژرفاى شخصيت على(ع) بود؛ زيرا رسول خدا شخصيت على(ع) را در ژرفاى نفس خويش پرورش داد و خطوط اخلاق على(ع) را از خلال اخلاق خويش گشود.
على(ع) در همهى عرصههاى زندگى، مسلمان و پيرو رسول خدا بود و اسلام در همهى انديشهها، احساسات و عواطف او حك شده بود. ما از سيره، سخنان و زندگى او در مىيابيم كه اسلام از ديدگاه آن حضرت، از معاملهى جان خويش با خدا بود؛ پس انسانى كه براى خود حسابى غير حساب خدا باز كند، يا منافع و مصالحى غير از مصالح رسالت خدا قايل باشد يا روابطى برقرار كند به جز روابطى كه خدا دوست دارد، مسلمان نيست؛ يعنى تمام زندگى انسان بايد براى خدا باشد.
{اذ قال له ربه اسلم قال أسلمت لرب العالمين} (بقره، 131.)؛ «آنگاه پروردگارش به او گفت: گردن نهاده و تسليم باش، گفت: پروردگار جهانيان را گردن نهاده و تسليم هستم».
{قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى للّه رب العالمين * لاشريك له و بذلك أمرت و أنا اول المسلمين} (انعام، 162، 163.)؛ «بگو نماز و عبادتهاى من – يا قربانى حج من – و زندگانى و مرگ من، همه براى خدا، پروردگار جهانيان است * كه او را انبازى نيست و مرا به اين فرمان دادهاند و من نخستين مسلمانم».
على(ع) بر سر زندگى خويش معامله كرد آن جا كه بر اسلام پاى فشرد تا راه زندگى را به ما بياموزد و خداوند از او در آيهى زير سخن گفته است: {و من الناس من يشترى نفسه ابتغاء مرضاة اللّه…} (بقره، 207).
على(ع) مىخواست در معاملهى جان خود سود كند؛ و دريافت، سودى نزد خدا نيست جز اينكه جان خويش را در خدمت خدا قرار دهد و در راه او بذل جان كند؛ بنابراين زمانى كه رسول خدا از او خواست شب هجرت در بستر او بخوابد، بدون ترديد و با همهى خطرات، آن را پذيرفت و نپرسيد كه چه آسيـبى به او خواهد رسيد؛ فقط از زنده ماندن رسول خدا سؤال كرد تا از آيندهى رسالت مطمئن شود؛ آنگاه كه گفت: «يا رسول الله! آيا شما سالم خواهى ماند؟» رسول خدا فرمود: «بلى»، امام فرمود: «پس بفرماييد».
اين چنين، در بستر رسول خدا خوابيد و گرنه رسول خدا نمىتوانست خروج خود را از مكه بپوشاند. مردم كه مىديدند شخصى در بستر رسول خدا خوابيده، مىپنداشتند او رسول خداست.
على(ع) به سوى مدينه عزيمت كرد و رسول خدا به مدينه وارد نشد تا اينكه على(ع) به او پيوست و با رسول خدا
حركت كرد. على(ع) امر پيامبر را به كار مىبست و از هر چه نهى مىكرد، اجتناب مىكرد و هر چه از او مىخواست اجرا مىكرد.
و [وقتى] جنگها پيش آمد، امام على(ع) مرد ميدان بود. مورخان نوشتهاند كه نصف كشته شدگان قريش در جنگ بدر به دست على(ع) كشته شدند و مسلمين در كشتن نصف ديگر شركت داشتند. او خود نقل مىكند كه در خلال جنگ به نبرد مىپرداخت و سپس مىآمد تا از رسول خدا مطمئن شود و او مشغول مبارزه بود، در هوا و فضاى رسول خدا مىزيست و او بود كه از رسول خدا دفاع مىكرد.
و زمانى كه در جنگ به ضرر مسلمانان ورق برگشت، او بود كه از رسول خدا دفاع كرد؛ حتى با سپر كردن خود. موقعى كه كتيبه از قريش بر رسول خدا هجوم آورد، رسول خدا فرمود: «يا على او را از من دفع كن».
در همهى جنگهاى رسول، او جنگجوى قهرمان بود تا آنجا كه وقتى در جنگ احزاب به نبرد عمروبن عبدود عامرى رفت، رسول خدا فرمود: «برز الايمان كله الى الشرك كله»؛ «تمام ايمان، در برابر تمام شرك قرار گرفته است».
على(ع) در برابر عمرو ايستاد. او گفت پدرت دوست من بود، برگرد دوست ندارم تو را بكشم. على(ع) گفت: اما من دوست دارم تو را بكشم. براى او رعايت دوستىهاى پدر يا قومش مهم نبود؛ تمام تلاش او بر اين بود كه موضع خود را در پيشگاه خدا حفظ كند.
جايگاه على (ع) نزد رسول خدا
على با رسول خدا عزيمت كرد كه او را به همهى جنگها كشاند؛ حتى در ماجراى تبوك وقتى رسول خدا او را در مدينه گذاشت، على(ع) با شكوه، و نه اعتراض، به احتجاج پرداخت. رسول خدا به او فرمود:
«اما ترضى ان تكون منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبىّ بعدى»
اشاره به آيات سوره طه: {و اجعل لى وزيرا من أهلى * هارون أخى * أشدد به أزرى * و أشركه فى أمرى} (طه29-32)؛ «موسى عرض كرد: و از خاندانم، ياورى و پشتيبانى برايم قرار ده*برادرم هارون را*پشتم را بدو استوار ساز*و او را در كار من شريك گردان».
اين چنين بود كه على به آنچه مورد رضاى رسول خدا بود، رضايت داد.
رسول خدا مىخواست مسلمانان با ژرفاى شناخت و گستردگى علم على(ع) آشنا شوند.
مسلمانها رسول خدا را حامل همهى علوم بشرى، مىدانستند؛ چون خدا، قرآن و اسلام را به او وحى نمود و همهى علم قرآن را به او الهام كرده است. آنان متحير بودند، با اندك بودن فرصت پيامبر چگونه مىتوانند از دانش او بهره گيرند؛ از اين رو رسول خدا به آنها فرمود: «انا مدينة العلم و على بابها، فمن اراد المدينة فليأتها من بابها»؛ «من شهر علم و على دروازهى آن است. كسى كه از شهرى وارد شود، بايد از در آن داخل گردد».
اين، بدان علت بود كه على(ع) كه تمام علم رسول خدا را درك كرده بود و در ميان اصحاب تنها فردى بود كه به هر مسئلهاى كه از او پرسيده مىشد، جواب مىداد و تنها كسى بود كه نياز نداشت از كسى دربارهى مسئلهاى بپرسد؛ بلكه خود مرجعى بود كه صحابه در همهى امور به او مراجعه مىكردند.
حتى وقتى به خليل بن احمد فراهيدى استاد سيبويه در نحو و بنيانگذار علم عروض و اولين تأليف كنندهى فرهنگ در زبان عربى گفته شد: چرا على را بر ديگران ترجيح دادى و مقدم داشتى – چون خليل به ولايت على(ع) پاى بند بود – گفت: به علت نيازمندى همه به على – چون كسى را نديدم كه به او نيازمند نباشد – و بى نيازى او از همه – او را نديدم كه محتاج كسى باشد -. اين نشانهى اين است كه او امام همه است.
امام على(ع) از آن رو به چنين علمى دست يافته بود كه آن را مستقيما از سرچشمهاى كه در كنار آن مىزيست دريافت كرده بود. تا آنجا كه بعضى از زنان پيامبر مىگفتند كه آنها به على رشك مىبردند؛ چون رسول خدا وقت زيادى را به على اختصاص مىداد و هر شب گوشهاى از علم خود را به او مىآموخت و محل نزول هر آيهى قرآن و موارد و گسترهى كاربرد آن را برايش بيان مىكرد.
از اين رو علم على(ع) برگرفته از اسلام بود؛ و انديشهاى جز انديشه اسلام نداشت تا آنجا كه افكار خود را از خط كلى اسلامى به دست مىآورد؛ پس انديشهى على(ع) همان انديشه اسلام بود.
على(ع) مىخواست حركتى داشته باشد كه در همهى عرصهها ريشه بدواند، بينديشد، برنامهريزى كند، جدال كند و عزيمت كند و همه اينها براى خدا باشد. اين چنين، على(ع) علم خود را براى (شخص) خود نمىدانست. نه مانند بقيهى مردم كه علم را در خود حبس مىكنند يا براى كسب امتيازات از آن استفاده مىكنند. او احساس مىكرد كه علم او مال خودش نيست، بلكه مال خداست و خدا از او مىخواهد كه به خلق خدا انفاق كند؛ و بنابراين امام على(ع) حتى آن زمان كه در بستر مرگ خوابيده بود از مردم مىخواست از او سؤال كنند «سلونى قبل ان تفقدونى». او هيچ فرصتى را كه احساس مىكرد مردم به او نياز دارند از دست نمىداد تا شبههاى را از ذهن مردم بر طرف كند يا درى را به روى آنان به سوى حق بگشايد، يا راهى را براى آنها ترسيم كند تا از گمراهى نجاتشان دهد.
امام على(ع) حاكمى بود كه پيوسته مىكوشيد تا مردم را با فرهنگ اسلام آشنا كند و اين مسئله از لابلاى خطبههاى نهجالبلاغه آشكار است؛ چون او در اين راه از هر فرصتى استفاده مىكرد؟ اما از برانگيختن احساسات و عواطف مردم براى پيوستن آنان به خود پرهيز نمود.
رسالت زمامداران در ساحهى اسلامى همين است؛ زيرا آنها بايد امت اسلامى را با فرهنگ سياسى، اجتماعى و دينى مورد نياز آشنا كنند، چون خداوند بر دانشمند مسلمان كه اسلام را مىشناسد و نياز مردم را درك مىكند، فرض نموده كه در پى مردم برود و آنان را آموزش دهد، وارد خانههاىشان شود تا آنها را آموزش دهد و از همه فرصتها در اين زمينه استفاده كند تا سطح فكرى آنها را بالا ببرد؛ به ويژه در مواقعى كه بدعت گذاران، كافران و گمراهان مىكوشند مسلمانان را گمراه سازند، چه در اين صورت براى انسان (مسلمان) جايز نيست كه در خانه خود بنشيند و به نوشتن و سخنرانى و گفتوگو و مناظره بپردازد، چه در سطح مسؤوليت رسمى باشد يا نباشد.
در قرآن آمده است كه: {ان الذين يكتمون ما أنزلنا من البيّنات و الهدى من بعد ما بيّناه للناس فى الكتاب أولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون} (بقره 159)؛ «كسانى كه آن چه را ما از حجتهاى روشن و رهدايت فرو فرستاديم، پس از اينكه آن را در كتاب براى مردم بيان كرديم، مىپوشانند، خدا و لعنت كنندگان، لعنتشان مىكنند».
و در حديث نبوى آمده است: «اذا ظهر البدع فى امتى فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة اللّه» (بحارالانوار، ج 105، ص 15.)؛ «در زمانى كه بدعتها در ميان امت من پديدار گردد، بر علما فرض است كه دانش خود را آشكار نمايند، وگرنه نفرين خدا بر آنان خواهد بود».
على اهتمام اسلام به آگاهى و دانشاندوزى اين است كه نمىخواهد امت اسلامى جاهل، ساده و غافل باقى بماند؛ زيرا اگر امت به قضاياى سياسى، دينى، اجتماعى و اقتصادى خود جاهل باشد، دشمنان مىتوانند از اين جهل بهره گيرى كنند و امت اسلامى را در مشكلات زيادى فرو ببرند. اسلام به مسئله تعليم اهميت خاصى داده و از همين رو امام على(ع) در سخنى با كميل، مردم را به سه دسته تقسيم كرده است:
«الناس ثلاثه: عالم ربانى و متعلم على سبيل نجاة و همج رعاع اتباع كل ناعق، يميلون مع كل ريح، لم يستضيئوا بنور العلم ولم يلجئوا الى ركن وثيق»(بحارالانوار، ج 1،ص 188، روايت 4، باب 2.) ؛ «مردم سه دستهاند: عالم ربانى و دانشجويى در راه هدايت و مگسانى سبك وزن و سرگردان، كه در پى هر بانگى مىروند و با هر بادى به راه مى افتند؛ اينها از نور و روشنايى علم استفاده نكردهاند و به مركز و پايگاه محكمى اعتماد ننموده و متكى نشدهاند».
آنگاه مىفرمايد: «يا كميل! العلم خير من المال، العلم يحرسك و انت تحرس المال. و المال تنقصه النفقه و العلم يزكوعلى الانفاق»(بحارالانوار، ج 1،ص 188، روايت 4، باب 2.) ؛ «اى كميل! دانش بهتر از مال دنياست؛ زيرا علم نگاهبان توست و تو بايد نگاهبان مال باشى. مال دنيا با بخشيدن كم مىشود؛ ولى علم با تعليم به ديگران افزايش مىيابد».
سپس امام ارزش انسان را براى مردم مشخص مىكند: «قيمه كل امرء مايحسنه»(بحارالانوار، ج 1، ص 165، روايت 4، باب 1.) ؛ «ارزش هر مرد به چيزىست كه آن را خوب مىداند».
و در قرآن كريم وارد شده است كه:
{…قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون انما يتذكر اولوالباب}(زمر، 9.) «…بگو آيا آنان كه مىدانند و آنان كه نمىدانند، برابرند؟ تنها خردمندان پند مىپذيرند».
از همهى اين مطالب در مىيابيم كه خداوند از ما مىخواهد آگاه باشيم؛ و از علما مىخواهد كه در همهى كارها به مردم آگاهى بدهند؛ آنها را موعظه كنند و به ياد خدا اندازند و ثواب و عذاب خدا را به آنان تذكر دهند و احكام خدا را به آنها معرفى كنند – با احكام خدا آشنا كنند – به آنچه لازم است راهنمائى كنند و با همهى مسائل و قضاياشان آشنا سازند و برسر حق با آنها مجامله نكنند؛ براى گفتن حق ايستادگى كنند؛ اگرچه مردم آنها را سنگباران كنند.
اين، همان چيزىست كه در سخن گفتن از امام على(ع) بايد به ياد داشته باشيم؛ امامى كه در خانه خدا متولد شد و همهى زندگى خود را در خدمت خدا قرار داد و شهادتش نيز در پيشگاه خدا و در خانهى او بود؛ و بنابراين زمانى كه ابن ملجم به او ضربه زد، فرمود: «فزت و رب الكعبه»(بحارالانوار، ج 41، ص 2، روايت 4، باب 99.)؛ چون مىديد كه همه زندگىاش در راه حق بوده است و او با وجود رنجهاى بسيارى كه برد و دردهاى زيادى كه كشيد و مشكلاتى كه با آنها رو به رو شد و اهل جمل و صفين و نهروان نگذاشتند برنامههاى خود را اجرا كند، در آن لحظه متبسم و خرسند بود.
امام على(ع) زمانى كه احساس مىكرد مرگ به او نزديك شده است، به تعليم مردم مىانديشيد و مىگفت «سلونى قبل ان تفقدونى»(نهجالبلاغه، ج 2، باب 37، ص 286) ؛ چون دوست مىداش
ت به مردم آگاهى دهد.
اين همان علىست كه ما به او افتخار مىكنيم؛ به جهاد بزرگ او و به دانش انبوهش كه مسلمان و غير مسلمان در برابر او تسليم است، و به عدالتش كه در تمام لحظههاى زندگى بر آن تأكيد كرد و به اخلاصش به خدا و اسلام.
ادامه دارد…
www.bayynat.ir