هجرت به مدينه
رسول خدا به مدينه وارد نشد تا اين كه على علیه السلام به سوى مدينه عزيمت كرد و به او پيوست. على علیه السلام همواره با رسول خدا بود. امر پيامبر را به كار مى بست و از هر چه نهى مى كرد اجتناب مى نمود و هر چه از او مى خواست اجرا مى كرد.
هنگام جنگ امام على علیه السلام مرد ميدان بود. مورخان نوشته اند كه نصف كشته شدگان قريش در جنگ بدر به دست على علیه السلام كشته شدند و مسلمانان در كشتن نصف ديگر شركت داشتند. او خود نقل مى كند كه در خلال جنگ به نبرد مى پرداخت و سپس مى آمد تا از رسول خدا مطمئن شود و او را مى ديد كه در سجده است و به دعا مشغول است، بنابراين حتى در زمانى كه مشغول مبارزه بود به رسول خدا مى انديشيد و او بود كه از رسول خدا دفاع مى كرد.
در جنگ احد وقتى ورق برگشت، او بود كه با سپر كردن خود از رسول خدا دفاع كرد. موقعى كه دسته اى از قريش بر رسول خدا هجوم آوردند رسول خدا فرمود: «يا على آن ها را از من دفع كن.»
در همه ى جنگ هاى پيامبر على علیه السلام جنگجوى قهرمان بود. در جنگ احزاب وقتى به نبرد عمرو بن عبدود عامرى رفت رسول خدا فرمود: «بزر الايمان كله الى الشرك كله»(10); «تمام ايمان در برابر تمام شرك قرار گرفته است.»
وقتى على علیه السلام در برابر عمرو ايستاد. عمرو گفت: پدرت دوست من بود برگرد دوست ندارم تو را بكشم. على علیه السلام گفت: اما من دوست دارم تو را بكشم. براى او دوستى هاى پدر يا قومش مهم نبود; تمام تلاش او بر اين بود كه موقعيت خود را در پيشگاه خدا حفظ كند.
منزلت على علیه السلام در نزد رسول خدا
همراهى على با رسول خدا او را به همه ى جنگ ها مى كشاند; تا اين كه ماجراى تبوك پيش آمد و رسول خدا او را در مدينه گذاشت. على علیه السلام شكوه گرانه و نه اعتراض آلود به احتجاج با پيامبر پرداخت. رسول خدا به او فرمود: «اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبىّ بعدى.»(11) «آيا نمى خواهى همان جايگاهى را كه هارون به موسى داشت در نزد من داشته باشى جز اين كه پيامبرى پس از من نيست؟» كه به آيات ذيل از سوره ى طه اشاره دارد: «و اجعل لى وزيراً من أهلى * هارون أخى * أشدد به أزرى * و أشركه فى أمرى»(12) «موسى عرض كرد: و از خاندانم ياورى برايم قرار ده * هارون برادرم را * پشتم را بدو استوار ساز * و او را در كار من شريك گردان.»
بدين ترتيب على به رضايت رسول خدا رضايت داد.
دانش على علیه السلام
رسول خدا مى خواست مسلمانان با معرفت ژرف و علم گسترده ى على علیه السلام آشنا شوند.
مسلمان ها رسول خدا را حامل همه ى علوم بشرى مى دانستند; چون خدا قرآن و اسلام را به او وحى نمود و همه ى علم قرآن را به او الهام كرد. آنان متحير بودند كه با فرصت اندك پيامبر چگونه مى توانند از دانش او بهره گيرند; از اين رو رسول خدا به آنها فرمود: «انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد المدينة فليأتها من بابها»(13)«من شهر علم و على دروازه ى آن است. كسى كه مى خواهد به شهرى وارد شود بايد از در آن داخل گردد.»
اين بدان علت بود كه على علیه السلام تمام علم رسول خدا را درك كرده بود و در ميان اصحاب تنها فردى بود كه به هر مسئله اى كه از او پرسيده مى شد پاسخ مى داد و تنها كسى بود كه نياز نداشت از كسى چيزى بپرسد; بلكه خود مورد رجوع ساير صحابه بود.
وقتى به خليل بن احمد فراهيدى ـ استاد سيبويه در نحو و بنيانگذار علم عروض و اولين تأليف كننده ى فرهنگ در زبان عربى ـ كه به ولايت على علیه السلام اعتقاد داشت گفته شد: چرا على را بر ديگران ترجيح دادى؟ گفت: به علت نيازمندى همه به على ـ چون كسى را نديدم كه به او نيازمند نباشد ـ و بى نيازى او از همه ـ نديدم او محتاج كسى باشد ـ نشانه ى اين است كه او امام همه است.
از آن رو امام على علیه السلام به چنين علمى دست يافته بود كه آن را مستقيماً از سرچشمه اى كه در كنار آن مى&nb
sp;زيست دريافت كرده بود. تا جايى كه بعضى از زنان پيامبر مى گفتند كه آن ها به على رشك مى بردند; چون رسول خدا وقت زيادى را به على اختصاص مى داد و هر شب گوشه اى از علم خود را به او مى آموخت و محل نزول هر آيه ى قرآن و موارد و گستره ى كاربرد آن را برايش توضيح مى داد. از اين رو علم على علیه السلام برگرفته از اسلام بود و انديشه اى جز انديشه اسلام نداشت و همه ى افكار خود را از اسلام به دست مى آورد; پس انديشه ى على علیه السلام همان انديشه اسلام بود.
على علیه السلام مى خواست در همه ى عرصه ها ژرف آفرين، انديشه ورز، برنامه ريز و آغازگر باشد و همه اين ها نيز براى خدا باشد. بنابراين على علیه السلام علم خود را براى شخص خود نمى دانست. مانند بقيه ى مردم كه علم را در سينه ى خود محبوس مى كنند يا براى كسب امتيازات از آن استفاده مى كنند. او احساس مى كرد كه علم او مال خودش نيست، بلكه مال خداست و خدا از او مى خواهد كه علم خود را به خلق خدا انفاق كند; بنابراين حتى آن زمان كه در بستر مرگ افتاده بود از مردم مى خواست از او سؤال كنند «سلونى قبل ان تفقدونى.»(14) او هيچ فرصتى را براى شبهه زدايى، گشودن روزنه به سوى حق، ترسيم راه هدايت و نجات مردم از گمراهى از دست نمى داد.
على علیه السلام و آگاه سازى امت
امام على علیه السلام حاكمى بود كه پيوسته مى كوشيد تا مردم را با فرهنگ اسلام آشنا كند و اين مسئله از لابلاى خطبه هاى نهج البلاغه آشكار است; او در اين راه از هر فرصتى استفاده مى كرد. اما از برانگيختن احساسات و عواطف مردم براى پيوستن آنان به خود پرهيز نمود.
رسالت زمامداران اسلامى همين است. آن ها بايد امت اسلامى را با فرهنگ سياسى، اجتماعى و دينى مورد نياز آشنا كنند. چون خداوند بر عالمان اسلام شناسى كه نياز مردم را درك مى كنند واجب نموده است كه به دنبال مردم بروند و آنان را آموزش دهند. براى آموزش به خانه هاى آن
ان بروند. عالمان بايد براى بالا بردن سطح فكرى مردم از هر فرصتى استفاده كنند; به ويژه در مواقعى كه بدعت گذاران، كافران و گمراهان مى كوشند مسلمانان را گمراه سازند. در اين حالت براى انسان مسلمان جايز نيست كه در خانه خود بنشيند و به نوشتن و سخنرانى و گفتوگو و مناظره بپردازد چه مسؤوليت رسمى داشته باشد و چه نداشته باشد.
در قرآن آمده است: «ان الذين يكتمون ما أنزلنا من البيّنات و الهدى من بعد ما بيّناه للناس فى الكتاب أولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون»(15) «كسانى كه آن چه را ما از حجت هاى روشن و هدايت فرو فرستاديم، پس از اينكه آن را در كتاب براى مردم بيان كرديم، مى پوشانند، خدا و لعنت كنندگان لعنتشان مى كنند».
و در حديث نبوى آمده است: «اذا ظهر البدع فى امتى فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة الله»(16); «در زمانى كه بدعت ها در ميان امت من پديدار گردد، عالم بايد دانش خود را آشكار نمايد و گرنه نفرين خدا بر او خواهد بود».
اسلام نمى خواهد مردم جاهل، ساده و غافل باقى بمانند; زيرا اگر امت اسلامى از مسائل سياسى، دينى، اجتماعى و اقتصادى خود آگاه نباشد دشمنان مى توانند از اين جهل بهره بردارى كنند و امت اسلامى را به مشكلات بسيارى گرفتار كنند. اسلام براى آموزش اهميت خاصى قائل است از اين رو امام على علیه السلام در سخنى با كميل مردم را به سه دسته تقسيم مى كند:
«الناس ثلاثة عالم ربانى و متعلم على سبيل نجاة و همج رعاع أتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح لم يستضيؤوا بنور العلم ولم يلجأوا إلى ركن وثيق»(17); «مردم سه دسته اند عالم ربانى و دانشجويى در راه هدايت و مگسانى سبك وزن و سرگردان كه در پى هر بانگى مى روند و با هر بادى به راه مى افتند; اين ها از نور و روشنايى علم استفاده نكرده اند و به پايگاه محكم و مورد اعتماد پناه نبردند.»
آنگاه مى فرمايد: «يا كميل! العلم خير من المال العلم يحرسك و انت تحرس المال و ال
مال تنقصه النفقة و العلم يزكو على الانفاق»(18); «اى كميل! دانش بهتر از مال است; زيرا علم نگاهبان توست و تو بايد نگاهبان مال باشى. مال با بخشيدن كم مى شود; ولى علم با بخشيدن افزايش مى يابد.» سپس امام ارزش انسان را مشخص مى كند: «قيمة كل امرء مايحسنه.»(19); «ارزش هر مرد به چيزى است كه آن را خوب مى داند.»
در قرآن كريم وارد شده است: « …قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون انما يتذكر اولوا الالباب (20)«…بگو آيا آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند، برابرند؟ تنها خردمندان پند مى پذيرند.»
از همه ى اين مطالب در مى يابيم كه خداوند از ما مى خواهد آگاه باشيم و از علما مى خواهد كه در همه&nb
sp;ى كارها به مردم آگاهى بدهند; آن ها را موعظه كنند، به ياد خدا بيندازند، ثواب و عقاب خدا را به آنان يادآور شوند، احكام خدا را براى آن ها بيان كنند، آنان را به سوى بايسته ها راهنمائى كنند، با مسائل مهم و سرنوشت ساز آشناشان سازند، بر سر حق با آن ها مجامله نكنند و براى گفتن حق ايستادگى كنند حتى اگر مردم آنها را سنگ باران كنند.
اين ها چيزى هايى است كه در سخن گفتن از امام على علیه السلام بايد به ياد داشته باشيم. امامى كه در خانه خدا متولد شد و زندگى خود را در خدمت خدا قرار داد و شهادتش نيز در محضر خدا و در خانه ى خدا بود. زمانى كه ابن ملجم به او ضربه زد فرمود: «فزت و رب الكعبة.»(21); چون مى ديد كه همه زندگى اش در راه حق بوده است. او با وجود رنج ها و دردهاى بسيارى كه كشيد و مشكلاتى كه متحمل گرديد و اهل جمل و صفين و نهروان نگذاشتند او برنامه هاى خود را اجرا كند ولى در آن لحظه متبسم و خرسند بود.
امام على علیه السلام زمانى كه احساس مى كرد مرگ او نزديك شده است به آموزش مردم مى انديشيد و مى گفت،:«سلونى قبل ان تفقدونى»(22); چون دوست داشت به مردم آگاهى بدهد.
اين همان على است كه ما به او افتخار مى كنيم; به جهاد بزرگ او، به دانش انبوهش كه مسلمان و غير مسلمان در برابر او سر تسليم فرود مى آورند، به عدالتش كه در تمام لحظه هاى زندگى بر آن تأكيد كرد و به وفادارى او به خدا و اسلام.
امام على علیه السلام و حق
هنگام بازگشت رسول خدا از حجة الوداع اين آيه بر او نازل شد: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فمابلغت رسالته و الله يعصمك من الناس…» (23); «اى پيامبر آنچه را از سوى پرودگارت به تو آمده برسان و اگر اين كار را نكنى، پيام او را نرسانده اى و خدا تو را از فتنه و گزند مردم نگاه مى دارد…»
رسول خدا پيام را ابلاغ كرد. دست هاى امام على علیه السلام را بالا برده بود تا جايى كه سفيدى زير بغل هر دو هويدا گشت و خطاب به مسلمانان فرمود: «ألا من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و أدر الحق معه حيثما دار»(24) «آگاه باشيد كسى را كه من مولاى اويم على مولاى اوست. خدايا كسى را كه على را دوست دارد دوست بدار و كسى را كه با او دشمنى كند دشمن بدار و هر جا مى رود حق را با او بدار.»
اين سخن را در حالى به مسلمانان گفت كه بهتر از هر كس ديگرى على علیه السلام را مى شناخت. مى دانست كه على علیه السلام از كودكى يك كلمه سخن
باطل نگفته، موضع باطل نگرفته و بر خلاف حق حركتى انجام نداده و با باطل پيوندى برقرار نكرده است بلكه «على مع الحق و الحق مع على يدور معه حيثما دار»(25); «على با حق و حق با على است و حق دائماً بر محور و مدار على دور مى زند.»
مشكل على علیه السلام اين بود كه با حق بود ولى مردم انتظار داشتند كه او حق را با باطل بياميزد. به او مى گفتند كه حق و باطل را با يكديگر بياميز تا مردم حقيقت آميخته با باطل را بپذيرند و او اين را رد كرد و فرمود: «ما ترك لی الحق من صديق»; «حق دوستى برايم باقى نگذاشت.»
«على مع الحق و الحق مع على»; «على با حق و حق با على است.»; چون على تنديس حق است و گامى به سوى باطل بر نمى دارد. پس اگر على با حق و حق با على است چرا انسان به او نزديك نشود؟
على علیه السلام نمى پذيرفت كه مردم بر خلاف اصول او را دوست داشته باشند; مى
فرمود: حق دوستى برايم باقى نگذاشت. مشكل او اين بود كه از موضع حق حركت مى كرد; بنابراين مردم با او دشمنى مى كردند. چگونه مى توان بدون حق به على نزديك شد؟ به مردم پيرامون خود مى فرمود: «هلك فی رجلان محب غال و مبغض قال.»(26); «دو كس درباره ى من به هلاكت رسيد; دوستى كه غلو كند و دشمنى كه كينه توزى نمايد.»
على علیه السلام با كسانى كه درباره ى او غلو مى كردند و او را تا سر حد خدايى بالا مى بردند مى جنگيد و آن ها را مورد مؤاخذه قرار مى داد; چون مى خواست حق حفظ شود. او نمى خواست خارج از چار چوب حق مردم را به دوستى، ستايش و تقديس خود تشويق كند; هم چنين نمى خواست مردم با او دشمنى كنند; زيرا در اين صورت با حق دشمنى مى كردند; حقى كه على علیه السلام نماد و تنديس آن است.
مردم نزديك به صد سال على علیه السلام را لعن كردند و ناسزا گفتند; اما على كجا و ناسزاگويان كجا؟
على علیه السلام پيوسته مانند خورشيد مى درخشد و سراسر زندگى را براى مردم روشن مى سازد; اما ديگران در كجاى تاريخ و در كجاى زندگى قرار دارند؟ على كجا و معاويه كجا حسين كجا و يزيد كجا؟
امام على علیه السلام نمى خواست مردم او را بيش از آنچه كه هست بستايند. وقتى منافق چرب زبانى آمد و به ستايش حضرت پرداخت. امام كه مى دانست او به گفته هاى خود اعتقاد ندارد به او گفت: «انا دون ما تقول و فوق ما فى نفسك.»(27);«من از گفته هاى تو كمتر و از آنچه كه در ذهن توست برتر هستم.» زيرا مى دانم باور ديگرى درباره ى من دارى.
على علیه السلام مردم را تشويق نمى كرد كه او را بيش از اندازه دوست داشته باشند بلكه در برابر خداوند متواضع بود و با اين كه معصوم بود از مردم مى خواست كه او را ارزيابى و نقد كنند. مى خواست امت اسلامى را به نقد و ارزيابى رهبران خود عادت دهد . وقتى مردم در نقد امام علیه السلام چيزى مى گفتند او حقيقت را براى آن ها تصريح مى كرد و مى فرمود: «لاتظنّوا بی إستثقالا فی حق قيل لی و ل
ا التماس اعظام لنفسی لما لايصلح ليّ فإنه من أستثقل الحق أن يقال له أو العدل أن يعرض عليه كان العمل بهما عليه أثقل.» (28) «گمان نكنيد اگر حقى به گفته شود بر من گران مى آيد و نمى خواهم به چيزى كه در من نيست مرا بزرگ بدانيد; چون كسى كه شنيدن سخن حق عادلانه بر او دشوار باشد عمل به حق و عدالت بر او دشوارتر خواهد بود.»
انسان اگر مسؤوليتى داشت و مردم سخن حقى به او گفتند حتى اگر به گونه اى بود كه آن را دوست نداشت بايد بپذيرد و حق را براى مردم بيان كند و اگر مردم از او عدالت را خواستند او بايد آن را به مردم بفهماند; چون كسى كه دوست ندارد مردم به حق و عدل از او انتقاد كنند چگونه مى تواند بر اساس حق و عدل عمل نمايد؟
امام على علیه السلام از ما مى خواهد اين چنين باشيم; چون على علیه السلام در تمام زندگى خود مسلمان بود و چيزى جز اسلام در وجود او راه نداشت; امام على علیه السلام در اخلاق، زهد، شجاعت و جنگ و صلح خود، سيماى زنده ى اسلام بود; زيرا او شاگرد قرآن بود. او از ما مى خواهد كه در اسلام ثابت قدم باشيم و در هر شرايطى متخلق به اخلاق اسلامى و ملتزم به احكام اسلامى باشيم. ارزش و عظمت امام على علیه السلام در اين است كه جان خود را با خدا معامله كرد، سخنى نگفت، حركتى نكرد، پ
يوندى برقرار نكرد يا پيوندى نگسست مگر اينكه رضاى الهى را در آن در نظر گرفت.
[1] ـ نهج البلاغة / نامه 45.
[3] ـ مائده / 55.
[4] ـ نهج البلاغة / خطبه 73.
[5] ـ الكافى، شيخ كلينى، ج 8، ص 351 و الارشاد، شيخ مفيد، ص 64 و اقبال الاعمال، سيد ابن طاووس، ج2، ص 369.
[6] ـ آل عمران ،61.
[7] ـ بقره / 131.
[8] ـ انعام / 162، 163.
[9] ـ بقره / 207
[10] ـ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 20، ص 215 و ينابيع المودة، قندوزى، ج1، ص 281 و شواهد التنزيل، حاكم حسكايى، ج 2، ص 16.
[11] ـ بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 2، ص 226 و الارشاد، شيخ مفيد، ص 156 و مسند، احمد بن حنبل، ج 1، ص 184 و الامالى، شيخ صدوق، ص 171 و الاختصاص، شيخ طبرسى، ج 1، ص 59.
[12] ـ طه / 29 ـ 32.
[13] ـ بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 40، ص 207 و اقبال الاعمال، سيد ابن طاووس، ج 1، ص 507 و كنز العمال، متقى هندى، ج 13، ص 148.
[14] ـ الامالى، شيخ صدوق، ص 196 و نهج البلاغة، خطبه 231.
[15] ـ بقره / 159.
[16 ـ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 105، ص 15 و الكافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 54.
[17] ـ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 1،ص 188، روايت 4، باب 2 و نهج البلاغة، حكمت 139 و الارشاد، شيخ مفيد، ج1، ص 227 و الخصال، شيخ صدوق، ص 186.
[18] ـ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 1،ص 188، روايت 4، باب 2 و نهج البلاغة، حكمت 139.
[19] ـ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 1، ص 165، روايت 4، باب 1 و نهج البلاغة، حكمت 81.
[20] ـ زمر/ 9.
[21] ـ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 41، ص 2، روايت 4، باب 99.
[22] ـ نهج البلاغه، خطبه 231.
[23] مائده / 67.
[24] ـ بحارالانوار ، علامه مجلسى، ج 10، ص 120، روايت 1 باب 8.
[25] ـ بحارالانوار ، علامه مجلسى، ج 10، ص 432.
[26] ـ نهج البلاغة، حكمت 113.
[27] ـ بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 41، ص 327 و نهج البلاغة، حكمت 80.
[28] ـ الكافى، شيخ كلينى، ج 8، ص 356.
www.bayynat.ir