حرکت سپاه امام به سوى شام
سرپیچى معاویه از بیعت با امام و جنگطلبى او، امیر الؤمنین را مجبور کرد که شر او را از سر مسلمانان کوتاه کند و این کار جز با جنگ امکان نداشت: آخر الداواء الکى. با اینکه امام تصمیم قاطعى براى جنگ با معاویه گرفته بود در عین حال در این باره با یاران خود مشورت کرد و فرمود:
«شما داراى اندیشههاى روشن و صاحبان حلم و حق گویان و درست کرداران هستید، ما اراده کردهایم که به سوى دشمن شما حرکت کنیم، نظر خود را به ما بیان کنید» (۲۱۳)
&# x0D;چند تن از یاران امام به نمایندگى از دیگران سخن گفتند، هاشم بن عقبه بن ابى وقاص و عمار یاسر از گروه مهاجران وقیس بن سعد بن عباده و سهل بن حنیف از گروه انصار صحبت کردند و همگى به لزوم دفع فتنه معاویه و شتاب در جنگ تأکید نمودند و اطاعت بى چون و چراى خود را از امام اعلام کردند سهل بن حنیف نکتهاى را اضافه کرد و آن اینکه بهتر است امام با مردم کوفه که اکثریت سپاه او را تشکیل مىدهند نیز سخن بگوید، امام پیشنهاد او را پذیرفت و به میان جمعیت انبوه سپاهیان رفت و با آنان نیز سخن گفت، آنها نیز اطاعت خود را اعلام کردند و تنها یک نفر به نام اربد مخالفت کرد (۲۱۴) که عامل نفوذى معاویه بود و پیش از این، جریان او را نقل کردیم.
در این هنگام برخى از یاران امام مانند زید بن حصین و ابوزینب و یزید بن قیس و زیادبن نصر و عبدالله بن بدیل خدمت او مىآمدند و ضمن اعلام آمادگى از او مىخواستند که در جنگ شتاب کند (۲۱۵) برخى از یاران امام نیز مانند حجربن عدى و عمروبن حمق از شدت خشم، به اهل شام لعنت مىکردند و از آنان اعلام بى زارى مىنمودند، وقتى این خبر به امام رسید آنها را خواست و از دشنام دادن منع کرد آنان گفتند: یا امیرالمؤمنین آیا ما بر حق نیستیم؟ فرمود: آرى. گفتند: پس چرا ما را از دشنام دادن آنان منع مىکنى؟امام فرمود:
«من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید ولى اگر اعمال آنان را بازگو مىکردید و حالشان را یادآور مىشدید، درستتر در گفتار بود و معذورتر بودید. شما باید به جاى اینکه دشنام دهید، باید مىگفتید: خدا یا خون ما و آنان را حفظ کن و میان ما و آنان اصلاح نما و آنان را از گمراهى که دارند هدایت کن تا کسى که حق را نمىشناسد بشناسسد و کسى که به سوى گمراهى و دشمنى مىرود از آن دست بر دارد» (۲۱۶) آنان گفتند: موعظه تو را مىپذیریم و با ادب تو مؤدب مىشویم، آنگاه با عبارتهاى نغزى به امام اظهار ارادت کردند. (۲۱۷)
توجه کنیم که یاران امام به مردم شام لعنت مىکردند و این درست نبود چون بسیارى از آنان فریب خورده بودند و امام از لعن به آنان منع کرد ولى لعنت کردن به کسانى که حق را مىشناختند و در برابر آن مىایستادند، کار ناروایى نبود و خود امام در قنوت نماز به افرادى مانند معاویه و عمروعاص به نام لعنت مىکرد. (۲۱۸)
امام در آستانه حرکت به سوى شام نامه هایى براى برخى از عاملان خود در شهرهاىمختلف نوشت و از آنها خواست که اضافه در آمدها را به سوى امام بفرستند و این کار براى تأمین هزینه جنگ بود او همچنین براى آخرین بار نامه هایى به معاویه و عمروعاص نوشت و آنان را به راه حق خواند ولى آنان پاسخ منفى دادند. (۲۱۹)
امام سپاه خود را فرا خواند و در میان آنان به منبر رفت و خطبهاى خواند واز جمله فرمود :
«… معاویه و سپاه او همان «فئه باغیه گروه ستمگر» و گروه طغیانگر هستند، شیطان آنها را فرمان مىدهد و با امروز وفردا کردنهاى خود آنان را نیروى مىدهد و آنان را مغرور مىسازد. آن چنان که خدا شما را از شیطان بر حذر داشته از او بر حذر باشید و پاداش و کرامتى را که براى شماست طلب کنید… شما را به شدت در کار و جهاد در راه خدا و اینکه غیبت مسلمانى را نکنید فرمان مىدهم، منتظر کمک زودرس خداوند باشید» (۲۲۰)
پس از پایان خطبه امام، فرزند او حسن مجتبى به پا خاست و خطبهاى خواند و از جمله فرمود :
«… در جنگ با دشمن خود معاویه وسپاه او گردهم آیید که وقت آن فرا رسیده است و همدیگر را خوار نکنید که این کار رگهاى قلبها را پاره مىکند و همانا روى آوردن به نیزهها شرافت وبزرگى مىآورد چون هیچ قومى عزت و قوت نشان ندادهاند مگر اینکه خداوند گرفتارى را از آنان برداشته و شداید و ناراحتىهاى ذلت آور را از آنان دور نموده و آن
ان را به سوى دین هدایت کرده است. (۲۲۱)
در این هنگام حسین بن على نیز به دنبال سخنرانى برادرش به پا خاست و خطبهاى ایراد کرد واز جمله فرمود:
«… آگاه باشید که جنگ چیزى است که شر آن شتابان است و طعم آن ناراحت کننده و آن جرعه هایى است که دریافت مىشود هر کس آماگى آن را داشته باشد و ساز و برگ آن را تهیه کرده باشد و خستگى آن او را ناراحت نکند، او اهل جنگ است، و هر کس پیش از رسیدن زمان آن و بررسى تلاش و امکانات خود، در آن شتاب کند، چنین شخصى کارى کرده که به قومش سودى ندهد و خود را هلاک سازد، از خداوند مىخواهیم که با کمک خود شما را در الفت و اتحاد پشتیبانى کند» (۲۲۲)
پس از این سخنرانىها سپاه امام آماده حرکت شد، در این هنگام دو گروه از قاریان که از اصحاب عبدالله بن مسعود بودند از جمله عبیده سلمانى و ربیع بن خثیم نزد امام آمدند و با اعتراف به فضیلت امیرالمؤمنین، در حقانیت او در این جنگ تشکیک کردند و گفتند: یا امیرالمؤمنین به ناچار باید کسانى از مسلمانان در مرزها باشند، ما را به بعضى از مرزها بفرست تا با دشمنان اسلام بجنگیم و امام موافقت کرد و ربیع بن خیثم را به مرز رى فرستاد همچنین مردان قبیله باهله را که از شرکت
در این جنگ دل خوشى نداشتند، خواند و به آنان فرمود شما هم عطایاى خود را بگیرید و به مرز دیلم بروید. (۲۲۳)
امام با این کار سپاه خود را از وجود کسانى که باعث تضعیف روحیه آنان مىشد تصفیه کرد والبته این افراد با کسانى مانند جریر بن عبدالله بجلى و ثویربن عامر که علاوه بر کنارهگیرى از امام به معاویه نامه نوشتند و خواستار پیوستن به او شدند، فرق داشتند و همان گونه که پیش از این گفتیم، امام خانه جریر و ثویر را سوزاند تا کسى در فکر خیانت نباشد.
امام سپاه خود را در محلى به نام «نخیله» (۲۲۴) سامان دهى کرد و بر هر قبیلهاى فرماندهى تعیین نمود و دوازده هزار نفر را به فرماندهى زیادبن نضر و شریحبن هانى به عنوان طلایه داران و دیده بانان به سوى شام فرستاد (۲۲۵) و در بخشنامهاى خطاب به فرماندهان سپاه خود تأکید کرد که سر راه خود، به مردم حتى به اهل ذمه تعرض نکنند و از ظلم بپرهیزند و مواظب رفتار نابخردان باشند و کارى نکنند که خدا به آن راضى نیست. (۲۲۶) امام در روز چهارشنبه پنجم شوال سال سى و ششم هجرى، پس از ایراد خطبهاى همراه سپاه خود به سوى شام حرکت کرد و هنگامى که پا در رکاب گذاشت، نام خدا را بر زبان جارى کرد چون روى مرکب نشست این آیه را تلاوت فرمود: سبحان الذى سخرلنا هذا و ما کناله مقرنین و انا الى ربنا منقلبون (۲۲۷) منزه است خدایى که این مرکب را براى ما رام کرد و ما توان آن را نداشتیم و همانا به سوى پروردگارمان بازگشت مىکنیم. سپس گفت: «خدایا از رنج سفر و سختى راه و حیرت پس از تعیین و بدحالى خانواده و مال و فرزند به تو پناه مىبرم…» (۲۲۸)
سپاه امام از نخیله حرکت کرد و تا رسیدن به صفین از شهرها و آبادیهاى مختلفى عبور کرد که مهمترین آنها عبارت بودند از:
دیر ابوموسى. در این منزل که در دو فرسخى کوفه بود، وقت نماز عصر رسید و امام نماز عصر را به صورت قصر خواند و پس از خواندن نماز، خدا را به بزرگى یاد کرد و از او راضى شدن به قضاى او و عمل به طاعت او و بازگشت به سوى او را خواستار شد. (۲۲۹)
شاطىء نرس. در این محل براى نماز مغرب پیاده شدند و امام پس از خواندن نماز خدا را حمد و ثنا گفت. تا رسیدن نماز صبح در این مکان اقامت کردند پس از خواندن نماز صبح آنجا را ترک گفتند. (۲۳۰)
قبه قبین. در این محل درختان خرماى بسیارى بود، امام با دیدن آنها این آیه را تلاوت کرد: و النخل باسقات لها طلع نضید (۲۳۱) و نخلهایى بلند که داراى خوشههاى روى هم پیچیده است.
آنگاه با مرکب خود از نهر عبور کرد و در معبدى که مربوط به یهود بود قدرى استراحت نمود. (۲۳۲)
بابل. در این محل امام فرمود: بابل سرزمینى است که زلزله آنجا را کوبیده است (بلاى الهى بر مردم آنجا نازل شده) مرکب خود را حرکت بدهید تا بلکه نماز عصر را بیرون از آنجا بخوانیم چون از پل «صراه» عبور کردند، نماز خود را خواندند. (۲۳۳)
عبدخیر مىگوید: همراه على(ع) بودم که از سرزمین بابل گذشتیم و در یک محل خوش آب و هوایى براى اداى نماز عصر پیاده شدیم و نزدیک بود که آفتاب غروب کند، على(ع) دعا کرد و آفتاب به اندازه خواندن نماز عصر برگشت و ما نماز عصر را خواندیم سپس آفتاب غروب کرد. (۲۳۴)
دیر کعب. منزلى بود در نزدیکىهاى «ساباط» که سپاه امام از آنجا عبور نمود.
ساباط. سپاه امام شب را در این محل استراحت کرد و روستائیان براى سپاه غذا و آذوقه آوردند، امام فرمود: این کار را نکنید که ما بر شما چنین حقى نداریم. (۲۳۵)
در این محل امام ریاست دو قبیله کنده و ربیع را که با اشعث بن قیس بود، از او گرفت و به حسان بن مخدوج داد و او و دوستانش ناراحت شدند، این خبر به گوش معاویه رسید او از این جر
یان بهرهبردارى کرد و دستور داد شاعرى شعرهاى تحریک کنندهاى بسراید و آن را در میان قبایل یمن بخواند تا به گوش اشعث برسد و با امام دشمنى کند. (۲۳۶)
کربلا. امام در این سرزمین فرود آمد و با مردم نماز خواند وقتى نماز تمام شد مقدارى از خاک آنجا را برداشت و بو کرد، سپس گفت: خوشا به حال تو اى تربت، گروهى از تو محشور مىشوند که بدون حساب به بهشت مىروند (۲۳۷) در روایت دیگرى آمده است که وقتى امام در سرزمین کربلا فرود آمد، به او گفتند یا امیرالمؤمنین اینجا کربلاست. فرمود: سرزمین داراى کرب و بلا یعنى اندوه و مصیبت. سپس با دست خود محلى را نشان داد و فرمود: اینجا محل ریخته شدن خون آنها است. (۲۳۸)
بهر سیر (مداین) (۲۳۹) وقتى سپاه امام به این محل رسید و آثار کسرى را دیدند، یکى از یاران امام به نام حربن سهم این شعر ابن یعفر تمیمى را خواند:
جرت الریاح على مکان دیارهم
فکأنما کانوا على میعاد
بادها بر محل خانههاى آنان وزید، گویا که آنان بر وعده گاه خود بودند.
در این هنگام امام فرمود: چرا نگفتى: کم ترکوا من جنات عیون و زروع و مقام کریم و نعمه کانوا فیها فاکهین. کذلک اورثناها قوما آخرین فما بکت علیهم السماء والارض و ما کانوا منظرین (۲۴۰) چه باغها و چشمه سارانى که بر جاى نهادند و کشتزارهایى و جایگاهى نیکو و نعمتى که از آن برخوردار بودند، این چنین مردم دیگر را وارثان آنان قرار دادیم، و آسمان وزمین بر آنان گریه نکرد و مهلت نیافتند. (۲۴۱)
امام افزود که اینان شکر نعمت را به جاى نیاوردند و به سبب گناه دنیاى آنان هم از آنان گرفته شد، از کفران نعمت بپرهیزید تا
مصیبت به شما فرود نیاید.
در این محل امام مردم را فرا خواند و به آنان خطبهاى خواند و آنان اظهار اطاعت کردند وامام عدى بن حاتم را به نمایندگى از خود و براى جمع آورى نیرو در آنجا گذاشت و حرکت کرد. عدى پس از سه روز با هشتصد نفر از مردم آنجا به امام ملحق شد سپس فرزند عدى هم چهار صد نفر دیگر را با خود آورد. (۲۴۲)
انبار. منزل بعدى شهر انبار بود. وقتى سپاه امام به این سرزمین رسید، مردم از امام استقبال کردند و چون او را دیدند از مرکبهاى خود پیاده شدند و در برابر او خضوع کردند. امام گفت: این چارپایان که با شماست براى چیست؟ و منظورتان از این کارى که مىکنید چیست؟ گفتند: اینها هدیه هایى براى شماست و ما براى تو و مسلمانان طعامى آماده کردهایم و به چارپایانتان علوفه بسیارى مهیا نمودهایم. امام گفت: این کارى که شما به جهت تعظیم امیران انجام مىدهید، به خدا سوگند که به امیران سودى ندارد و شما خود را به زحمت انداختهاید و دیگر این کارها را تکرار نکنید و آن چاپایانى را که آوردهاید، اگر از مالیات خود حساب کنید آنها را از شما مىگیریم و اما طعامى که آماده کردهاید، ما دوست نداریم که چیزى از اموال شما را بخوریم مگر اینکه بهاى آن را بپردازیم و پس از گفتگو هایى امام فرمود: ما از شما بى نیازتریم آنگاه آنها را ترک کرد و به راه خود ادامه داد. (۲۴۳)&l t;/P>
در بین راه، سپاهیان دچار بى آبى شدند امام در کنار دیرى دستور داد محلى را کندند و به سنگ بزرگى رسیدند و نتوانستند آن سنگ را کنار زنند و امام آن را کنار زد و آبى فراوان جوشید و همه از آن خوردند. (۲۴۴)
هیت. سپاه امام به شهر هیت که در کنار فرات بود رسیدند و از آنجا به محلى به نام اقطار رفتند و در آنجا مسجدى بنا کردند که تاکنون موجود است (۲۴۵)
الجزیره. در ادامه راه به محلى بهنام الجزیره رسیدند و قبایل بنىتغلب و نمربن قاسط از امام استقبال کردند. بنى تغلب که از نصارى بودند با امام مصالحه کردند بر اینکه در دین خود بمانند و فرزندان خود را در نصرانیت قرار ندهند. (۲۴۶)
رقه. منزل بعدى سرزمین رقه بود، مردم آنجا که همگى از هواداران عثمان بودند و به معاویه تمایل داشتند، آنها وقتى از آمدن سپاه امام باخبر شدند در خانههاى خود را بستند و در خانه نشستند. (۲۴۷) رقه یک شهر مرزى بود و با عبور از آن به سرزمین شام قدم مىگذاشتند. گروهى از یاران امام پیشنهاد کردند که امام یک بار دیگر به معاویه نامه بنویسد تا مجددا اتمام حجت شود، امام نظر آنان را قبول کرد و نامه اى به معاویه فرستاد و ضمن بیان شایستگى خود به امر خلافت، در ادامه نوشت:
«… من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش و حفظ خونهاى این امت دعوت مىکنم، اگر قبول کردید، کار درستى انجام دادید و بهرهاى از هدایت پیدا کردید و اگر جز جدایى و شکستن وحدت این امت را نخواهید غیر از دورى از خدا چیزى بر شما افزوده نمىشود و خداوند جز غضب بر شما چیزى نخواهد افزود و السلام.»
معاویه در پاسخ این نامه تنها یک بیت شعر فرستاد که مضمون آن این بود که میان ما و شما جز جنگ چیز دیگرى نخواهد بود. (۲۴۸)
سپاه امام که به رقه رسیده بوند، باید از فرات عبور مىکردند و باید بر روى فرات پلى زده مىشد، امام از مردم رقه خواست که پلى بر روى فرات بزنند، آنها از این کار خوددارى کردند و کشتىهاى خود را در اختیار امام قرار دادند تا با پیوند دادن آنها پلى زده شود، امام خواست تا از پلى که در منطقه «منبج» وجود داشت و مقدارى دور بود عبور کند، ولى مالک اشتر صدا زد اى مردم به خدا سوگند اگر پل نسازید تا از آن عبور شود، شمشیر خود را برهنه خواهم کرد و جنگجویان شما را خواهم کشت و سرزمین شما را تخریب خواهم کرد، مردم رقه با یکدیگر گفتند که آنچه مالک مىگوید عمل مىکند و لذا به او پیام فرستادند که ما براى شما پل مىسازیم، پل بر روى رودخانه فرات نصب شد و سپاه امام از آن گذشتند و آخرین نفرى که عبور کرد مالک بود. (۲۴۹)
با عبور از فرات، سپاه امام وارد قلمرو شام شد در این حال امام زیادبن نضر وشریح بن هانى را که با دوازده هزار نفر بعنوان پیشقراول فرستاده بود و در رقه به آن حضرت ملحق شده بوند، فرا خواند و باز آنهارا به عنوان پیشقراولان به طرف سپاه معاویه فرستاد، آنان پس از طى مسافتى، با پیشقراولان سپاه شام به فرماندهى ابوالاعور سلمى روبرو شدند و آنان را به اطاعت از امیرالمؤمنین دعوت کردند ولى آنان نپذیرفتند، در این حال پیکى به سوى امام فرستادند و جریان را به او گزارش دادند و او مالک اشتر را طلبید و به سوى سپاه پیشقراول خود فرستاد و طى نامهاى به دو فرمانده خود، مالک را فرمانده آنان قرار داد و دستورهاى لازم را به مالک داد. مالک به منطقه مورد نظر رسید و شب هنگام ابوالاعور به سپاه امام حمله کرد و پس از درگیرى و کشته شدن چند نفر، سپاه ابوالاعور عقب نشینى کرد و به معاویه پیوست. (۲۵۰)
ادامه دارد…
منبع: پایگاه شناخت اسلام
برداشت از سایت http://parsidoc.ir