ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

بررسی نظریه جدایی دین از دولت در مسیحیت و اسلام (بخش اول)

نظریه جدایی دین از دولت یا دین از سیاست سابقه ی نسبتاً طولانی داشته و نمود هایی از آن را در مسیحیت بیشتر و در اسلام به صورت کمتر مشاهده می کنیم. در این نوشته سعی می شود در ابتدا این نظریه و عوامل پیدایش و پایایی آن در دنیای مسیحیت بررسی گردیده و سپس تطبیق آن بر اسلام از نگاه برون دینی و درون دینی بررسی شود و پس از بیان دیدگاه اسلام مبنی بر همبستگی دین و دولت، در اخیر به شبهات و نظرات مخالف این دیدگاه نیز پرداخته شود.


در مسیحیت نظریه جداانگاری دین و حکومت و اینکه کار قیصر به قیصر و کار دین به خدا و کلیسا واگزار شود، مورد وفاق اسقف ها و پاپ ها در سده های متمادی قرون وسطی بوده و اختلاف شان بیشتر در منشأ مشروعیت امپراتور بوده است، به این معنی که کلیسا اعتقاد داشت مشروعیت امپراتور از کلیسا دریافت می شود و امپراتور مانند هر مسیحی دیگر باید ازپاپ اطاعت کند، اما امپراتور­ها اغلباً چشم طمع به حریم کلیسا دوخته و خود را به عنوان جانشین خدا، حاکم بر کلیسا می پنداشتند.[1]


به هر حال کلیسا در قرون متمادی یک قطب قدرت در برابر قدرت امپراتور بود، هرچند در امور اجرایی کشور مستقیماً دخالت نمی کرد، اما برای خود تشکیلات مستقلی، ماننددادگاه های تفتیش عقاید، نظارت بر مراکز تعلیماتی و عام المنفعه و … داشت، دارای سرزمین ها و ثروت های کلان بود و حکومت ها نیز آن را به عنوان یک رقیب پذیرفته بودند. اما از حوالی سده ی چهاردهم قدرت کلیسا به چند دلیل رو به افول نهاد که در ذیل به برخی از آنها به اختصار و اجمال اشاره می شود:


1- شواهد فراوان از سخنان حضرت عیسی (ع) تا حواریون، بر جدایی دین از سیاست در اناجیل اربعه.[2]


2- فقدان قوانین اجتماعی و حکومتی در آیین مسیحیت برفرض اعتباراناجیل موجود. [3]


3- ارائه الهیات دگماتیسم و خشک ومدرسی کلیسا که با عقل و علم سازگاری نداشت، مثل گناهکار دانستن بالفطره انسان ها،[4] فروش آمرزش نامه،[5] جزم گرایی و ادعای انحصار علم و رستگاری به کلیسا،[6] نقد ناپذیری و عصمت پاپ،[7] تحجر و تکفیر، ممنوعیت مقابله با ظالم و ستمگر،[8] که اساس همه یا اکثر این آموزه ها با ظهور علم و مدرنیته طبیعتاً برچیده می شد.


4- فساد مالی کلیسا و حرص شدید بر جمع مال دنیا و عزل و نصب افراد براساس منافع دنیوی،[9] رو آوری به تحریف و بدعت برای رسیدن به آمال دنیوی، گسترش فساد اخلاقی و شکم بارگی،[10] انتقال مقر پاپ از رُم به فرانسه[11] و درگرفتن نزاع بر سر تعیین پاپ و آغاز تعدد پاپ در سال 1378م و شروع سه پاپی در حوالی سال 1409م.


5- سستی ایمان مردم براثر خطاها و لغزش های متعدد کلیسا و پیشرفت علوم تجربی و زیر سوال بردن اعتبار بعضی از آموزه های دینی.


6- تشکیل دادگاه های تفتیش عقاید(انگیزیسیون) و مجازات سنگین مخالفان کلیسا به بهانه های مختلف مانند بدعت در دین و مخالفت با دانش و علوم مورد تأیید کلیسا و… [12]


7- پیدایش تئوری الهی حکومت در پایانه های قرون وسطی که براساس آن امپراتور و شاه نماینده و سایه ی خدا در زمین بود و مشروعیت خود را از کلیسا دریافت نمی کرد.


8- پیدایش فلسفه ی سیاسی دموکراسی از حدود سده هفدهم که منشاء مشروعیت حکومت را نه کلیسا نه خدا بلکه آرای عمومی مردم دانستند.


9- ترویج علم پرستی یا (ساینتیسم) و تقابل آن با آموزه های کلیسا و عدم امکان جمع بین دینداری و دنبال علم رفتن و ناگزیر بودن مردم به انتخاب یکی و ترک دیگری که مردم با گرایش به علم، از آموزه های کلیسا فاصله گرفتند. در ادامه با کشف رازهایی از طبیعت، احساس بی نیازی از وجود و حاکمیت خدا پدید آمد، فلاسفه ی تجربه گرا و پوزیتویسم منطقی، با ناعقلانی خواندن اصل مابعدالطبیعه، گوهر دین را نفی کردند، امپریسم ها با انحصار معرفت بر حس و تجربه، وجود هر چیز غیرقابل تجربه ی حسی مثل خدا، فرشته، وحی، بهشت، امدادهای غیبی، دعا و معجزات و…را مهمل ونامعقول خواندند.[13]


10-گرایش به عقل یا راسیونالیسم در غرب در مقابل الهیات دگماتیزم کلیسا، برخی از آموزه های دیگر کلیسا مثل تثلیث، تجسد، گناه نخستین و مسأله فدا، فروش آمرزش نامه، قداست و عصمت پاپ، حمایت از حاکمان جور و تناقض های مختلف کتاب مقدس را زیر سوال برد. این جامعه مبنای نظام معرفت شان را عقلانی قرار داده و خود را از افسون و افسانه و موهومات و خرافات رها می دانستند.[14]


11-پیدایش هرمنوتیک و نقد کتاب مقدس از نظر سندی و محتوایی که کتاب مقدس بازتاب دهنده ی فرهنگ زمانه ی خود بوده است، این پدیده در مقابل مرجعیت انحصاری آبای کلیسا برای تفسیر کتاب مقدس، قداست و نقد ناپذیری آن را زیر سوال ب
رد و معرفت جزمی به آن را به معرفت نسبی و تفسیر به رأی بودن آموزه های دینی و سکولاریزه شدن دین فروکاست.[15]


12-ارائه ی تفسیر شریعت قلبی (پیتیسم) و اختصاص دیانت به تجربه و شهود قلبی متدینان که در حقیقت موجب قطع رابطه دین با خداوند و مابعد الطبیعه گردید.


13-پیدایش لیبرالیسم سیاسی، کلامی، اقتصادی که بر آزادی مطلق انسان در عرصه ی سیاست، اقتصاد و اجتماع از هر چیزی از جمله از قید مقدسات و امور فراطبیعی و حلال و حرام تأکید داشتند.


14-پیدایش ایده ی انسان مداری یا اومانیسم که براساس آن انسان محور و مدار کائنات بوده و تمام برنامه ها و شرایع باید به نفع او منتهی شود و گرنه هر چیز دیگر فاقد اعتبار خواهد بود. در این تفکر انسان وجود هر «دیگری» اعم از طبیعت و ماوراء طبیعت، را تابع خود می نگرد نه ما فوق خود.


15-پیدایش ناسیونالیسم و ملی گرایی که موجب فروکاست اقتدار کلیسا و دین می­شد.


16-پیدایش تجدد و مدرنیسم که انسان با پیشرفت علوم تجربی و سلطه ی عقلانیت ابزاری و رفع نیازهای بشری توسط صنایع و فن آوری، احساس کامیابی و خوشبختی نموده و تقدیس دین، جایش را به تقدیس نوگرایی داد، در نتیجه ارزش ها و هنجارهای کهن ولو مسیحیت با قدمت 16قرنه به ضد ارزش و ناهنجار تبدیل شد.


17- شیوع مصرف گرایی و لذت گرایی، عقلانی شدن نظام اداری و نهادینه شدن اقتدار اداره، شکل گیری نظام اقتصادی سرمایه داری مبتنی بر بازار و بازاری شدن و ارزیابی تمام اشیاء بر اساس سود و زیان و منافع شخصی، تشکیل نظام حقوق عقلانی، عام و فراگیر، سیالیت و بی ثباتی و تغییر مداوم در همه ابعاد زندگی فردی واجتماعی، هر کدام در کاهش نقش دین و معنویت تأثیر مهمی به جا گذاشتند.[16]


18- در اثر پیامدهای جدا انگاری دین از دولت در جوامع غربی طبیعتاً تغییراتی رخ داد؛ تغییراتی نظیر: برقراری روابط اجتماعی مبتنی بر منافع فردی و سود طلبی شخصی، ترویج نظام معنایی متکثر و تعددگرایی مذهبی و اخلاقی؛ به این معنا که هر گونه مرجعیت دینی و مشروعیت دهی به سازه های بشری از دین سلب گردیده، سهم آموزه های دینی در شکل دهی به فرهنگ عمومی جامعه و سهم ارزش های دینی در نظام ارزشی جامعه، به شدت کاهش یافته، ارتباط میان دین و اخلاق فردی و اجتماعی، قطع گردیده و اثر احکام و ملاحظات دینی در قوانین اساسی، قوانین موضوعه، و مقررات جاریه نادیده گرفته شده، توجه به سودمندی اجتماعی و معیار واقعیت قرار گرفتن سودمندی که تنها چیزی سودمند واقعیت دارد، یا تنها چیزی لذت بخش خوب است، یا هرچیزی مطابق ذوق و سلیقة من حقیقت دارد، سکولار شدن عرصه ی فردی که اندیشه، عواطف، تمایلات و رفتار فرد از هر گونه وابستگی، تعلق و پایبندی ماورای طبیعی رها گردیده و همه این امور براساس اقتضائات موجود و آنی شکل می گیرد، براین اساس نگاه فرد به جهان هستی تغییر یافته و برای تسلط و استخدام هرچه بیشتر طبیعت برپایه ی منفعت طلبی و لذت جویی تلاش می کند و در اثر رشد فردگرایی، مناسباتش با جامعه و سطح انتظاراتش از آن تغییر می یابد. اندیشه هایش دنیوی گردیده و در تحلیل حوادث و پدیده های طبیعی و انسانی به چیزی بیرون از طبیعت نیاز نمی بیند، تمام شناخت خود را به همین عالم محصور نموده و از ماسوای آن غفلت می ورزد، انگیزه هایش نیز دنیوی گردیده و تنها محرک او امور دنیوی و کسب بیشترین بهره از این دنیا و تمتعات آن و عدم توجه به غیر است، حتی دینداریش نیز برای سودجستن بهتر از این دنیا است و گمانش این است که عقل می تواند خوبی و بدی اعمال را کشف کند و زندگیش را برپایه عقل سامان دهد که چنین زندگی هیچ زیانی متوجه او نمی سازد، با اتکا به عقل دیگر به خدا و دین حاجتی نیست. دنیوی شدن اندیشه ها و انگیزه ها همان «عقلانی شدن» یا «تقدس زدایی» است.


انسان سکولار علاوه بر تغییر در اندیشه و انگیزه، نگرش هایش نیز دنیوی گردیده و چند تحول جدی در حوزه نگرش هایش رخ می دهد: از ارزش مداری به فایده گرایی، از نوع دوستی به خودخواهی، از حق جویی به مصلحت خواهی، از عاقبت اندیشی به دم غنیمت شماری، از تعالی جویی به لذت خواهی، از سعادت طلبی به عافیت طلبی، از طلب رضایت الهی به مطالبه ی خرسندی دنیوی، از عدالت خواهی به منفعت طلبی انتقال می یابد.


علاوه بر آن در رفتارش نیز تغییر صورت گرفته و جلوه ی بارز آن کاهلی در پایبندی به احکام دینی با وجود ایمان به حقانیت و درستی آن و بی توجهی به توصیه ها و ممنوعیت های دینی به سبب زایل شدن اعتقاد به درستی و اثربخشی آن است.[17]


خلاصه عوامل درونی و بیرونی موجب شد که نظریه جدا انگاری دین از دولت در دنیای مسیحیت جامه عمل بپوشد و امروز آئین مسیحیت، به خاطر عواملی که ذکر شد و دیگر عواملی که در این مختصر نیامده است، جدایی خود از سیاست و حکومت و عرصه های مختلف اجتماعی را به صور
ت رسمی پذیرفته و آبای کلیسا هیچ نوع داعیه حکومت و دخالت در مسائل اجتماعی را ندارند.


اما سوالی مهم این است که آیا این فرایند در دنیای اسلام نیز تحقق یافته و یا تحقق خواهد یافت یا نه تفاوت هایی موجود بین دین اسلام و دین مسیحیت اجازه چنین جدایی را در اسلام نداده و نخواهد داد؟


ادعای ما این است که در دین مبین اسلام نه تنها مبادی جدایی دین از حکومت، یافت نمی شود بلکه بسیاری از عوامل یاد شده امکان تحقق این نظریه را در اسلام غیر عملی می شمارد؛ چه اینکه اسلام با نگرش مثبت و جامع به مسائل دنیوی، علمی و عقلی نگریسته و خود را یک دین عقل گرا در عرصه ی الهیات و فعال در قلمرو دنیا و مسائل آن می شمارد.


اسلام در عرصه ی عقل و علم نه به توبیخ عقل می پر
دازد نه در مورد دانشمندان تجربی تفتیش عقاید راه انداخته و آنها را زنده زنده می سوزاند، بلکه بر عکس در آموزه های قرآنی، سنت پیامبر و امامان، تأکیدات فراوانی در این دو مقوله صورت گرفته است که در جای خودش قابل اثبات و پی گیری است.


در قطعیت و وحی منزل بودن قرآن کریم نیز هیچ گونه شبهه و تردیدی نیست تا اشکال سندی و شبهه ی بازتاب فرهنگ زمانه بودن کتاب مقدس مسیحیت در مورد آن نیز تکرار شود.


اسلام در مقوله ی آزادی، انواع آزادی مشروع را به مردم اعطا کرده و در روایات بر این حریت و آزادگی انسان تاکید شده و تصریح شده که شایسته ی انسان نیست که بنده ی جز آفریدگار یکتا باشد.


اسلام با مردود دانستن آموزه ی گناه نخستین، خود به تکریم و تعظیم انسان پرداخته و جایی برای رشد اومانیسم و انتقاد از نگرش دین به انسان نگذاشته است.


آموزه های دین مبین اسلام با مبانی علمی و عقلی قابل تبیین بوده و از این رو همانگونه که اشاره شد، عوامل جدایی دین و عقل یا دین و علم مطرح در مسیحیت، در اسلام مطرح نیست تا یک مسلمان بین آن دو امکان جمع ندیده از میان آن دو مجبور به انتخاب یکی از دین یا علم باشد.


در مقوله ی حکومت و مشروعیت آن، نه تئوری مشروعیت الهی امپراتور را می پذیرد و نه موافق مطلق دموکراسی و آرای عمومی است بلکه معتقد به مشروعیت الهی حاکم معصوم و عادل مانند پیامبران و امامان است و در باره حاکم غیر معصوم معتقد به جانشینی حاکمی است که در مرتبه ی علم و اخلاق و تقوا و سایر شرایط قابل اطمینان بوده و در حد بالا و برتر از دیگران قرار گرفته باشد. انتخاب چنین حاکمی به عهده ی اهل فن و خبرگان یا مردم سپرده شده است.


در این بخش سابقه تاریخی و نگاه اجمالی به نظریه ی جدایی دین از دولت و عوامل پیدایش و پایایی آن در جهان مسیحیت و نگاه اجمالی بیرونی به این مقوله از دیدگاه اسلام مورد اشاره قرار گرفت و نگاه ی درون دینی به این مقوله در بخش بعدی مورد بررسی قرار خواهد گ
رفت. انشاء الله.


پی نوشت:


[1] رک: قدردان قراملکی،محمدحسن، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ دوم، 1380، ص 20-24.


[2] رک: یوحنا، باب 19،آیه 36؛ همان باب 6، آیه 15؛ انجیل متی، باب 22، آیا 18-22؛ مرقس، باب 12، آیه 15، لوقا، باب 20، آیه 25.


[3] رک: لطفی لوینان، مذهب و متجددین، تهران: ترجمه و نشر انتشارات نورجهان، 1339، ص 13


[4] رومیان، باب 3،آیه 24، باب 143،آیه 2؛


[5] ویل دورانت، تاریخ تمدن، گروه مترجمان، ج 6، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1370، ص 25.


[6] همان، تاریخ تمدن، ج 6، ص 96.


[7] همان، ص 998،


[8] انجیل متی، باب 5، آیه 38.


[9] رک: ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 6، ص 19 و 22 به بعد.


[10] همان، ص 23و 24.


[11] همان، ص 7.


[12] رک: قدردان قراملکی، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، صص 72-70.


[13] رک: قراملکی، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، صص 87-74.


[14] رک: امان الله فصیحی، جامعة سکولار، مولفه ها و شاخصه ها، در آئین عرفی، ص 67-66.


[15] رک: قراملکی، سکولاریزم در مسسیحیت و اسلام، صص 98-92.


[16] رک: امان الله فصیحی، جامعه سکولار، مولفه ها و شاخصه ها، آئین عرفی، صص 61-54.


[17] رک: امان الله فصیحی، جامعه سکولار، مولفه ها وشاخصه های آن، در کتاب، آئین عرفی، جستارهای انتقادی در بنیادهای سکولاریسم، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1390 ص 79-27

به این مطلب امتیاز دهید
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید