نویسنده:علی پورعلیرضا توتکله*
کودک به حکم اصول و قوانین آفرینش، به طور طبیعی دارای قوا، استعدادها و قابلیتهایی است که از طریق توارث در وجود او به امانت گذارده شده است. والدین و اطرافیان کودک، مربیان، معلمان، محیط طبیعی و اجتماعی وی و به طور کلی همه عوامل مادی و معنوی سبب میشوند که استعدادها و قابلیتهای کودک پرورش یابند و به نحوی مطلوب و مناسب به کار گرفته شوند. کودک بالقوه شایستگی و آمادگی تغییر را دارد. از این رو باید استعدادهای ذاتی </SPAN&g t;او به طور مداوم مورد مراقبت و نظارت قرار گیرد و در مسیر مناسبی که با خواستهها و ارزشهای انسانی، اخلاقی، اجتماعی، علمی و فرهنگی و جامعه موافق و هماهنگ باشد، هدایت شوند.
ا نیز فراهم آورد. تحقیقات نشان میدهد که مشکلات عاطفی، روانی و رفتاری افراد و احیاناً انحرافات و بزهکاری آنان، به خانواده و مدرسه و به خصوص به مراحل رشد اولیه آنها برمیگردد. روانشناسان عقیده دارند هر رویدادی که در زمان کودکی روی میدهد، اثری از خود به جای میگذارد که ممکن است در زندگی آینده کودک بسیار تأثیر گذار باشد. حالت عاطفی و وضع روانی فردی که به سن کمال رسیده، نتیجه وقایع و اتفاقاتی است که در گذشته و به ویژه در اوان کودکی برایش روی داده است. اگر حوادث و رویدادهای دوران کودکی و اعمال رفتار والدین با کودک بجا، شایسته و مناسب باشد، اثرات مطلوب و خوشایندی به دنبال خواهد داشت. در غیر این صورت زمینه ناهنجار و نامساعدی را در ذهن کودک فراهم میآورد که حتی ممکن است زندگی او را به تباهی و نابودی بکشاند. به عبارت دیگر، همین محتویات ذهنی کودک است که میتواند به طور خودآگاه یا ناخودآگاه در زندگی آینده او موثر واقع شود. در طول تاریخ فلاسفه و مربیان بزرگ، نظرات بسیار مهم و گوناگونی درباره تربیت کودکان مطرح کردهاند که به نظرات برخی از آنها به صورت فشرده اشاره میشود.
۱- ابن سینا منظور از تربیت کودک را پنج چیز میداند: ایمان، اخلاق نیکو، تندرستی، مواد و هنر و پیشه.
برای رسیدن به این مقاصد، پدر باید نام نیکو جهت فرزندش انتخاب کند، دایهای که از لحاظ جسمی و روحی سالم باشد، برای او برگزیند و همین که از شیر گرفته شد، به تربیت اخلاقی او همت گمارد. وی را از عادتهای زشت و اعمال و دوستان بد دور نگه دارد. کودک را تا شش سالگی از آنچه که مورد رغبت و تمایل او است، همیشه محروم نکند و چیزی را که از آن تنفر دارد، به او تحمیل ننماید. زیرا در غیر این صورت کودک خشمگین، مغموم، سست اراده و بی رغبت بار خواهد آمد.
۵- کومنیوس: این فیلسوف، هدف تعیلم و تربیت را دانش و اخلاق و دین میداند و براساس مراحل رشد، دورههای تعلیم و تربیت را به چهار دوره تقسیم میکند. به نظر او بهترین دوره تربیت، دوره کودکی است که آغاز زندگانی و بهار عمر است. این دوره که از آغاز تولد تا شش سالگی است، دوره تربیت در خانه است. در این دوره نهاد کودک شکل میگیرد. از این رو در تربیت او باید دقت بسیارکرد. آموختن درست زبان مادری، پرورش حواس او از راه به کار بردن آنها و نیز استفاده از وسیلههایی مانند نقاشی و همچنین پدید آوردن عادت?های خوب، باید در این دوره صورت گیرد. کومنیوس دوره اول تربیت را که دامان مادر نام نهاده است
، از مهمترین دورههای تربیتی میداند که در دورههای بعدی زندگی، اثرات بسیار زیادی دارد. وی در این دوره به آموزش عملی اهمیت زیادی میدهد و برای تعلیم و تربیت کودک برنامه خاصی را پیش بینی میکند و به ویژه بر اهمیت بازی و موسیقی در این دوره تأکید دارد.
7-
با نگرش حسی یعنی تماس مستقیم حسی و تجربی آغاز شود. زیرا طبیعت کودک چنین است که نخستین تواناییهای اوهمان تواناییهای حسی است و دست یافتن به مرحله معانی و مفهومها فقط زمانی برای او ممکن است که مرحله نخست را پیموده باشد. در این راه، شتابزدگی زیان آور است. از این رو هیچ مفهومی را نباید به کودک آموخت، مگر آن که نخست، نگرش حسی آن را داشته باشد. از نظر پستالوتسی موفقیت در تعلیم و تربیت بسته به آن است، که آنچه به عنوان محتوای آموزشی به کودکان ارائه میشود، با مشاهدات و تجارب شخصی آنها، ارتباط و پیوستگی کامل داشته باشد. در غیر این صورت نه تنها برای کودکان قابل فهم نخواهد بود، بلکه موجبات دلسردی و بیتوجهی آنها را نیز فراهم خواهد ساخت. این فیلسوف اهمیت اشیای محسوس و قابل لمس را در آموزش مورد تاکید &l t;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” lang=AR-SA>قرار میدهد و عقیده دارد هر آنچه را که فرد میبیند و آن را در اندیشه خود میپروراند، بسیار روشنتر از چیزهایی است که میشنود، یا در خاطر خود نگه میدارد. از این رو در تعلیم زبان از چیزهای محسوس مانند گل و گیاه و درخت و میوه استفاده میکرد و از این طریق نوآوریهای زیادی را در آموزش ایجاد مینمود. او اطمینان داشت که دانش و علم از چیزهای محسو
س شروع میشود و بعد به مجردات میرسد.
۹- ماریا مونتسوری: این پزشک ایتالیایی به تعلیم و تربیت کودکان به ویژه کودکان عقب مانده ذهنی علاقه خاصی نشان میداد و علمیات پزشکی و عطوفت مادرانه خود را وقف آنها میکرد. او به تدریج متوجه شد که با آموزشهای مناسب میتوان این کودکان را به سطوح بالاتر هدایت کرد. وی پس از سالها کوشش فراوان در تعلیم و تربیت کودکان عقب مانده ذهنی به این نتیجه رسید که باید در آموزش این کودکان از تمامی حواس آنها استفاده کرد. بنابراین با استفاده از روشهای دیداری و شنیداری و با به کارگیری چیزهای محسوس در تدریس، شروع به کار کرد. نتایج این کار چنان موفقیتآمیز بود که برخی از کودکان عقب مانده ذهنی به سطح کودکان عادی رسیدند. مونتسوری همچنین با انجام این روش نتیجه گرفت که حتی کودکان عادی نیز همه<SPAN dir=ltr&g t; تواناییها و استعدادهای خود را به کار نمیگیرند. بنابراین باید به آنها فرصت داده شود تا از تمامی قابلیتها و هوش و فراست خود استفاده کنند. او معتقد است هر چه ابعاد مختلف رشد کودک، بهتر شناخته شود، تربیت او بهتر و آسانتر خواهد بود.
۱
۰- جان دیویی: دیویی برخلاف مربیانی که فکر میکردند وظیفه مدرسه، آماده کردن کودک برای زندگی است، معتقد بود که مدرسه خود نوعی زندگی است. زیرا محیط سازندگی آدمیان است. هدف دیویی آن بود که به یاری مدرسه تجربی خود، روحیه اجتماعی همکاری و کمک متقابل را بهبود بخشد و در کلاس درس، نوعی از شرایط زیستن را فراهم کند که همکاری مذکور درآن متجلی شود. مدرسه جدید دیویی بر پایه علاقه و توجه کودک پایه گذاری شده است. علاقهای که در آن نفع مادی وجود ندارد، بلکه کشش و نیازی برای روشن شدن ذهن و غنا بخشیدن به آن است. بنظر جان دیویی اگر کودک فایده کاری را حس کند، با میل و رغبت آن را انجام میدهد. بنابراین مدرسه باید درسهایی را به دانش آموزان ارائه کند، که نیازها و تمایلات آنها را برآورده سازد. وی میگوید: گنجاندن &l t;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” lang=AR-SA>دروسی مانند آشپزی، باغبانی، نجاری و غیره در برنامه درسی مدارس، به منظور تربیت آشپز، باغبان، نجار و… نیست. بلکه هدف از ارائه این درسها آن است که دانش آموزان با مطالعه آنها، آمادگی لازم را برای یادگیری دروس اصلی مانند گیاه شناسی، ریاضیات، شیمی و غیره که در زندگی شغلی و اجتماعی آنها بسیار ضرورت دارند، پیدا کنند.< ;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” dir=ltr>
۱۱- جان لاک: به نظر این فیلسوف، کسی میتواند در بزرگی از عقل و دانش پیروی کند که در کودکی اطاعت از بزرگ تران را آموخته باشد. از این رو از هنگامی که کودک سخن گفتن آغاز میکند، باید انسانی شکیبا، هوشیار و خردمند، کارهایش را زیر نظر بگیرد، او راهنمایی کند و از انجام دادن کارهای بد و همنشینی با افراد بد و ناشایست بر حذر دارد. لاک اعتقاد دارد که ذهن کودک هنگام تولد همانند لوح سفیدی است که چیزی در آن نقش نشده است. سپس به تدریج میتواند از راه حواس مختلف خود، تجارب گوناگونی را کسب کند. در واقع این آموزش و پرورش است که به مرور در ذهن سفید و خالی از نقش کودک، مفاهیم، تصاویر و نقشهایی را ایجاد میکند، شخصیت او را شکل میدهد و به طور کلی افراد را برای زندگی در جامعه آماده میکند بنابراین معلومات و تصورات ذهنی انسان، فطری و ذاتی نیست، بلکه بر اثر یادگیری و تجاربی است که او به تدریج از محیط و جامعهای که درآن زندگی میکند، کسب کرده است.
نوشتها:
* کارشناس ارشد برنامهریزی درسی
منبع:روزنامه اطلاعات
www.shiaonline.info/fa