تقیه چیست؟- بخش سوم: یکى از موضوعاتى که خوب است در اطراف آن بحث و تحقیق شود، مقایسه روش سید الشهداء با سایر ائمه اطهار است. در نظر بسیارى از مردم این طور است که روش امام حسین علیه السلام با سایر ائمه اطهار مثل روش امام حسن و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و سایر ائمه و حتى روش امیر المؤمنین متفاوت و مختلف است و مثل این است که مکتب امام حسین مخصوص به خود اوست و هیچ یک از ائمه دیگر تابع این مکتب و این روش نبودهاند و از روش و مکتب دیگرى پیروى مىنمودهاند، و این خود به خود عقده کور و اشکالى در دلها تولید مىکند، بعلاوه ما باید بدانیم که در عمل چه نوع رفتار کنیم، باید تابع آن مکتب باشیم یا تابع این مکتب؟ براى اینکه موضوع بحثبهتر مشخص شود، عرض مىکنم روشى که شیعه با آن روش شناخته شده و ائمه دین آن را مشخص کردهاند و از علامات و مختصات شیعه شناخته شده موضوع «تقیه» است، به طورى که کلمه «شیعه» و «تقیه» مثل «حاتم» و «جود» لازم و ملزوم یکدیگر شناخته شدهاند. همه ائمه دین تقیه مىکردهاند، حالا چطور شد که امام حسین علیه السلام در این میان تقیه نکرد و قیام نمود؟ اگر تقیه حق است چرا امام حسین تقیه نکرد و حال آنکه موجبات تقیه کاملا براى امام حسین فراهم بود، و اگر تقیه حق نیست پس چرا سایر ائمه اطهار تقیه مىکردهاند و به تقیه دستور مىدادهاند؟
و بعلاوه، خود یک بحث اصولى است قطع نظر از اینکه روش ائمه با یکدیگر متفاوت است و یا یکى است. فرض کنیم همه یک روش داشتهاند، همه تقیه مىکردهاند و یا هیچ کدام تقیه نمىکردهاند، این خود یک بحث اصولى است که از جنبه کلامى و اصولى مىتوان بحث کرد که اساسا تقیه مىتواند حق باشد؟ و آیا با عقل و قرآن وفق مىدهد و یا نمىدهد؟ این مطلب هم باید گفته شود که هر چند معروف و مشهور این است که تقیه از مختصات شیعه است و غیر شیعه قائل به تقیه نیست ولى این شهرت اساسى ندارد، در غیر شیعه هم تقیه هست. این مساله نیز مثل مساله تحریف قرآن است که بعضى آن را از مختصات شیعه دانستهاند و حال آنکه اگر عدهاى از شیعه قائل به تحریف قرآن هستند، از اهل سنت هم قائلند، عدد قائلین آنها کمتر از عدد قائلین شیعه نیست، و البته اگر همه علماى سنى قائل به تحریف قرآن نیستند همه علماى شیعه نیز قائل به تحریف قرآن نیستند. این مطلب به عنوان مثال گفته شد، فعلا وارد بحث تحریف قرآن نیستیم. این مطلب را یک توسعه بیشتر هم مىتوان داد که از موضوع رعایت تقیه وسیعتر باشد، و مىشود گفت در بعضى امور دیگر هم در ابتدا بین سیرت و طریقه ائمه اطهار با یکدیگر تعارض و تناقض دیده مىشود. ممکن است مثلا رسول اکرم صلى الله علیه و آله یک طور عمل کرده باشد و امیر المؤمنین طور دیگر، و یا اینکه هر دو بزرگوار طورى عمل کرده باشند و امام باقر و امام صادق طورى دیگر. این تعارضها و تناقضهاى ظاهرى زیاد دیده مىشود، و به عنوان مثال بعضى را عرض خواهم کرد، و چون همه به عقیده ما معصومند و فعل همه آنها مانند قولشان حجت است پس ما در عمل چه کنیم؟ تابع کدام سیرت و کدام عمل باشیم؟ ما به دلیل اینکه امامت اهل بیت عصمت را پذیرفتهایم و سخنان آنها و افعال آنها را حجت مىدانیم و معتقدیم رسول خدا ما را به آنها ارجاع فرموده است، از لحاظ آثار و مآثر دینى از اهل سنت و جماعت غنىتر هستیم، بیش از آنها حدیث و خبر داریم، بیش از آنها حکمتهاى اخلاقى و اجتماعى داریم، بیش از آنها دعاهاى پر ارزش داریم که خود دعاها باب بزرگى است از معارف و تعلیمات اخلاقى و اجتماعى اسلام و باید مستقلا در اطراف آن بحثشود. آنها به اندازه ما سیرت ندارند و از این جهت نیز ما از آنها غنىتر هستیم. لهذا کسانى که حساب کردهاند مىگویند که تمام صحاح سته اهل تسنن به اندازه ک
تاب کافى ما حدیث ندارد. (چون در مدتها پیش بوده که دیدهایم و البته خودم این حساب و مقایسه را نکردهام، از قول دیگران نقل مىکنم، الآن هم عدد و رقم ایندو یادم نیست). اجمالا آنچه به خاطرم مانده این است که کافى متجاوز از شانزده هزار حدیث دارد. این به نوبه خود یک افتخارى براى شیعه شمرده شده و به همین دلیل شیعه خود را محتاج به قیاس و استحسان ندیده است و همیشه به این مطلب افتخار کرده است. حال مىخواهم عرض کنم همین چیزى که نقطه قوت شیعه شمرده شده ممکن است با توجه به اشکال بالا نقطه ضعف شیعه شمرده شود، گفته شود شیعه چون یک معصوم و یک پیشوا ندارد و چهارده پیشوا دارد و چون از هر یک از پیشواها راه و رسمهاى مختلف نقل شده، در نتیجه یک نوع حیرت و یک نوع ضلالت و یک نوع سر گیجه براى شیعه پیدا مىشود و یک نوع هرج و مرج براى مردم شیعه پدید مىآید. آن وقت این خود یک وسیله خوبى هم براى مردمى که دین را وسیله مقاصد خودشان قرار مىدهند و فساد را با نیروى مقدسى مىخواهند مجهز نمایند مىشود. هر کسى دلش مىخواهد طورى عمل کند، از یک حدیث و یک عمل یکى از ائمه در یک مورد بالخصوص شاهد و دلیل مىآورد. نتیجه اینها تشتت است و هرج و مرج و اصل ثابت اخلاقى و اجتماعى نداشتن، و واى به حال ملتى که اصول ثابت و واحدى نداشته باشد و هر کسى از خود طرز فکرى داشته باشد. این درست مصداق همان مثل است که مىگوید: اگر مریض طبیبش زیاد شد امید بهبود در او نیست.
و الحق هم باید گفت که اگر روى این روشهاى به ظاهر مخالف، حساب و تحقیق و اجتهاد نشود همین آثار سوء هست، یعنى چه آنکه ما چند پیشواى مختلف الطریقه داشته باشیم و یا آنکه پیشوایان ما همه بر یک طریق باشند ولى در ظاهر اختلافى ببینیم و حتى اینکه یک پیشو
ا داشته باشیم ولى در مواطن مختلف روشهاى مختلف در او ببینیم و نتوانیم اختلافها را حل کنیم به یک اصل معین، همین هرج و مرج که گفته شد پیدا مىشود.
مثلا به عنوان مثال عرض مىکنم: ما از یک طرف وقتى که به سیرت رسول اکرم مراجعه مىکنیم مىبینیم که فقیرانه زندگى مىکرده است، نان جو مىخورده است، لباس وصلهدار مىپوشیده است، امیر المؤمنین همین طور، و قرآن هم مىفرماید: لقد کان لکم فى رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر (۱) ، پس همه مردم موظفند از روش و سیره رسول اکرم پیروى کنند، همه فقیرانه زندگانى کنند، همه نان جو بخورند، لباس وصلهدار بپوشند. ولى وقتى مىرویم زندگانى امام مجتبى را مىبینیم و یا زندگانى امام صادق و امام رضا را مىبینیم، مىبینیم آنها فقیرانه زندگانى نمىکردهاند، غذاى خوب مىخوردهاند و جامه خوب مىپوشیدهاند و مرکب خوب سوار مىشدهاند، از طیبات دنیا استفاده مىکردهاند. امام صادق وقتى به خانه شخصى مىرود و مىبیند آن شخص خانه کوچکى دارد با اینکه متمکن است، مىفرماید: چرا خانه وسیعترى براى خود تهیه نمىکنى؟ مىگوید: این خانه خانه پدرى من است، پدرم در اینجا زندگانى ک
رده است. مىفرماید: شاید پدرت شعور نداشته، آیا تو هم باید مثل او شعور نداشته باشى؟! تو مىخواهى یک عمر جرم بىشعورى پدرت را بدهى؟!
این امور است که در ظاهر مخالف یکدیگر شمرده مىشود، و این است امرى که ممکن استیک نقطه ضعف در تشیع شمرده شود. ولى نه، این طور نیست. من از همین مثال استفاده مىکنم که این طور نیست و نقطه قوت شیعه در همین است. مقدمتا عرض مىکنم ما اگر یک پیشواى معصوم داشته باشیم که ۲۰ سال یا ۳۰ سال در میان ما باشد و یا یک پیشوا داشته باشیم که ۲۵۰ سال در میان ما باشد، البته اگر تنها ۲۰ سال در میان ما باشد آنقدرها تحولات و پیچ و خمها و تغییرها و موضوعهاى مختلف پیش نمىآید که ما عمل آن پیشوا و طرز مواجه شدن آن پیشوا را با صورتهاى مختلف و شکلهاى مختلف موضوعات ببینیم و در نتیجه استاد بشویم و مهارت پیدا کنیم که ما هم در این دنیاى متغیر چگونه مواجه شویم و در این زندگى متغیر چگونه اصول کلى دین را با موضوعات مختلف و متغیر تطبیق کنیم. زیرا دین یک بیانى دارد و یک تطبیقى و عملى، عینا مانند درسهاى نظرى و درسهاى عملى، درسهاى عملى طرز تطبیق نظریههاستبا موضوعات جزئى و مختلف. ولى اگر ۲۵۰ سال یک پیشواى معصوم داشته باشیم که با اقسام و انواع صورتهاى قضایا مواجه شود و طریق حل آن قضایا را
به ما بنمایاند، ما بهتر به روح تعلیمات دین آشنا مىشویم و از جمود و خشکى و به اصطلاح منطق«اخذ ما لیس بعله»و یا«خلط ما بالعرض بما بالذات»نجات پیدا مىکنیم. «خلط ما بالعرض بما بالذات»یعنى دو چیزى که همراه یکدیگرند یکى از آنها در امر سومى دخالت دارد و همراهى آن دیگرى با آن امر سوم اصالت ندارد بلکه به اعتبار این است که به حسب اتفاق همراه اولى بوده است و ما اشتباه کنیم و بپنداریم که آن چیزى که مستلزم امر سوم است اوست. فرض کنید«الف»و«ب»در ظرفى همراه یکدیگر بودهاند و«الف»تولید«ج»مىکند، بعد ما خیال کنیم که«ب»مولد«ج»استیا خیال کنیم در تولید کردن«الف»«ج»را، «ب»هم دخالت دارد. در سیره پیشوایان دین شک نیست که آنها هم هر کدام در زمانى بودهاند و زمان و محیط آنها اقتضائاتى داشته است و هر فردى ناچار است که از مقتضیات زمان خود پیروى کند، یعنى دین نسبتبه مقتضیات زمان، مردم را آزاد گذاشته است. حال در زمینه تعدد پیشواى معصوم و یا طول عمر یک پیشوا انسان بهتر مىتواند روح تعلیمات دینى را از آنچه که مربوط به مقتضیات عصر و زمان است تشخیص دهد، روح را بگیرد و امور مربوط به مقتضیات زمان را رها کند. ممکن است پیغمبر یک عملى بکند به حکم اینکه روح دین اقتضا مىکند و ممکن استیک عملى بکند به حکم مقتضیات زمان، مثل همان مثالى که راجع به زندگانى فقیرانه عرض کردم که رسول خدا فقیرانه زندگى مىکرد و امام صادق مثلا نه. حال یک داستانى نقل مىکنم که خوب روح این مطلب را بشکافد:
در حدیث معروفى که هم در کافى و هم در تحف العقول است آمده که سفیان ثورى آمد به حضور امام صادق[و نسبتبه اینکه امام لباس لطیفى پوشیده بود اعتراض کرد که پیغمبر چنین لباسى نمىپوشید. حضرت فرمود: ]تو خی
ال مىکنى چون پیغمبر چنان بود مردم تا ابد[باید آن طور باشند؟! ]تو نمىدانى این جزء دستور اسلام نیست؟! تو باید عقل داشته باشى، اینقدر عقل و قوه حساب داشته باشى، آن عصر و زمان و آن منطقه را در نظر بگیرى. در آن زمان زندگانى متوسط همان بود که پیغمبر داشت. دستور اسلام مواسات و مساوات است. باید دید اکثریت مردم در آن زمان چگونه زندگى داشتهاند. البته براى پیغمبر که پیشوا و مقتدا بود و مردم جان و مال خود را در اختیار او مىگذاشتند همه جور زندگى فراهم بود، ولى هرگز رسول اکرم با وجود چنان زندگى عمومى، براى شخص خودش امتیازى قائل نمىشد. آنچه دستور اسلام است همدردى است، مواسات و مساوات است، عدل و انصاف است، روش نرم و ملایم است که در روح فقرا تولید عقده ننماید، آن کسى که رفیق یا همسایه یا ناظر اعمال اوست ناراحت نشود. اگر در زمان پیغمبر این وسعت عیش و این رخص مىبود پیغمبر آن طور رفتار نمىکرد. مردم از این جهت آزادند که این طور لباس بپوشند یا آن طور، کهنه بپوشند یا نو، این پارچه را انتخاب کنند یا آن پارچه را، این طرز را یا آن طرز را. دین به این چیزها اهمیت نمىدهد، آنچه که اهمیت مىدهد آن چیزهاست[یعنى اصولى مانند همدردى، مواسات، مساوات و عدل و انصاف.]
بعد فرمود: و لکن من را که این طور مىبینى، همیشه متوجه حقوقى که به مال من تعلق مىگیرد هستم… پس بین روش من و روش پیغمبر اختلاف اصولى و معنوى نیست. و لهذا در حدیث است که در زمان امام صادق خشکسالى پیدا شد. امام صادق به ناظر خرج خود فرمود: [برو گندمهاى ذخیره ما را در بازار بفروش، از این پس نان خود را به طور روزانه از بازار تهیه مىکنیم، و نان بازار از گندم و جو با هم تهیه مىشد. ]اسلام نمىگوید نان گندم بخور یا نان جو
و یا گندم و جو را با هم مخلوط کن، مىگوید روش تو باید در میان مردم مقرون به انصاف و عدالت و احسان باشد. حال ما از این اختلاف روش رسول اکرم و امام صادق بهتر به روح اسلام پى مىبریم. اگر امام صادق این بیان را نمىکرد و توضیح نمىداد، ما آن جنبه از عمل رسول خدا را که مربوط به مقتضیات عصر آن حضرت است جزء دستور اسلام مىشمردیم و بعد به ضمیمه آیه ۲۱ از سوره احزاب که مىفرماید به پیغمبر تاسى کنید، صغرى و کبرى تشکیل مىدادیم و تا قیامت مردم را در زیر زنجیر مىکشیدیم، ولى بیان امام صادق و توضیح آن حضرت و اختلاف روش آن حضرت با روش پیغمبر درس آموزندهاى ستبراى ما، و ما را از جمود و خشکى خارج مىکند، به روح و معنا آشنا مىسازد. البته در اینجا امام صادق شخصا بیان دارد. اگر هم بیانى نمىداشتباز خود ما باید اینقدرها تعقل و قوه اجتهاد داشته باشیم، اینها را متناقض و متضاد و متعارض ندانیم.
این جمود مخصوصا در اخباریین زیاد است که حتى شرب دخان را منع مىکنند.
علیهذا یکى از طرق حل تعارضاتى که در سیرتهاى مختلف است، به اصط
لاح حل عرفى و جمع عرفى است که از راه اختلاف مقتضیات زمان است. حتى در حل تعارضات قولى نیز این طریق را مىتوان به کار برد گو اینکه فقهاى ما توجه نکردهاند.
یک مثال دیگر: به على علیه السلام عرض کردند درباره این حدیث که «غیروا الشیب و لا تشبهوا بالیهود». على علیه السلام خودش این حدیث را روایت مىکرد ولى عمل نمىکرد، یعنى خودش رنگ نمىبست و خضاب نمىکرد. على علیه السلام فرمود: این دستور، مخصوص زمان پیغمبر است، این تاکتیک جنگى بود که دشمن نگوید اینها یک عده پیر و پاتال هستند، یک حیله جنگى بود که رسول اکرم به کار مىبرد ولى امروز«فامرؤ و ما اختار».
حال اگر سیرت على نبود و توضیح على نبود، ما مىگفتیم پیغمبر فرمود ریشها را خضاب کنید، تا قیامتبه ریش مردم چسبیده بودیم که حتما باید ریشها را رنگ ببندید. پس این خود یک طریق حل تناقض است. البته این کار مطالعه کامل لازم دارد.
یکى از علماى مطلع که مستقل فکر مىکرد، یادم هست که درباره اخبار تفویض که خیلى قرع سمع هم مىکند که چگونه خدا اختیارات مىدهد(مثل اختیارات وزیر دادگسترى)مىگفت مثلا…
این نکته را باید بدانیم که یک عده مسائل داریم که این مسائل روح تعلیمات دین است، دستورهاى کلى الهى است. اینها به هیچ نحو قابل تغییر و تبدیل نیست، ناشى از مصالح کلى و عالى بشریت است، تا بشریت هست این دستورها هم هست، بشر از آن جهت که بشر استباید این دستورها را به کار بندد.
پىنوشت:
1- احزاب/۲۱.
مجموعه آثار جلد ۱۸ صفحه ۲۳ استاد مرتضى مطهرى
www.aarezoha.blogfa.com
کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor
صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه -آموزش مجازی قران ونهج البلاغه