منبع: عرفان اسلامى جلد سه
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
به هنگام ذكر يا در همه حال مانند انسان محتضر باش؛ انسانى كه قدرت انجام هيچگونه عمل لغو و بيهودهاى ندارد، انسانى كه در آن حال به غير لطف و محبّت و عنايت الهى به برنامه ديگرى متوجّه نيست و از غير او كمك و يارى نمىخواهد و طمع به غير جناب او ندارد.
اگر در همه حالات، چه در خانه، چه در بيرون، چه در سفر، چه در حضر، چه در وقت كسب، چه زمان معاشرت و چه هنگام خوردن و خوابيدن، خود را همانند آدم، محتضر بدانى، باور كن كه لحظهاى حاضر نخواهى شد دست از حسنات بردارى و چشم به هم زدنى حاضر نخواهى شد دامن حياتت به آلودگىها آلوده شود!!
برخيز شبى هنگام سحر |
بخروش دمى با ديده تر |
آهى كش و ساز آهنگ سفر |
بشتاب دلا در راه وفا |
از خواب گران بردار سرى |
با سوز نهان با چشم ترى |
شمعى بفروز جانا سحرى |
ميكن سفرى تا ملك بقا |
يك عمر شدى سرمست غرور |
مىنوش شبى از جام طهور |
كز خاك رسى در عالم نور |
بخرام برون زين شهر فنا |
غافل منشين ديوانگى است |
در راه شدن فرزانگى است |
دزد ره عشق چون خانگى است |
منديش زكس جز نفس و هوا |
در حضرت دوست گر بنده شوى |
از مهر رخش تابنده شوى |
خورشيد صفت رخشنده شوى |
اى ظلمتى از انوار هدا |
صياد ازل در عالم تن |
در نه قفس اين چرخ كهن |
بربسته كنون باب و پر من |
سازد زكرم اين مرغ رها |
از دام جهان آزاد شوم |
خاك در آن صياد شوم |
باشد كه زغم دلشاد شوم |
پايان رسدم اندوه و جفا |
يا رب برسان آتش نفسى |
چون شعله طور سوزان هوسى |
آزاد كن مرغ قفسى |
كز دام فراق گرديم رها «1» |
& ;nbsp;
يا خود را در همين دنيا و در تمام لحظاتش، حاضر در محضر حساب ببين، آن هم حساب و پروندهاى كه قاضى و حاكمش خداست و عاقبتِ پرونده يا بهشت است يا جهنم.
اى عزيز! بيدار باش و فرصت گرانمايه عمر را غنيمت بدان و دست از عروة الوثقاى هدايت برندار و با دنيا به عنوان مزرعه آخرت معامله كن، عمر خيلى زودگذر است، برزخ و قيامت با تو هيچ فاصلهاى ندارند، دنيا هم مانند آخرت، محضر خداست و تو ببين در اين محضر در چه حالى و در چه كارى؟ مواظب باش خود را به آنچه از جانب حضرت حق از امر و نهى و وعده و وعيد، مأمور نيستى، مشغول نكنى كه اين شغلى است شيطانى و عاقبتى جز حسرت و پشيمانى و ضرر و خسارت ندارد. عمر را در گردونه اجراى اوامر و كنارهگيرى از محرّمات و توجّه به آنچه كه به آن وعده بهشت داده شده و خوددارى از آنچه كه به آن وعده عذاب داده شده، مصرف كن.&l t;/o:p>
به قول عارف با سوز، الهى قمشهاى رحمه الله:
[وَاغْسِلْ قَلْبَكَ بِماءِ الْحُزْنِ وَلا تَشْغَلْها بِدُونِ ما كَلَّفَكَ]
غسل قلب با اشك ندامت
دل خود را از تعلّق به دنيا و امور آن و از تمام آلودگىهاى مربوط به دل با آب اندوه و حسرت بر عمر گذشته و با اشك پرقيمت چشم كه در راه خدا به خصوص در دل شبهاى تار بر ظاهر صورتت جارى مىگردد، بشوى. در روايت آمده: يك قطره اشك ندامت، دريايى از غضب الهى را خاموش مىكند.
در حديث است كه:
در روز قيامت، شخصى را به ميزان حساب، حاضر مىكنند كه در مدّت عمر خود ظاهراً اعمال نيكى انجام داده، عملهاى او را به جناب حق عرضه مىكنند، حضرت بارى، هريك از اعمال او را به عيبى و تقصيرى برمىگرداند، آنگاه دستور مىرسد كه آن عبد بايد به جهنّم برود، يك موى از مژه چشم او پس از اذن حضرت حق عرضه مىدارد: خداوندا! اين شخص در شبى از شبها ياد تقصيرات خود كرد و دلش سوخت و اشك ندامتش بر چهره جارى گشت به حدّى كه من در آن اشك غرق شدم، خداوند مهربان به قيمت آن اشك از بندهاش بگذرد و او را از جهنّم نجات دهد.
انسان هر چن
د كه تمام لحظاتش را به خوبى گذرانده باشد، ولى بايد در برابر عظمت حق، خود و اعمالش را هيچ انگاشته و به طور دائم در خلوت دل، محزون باشد و بر گذشته تأسف خورده، در حدّى كه به ياد گذشته و خالى بودن پروندهاش از اعمالى كه لايق مولاست گريه كند و با اشك چشم، جان را صفا دهد و مواظب باشد به آنچه مكلّف نيست، عمر تلف نكند.
به قول الهى قمشهاى، در ترجمه جمله «قلوبهم محزونة» كه در وصف عاشقان حق از امام عارفان اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده:
پر انده باشد آن دلهاى مشتاق |
|
بلى جفت غم است از يار خود طاق |
به هر دل مشتعل تقوا فروزند |
|
چه شمعش در شرار غم بسوزند |
كدامين غم؟ غم دين، دين دلبر |
|
كز آن غم كس مبادا شاد خاطر |
نشان معرفت قلب حزين است |
|
&l t;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” lang=AR-SA>دل پاكان به درد غم قرين است |
درخت معرفت بار آورد درد |
< ;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” dir=ltr> |
سرشك سرخ بارد بر رخ زرد |
ز هر غم خاطرى باشد پريشان |
|
غم يار و غم جسم و غم جان |
غم دين شادى هر دو جهان است |
|
غم دنياى دون خوردن زيان است |
چه خوش گفت آن حكيم ذوق پرور |
|
غم دين خور، مخور اندوه ديگر |
غم دين خور كه دنيا غم ندارد |
|
عروس يكشبه ماتم ندارد |
[وَاجْعَلْ ذِكْرَ اللّهِ مِنْ أَجْلِ ذِكْرِهِ لَكَ فَإِنَّهُ ذِكْرُكَ وَهُوَ غَنِىٌّ عَنْكَ فَذِكْرُهُ لَكَ أَجَلُّ وَأَشْهى وَأَتَمُّ مِنْ ذِكْرِكَ لَهُ وَأَسْبَقَ]
ذاكر حق
ياد وجود مقدّس او باش، به خاطر اين كه او ياد تو است و از آنجا كه ياد او نسبت به عبد هميشگى و در تمام لحظهها است و در پيشگاه حضرت او غفلت و نسيان راه ندارد، پس در مقابل چنين يادى كه محبوب از تو دارد، تو هم در تمام لحظهها و آنات و حركات و سكنات به ياد او باش.
بيدار باش كه حضرت دوست، چه گونه ياد تو است؟ تو را خلق كرده و هرچه لازم داشتى به تو مرحمت فرموده و هرچه احتياج دارى به تو عنايت مىكند، با اين كه هيچ احتياج و نيازى به تو ندارد. كدام لحظه را مىشناسى كه حضرت جانان از تو غافل بوده و تو را از ياد برده باشد؟
اين ظلم بزرگى است كه محبوب به طور دائم ياد تو باشد و تو از او ياد نكنى و به خصوص به امر و نهى او توجه نداشته باشى.
امام سجّاد عليه السلام، در دعاى ابوحمزه كه از پراهميّتترين دعاهاى شيعه است، درباره عنايات حضرت حق، عرضه مىدارد:
آقاى من! من
م آن كودكى كه پروريدى، منم نادانى كه به من علم و آگاهى آموختى منم گمراهى كه او را هدايت كردى، منم پستى كه او را به رفعت و بلندى و آقايى رساندى، منم ترسانى كه او را راحت و آسوده ساختى، منم گرسنهاى كه سيرش كردى، تشنهاى كه سيرابش نمودى، برهنهاى كه پوشاندى، فقير و بىچيزى كه توانگرش نمودى، ناتوانى كه نيرويش دادى، خوارى كه عزيزش فرمودى، بيمارى كه درمانش دادى، گدايى كه دستش را از عنايت و لطف پر كردى، گنهكارى كه براى حفظ آبرويش او را پوشاندى، خطا كارى كه از او درگذشتى، منم آن اندكى كه بسيارم نمودى، خوار شدهاى كه او را كمك كردى و راندهاى كه منزلش دادى.
و سيّد مظلومان، پيشواى شهيدان، امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه كه دعاى بىنظيرى است، عرضه مىدارد:
اى مولاى من! تويى كه بر من منت نهادى، تويى كه به من نعمت دادى، تو
يى كه بر من احسان كردى، تويى كه بر من نيكى كردى، تويى كه مرا فضيلت دادى، تويى كه كاملم كردى، تويى كه روزىام دادى، تويى كه به من توفيق دادى، تويى كه به من عطا فرمودى، تويى كه مرا توانگر كردى، تويى كه مرا نگه داشتى، تويى كه مأوايم دادى و كارم را كفايت كردى، تويى كه هدايتم نمودى، تويى كه خود دارم كردى، تويى كه بر من پرده پوشيدى و مرا آمرزيدى، تويى كه از من درگذشتى و پابرجايم كردى و عزيزم داشتى، تويى كه كمكم كردى و بازويم را گرفتى و تأييدم فرمودى و ياورم شدى و شفايم بخشيدى و عافيتم دادى و گرامىام داشتى.
فيض، آن عاشق دلباخته در اين كه هرچه را بنگرى و به هرچه فكر كنى ريشه و اصل، آنِ اوست، مىگويد:
عارفان از چمن قدس چو بوى تو كشند |
|
خويش را بىخرد و مست به كوى تو كشند |
چون بخورشيد فتد چشم حقايق بينان |
|
برقع چشمه خورشيد زروى تو كشند |
خستگانت بدرون ظلمات ار گذرند |
|
هر طرف دست بيازند كه موى تو كشند |
عاشقان با جگر سوخته و چشم پر آب |
|
تشنه آب حياتى كه ز جوى تو كشند |
هرچه بينند جمال تو در آن مىبينند |
|
صورت و معنى هر چيز به سوى تو كشند |
سرو را در نظر آرند بياد قد تو |
|
گرد گلزار برآنند كه بوى تو كشند |
هر ثنا هركه كند در حق هركس همه را |
|
به له الملك وله الحمد به سوى تو كشند |
روز ايشان بود آنگه كه به رويت نگرند |
|
شب زمانى كه در آن طره موى تو كشند «2» |
آرى، او را با اين همه محبت و عنايتى كه در حق تو كرده ياد كن كه او را در عين اين كه از هر جهت بىنياز از تو مىباشد ياد تو است، او كه تو را ياد مىكند، ياد او نسبت به تو از ياد تو نسبت به او بزرگتر و مرغوبتر و تمامتر است و ياد او هميشه نسبت به تو، جلوتر از ياد تو نسبت به اوست، حق نيست كه او اينگونه به نظر لطف و عنايت بر تو بنگرد و تو او را ناديده بگيرى!
[وَمَعْرِفَتُكَ بِذِكْرِهِ لَكَ يُورِثُكَ الْخُضُوعَ وَالْإِسْتِحْياءَ وَالْإِنْكِسارَ وَيَتَوَلَّدُ مِنْ ذلِكَ رُؤْيَةُ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ السَّابِقِ وَتَخْلُصُ لِوَجْهِهِ وَتَصْغُرُ عِنْدَ ذلِكَ طاعاتُكَ وَإِنْ كَثُرَتْ فى جَنْبِ مِنَنِهِ]
كوچك شمردن اعمال در پيشگاه الهى
وقتى به اين معنى واقف مىشوى كه وجود مقدس يار لحظهاى از ياد تو غافل نباشد و اوست كه هم چون ماهى دريا تو را غرق در نعمت و آقايى
و كرامت كرده و اوست كه در تمام مواقف به داد تو رسيده و هرگونه وسيله زندگى و خوشى و راحتى براى تو فراهم آورده، اين آگاهى باعث و مورث سه حقيقت مىشود، باعث مىشود كه در تمام جوانب حيات، نسبت به حضرت او، حال خضوع گرفته و در برابر امر و نهى او تكبّر نكنى و نيز موجب مىگردد كه در خلوت و آشكار نسبت به تمام امورت از حضرت او حيا كنى و غفلت باعث مىشود كه در برابر پيشگاه مقدّس او سرِ عجز و انكسار به خاك آورى.
و عباداتت هرچند در برابر نعمتهاى او به نظرت زياد بيايد بر اثر اين آگاهى كوچك و حقير به نظر خواهد آمد، تا جايى كه در برابر عظمت او از عبادات خود با همه كثرتش، شرمسار و خجالت زده خواهى شد.
به راستى فعل موجود، ممكن و ضعيف و حقير و پست هر چند زياد باشد، در برابر عنايت و لطف واجب چه قدر و ارزشى دارد؟
اعمال ناقص در بارگاه رب كامل
اى عزيز! اعمالى كه از تو براى حضرت دوست صادر مىشود و به گمان تو تمام عيار است، ممكن است داراى عيوبى باشد كه تو راه به آن نبرده باشى و از نظر تو مخفى مانده باشد.
از عطاى سلمى كه يكى از مشاهير اهل حال است نقل شده كه:
در اوايل حال، نساجى داشته و از آن شغل كسب معاش مىنموده. روزى پارچهاى بافت، پارچهاى كه براى بافت آن وقت بسيار صرف كرده بود و نهايت دقّت را در آن به كار برده بود و اعتقاد داشت در نهايت محكمى و خوبى است.
پارچه را به بازار مىبرد و به بزّازى كه متخصّص پارچه و قيمت بود ارائه مىكند، بزّاز از قيمتى كه عطا در نظر داشت كمتر قيمت مىكند؛ زيرا عيوبى در پارچه بود كه بزاز به آن اشاره مىكند در حالى كه آن عيوب از ديد عطا دور مانده بود.
عطا پس از علم به عيوب، در وسط بازار، شروع مىكند به بلند گريه كردن، بزّاز از كرده پشيمان مىشود و به عطا مىگويد: مرا ببخش به هر قيمتى كه مىخواهى از تو مىخرم، عطا مىگويد: گريه من از كمى قيمت پارچه نيست، بلكه از اين است كه من با وجود سعى بسيارى كه در بافت اين پارچه كردهام و به اعتقاد خود آن را بىعيب مىدانستم، معيوب از آب در آمد و من از عيب آن غافل بودم، شايد عملهاى من هم مثل اين پارچه پر از عيب باشد و چون روز قيامت به نظر خبير بصير برسد، عيبهايش ظاهر گردد، در حالى كه من از آن غافل بودم و آن روز چه كنم؟!
آيت اللّه بروجردى، يكى از اعاظم علماى شيعه و فقهاى بزرگ مذهب بود، شخصيّت ممتاز علمى و عملى ايشان باعث گشت كه در زمان وى، حوزه علميه قم از چنان عظمتى برخوردار شود كه صداى دانش و مذهب شيعه به بسيارى از كشورها برسد.
امام خمينى رحمه الله براى حضرت آيت اللّه بروجردى رحمه الله اهميّت و احترام خاصى قائل بودند.
نقل مىكنند: يك روز عدّهاى از علماى بلاد در محضر آيت اللّه بروجردى جمع بودند، در برابر ايشان صحبت از خدمات ارزنده آن جناب به ميان آمد و هركسى گوشهاى از برنامههاى پراهميّت ايشان را اعم از پربار كردن فقه، عظمت دادن به حوزه، چاپ كتب علمى، تأسيس دار التّقريب، ساختن مساجد و مدارس، فرستادن مبلغ به ممالك خارجى، گوشزد مىكرد و آن جناب با دقت به آن مسائل گوش مىدادند، تنها پيرمرد عالمى كه اكثر حضار او
را نمىشناختند و معلوم بود از گوشهاى از كشور به ديدن آن جناب آمده ساكت بود.
آيت اللّه بروجردى به او فرمودند: شما هم چيزى بگو، ناگهان پيرمرد با حالى پر از خضوع و انكسار عرضه داشت:
أَخْلِصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصيرٌ «3».
حضرت آيت اللّه، آنچه گفتند به درد شما نمىخورد، عمل خالص كن كه زرگرى كه بناست اعمال را محك بزند، بيدار بيدار است.
نوشتهاند بهت مجلس را گرفت و به پهناى صورت، اشك از دو ديدگان حضرت آيت اللّه بروجردى سرازير شد.
آرى، اعمال ما را با عطا و عنايت او چه نسبت است، اصولًا اعمال ما انسانها
قدر و قيمتى ندارد كه در برابر عطاى دوست بتوان از آن حرف زد!!
به قول الهى آن عارف فرزانه و بيدار يگانه:
هرچه جز زندگى عشق فنا بود فنا |
|
هرچه جز بندگى يار هوا بود هوا |
عاشقان را غم و اندوه صفا بود صفا |
|
عارفان را الم و درد، دوا بود دوا |
مهر خورشيد به ذرات نكو بود نكو |
|
عشق و حيرانى ذرات بهجا بود بهجا |
طاعت ما غلط و نقص و گنه بود گنه |
|
رحمت او كرم و جود و عطا بود عطا |
كرم دوست بهما در عوض سعى و عمل |
|
در بر عقل چنين نكته خطا بود خطا |
به گدايان زره عشق كرم كرد كرم |
& #x0D;
|
حسن بىحد رخ يار روا بود روا |
با «الهى» اگر از لطف نظر داشت نظر |
|
رحمتش عام به هر شاه و گدا بود گدا «4» |
[وَرُؤْيَتُكَ ذِكْرَكَ لَهُ تُورِثُكَ الرِّيا وَالْعُجْبَ وَالسَّفَهَ والْغِلْظَةَ فى خَلْقِهِ وَاسْتِكْثارِ الطَّاعَةِ وَنِسْيانَ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ]
متوجه باش ذكرى كه نسبت به حق دارى، به توفيق خود اوست، مبادا فكر كنى كار تو است كه تو قدرت بر انجام هيچ كارى ندارى، اگر عنايت و محبت او نباشد، يك ذكر يا يك ركعت عبادت از دستت بر نخواهد آمد.
اگر ذكر خود را ببينى، به تدريج به ريا و عجب و سفاهت و تندى با خلق دچار خواهى شد و طاعت و ذكرت به نظر زياد خواهد آمد و كرم و فضل حضرت دوست را فراموش خواهى كرد، آن زمان است كه در پرتگاه سقوط قرار خواهى گرفت و عاقبتِ بدى، پيدا خواهى كرد.
[وَلا يَزْدادُ بِذلِكَ مِنَ اللّهِ إِلّا بُعْداً وَلا يَسْتَجْلِبُ بِهِ عَلى مُضِىِّ الْأَيَّامِ إِلّا وَحْشَةً]
در صورت دچار شدن به ريا و عجب و سفه و غلظت نسبت به خلق، نتيجهاى جز دورى از حضرت نخواهى داشت و از عمر گذشتهات، جز وحشت و نفرت حاصل نخواهد ماند.
پی نوشت ها:
(1)- الهى قمشهاى.
(2)- فيض كاشانى.
(3)- بحار الأنوار: 13/ 432، باب قصص لقمان وحكمه، حديث 23.
(4)- الهى قمشهاى.
http://allah1.ir