3. رد بر منزلت علي(ع)
نداشتن هوش و ذكاوت كافي، يكي از تهمتهايي است كه لامنس در مورد علي(ع) مطرح كرده تا مقام ايشان را پايين آورد. وي در دايرة المعارف الاسلامية در مدخل «حسين» مينويسد:
ثابت شد كه پسر (حسين) دو صفتي را كه موجب هلاكت پدر (علي) شد، از او به ارث برده است، يعني دو صفت بيارادگي و كمي ذكاوت و هوشمندي.43
نقد
به نظر ميرسد كه مقصود لامنس از اين اتهام، عدم هوشمندي و ذكاوت در تدبير امور سياسي و حكومتداري علي(ع) در دوران حكومتشان باشد، چنان كه مستشرقان ديگري نظير اشپولر، گلدزيهر، واليري و… نيز چنين اتهامي را مطرح كرده
اند. البته اتهام ضعف سياسي به امام(ع) در زمان حيات ايشان هم مطرح بوده و بسياري از افراد، سياست ابوبكر و عمر را كه در زمان آنها اوضاع داخلي آرام بود و مسلمانان، تمام ايران و قسمتي از روم را فتح كرده و غنايم فوقالعادهاي به دست آورده بودند، بر سياست امام ترجيح دادهاند، همچنان كه بعضي از آنها پا را فراتر نهاده و سياست معاويه را هم بر سياست او ترجيح ميدادند. اين قضاوت بر اساس مظاهر دنيوي بود، نه بر اساس اصول و مباني ديني و ارزشهاي اسلامي، البته امام در همان زمان نيز در مقام پاسخگويي به اين شبهه به زيبايي جواب آنها را داد. چنان كه فرمود:
سوگند به خدا معاويه از من سياستمدارتر نيست، اما او نيرنگ ميزند و مرتكب انواع گناه ميشود، اگر نيرنگ ناپسند و ناشايسته نبود، من سياستمدارترين مردم بودم، ولي هر نيرنگي گناه است، و هر گناهي يك نوع كفر است، (در قيامت هر غدار و مكاري پرچم خاصي دارد كه به آن وسيله شناخته ميشود). به خدا سوگند من با كيد و مكر اغفال نميشوم و در رويارويي با شدايد ناتوان نميگردم. 44
ابن ابيالحديد و بسياري از بزرگان ديگر در شرح خطبههاي امام علي(ع) به تفصيل به توانمندي و تدبير امام پرداختهاند كه در جاي خود قابل طرح است.45
همچنين اگر مقصود لامنس از اين اتهام، كمي ذكاوت و هوشمندي در همه امور باشد، مسلم است كه چنين اتهامي بر خلاف حقيقت است و ناشي از غرضورزي است، چنان كه جرج جرداق مسيحي (هم كيش لامنس) در نقد اين اتهام وي مينويسد:
لامنس در تأليفات فراوان خود، علي(ع) را به اين منظور ياد ميكند كه دستاويزي برضد او پيدا كرده و طعني را در باره او خلق كند. او هر وقت اين قهرمان يگانه را ياد كرده، او را از نظر ذكاوت و هوشمندي، «محدود» معرفي كرده و نخواسته است به بلاغت و شاعري صاحب نهج البلاغه اعتماد كند. او با اسلوبي نيرنگآميز، روايات مسلّمي كه شجاعت و سلحشوري علي(ع) را اثبات ميكند، تمسخر كرده است. خيلى عجيب است كه نويسندهاي بتواند امام على(ع) را از بلاغت و ذكاوت و شجاعت بىبهره بداند، در حالى كه اينها صفاتى است كه ملزوم علوم است و همچون حرارت نسبت به آتش، از علي جدا شدني نيست، بلكه اينها صفاتي است كه حتي معاوية بن ابيسفيان و عمرو بن عاص نيز آنها را انكار نكردهاند، اما لامنس، خود آنها را انكار ميكند! اگر انسان بخواهد در انكار امتيازهاي علوي، اسلوب لامنس را در پيش گيرد، نه تنها ميتواند بيهيچ زحمت و رنجي، منكر صفات معيني در وجود علي، محمد، مسيح، سقراط، شكسپير و ناپلئون بناپارت شود، بلكه حتي ميتواند اصل وجود خارجي آنها را نيز از بيخ انكار كند! هيچ كاري از اين آسان تر نيست كه شخصي در صفحاتي از كتاب، حقيقتي از حقايق را وارونه سازد و با اشاره به بعضي منابع و مآخذ، آن را به بعضي از گزارشها نسبت دهد!46
جرج جرداق درباره هوشمندي علي(ع) مينويسد:
علي بن ابي طالب(ع) در منبر، با آرامش خاطر و اعتماد كامل به خويشتن و سخن عادلانه خود، ميايستاد و سخن ميگفت. او بسيار زيرك و سريع الادراك بود. و راز دل مردم، هوسها و خواستهاي دروني آنان را به خوبي ميدانست. دلي داشت مالامال از مهر، آزادي، انسانيت و فضيلت،… علي بن ابيطالب(ع) با راستي و راستگويي، در زندگي شناخته شد و امتياز يافت.47
ابن ابيالحديد نيز در رد بر اتهام زني دشمنان و بدخواهان امام علي(ع) مينويسد:
و چه گويم در باره مردى كه دشمنان و بدخواهانش نيز سر به آستان فضائلش فرود آوردند و انكار مناقب و كتمان فضايل او را برنتابيدند، زيرا دانستى بنىاميه بر حكومت اسلامى در شرق و غرب زمين مسلط شدند و به هر نيرنگى در خاموش ساختن نور او كوشيدند، و حقايق را عليه او تحريف نمودند، عيبهايى براى او تراشيدند، او را بر سر منبرها لعن كردند، ستايشگرانِ او را تهديد، بلكه حبس كردند و كشتند، از نقل روايتى كه حاوى فضل او و مايه بلندآوازگى او مىشد، جلوگيرى نمودند تا آنجا كه اجازه ندادند نام او را بر كسى بگذارند، اما اين ترفندها جز بر والايى و سربلندى او نيفزود، همچون مشك كه هر چه بر آن سرپوش نهند بويش بپيچد، و به سان خورشيد كه با كف دست نتوان چهره آن پوشاند، و چون روز روشن كه اگر چشم از آن فروبندى ديدگان بسيارى آن را مىبيند. و چه گويم در باره مردى كه همه فضيلتها به او انتساب برد، و هر فرقهاى بدو منتهى مىشود، و هر گروهى او را به خود منتسب مىدارند، پس او رئيس و سرچشمه و سالار همه فضيلتهاست.48
بسياري از صاحب نظران و انديشمندان و بزرگان معتقدند كه على بن ابىطالب(ع) داناترين فرد زمان خويش بوده است و مردم در علوم عقلى و نقلى از او بهره مىبردند. البته روشن است كه لازمه چنين جايگاهي داشتن هوش و ذكاوت فوقالعاده است.
اينك به مواردي اندك از اظهار نظر انديشمندان و صاحب نظران مكاتب و مذاهب مختلف در خصوص جايگاه علمي امام اشاره ميشود.
اسكافي دانشمند برجسته اهل سنت در تبيين جايگاه علمي امام علي(ع) چنين مينويسد:
علم توحيد كه منزلت آن والاتر از همه علوم و رتبه آن برتر از همه آنهاست و علما قبلا پيرامون آن سخن گفته بودند و خطبا در باره آن داد سخن داده بودند، با على(ع) به منصّه ظهور رسيد و حضرت(ع) اين علم را نشانه متعلّمان و حجّت منكران قرار داد. اين است ويژگى مختصر و مفصّل حضرت(ع) در ايمان، و آيا كسى توانسته است اين ويژگى را چنين گرد آورد و به اوجش دست يازد؟49
ابن ابيالحديد نيز مىنويسد: به طور كلي جايگاه او در علم آن قدر بالاست كه هيچ كس نه به او مىرسد و نه به او نزديك مىشود، و سزاوار است آن حضرت، خود را معدن علم و سرچشمه حكمت بداند.50
شيخ طوسى در بيان دلايل امامت حضرت(ع) مىگويد:
زيرا على(ع) آگاهتر بود به سبب قوّت در حدس، و فراوانى ملازمت ركاب پيامبر(ص) و بهرهگرفتن بسيار از ايشان. صحابه در بيشتر رويدادها پس از خطا نزد حضرت(ع) مىآمدند. پيامبر(ص) فرموده است: برترين شما در قضاوت على است. فضلا در همه علوم به او استناد مىجويند و او خود از اين امر خبر داده بود.51
علامه حلي در تشريح هوش و ذكاوت آن حضرت اين چنين استدلال ميكند:
على بن ابىطالب در نهايت تيزهوشى و ذكاوت بود و در تعلّم و فراگيرى بسيار حريص. از كوچكى تا هنگام جدايى (از پيامبر)، شب و روز با پيامبر</SPAN> ;(ص) كه در علم و فضل كاملترين افراد بود، ملازمت بسيارى داشت. بنابر اين، روشن است كه چنين شاگردى ملازم با چنين معلمى كامل كه در آموزش دادن بسى آزمند است و از شاگرد در فراگرفتن؛ شاگردى در نهايت كمال و اوج فضل و دانش، خود برهانى قطعى و لمّى است كه در آن اختلافى به چشم نمىخورد.52
اين گونه اتهامات در حالي مطرح ميشود كه حتي دشمنان حضرت علي(ع) هم، زبان به اعتراف در عظمت علمي گشودهاند. عبداللهبن عمر هنگامي كه خبر شهادت حضرت اميرالمؤمنين(ع) را شنيد بسيار تأسف خورد و اين آيه شريفه را خواند: «اَوَلَمْ يَرَوْا اَنّا نَأْتِيَ الْأرضَ نَنْقُصُها مِنْ اَطْرافِها» (رعد:42) آنگاه گفت: اي اميرالمؤمنين! همانا تو در علم، ظرف اكبر بودي، امروز با رفتن تو عَلَمِ اسلام ناقص شد و ركن ركين ايمان شكست خورد و از بين رفت.53
مغيرة بن شعبه نيز ميگويد:
معاويه در روزي بسيار گرم، با زن خود مشغول صحبت بود. وقتي خبر شهادت اميرالمؤمنين(ع) را به وي دادند آيه استرجاع را خواند و گفت: مردم چگونه معدن علم و حلم و فضيلتها و فقه را از دست دادند؟ زنش گفت: من تعجّب ميكنم، تو تا ديروز به او ناسزا ميگفتي، امروز بر مرگ او متأثّري؟ معاويه گفت: واي بر تو، تو نميداني كه علي(ع) از جهت علم و فضل، شبيه چه شخصيّتي بود؟54
نتيجهگيري
يكي از ويژگيهاي ممتاز و برجسته علي(ع) وسعت علم و دانش ايشان است كه دوست و دشمن بدان اعتراف كردهاند. همچنين يكي از ويژگيهاي ايشان را دانش وسيع ايشان به احكام شريعت و علوم قرآن دانستهاند. نيز يكي ديگر از صفات ايشان را در فن خطابه و تسلط فوقالعاده ايشان در بهرهگيري از كلمات و جملات در ايراد سخن دانستهاند. بسياري از خاورشناساني كه در لابه لاي تحقيقاتشان جايگاه و شخصيت علي(ع) را بررسي و ايشان را معرفي كردهاند نيز بدان اعتراف نموده و عظمت علمي امام را در ابواب گوناگونش ستوده و به تشريح آن پرداخته و تحليل و بررسي كردهاند. اما در ميان ايشان برخي از خاورشناسان نيز به دلايل مختلفي همچون ناآگاهي از جايگاه امامت در مكتب اسلام و عدم بررسي كافي منابع مرتبط با اين موضوع و همچنين عدم مراجعه به منابع معتبر و در مواردي به شكل مغرضانهاي در بعضي از ابواب دانش امام(ع) تشكيك كرده و به خردهگيري پرداختهاند.
پينوشتها:
1. محمدحسين على الصغير، المستشرقون و الدراسات القرانيه، ص 11.
2. همان.
3. همان، ص 12- 15.
4. ناصرمکارم، ترجمه گوياوشرح فشرده اي برنهج البلاغه، خطبه192(قاصعه)، ج2، ص319.
< ;/A>5. نهج البلاغه، خطبه231.
6. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج18، ص346.
7. شيخ صدوق، الأمالي، ص343؛ محمدبن محمدبن نعمان مفيد، الارشاد، ج1، ص33.
8. عليبن موسيبن سيدابن طاووس، طرائف، ترجمه داود الهامى، ص192؛عليبن محمدبن المغازلى، مناقب ابن مغازلى، ترجمه سيدجواد مرعشىنجفى، ص320.
9. سبطابن جوزى، تذكرة الخواص، ص16؛ قاضي نورالله مرعشي تستري، احقاق الحق، ج7، ص597.
10. «لَوْلاعَلِي ّ ُلَهَلَکَ عُمَرُ»، سيدقاضى نور الله شوشترى، احقاق الحق، ج3، ص102 ر.ك: حسين نمازي، علي در آيينه نهج البلاغه.
11. جان نورمن هاليستر، تشيع در هند، ترجمه آزر ميدخت مشايخ فريدني، ص24.
12. ارزينا لالاني، نخستين انديشههاي شيعي: تعاليم امام محمدباقر(ع)، ترجمه فريدون بدرهاي، ص10.
13
. انجمن تاريخ پژوهان (به کوشش محمدرضاباراني)، تشيع و خاورشناسان(ترجمه ونقدمقالات خاورشناسان)، مقاله نمادپردازي مذهبي شيعه…، ص37.
14. گابريل دانکيري، شهسوار اسلام، ترجمه کاظم عمادي، ص253-251.
15. محمدمهدي عليقلي، سيماي نهج البلاغه، ص52.
16. هبةالدين شهرستاني، ما هو نهج البلاغه، ترجمه عباس ميرزاده، ص43.
17. دوايت دونالدسون، تعريب ع. م، ص39.
18. همان، ص37-39.
19. ردولف ژايگر، خداوند علم وشمشير، ترجمه ذبيح الله منصوري، ص30و154.
20. جرج جرداق، امام علي(ع) صداي عدالت انسانيت، ترجمه سيدهادي خسرو شاهي، ج1، ص102.
21. جان نور من هاليستر، تاريخ تشيع در هند، ص20.
22. روکس العزيزي، الامام علي أسدالاسلام و قدّيسه، ص 75و76.
23. محمود تقيزاده داوري، تصوير امامان شيعه در دائرةالمعارف اسلام، ص36.
24. دوايت دونالدسون، عقيدةالشيعة، ص63.
25. محمودتقي زاده داوري، تصوير امامان شيعه در دائرةالمعارف اسلام، ص36.
26. هاينس هالم، تشيع، ص37و38.
27. ژان محمد عبدالجليل، تاريخ ادبيات عرب، ص96و.95.
28. عبدالحميدبن هبهاللهبن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص25و24؛ ر.ک: عباس احمدوند؛ سحر کاوندي، «پژوهشهاي خاورشناسان درباره نهجالبلاغه»، علوم حديث، ش 49.
29عبدالحميد بن هبه الله بن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص25و24؛ محمدتقي تستري، بهج الصباغه في شرح نهج البلاغه، ج11، ص220.
30. هبةالدين شهرستاني، ماهونهج البلاغة، ص 38و39.
31. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج40، ص163.
32. محمد عبده، شرح نهج البلاغه، ج1،
ص12.
33. جرج جرداق، بخشي از زيبائيهاي نهج البلاغه، ص56.
34. على بن حسين مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص 419.
35. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج10، ص127و128.
36. هبةالدين شهرستاني، شرح نهج البلاغه، ص87.
37. محمد عبده، شرح نهج البلاغه، ج1، ص9و10.
38. محمود تقيزادهداوري، تصوير امامان شيعه در دائرة المعارف اسلام، ص36.
39</SPAN> ;. ملامحسن فيض كاشانى، تفسير الصافى، ج 1، ص 40؛ محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص29؛ با کمي تفاوت: جلال الدين سيوطي، الاتقان، ص160و162.
40. حسنبن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 196.
41. محمدبن يعقوب كليني، الکافي، ج2، ص633؛ محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص291و292.
42. ابنشهر آشوب، مناقب آل ابيطالب، ج2،ص41، محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج89، ص74.
43<SPAN style="mso-bookmark: _edn43"> ;. جمعي از مستشرقين، دايرةالمعارفالاسلاميه، ج 7، ص427.
SiraFatima, Fatima etlesfilles de mahpmet, notes critiues pour l, etude de la, p23, 26, 48.
Etudes sur Le regan du Ca Life Omayyade Moawialer, p79-83.
44. ناصر مکارمشيرازي، ترجمه گويا نهج البلاغه، خطبه 191، ص355.
45. ر.ک: نهج البلاغه، خطبههاي 191و200 و نامه45؛ ابنابي الحديد، شرح نهجالبلاغة، ج1، ص28 و ج10، ص212؛ مهدي پيشوايي، «نقد ديدگاه تاريخي يک شرق شناس» تاريخ در آينه پژوهش، ش 6، ص 56-27؛ و محمدرضا هدايت پناه، «نقد و بررسي مقاله علي بن ابي طالب(ع) در کتاب دائرةالمعارف اسلام؛ تشابه اسمي، تفاوت ماهوي»، نامه علوم انساني، ش 4و5، ص 198-160.
46. جرج جرداق، الامام علي صوت العدالة الانسانية، ج 5، ص 240-241.
47. جرج جرداق، روائع نهجالبلاغة، ص32؛ محمدابراهيم سراج، امام علي خورشيد بي غروب، ص333.
48. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص16و17.
49. ابوجعفرمحمدبن عبدالله اسكافى، المعيار و الموازنة، ص262.
50. عبدالحميدبن هبه الله بن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج7، ص220؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج40، ص80.
51. خواجه نصيرالدين طوسى، تجريد الاعتقاد، ص263-266.
52. علامه حلى، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص384.
53. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، ج3، ص308.
54. ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص583؛ الموفق الخوارزمي، المناقب، ص391.
منابع
ابن المغازلى، ابو الحسن علىبن محمد جُلابى، مناقب ابن مغازلى، ترجمه سيدجواد مرعشى نجفى، قم، مكتبة آية الله المرعشى النجفى، 1356.
ابنابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، مکتبة آية الله مرعشي نجفي، 1378.
ابنجوزى، سبط، تذكرة الخواص، قم، منشورات الشريف الرضى، 1418 ق.
ابنشهرآشوب، محمدبن علي، مناقب آل ابي طالب، قم، علّامه، 1379ق.
ابنعساكر، ابيالقاسم عليبن الحسنبن هبةالله شافعي، تاريخ مدينة دمشق، بيروت، دار الفكر، 1415ق.
احمدوند، عباس، کاوندي، سحر، «پژوهشهاي خاورشناسان درباره نهجالبلاغه»، علوم حديث، ش 49، پاييز و زمستان 1387، ص330-343.
اسكافى، ابوجعفرمحمدبن عبدالله، المعيار و الموازنة، بيروت، بينا، 1402ق.
انجمن تاريخ پژوهان (به کوشش محمدرضاباراني)، تشيع و خاورشناسان، ترجمه و نقد مقالات خاورشناسان)، قم، خاکريز، 1388.
آنکيري، گابريل، شهسوار اسلام، ترجمه کاظم عمادي، چ پنجم، تهران، سپهر، 1354.
پيشوايي، مهدي، «نقد ديدگاه تاريخي يک شرق شناس» تاريخ در آيينه پژوهش، ش 6، تابستان 1384، ص27-56.
تستري، محمدتقي، بهج الصباغه في شرح نهج البلاغه، تهران، اميرکبير، 1418ق.
تقيزاده داوري، محمود، تصوير امامان شيعه در دائرة المعارف اسلام، قم، مؤسسه شيعهشناسى، 1385.
جرداق، جرج، امام علي(ع) صداي عدالت انسانيت، ترجمه سيدهادي خسرو شاهي، مؤسسه انتشاراتي فراهاني، 1379.
جرداق، جرج، بخشي از زيبائيهاي نهج البلاغه، ترجمه محمدرضا انصاري، تهران، محمدي، 1373.
جرداق، جورج، روائع نهجالبلاغة، چ دوم، ،بيجا، مركزالغديرللدراساتالاسلامي، 1375.
جمعي از مستشرقين، دايرة المعارف الاسلاميه، بيروت، دارالفکر، بيتا.
خوارزمي، الموفق، المناقب، چ دوم، قم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1414ق.
دونالدسن، دوايت، عقيده الشيعه، تعريب ع. م بيروت، مؤسسه المفيد، 1410ق.
ژايگر، ردولف، خداوندعلم وشمشير، ترجمه ذبيحالله منصوري، تهران، مجيد، 1376.
سراج، محمدابراهيم، امام علي خورشيد بي غروب، تهران، نبوي، 1376.
سيدابن طاوس، طرائف< ;/I>، ترجمه داود الهامى، قم، نويد اسلام، 1374.
سيوطي، جلالالدين، الاتقان، قاهره، دارالسلام، طاول، 1429ق.
شهرستاني، هبةالدين، ماهو نهج البلاغه، ترجمه عباس ميرزاده، چ ششم، قم، مؤسسةالنشرالاسلامي، 1420ق.
شيخ صدوق، الأمالي، بي جا، كتابخانه اسلاميه، 1362.
شيخ مفيد، الارشاد، قم، كنگره جهانى شيخ مفيد، 1413ق.
طوسى، خواجه نصيرالدين، تجريد الاعتقاد، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1407ق.
عبدالجليل، ژان محمد، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه آذرتاش،آذرنوش، چ سوم، تهران، مؤسسه انتشارات امير كبير، 1376.
عبده، محمد، شرح نهج البلاغه، قاهره، مطبعة الاستقامه، بيتا.
العزيزي، روکس، الامام علي أسدالاسلام و قدّيسه، چ دوم، بيروت، دارالکتاب العربي، 1399ق.
علّامه حلى، حسنبن يوسف، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، قم، مؤسسة النشر الإسلامي، بي تا.
عليقلي، محمدمهدي، سيماي نهج البلاغه، تهران، تاريخ و فرهنگ، 1379.
علىالصغير، محمدحسين، المستشرقون و الدراسات القرانيه، بيروت، دار المورخ العربى، 1420 ق.
فيروزآبادي، سيدمرتضى، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، چ دوم، تهران، اسلامية، 1392 ق.
فيض كاشانى، ملامحسن، تفسير الصافى، چ دوم، تهران، الصدر، 1415 ق.
كليني، محمدبن يعقوب، الکافي، چ چهارم، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1407ق.
لالاني، ارزينا، نخستين انديشههاي شيعي: تعاليم امام محمد باقر(ع)، ترجمه فريدون بدرهاي، تهران، فروزان، 1381.
مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.
مرعشى تستري، قاضى نور الله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، قم، مكتبة آية الله المرعشى النجفى، 1409 ق.
مسعودي، علىبن الحسينبن على، مروج الذهب و معادن الجوهر، چ دوم، قم، دار الهجرة، 1409ق.
معرفت، محمدهادي، التمهيد في علوم القرآن، چ چهارم، قم، مؤسسةالنشرالاسلامي، 1425ق.
نمازي، حسين، علي در آيينه نهج البلاغه، بيجا، مرکزتحقيقات اسلامي نمايندگي ولي فقيه در سپاه، بيتا.
هالم
، هاينس، تشيع، ترجمه محمدتقي اکبري، قم، اديان، 1385.
هاليستر، جان نور من، تشيع در هند، ترجمه آزر ميدخت مشايخ فريدني، تهران، مرکز دانشگاهي،1373.
هدايتپناه، محمدرضا، «نقد و بررسي مقاله علي بن ابي طالب(ع) در کتاب دائرة المعارف اسلام؛ تشابه اسمي، تفاوت ماهوي»، نامه علوم انساني، ش 4 و 5، زمستان 1379 و بهار1380، ص42-95.
http://tarikh.nashriyat.ir/node/656