عدهاي از مستشرقان در تبيين حيات علمي امامان(ع) به علت بياطلاعي از جايگاه امامت، و نيز به سبب عدم بهرهگيري از منابع معتبر شيعي، و بر اساس باورهاي خود و استناد به منابع اهل سنت و منابع موجود در غرب، و برخي نيز براساس انگيزههاي تبشيري و استعماري، به شكل نادرستي به تبيين اين مطلب پرداختهاند. اگرچه بسياري از مستشرقان در باره جايگاه علمي و برجستگي علمي علي(ع) اعتراف به عظمت علمي امام نمودهاند كه پيش از اين به ديدگاه برخي از آنها، اشاره شد، اما بعضي از مستشرقان برتري علمي آن حضرت را چندان قابل توجه نميدانند، چنان كه دونالد سن مينويسد: نويسندگان براي آنكه نشان بدهند كه شخصيت علمي علي(ع) كمتر از بُعد جنگاوري وي نبوده است، خود را به زحمت بسيار انداختهاند.24
در اينجا به ديدگاه برخي از كساني كه درباره شخسيت علمي علي(ع) تشكيك كردهاند، اشاره ميشود:
واليري از مستشرقاني است كه در دائرة المعارف اسلام ليدن مقالههايي ارائه داده و در مدخل مربوط به امام علي(ع) ضمن تشريح ابعاد زندگي آن حضرت در تبيين بعد شخصيتي ايشان به تشكيك در شيوايي سخنان علي(ع) پرداخته است و مينويسد: «سخنان او به
لحاظ صورت و شكل [ظاهرى] مبهم بوده، تشخيص سخنان اصيل او از سخنان جعلى و منتسب به وى كار سادهاى نيست».25
هالم نيز مينويسد:
شيعيان علي را اسوه بلاغت نيز به شمار ميآورند و سخنان و اندرزهاي منسوب به وي كه در واقع از نمونههاي بينظير عربي كلاسيك است، به صورت مجموعهاي با عنوان نهج البلاغه بر جاي مانده است كه تا قرن پنجم به منصه ظهور در نيامد.26
م. عبدالجليل، مورخ فرانسوي كه نويسنده تاريخ ادبيات عرب به زبان فرانسوي است در خصوص نثرهاي منسوب به صدر اسلام ترديد كرده و مينويسد: «شايسته است در مجموعه آثار ادبي منسوب به علي(ع) بيشتر دقت كنيم».27
نـقد
اين سخن واليري كه سخنان علي(ع) را در شكل و ظاهر مبهم دانسته، خود مبهم است و روشن نيست كه منظور او چيست؟! اگر مقصود وي مبهم شمردن سخنان علي(ع) باشد سخني به دور از انصاف است، زيرا يكي از ويژگيهاي برجسته آن حضرت قدرت بيان فوق العاده و منحصر به فرد ايشان است كه دوست و دشمن بدان اعتراف نمودهاند. فصاحت كلام على(ع) همه فصيحيات عرب را به تعجب واداشته، چنان كه او را امير سخن ناميدهاند.
ابن ابى الحديد در اين باره مينويسد:
او پيشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شأن كلامش گفتهاند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء، فن خطابه و سخنورى را از سخنان و خطبههاي او آموختهاند.
وي در ادامه مينويسد:
براى اثبات درجه اعلاى فصاحت و بلاغت او همين نهج البلاغه كه من بشرحش اقدام مينمايم، كافى است كه هيچ يك از فصحاى صحابه يك دهم آن، حتى نصف يك دهم آن را نمىتوانند تدوين كنند.28
همچنين وي به اعتراف يكي از سرسختترين دشمنان امام در فصاحت اشاره كرده و چنين مينويسد:
هنگامي كه محفن بن ابيمحفن نزد معاويه آمد، گفت: از پيش كندزبانترين مردم نزد تو آمدم. و منظورش علي(ع) بود. معاويه جواب داد: واي بر تو! چگونه ممكن است علي(ع) كند زبانترين مردم باشد؟ به خدا جز او كسي آيين فصاحت را به قريش نياموخته است.29
علامه فقيد سيد هبةالدين شهرستانى در كتاب ما هو نهج البلاغه چنين مينويسد:
شخصى از يك دانشمند مسيحى به نام امين نخله خواست كه چند كلمه از سخنان على(ع) را برگزيند تا وى در كتابى گرد آورده و منتشر سازد. دانشمند مزبور در پاسخ وى چنين نوشت: از من خواستهاى كه صد كلمه از گفتار بليغترين نژاد عرب (ابوالحسن) را انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى، من اكنون دسترسي به كتابهايى كه چنين نظرى را تأمين كند، ندارم مگر كتابهايى چند كه از جمله نهج البلاغه است.
با مسرت تمام اين كتاب با عظمت را ورق زدم به خدا نميدانم چگونه از ميان صدها كلمات على(ع) فقط صد كلمه را انتخاب كنم، بلكه بالاتر بگويم نميدانم چگونه كلمهاى را از كلمه ديگر جدا سازم. اين كار درست به اين ميماند كه دانه ياقوتى را از كنار دانه ديگر بر دارم! سر انجام من اين كار را كردم و در حالي كه دستم ياقوتهاى درخشنده را پس و پيش ميكرد، ديدگانم از تابش نور آنها خيره ميگشت! باور كردنى نيست كه بگويم به واسطه تحير و سرگردانى با چه سختى كلمهاى را از اين معدن بلاغت بيرون آوردم. بنابراين، تو اين صد كلمه را از من بگير و به ياد داشته باش كه اين صد كلمه پرتوهايى از نور بلاغت و غنچههايى از شكوفه فصاحت است! آرى نعمتهايى كه خداوند
متعال از راه سخنان على(ع) بر ادبيات عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خيلى بيش از اين صد كلمه است.30
على(ع) در فن سخنورى كار را به اعجاز رساند و همه را متعجب نمود، ابن شهر آشوب در اين باره مينويسد:
عدهاى از اصحاب پيغمبر(ص) در مسجد نشسته و مشغول گفتوگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند، در اين ضمن گفته شد كه حرف الف در اغلب كلمات داخل شده و كمتر كلامى گفته ميشود كه در آن حرف الف نباشد. على(ع) كه در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنيد بپاخاست و فى البداهه خطبه غرايى خواند كه در حدود هفتصد كلمه بود بدون اينكه در كلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد، همچنين خطبه
ديگرى دارد كه در كلمات آن، حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنين شروع ميشود: الحمد لله اهل الحمد و مأواه… 31
شيخ محمد عبده از علماي سني مصري و شارح نهجالبلاغه ميگويد:
همه دانشمندان و آگاهان اين زبان معتقدند سخن علي(ع) بعد از كلام خداوند تعالي و پيامبرش، برترين و بليغترين، در جوهر و مايه، پربارترين، در شيوه و سبك، بلندترين و در معنا جامعترين كلام است. 32
جرج جرداق نيز در اين باره ميگويد:
در حقيقت بايد گفت كه شرايط سخنوري كه توافق سخن با اوضاع و احوال است براي هيچ اديبي مانند علي(ع) جمع نشده است، زيرا سخنان وي پس از قرآن بزرگترين نمونه بلاغت است؛ سخناني است كوتاه و آشكارا نيرومند و جوشان. در اثر هماهنگي الفاظ و معاني و اغراض به صورت كاملاً رسايي درآمده است و انعكاس آن در گوش آدمي شيرين و اثرش با تحريك احساسات توأم است.33
على(ع) در گفتار خود پايبند قواعد فصاحت و بلاغت نبوده، بلكه سخن او خود به خود شيرين و گيرا است و قواعد فصاحت را بايد از سخنان وى استخراج كرد نه اينكه سخن او را با قواعد فصاحت سنجيد.
كلام على(ع) به طورى است كه ارتباط منطقى بين جملههاى آن برقرار است. هر مطلبى كه به خاطر آن حضرت خطور ميكرد، فوراً به بهترين وجهى در قالب كلمات شيوا بر زبانش جارى ميشد، بدون اينكه در گفتن و به وجود آوردن آن به خود زحمتى دهد.
و اما ادعاي عدم تشخيص سخنان منسوب به امام از سخنان جعلي، ناشي از بياطلاعي
اين مستشرق از تشخيص منابع معتبر از غير آن است، و به نظر ميرسد كه قصد دارد در نهج البلاغه و انتساب مطالبش به علي(ع) تشكيك كند، در حالي كه به گواهي بسياري از دانشمندان و صاحب نظران، ترديدي در انتساب اين خطبهها و محتويات نهج البلاغه به علي(ع) وجود ندارد.
مسعودى (م 346 ق) مىنويسد: «خطبههايى كه از على امير المؤمنين(ع) رسيده است چهار صد و هشتاد و اندي خطبه است».34 اين مورخ موثق، دوازده يا سيزده سال پيش از تولد سيد رضى درگذشته است.
ابن ابىالحديد نيز در نقد كساني كه درباره انتساب خطبههاي موجود در نهج البلاغه به علي(ع) تشكيك كرده و سيد رضي را متهم ميكنند به اينكه از پيش خود چنين سخناني در آورده و سخن علي نيست، مىنويسد:
عدهاي از افراد هواپرست مىگويند، بسيارى از مطالب نهج البلاغه سخنانى است كه بعدها پيدا شده و افرادي از فصيحان شيعه آن را ساختهاند، و گاهى برخى از آن را به سيد رضى يا ديگرى نسبت مىدهند. اينها كساني هستند كه عصبيت، ديدگان آنها را كور كرده و از راه روشن گمراه شدهاند و آنچه گفتهاند ناشى از كم اطلاعي آنان از اسلوبهاى سخن است… اگر بگويند تمام مطالب اين كتاب (نهج البلاغه) ساختگى است، بيترديد صحيح نيست، زيرا صحت اسناد بعضى از خطبهها به امير المؤمنين(ع) از راه تواتر براى ما ثابت شده است و آن را تمام محدثان يا بيشتر آنان و بسيارى از مورخان نقل كردهاند، و اينها هيچ كدام شيعه نبودهاند تا نقل آنها را به غرض نسبت بدهند. و چنانچه گفته شود بعضى از مطالب نهج البلاغه صحيح است، آن نيز بر مدعاى ما خواهد بود، زيرا كسى كه با فن سخن و خطابه آشنا باشد و بهرهاى از علم بيان و نيز در اين خصوص ذوقى داشته باشد، حتماً ميان كلمات ركيك و سخنان فصيح و سخنان اصيل و ساختگى فرق مىگذارد… تو خواننده نيز وقتى كه درست در باره نهج البلاغه دقت و تأمل كردى، مىبينى تمام آن از يك سرچشمه جارى شده و مانند جسم بسيط، اسلوب واحدى را تشكيل مىدهد كه جزئى از آن در ماهيت عين جزء ديگر است.35
علامه شهرستانى نيز درباره اثبات انتساب خطبههاي نهج البلاغه به امام علي(ع) مينويسد:
ما بر كتابهاى بسيار قديمى دست يافتيم كه مشتمل بر بسيارى از خطبههاى امام امير المؤمنين(ع) است، و هيچ خطبهاى بدون سند يا اسناد مختلف، فرو نگذاشته تا آنجا كه موجب اعتماد نفس گشته است.36
استاد محمد عبده نيز چنين ميگويد:
طى مطالعه نهج البلاغه اين فكر برايم پديد آمد كه بلاغت را دولت و نيرويى، و فصاحت را صولت و سطوتى است، و اوهام كسانى كه در باره نهج البلاغه ترديد كردهاند، مشوب، و ترديد آنها چيزى جز فسق و پليدى نيست. انديشيدم كه انبوه سپاه خطابهها با شمشيرهاى برنده، در صفهاى منظم خود با نظم و ترتيب خاصى به حالت دفاع ايستادهاند، و هر گونه شك و شبههاى را برطرف مىسازند… از اين مطالعات به يقين دانستم كه مدبر اين دولت و قهرمان اين صولت (فصاحت و بلاغت) پرچمدار پيروزمند آن، امير المؤمنين على بن ابي طالب(ع) است.37
بناب
ر اين با توجه به نكتههايي كه گفته شد به نظر ميرسد كه اين گونه خردهگيريها در مبهم دانستن بعضي از سخنان علي(ع) و جعلي دانستن سخنان و انتساب آن به ايشان، ناشي از كم اطلاعي اين عده از محققان در شناخت شخصيت و برجستگيهاي ممتاز آن حضرت در ابعاد گوناگون و از جمله سخنوري و دانش و همچنين نداشتن دانش كافي و تحقيق و بررسي در خور در اين حوزه از ناحيه ايشان و نيز مستشرقان است.
2. رد جمع آوري قرآن
واليري ضمن اعتراف به دانش عميق علي(ع) به قرآن، ادعاي نقش علي(ع) در جمعآوري قرآن را رد كرده و مينويسد: اين گفته كه او نسخهاى اصلاح شده از قرآن گرد آورده، مردود است!38
نقد
به نظر ميرسد كه ادعاي مردود دانستن جمعآوري قرآن توسط علي(ع) يا ناشي از كم اطلاعي اين محقق از تاريخ اسلام و مراجعه نمودن به منابع غربي مرتبط با تاريخ اسلام است و يا ناشي از غرضورزي است، و در هر صورت، اين ادعا برخلاف حقيقت است و به اختصار به تبيين اين مطلب پرداخته ميشود.
مقصود از اينكه ميگويند امير مؤمنان علي(ع) قرآن را جمعآوري نموده آن است: كه ايشان آن را از روي آنچه نزد رسول خدا(ص) بود، نوشته و شأن نزول و معناي آيات را نيز در آن آورده است، چنان كه در روايت آمده است: آنچه در خانه رسول خدا(ص) بود، امير مؤمنان به دستور ايشان جمعآوري نمود، زيرا اي
شان(ص) به حضرت(ع) فرمود: اي علي! كتاب خدا را بگير، پس علي(ع) آن را در لباس خويش گرفته و به منزل خود رفت. وقتي كه رسول خدا(ص) رحلت فرمود، حضرت در خانه نشست و آن را بر اساس ترتيب نزول، رونويسي كرد و او بدين مطالب آگاهي داشت.39
آن حضرت حقيقت قرآن را از منبع اصلياش، يعني پيامبر اكرم(ص) دريافت كرد. هر آيهاي كه بر پيامبر اكرم(ص) نازل ميشد، آن را بر علي(ع) قرائت ميفرمود و دستور ميداد تا حضرت آن را املا كند. علي(ع) ميفرمايد: «پيامبر(ص) تأويل آيات و تفسير آنها، ناسخ و منسوخ آنها، محكم و متشابه آنها، خاص و عام آنها و اينكه كجا نازل شده و در چه موردي نازل شده است، را به من تعليم داد.40
احاديث فراواني وجود دارد مبنى بر اينكه على(ع) نخستين جامع قرآن پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) بوده است، چنان كه نقل شده است كه آن حضرت پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) از خانه بيرون نيامد و به جمعآوري قرآن سرگرم بود و در اين كار، موفق شد و آن را به بزرگان وقت ارائه داد و فرمود: اين، كتاب پروردگار شماست همان گونه كه بر پيامبرش نازل شد، از آن حرفى كاسته نشده و بر آن چيزى افزوده نگرديده است. گرچه حاكمان وقت آن را نپذيرفته و گفتند: ما را به چنين كتابى نيازى نيست. على(ع) فرمود: «به خدا سوگند پس از اين هرگز آن را نخواهيد ديد، فقط بر من لازم بود كه پس از فراهم كردن و جمع نمودن، شما را آگاه سازم تا آن را بخوانيد».41
با توجه به شواهد و قراين موجود، قرآنى كه على(ع) جمعآورى كرده، طبق ترتيب نزول بوده كه سورههاى مكى قبل از مدنى آمده، همچنان كه ترتيب نزول و ناسخ و منسوخ نيز در آن مراعات شده است.42<o:p> ;
در واقع، اولين تفسير كتاب خدا را ايشان نگاشت و علاوه بر متن قرآن (طبق ترتيب نزول) هرچه در مورد اين آيات بود، در آن آورد، زيرا ايشان از سايرين به اين مطلب آگاهتر بود. و بنابراين، بين اين قول كه قرآن در زمان رسول خدا(ص) جمعآوري شده است با اين قول كه امير مؤمنان(ع) آن را گرد اوري كرده و در آن مهمترين نكتهها و ظرافتهاي تفسيري را آورده است، منافاتي نيست.
ادامه دارد
http://tarikh.nashriyat.ir