قدر خوبه که هر از گاهی باورهایمان را یه مروری کنیم. بد نیست ادم چند وقت یه بار ذهنیات و تفکراتش رو خانه تکانی کنه. ما در مورد رفتار و افکارمون بیشتر از اونیکه فکر کنیم بر حسب عادت تصمیم میگیریم و عمل میکنیم. برای چند لحظه بدون تعصب این مطلب رو بخونید
همانطور که میدانیم کلیه تصمیم گیری ها , رفتار و اعمال ادمها بر اساس یک الگوی ذهنی صورت میگیرد. فقط ۱۰ دقیقه بشینیم تو یه جای خلوت و تک تک طرز فکر ها و رفتارهایی که بطور نا خود اگاه عادتمون هست مرور کنیم. میدونید چه اتفاقی میافته؟
انسان به طور ذاتی بدون اینکه نیاز به اقا بالا سری داشته باشه توانایی تشخیص خوب و بد رو داره. انیشتین میگفت: «آنچه در مغزتان میگذرد، جهانتان را میآفریند.»
استفان کاوی (از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که میگوید:« اگر میخواهید در زندگی و روابط شخصیتان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان میخواهد قدمهای کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگیتان ایجاد کنید باید نگرشها و برداشتهایتان را عوض کنید. »
او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموستر میکند:« صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچههایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچههایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب میکردند. یکی از بچهها با صدای بلند گریه میکرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن میکشید و خلاصه اعصاب همهمان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچهها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمیآورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقای محترم! بچههایتان واقعاً دارند همه را آزار میدهند. شما نمیخواهید جلویشان را بگیرید؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد میافتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمیگردیم که همسرم، مادر همین بچهها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است. من واقعاً گیجم و نمیدانم باید به این بچهها چه بگویم. نمیدانم که خودم باید چه کار کنم و. . . و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد. »
&l t;P style=”TEXT-ALIGN: justify; LINE-HEIGHT: 200%; MARGIN: 0in 0in 10pt; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl; mso-margin-top-alt: auto; mso-margin-bottom-alt: auto” dir=rtl class=MsoNormal align=justify> استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره میپرسد:« صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمیبینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ » و خودش ادامه میدهد که:« راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشید. نمیدانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و… اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور میتواند تا این اندازه بیملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب میخواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم حقیقت این است که به محض تغییر برداشت٬ همه چیز ناگهان عوض میشود. کلید یا راه حل هر مسئلهای این است که به شیشههای عینکی که به چشم داریم بنگریم؛ شاید هرازگاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازهای ببینیم و تفسیر کنیم. آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است
پس لازمه که قبل از اینکه کسی متذکر ما بشه خودمان هر از گاهی به خانه تکانی ذهن و الگوهی نگرشی و تصمیم گیری مان بپردازیم. خب منظوراز این خانه تکانی چیه؟:
تو ادبیاتمون بهش میگن:
چشمها رو باید شست. جور دیگر باید دید…
تو ادبیات عرفانی مون هم بهش میگن:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم… فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
<P style="TEXT-ALIGN: justify; LINE-HEIGHT: 200%; MARGIN: 0in 0in 10pt; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl; mso-margin-top-alt: auto; mso-margin-bottom-alt: auto" dir=rtl class=MsoNormal align=justify&g t;با کلاسها هم بهش میگن:
“مهندسی مجدد” یا “ری انجینیرینگ”:Re-Engineering
بزرگان هم بهش میگن:
مراقب افکارت باش که گفتارت میشود، مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود، مراقب رفتارت باش که عادتت می شود. مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود و مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود. .
مذهبی ها هم بهش میگن:
یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت
توی این خانه تکانی دل و فکرو رفتار چه اتفاقاتی میافته:
*بعضی هاش رو باید تمیز کرد و غبار زمان رو ازش دور کرد و خیلی محکم تر اوونها رو حفظ کرد بهش بها داد. چه باورهای قشنگی داشتیم که به مرور زمان , دود زندگی یکنواخت سیاهی بهش نشسته و باید با چاشنی خاطره سر و سامانی بهشون داد و دوباره در ردیف اول قفسه باورهامون قرار بدیم. بعضی از اوون باورها رو که اتفاقا از بس بهشون عادت کردیم خیلی هم دم دست قرار گرفتند و همیشه مزاحمی برای دیدن باورهای قشنگمون هستند، باید برای همیشه فراموش کرد و در زباله دان فراموشی قرار داد. اگر خوب به این باورها دقت کنیم میبینیم که بسیاری از رفتارهایمان در حقیقت انتقام از باورهایی است که از انها بیزار هستیم. ولی از بس در درون نا خود اگاهمان به انها عادت کردیم وجود انرا فراموش کرده ایم.
جالب است که در این کنکاش متوجه رفتارهایی میشویم که به دلیل انتقام از کسانیکه در حق ما ظلمی کرده اند و به انها دسترسی نداریم به طور ناخوداگاه از اطرافیانمان انتقام میگیریم.! در صورتیکه آنها شاید خیلی هم ما را دوست داشته باشند ولی این نفرت به قدری در درون ما نفوذ کرده که علاقه انها را نه تنها درک نمیکنیم بلکه به طریقی سعی در آزردن انها داریم.
ضم
نا اگر خوب دقت داشته باشیم با تفکراتی در درون خود مواجه میشیم که اتفاقا خیلی هم به کارمان امده و در برابر مشکلات زیادی از اونها استفاده کردیم ولی از بس که همیشه در دسترسمون بوده قدرش رو ندونستیم و فراموشش کردیم و گذاشتیمش کنار. و حالا که با مشکل مواجه میشیم یادمون رفته که چه ابزار خوبی رو کنار گذاشتیم و میتونستیم ازش استفاده کنیم. حالا که داریم افکارمون رو زیر و رو میکنیم خوبه که دوباره اون باورها و ابزارها رو گرد گیری کنیم و ازشون استفاده کنیم.
برای مورد چهارم یه مثال : مادر بله مادر. از کودکی هر وقت به مشکلی برخورد میکردیم عادت داشتیم بریم پیش مادر و براش درددل کنیم و تا اوون ازمون دلجویی نمیکرد ارووم نمیشدیم. کمی که بزرگتر شدیم اوون خودش با حس مادرانه اش مشکلات ما رو درک میکرد و بدون اینکه بفهمیم و به غرورمون بر بخوره سعی کرد مشکلمون رو حل کنه. حالا که خیلی بزرگتر شدیم ازش دور شدیم به حدی که نه اوون از گرفتاریمون با خبر میشه و نه ما میبینمش.
http://atapourpsychology.blogfa.com