نقد و بررسى هر يك از ديدگاهها
بررسى ديدگاه اول
اين ديدگاه كه به «ابوجعفر طبرى» تعلّق داشت، در معرض اين نقدها قرار دارد:
الف. اصل روايت مرسل، بدون سند، و بدون نام امامى است كه از او نقل شده است و قابل اعتماد نيست. (طباطبايي،27/311)
ب. فرشتگان، زمانى كه به صورت انسان در ميان مردم مجسّم مىشوند، حتى براى پيامبران هم قابل شناسايى نيستند؛ مگر اين كه علم غيب آنان را يارى كند؛ يا اين كه فرشتگان خود را معرفى نمايند.
قرآن در سورههاى «حجر» و «ذاريات» آن گاه كه به داستان حضرت ابراهيم(ع) اشاره دارد، از وارد شدن ميهمانانى به او ياد مىكند. آنان به ابراهيم(ع) سلام مىكنند؛ ابراهيم پس از جواب سلام، در حالى كه آنان برايش كاملاً ناآشنا مىنمودند «قومٌ مُنكَرون» نگرانى و وحشت خود را از آنان ابراز مىنمايد «إنّا منكم وَجِلون» [آنان كه فرشتگان الهى بودند] مىگويند: نترس كه ما فرزندى را به تو مژده مىدهيم… (رك: حجر/53-51 و ذاريات/25-24 و هود/70-80)
همچنين در سورههاى هود و حجر، از آيات مربوط به لوط (ع) استفاده مىشود كه آن پيامبر در آغاز، فرشتگان را نشناخت، و از مهاجمان مىخواست تا ميهمانان او را آسيب نزنند «هَؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ» «اينان ميهمانان من هستند؛ مرا در پيش آنان رسوا مكنيد…»(رك: هود/78 و حجر/68)
در رواياتى از امام محمد باقر(ع) آمده است كه ملك الموت، براى گرفتن جان رسول اللَّه (ص)، در سيماى يك فرد عرب به درب خانة آن حضرت آمد. درب زد. على(ع) در را باز كرد؛ و از حاجت آن مرد پرسيد. گفت: لازم است حتماً ديدارى با پيامبر خدا (ص) داشته باشم. با اصرار تمام وارد شد. بر بالين رسول اللَّه(ص) نشست و خود را معرفى كرد…(اربلي،1/25)
اكنون در جايى كه طبق مضمون آيات قرآنى و روايات وارده، شناخت فرشتگان در شكل انسان، براى پيامبران ممكن نبوده است، سامرى چگونه توانسته است جبرئيل را شناسايى كرده و خاك از زير پاى اسب او بردارد؟ فرهنگ قرآنى، آن را پذيرفتنى نمىنماياند.
ج. نزول جبرئيل، براى انجام مأموريتى عليه فرعون، زمانى بود كه قوم موسى از دريا گذشته بودند؛ پس سامرى چطور و از كجا متوجه حركت جبرئيل به سوى فرعون شده و خاك از زير پاى او برداشته است؟
د. بر فرض كه چنين داستانى درست باشد، آن وقت اين سؤال متبادر به ذهن مىشود كه سامرى خاصيّت زير پاى جبرئيل را چگونه تشخيص داده است!
هـ. به قول فخر رازى، اگر آن خاك داراى چنين خاصيتى بوده، و سامرى با زدن آن به مجسمه، معجزهاى نشان داده باشد، آن وقت آيا معجزات پيامبران زير سؤال نخواهد رفت و مردم نخواهند گفت كه معجزات پيامبران جز كشف و استفاده از بعضى از خصوصيات پديدهها چيز ديگرى نيست؟
و. جواب در هر گفتهاى بايد همواره از سؤال تبعيّت نمايد، و الا نامفهوم خواهدبود. سؤال حضرت موسى(ع) از سامرى اين است كه: « فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ» – هدف و انگيزه كار تو چه بود، اى سامرى؟ بنابراين، سؤال از صنعت و شيوة كار سامرى نيست تا چگونگى طراحى و مواد و عنصر آن را توضيح دهد؛ بلكه سخن از انگيزه سامرى براى روى آوردن به گوسالهسازى است.
واژه «خطب» در آيات قرآنى، جز انگيزه و هدف كار، معناى ديگرى را نمىرساند:
«قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ» (حجر/ 57)
«[ابراهيم(ع) از ملائكهاى كه به عنوان ميهمان وارد خانه او شده بودند] مىپرسد: اى مأموران، منظور و هدف شما چيست؟»
«قَالَ مَا خَطْبُكُمَا» (قصص /23)
«[موسى(ع) از دختران شعيب كه در كنار چاه مدين معطل ايستاده بودند] مىپرسد: كار شما چيست؟ يا، خواسته شما چيست؟»
بررسى ديدگاه دوم
اين ديدگاه توسط ابومسلم اصفهانى در اواخر قرن سوم مطرح شده و به نام او شهرت يافته است، و در صفحات پيشين مطرح شد.
بيشتر تفاسير شيعه و سنى اين ديدگاه را يا به هيچ انگاشته و مطرح نكردهاند، يا اگر مطرح كردهاند بنا به دلايلى كه در زير بدان مىپردازيم، رد كردهاند. از تفاسير و ترجمههاى قرآنى كه در پيش آورديم، «تفسير فخر رازى»، «تفسير نمونه»، «مصحف الميسر» و «ترجمة قرآن ناصر مكارم شيرازى»، اين ديدگاه را محققانه يافته و آن را پذيرفتهاند.
علامه طباطبايى بر اين تفسير اشكالاتى وارد دانستهاند كه چنين است:
«اولاً سياق آيه نشان مىدهد كه سه موضوع يكى پس از ديگرى مطرح شده و هر يك متوقف و متنوع بر موضوع قبل از خود بوده است:
1- ديدن آنچه ديگران نديدهاند.
2- برداشتن و برگرفتن آن چيز.
3- فروافكندن آن.
اين در حالى است كه آن چه ابومسلم گفته ميان اين سه قسمت نظم و ترتيب ديگرى را مىطلبد كه چنين است:
1- به چيزى آگاهى يافتم كه ديگران آگاهى نداشتند.
2- پس بخشى از مطالب دينى تو را كه پذيرفته بودم مورد انكار قرار دادم وبه دور ريختم.
علامه مىگويد: اگر براستى منظور آيه اين بود مىبايست آن را با بيان ديگرى ابراز دارد زيرا در اين معنا «فاء» تفريح در «فقبضت» درست معنا نمىشود. به نظر علاّمه اگر منظور خداوند معنايى بود كه «ابومسلم» گفته است، بايد عبارت آيه چنين مىبود: «لصرت بما لم يبصروا به فنبذت ما قبضة من اثر الرسول»، يا بايد چنين مىبود: « فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا».
ثانياً، لازمه توجيه آن، اين است كه جمله «و كذلك سوّلت لى نفسى» اشاره باشد به علت ساختن گوساله، و جواب از پرسش موسى(ع) كه پرسيد: «قَالَ مَا خَطْبُكُمَا» و حا
صل آن، اين باشد كه اگر گوساله را ساخته تنها از اين جهت بوده كه نفسش او را تسويل كرد تا مردم را گمراه كند؛ پس مدلول آيه اين است كه او موحد نبوده و مدلول بعدش اين مىشود كه او بتپرست هم نبوده؛ نه موحد بوده و نه بتپرست؛ با آن كه كلام موسى(ع) به حكايت قرآن كه مىفرمايد: «وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ» (طه /97) «به معبودت نگاه كن كه او را مىپرستيدى كه چگونه آتشش مىزنيم» دلالت دارد بر اين كه سامرى بتپرست بوده است.
ثالثاً، تعبير از موسى(ع) به عنوان رسول و به شكلى كه گويى او غايب است با اين كه با خود او حرف مىزده، بعيد است.» (طباطبايي،27/302)
بررسي ديدگاه سوّم
در بررسى ديدگاه علامه طباطبايى، در آغاز ناگزير از تبيين بعضى واژههاى هستيم كه در آيه مورد بحث به كار رفته است:
الف. بَصُرتُ
آيا اين واژه در قرآن به مفهوم «ديدن» با چشم است يا «آگاهى و بصيرت» نسبت به چيزى يا موضوعى؟
اهل لغت مىگويند:
«بصر» از جمله واژههايى است كه در سه باب از ابواب شش گانه ثلاثى مجرد كاربرد دارد:
«بَصَرَ – يَبصُرُ – بَصراً (از باب نَصَرَ – يَنصُرُ)
بَصُرَ – يَبصُرُ – بَصراً (از باب شَرُفَ – يَشرُفُ)
بَصِرَ – يَبصَرُ (از باب عَلِمَ – يَعلَمُ)
بَصَر، به عضو بدنى كه داراى بينايى است، اطلاق مىشود؛ و نيز به معناى بينايى و چشم و دانايى و علم است و جمع آن، ابصار»( محقق،3/215)
اين واژه هر گاه در باب شَرُفَ يَشرُفُ (بَصُرَ يَبصُرُ) وارد شده، همواره مفهوم بصيرت و آگاهى داده است نه ديدن با چشم ظاهرى.
المعجم الوسيط: بَصُرَ يَبصُرُ بَصَراً وَ بَصارَةً: صار بصيراً. صار ذابصيره.» (انيس،1/59)
لسان العرب: «بَصُرتُ بالشىء: علمته؛ قال عزّوجلّ: «بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا»
مفردات راغب: «و قلّما يقال بَصُرتُ فى الحاسّة اذا تُضامّه رؤيةُ القلبِ: و قال تعالى: «بَصُرتُ بما لم يَبصُروا به.» (راغب اصفهاني،/46)
استعمال «بصُرتُ» براى ديدن با چشم، زمانى كه به آگاهى قلبى دلالت نكند بسيار نادر است؛ چنانكه آمده است: آگاهى يافتم به آنچه ديگران آگاه نشدند.
بنابراين در آيه ياد شده، ديدن با چشم ظاهرى مطرح نيست تا به صغرا و كبرا كردن قضيه نيازى داشته باشد.
ب. أثر (اثرالرسول):
آيا «اثر» در لغت تنها به مفهوم «جاى پا» آمده است كه اغلب مفسّران و مترجمان اين آيه، از آن به جاى پاى اسب جبرئيل برداشت نمودهاند؟
اهل لغت در معناى اين واژه مىنويسند:
«أثر: مابقى من رسم الشىء. بقيةالشىء. الأجل. الخبر. سنن النبى. الحديث. العلامة. لمعان السيف. خرج فى اثرهاى بعده. و على الأثر اى فى الحال.»(رك: ابن منظور، انيس، ذيل واژة «اثر»)
«اثر يعنى آنچه از شكل چيزى باقى مىماند؛ باقى مانده هر چيزى؛ مرگ؛ خبر؛ سنت پيامبر؛ حديث؛ نشانه؛ درخشش شمشير؛ دنبال كردن؛ فورى و بىدرنگ.»
با توجه به معانى واژه در مىيابيم كه «جاى پا» از معانى اصلى آن نمىباشد؛ هر چند مىتواند در صورت وجود قرينهاى يكى از مصاديق آن باشد؛ ولى ويژه كردن آن در آيه به جاى پا، جز داستان جعلى خارج از قرآن، قرينهاى وجود ندارد تا بدان پاى فشاريم.
«اثر» در ديگر آيات قرآنى
«سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» (فتح/ 29)
«در چهرههاى ايشان (ياران راستين پيامبر) نشان سجده است»
«وَمَا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يَا مُوسَى (٨٣)قَالَ هُمْ أُولاءِ عَلَى أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى» (طه/ 83-84)
«اى موسى! چرا از قومت (براى آمدن به طور) پيشى گرفتى؟ گفت: آنان به دنبال منند؛ و من به سوى تو شتاب كردم تا از من خشنود شوى.»
«فَانْظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَةِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا» (روم/ 50)
«به نشانهها و پيامدهاى رحمت خداوندى نگاه كن كه چگونه زمين را پس از مرگ، زندگى و نشاط مىبخشند!»
«بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ» (زخرف/ 22-23)
«گفتند: ما پدرانمان را در آيينى يافتهايم، و بر آيين آنها هدايت شدهايم – يا – اقتدا كردهايم.»
«إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ» (يس/12)
«ما مردگان را زنده مىكنيم؛ و آنچه را از «اعمال نيك و بد» از پيش فرستادهاند، همه را مىنويسيم؛ و همه چيز را در كتاب آشكاركنندهاى برشمردهايم.»
«اثر» در روايات
امام زين العابدين(ع) مىفرمايد:
«على(ع) هر وقت به مصيبتى گرفتار مىآمد، آن روز هزار ركعت نماز مىخواند؛ شصت مسكين را غذا مىداد؛ و سه روز، روزه مىگرفت. پيامبر(ص) هم چنين مىكرد؛ پس: «فَاتَبعوا أثر نبيّكم و لا تخالفوه» شما هم «روش» پيامبرتان را پيروى كرده و با آن مخالفت نورزيد.» (نوري،2/481)
امام حسن(ع) از اسماء بنت عميس نقل مىكند كه گفت:
«زمانى كه خبر مرگ جعفر را آوردند «نظر رسول اللَّه(ص) الى ما بعينى من أثر البكاء فخاف على بصرى…»( همان،15/361) «پيامبر به آنچه در چشمم در نتيجه اشك ريختن به وجود آمده بود نگاه كرد و براى چشمم نگران شد…»
«قال رسول اللَّه: «… إن الصّلوة على أثر السّواك خير من خمس و سبعين صلوة بغير سواك»(همان،1/366)
«نماز، پس از مسواك كردن از هفتاد و پنج نماز بدون مسواك زدن بهتر است.»
على(ع) مىفرمايد:
«إنّ اللَّه جميل يحبّ الجمال و أن يرى أثر نعمته على عبده».(همان،3/235)
«خداوند زيباست؛ زيبايى را هم دوست دارد؛ همچنين دوست مىدارد كه «نشانه و نتيجه» نعمتهايى كه داده است در بندهاش مشاهده نمايد.»
على(ع) راجع به اشتباهكارى گروههاى مختلف، مىفرمايد:
«و لا يَقتَصُّونَ أَثَرَ نَبِىٍ…» (فيض الاسلام، خطبة87 و صبحي صالح، خطبة88) «از سنّت پيامبرى پيروى نمىكنند.»
از اين رو، با توجه به آيات و روايات، «اثر» در هر نوع نشانه و نتيجه علمى، فرهنگى، اخلاقى و معنوى كاربرد داشته و به تنهايى و بدون قرينه لفظى و معنوى، در مفهوم «ردّ پا» مورد استفاده قرار نگرفته است؛ و اگر اين واژه به «رسول» (اثرالرسول)، يا به «نبى»(اثر النبى)(اثر نبيكم)، يا به «جبرئيل»(اثر جبرئيل) (رك: كليني،2/250) 1، در
قرآن و روايات اضافه شده، در هيچ كدام به مفهوم نقش پا نيامده است؛ بلكه در مفهوم سنت و سخن و پيروى آنان به كار رفته است؛ و اگر به «سجود» (اثر سجود) وارد شده، كنايه از چهره و رفتار مؤمنانه ياران راستين پيامبر دارد، نه جاى پا و جاى مهر در پيشانى آنان؛ زيرا سخن از تعريف سيما و اعمال خداپسندانه آنان است نه تعريف تنهاى پيشانى آنان.
ج. نَبَذتها
مفسّران و مترجمانى كه در معناى آيه، تحت تأثير داستان مجعول و يا نوشته ديگران بودهاند، ناگزير در «نبذتها» آن را در مفهوم «ريختن» يا «زدن» خاك پاى اسب جبرئيل به گوساله مصنوعى سامرى گرفتهاند؛ در حالى كه در ادبيات عرب و در اصطلاح قرآنى، اين كلمه و مشتقات آن به معناى رها كردن، ترك كردن، دور افكندن با بىاعتنايى و عهد و پيمانشكنى آمده است، نه زدن و ريختن.
اهل لغت در معناى آن مىنويسند:
«النبذ: إلقاء الشىء و طرحه لقلة الإعتداد به» (راغب اصفهاني،/502)
«انداختن چيزى به دليل بىارزشى.
«رميته و ابعدته» (ابن منظور،3/511)
«انداخت و دور كرد.»
«نبذالأمر: أهمله و لم يعمل به» «نبذالعهد: نَقَضَه» (انيس،2/896) «سستى كرد و از اجراى دستور سرباز زد.» «پيمان شكنى كرد.»
«نابَذَ: خالفه و فارقه عن عداوة» (معلوف،784)
«مخالفت كرد و از روى دشمنى جدا شد.»
«المنبوذ: الذى تنبذه والدته فى الطريق حين تلده.» (ابن منظور،3/511)
«نوزاد رها شده بر سر راهى پس از تولد.»
«نَبَذَ» در آيات قرآنى
«أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» (بقره/ 100)
«هر بار (يهوديان) پيمان بستند، گروهى آن را دور افكندند.»
«وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ» (بقره/ 101)
«هنگامى كه به آنان پيامبرى از سوى خدا آمد و با نشانههايى كه نزد آنان بود مطابقت داشت؛ گروهى از آنان كه داراى كتاب بودند، كتاب را پشت سر افكندند؛ گويى كه هيچ نمىدانند.»
«فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ» (قصص/ 40)
«او (فرعون) و لشكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم.»
«كَلا لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ» (همزه/ 4)
«چنين نيست كه مىپندارد؛ به زودى در آتشى خردكننده پرتاب مىشود.»
«وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا» (مريم/ 16)
«در اين كتاب، مريم را ياد كن؛ هنگامى كه از خانوادهاش جدا شد و در ناحيه شرقى قرار گرفت.»
«لَوْلا أَنْ تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ» (قلم/ 49)
«اگر رحمت خدا ياريش نمىكرند، بيرون افكنده مىشد؛ در حالى كه نكوهيد بود.»
با توجه به مفهوم واژه «نبذ» در لغتنامهها و مفاهيم قرآنى، در مىيابيم، كسانى كه در آيه مورد بحث، آن را در مفهوم زدن و يا ريختن در خمير مايه گوساله به كار بردهاند؛ به معناى درست آيه دست نيافتهاند؛ بلكه ناخودآگاه، از يك مفهوم انتزاعى كه داستان ساختگى در تفاسير وارد نموده است پيروى كردهاند.
صاحب «الميزان» هم هر چند داستان ساختگى را به شدت نفى مىكند؛ اما داستان احتمالى ديگرى را – تا حدودى – مىپسندد كه در آن هم «بصُرتُ» به معناى (ديدن)، « أَثَرِ الرَّسُولِ » به معناى (طلاهاى موسى) و «نَبَذتُها» به معنى (ريختن و زدن طلاها به گوسالهها) مصداق يافته است.
نتيجه
الفاظ و كلمات قرآنى براى ذات معانى وضع شدهاند؛ و بايد با توجه به «قرينه مقالى» در معانى متناسب با خود به كار برده شوند. استعمال لفظ در بيش از يك معناى حقيقى يا مجازى، نيازمند «قرينه معيّنه» است.
در «آيه استيضاح سامرى»، آنچه در معانى الفاظ به كار رفته ديديم، نه «ديدنى» مطرح بود و نه «جاى پايى» و نه «زدن و ريختنى» بلكه «آگاهى» بود و «سنت پيامبر» و «رها كردن آن سنّت».
و امّا اشكال دوّم علاّمه به اين كه آيا سامرى موحّد بوده است يا مشرك و بتپرست اين گونه قابل پاسخگويى است كه سامرى در آغاز امر تحت تأثير برخى از آموزههايى موسى قرار داشته و موحّد بوده است ولى در نتيجه تسويل نفس و رها كردن آن آموزهها، پايه شرك را بنا نهاده است و اكنون كه مورد عتاب و مؤاخذه قرار گرفته، به اشتباه خود اعتراف كرده است. ولى موسى كه عمل شيطانى سامرى را با يك اعتراف ساده قابل جبران نمىداند، به منظور تحقير سامرى و بتى كه او درست كرده مىگويد: «و انظر الى الهك الذى ظَلَّتَ عليه عاكفاً لنحرّقنه».
اشكال سوّم علاّمه نيز، اشكالى است كه در همه وجوه معنايى به شكلى وجود دارد، زيرا اگر «الرّسول» را فرشته وحى بدانيم ارجاع الف و لام عهد به قبل، نياز به توجيه دارد؛ زيرا در آيات قبل مرجع صريحى براى «الرسول» نيست و اگر احتمال مورد پسند خود علاّمه را بپذيريم، دقيقاً همان اشكال علاّمه بر آن وارد است زيرا در آن صورت ني
ز منظور از «الرّسول» خود موسى است.
در نتيجه معناى آيه مطابق با سؤال حضرت موسى(ع) از سامرى همان است كه «ابومسلم اصفهانى» مطرح كرده و بدينطريق توان علمى و تدبّر و تفكّر عميق خود را در تفسير آيات، بله روزگاران به يادگار سپرده است و اين معنا كمترين اشكال را داراست.
منابع و مآخذ
1. قرآن كريم، ترجمه مهدي الهي قمشه اي
2. نهج البلاغه.
3. ابن منظور، محمد بن مكرم؛لسان العرب، ادب الحوزه، قم، 1363ش.
4. ابى السعود، تفسير ابى السعود، دارالكتب العلمية، بيروت، 1419 هـ.
5. الاربلى، على بن عيسى؛ كشف الغمه، ترجمه على بن حسين زوارئى، كتابچى حقيقت، تبريز، 1381 هـ.
6. انيس، ابراهيم و ديگران؛ المعجم الوسيط، مكتبة الاسلامية، استانبول.
7. پاينده، ابوالقاسم؛ترجمه قرآن كريم،1366ش.
8. طبري، محمد بن جرير؛ ترجمه تفسير طبرى، تصحيح حبيب يغمايى، انتشارات طوس،1367ش.
9. جمل، سليمان؛ الفتوحات الالهية، دار احياء التراث العربى، بيروت.
10. حقى البروسوى، اسماعيل؛ تفسير روح البيان، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1421هـ.
11. موسوي بجنوردي، كاظم؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي، تهران، 1373ش.
12. راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، دارالكتب العلمية، قم.
13. سبحانى، جعفر؛ منشور جاويد، دارالقرآن الكريم، قم، 1374ش.
14. سيوطى، جلال الدين؛ و مح
لّى، جلال الدين؛ تفسيراالجلالين، (در حاشيه تفسير فتوحات الهية).
15. طباطبايى، محمدحسين؛ الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، انتشارات محمدى، تهران، 1363ش.
16. طبرسى، فضل بن الحسن؛ مجمع البيان، دارالمعرفة، بيروت، 1408 هـ.
17. فخر رازى، التفسير الكبير، چاپ سوم.
18. قرآن مجيد با كشف الآيات، ترجمه محقق نيشابورى، مؤسسه مطبوعاتى على اكبر علمى، 1382 هـ.
19. القمى، على بن ابراهيم؛ تفسير القمى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1421هـ.
20. كاشانى، ملافتح اللَّه؛ منهج الصادقين، كتابفروشى اسلامية، تهران، 1346ش.
21. محقق، محمدباقر؛ دائرة الفرائد، انتشارات بعثت، تهران.
22. معزى، سيدكاظم؛ترجمه قرآن كريم، (به ضميمه فهرست نامه قرآنى دكتر راميار)، مؤسسه انتشارات صابرين، 1363ش.
23. معلوف، لويس؛ المنجد، چاپ بيست و يكم، دارالمشرق، بيروت، 1373م.
24. مقاتل بن سليمان، تفسير مقاتل بن سليمان، دارالكتب العلميه، بيروت، 1424 هـ.
25. مكارم شيرازى، ناصر؛ تفسير نمونه، دار الكتب الاسلاميه، تهران،1361ش.
26. ————- ؛ترجمه قرآن كريم، شركت چاپ و انتشارات اسوه، 1381ش.
27. ميبدى، ابوالفضل؛ كشف الاسرار و عدة الابرار، اميركبير، تهران، 1376ش.
28. نورى، ميرزا حسين؛ مستدرك الوسائل، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1407هـ.
29. هاشمى رفسنجانى، اكبر؛ تفسير راهنما، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1380ش.
پي نوشت
1– امام حسينعليه السلام در مسير كربلا به مردى چنين فرمود: «لو لَقَيتُك بالمدينة لاريتُكَ اثر جبرئيل فى دارِنا…» «اگر در مدينه تو را مىديدم نشانههاى آمدن جبرئيل را درخانه خود نشان مىدادم.
http://maarefquran.com