منوی اصلی

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

خطرناک‌ترین دشمنان سیدالشهداء/ نبرد حق و باطل در کربلا به اوج رسید

فهرست مطالب

در یکی از زیارت امام حسین(ع) آمده است: “اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ آدَمَ صَفْوَهِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ نُوحٍ نَبِیٍّ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ اِبْراهیمَ خَلیلِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُوسی کَلیمِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ عیسی رُوحِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبیبِ اللهِ”.
هدف این زیارت، حرکت و پویایی بخشیدن به عاشورا، خارج کردن این واقعه از انزوا و مخالفت با جدا ساختن آن از گذشته و آینده است، زیرا همه خطر در این است که عاشورا و کربلا فقط بدل به یادبودهایی شود که تنها برای کتاب‌ها، سیره‌نویسی و یا ذکر آن برای اجر و ثواب اخروی به کار برده شود. بیم آن می‌رود که این حادثه از ظرف زمانی خود فراتر نرود و مقتل حسین(ع) و یارانش در همان سال 61 مدفون شود؛ حسینی بود، کشته شد و همه چیز پایان یافت.
برای اینکه‌ این واقعه محقق نشود و کار امام حسین(ع) هدر نرود، پاره‌ای از فقرات این زیارت، پیوندی میان شهادت سیدالشهداء و ستیز همیشگی حق و باطل برقرار ساخته است؛ ستیزی که از نخستین حرکت انسان برای اصلاح و جهاد تا رسیدن به زندگی آزاد، با کرامت و رهایی از ستم و ستمگران ادامه دارد.



دشمنان امام حسین(ع)
یکی از دوستان اندیشمند ما می‌گوید: دشمنان حسین بن علی(ع) سه گروه‌اند:
دشمن نخست: کسانی‌اند که حسین(ع) و یارانش را کشتند. آنها ستمکار بودند، اما اثر ستمشان ناچیز بود؛ زیرا تنها جسم را کشتند؛ اجساد را پاره پاره کردند؛ چادرها را به آتش کشیدند و اموال را به غارت بردند. آنها چیزهای محدودی را از میان بردند. اگر امام حسین(ع) در سال 61 به شهادت نمی‌رسید، در سال دیگری از دنیا می‌رفت. آنان با کشتن حسین(ع) چه چیزی را محقق ساختند؟ باید گفت که آنان با کشتن حسین(ع)، او را جاودانه و همیشگی کردند. بنابراین خطر دشمن اول، محدود بود.
دشمن دوم؛ کسانی‌اند که کوشیدند آثار امام حسین(ع) را پاک سازند؛ بنابراین قبرش را از میان بردند، زمینی را که در آن به خاک سپرده شده بود، به آتش کشیدند و یا مانند خلیفه عباسی، حرم را به آب بستند.
اینان مانع عزاداری برای حضرت سیدالشهداء(ع) شدند؛ چنان‌که در عصر عثمانی این‌گونه بود. دوران تاریکی بود؛ هنگامی که عزاداران، مجلسی بر پا می‌داشتند، مراقبینی را به منظور با خبرسازی از رسیدن عمال عثمانی می‌گماردند تا عزاداران بتوانند پراکنده شوند. هم اینان زیارت حسین(ع) را منع کردند و برای کسانی که می‌خواستند قبر امام حسین(ع) را زیارت کنند، سختی‌های بسیار ‌آفریدند. این‌ها، گروه دوم از دشمنان حسین(ع) بودند؛ کسانی که می‌خواستند اسم و یاد اباعبدالله(ع) فراموش شود و آرامگاه و عزاداری بر او از میان برود. خطر این گروه بیش از گروه اول بود؛ اما در اجرای برنامه‌هایشان، ناتوان ماندند؛ چنان‌که این مسأله در تاریخ روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زمانی و مکانی عزاداری‌های امام حسین(ع) هستیم. امروز دست کم، بیش از صد میلیون نفر در عزاداری‌های امام حسین(ع) شرکت می‌کنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلکه در آفریقا، اروپا، آمریکا و در هر کشوری که دوستداران حسین(ع) زندگی می‌کنند، مجالس حسینی برپا می‌شود. بنابراین اگر چه گروه دوم دشمنان حسین(ع)، پر خطرتر و ستمکارتر از گروه نخست هستند؛ اما در کارشان ناکام ماندن
د و خطر این‌ها از گروه سوم کمتر است.
دشمن سوم: کسانی اندک هستند که می‌خواهند چهره امام حسین(ع) را مخدوش کنند؛ واقعه کربلا را در سالگردها و عزاداری‌ها نگه دارند و آن را در گریه، اندوه و ناله منحصر کنند. ما بر حسین بن علی(ع) بسیار می‌گرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمی‌شویم. مویه ما برای نو کردن اندوه‌‌ها، کینه‌‌ها و میل به انتقام و خشم بر باطل است. چرا به خاک افکنده شدن امام حسین(ع) را یاد می‌کنیم و آن را در مقاتل می‌‌خوانیم؟ ماجرا را صحنه به صحنه می‌‌خوانیم تا واقعیت را پیش رو آوریم، خطر ستم‌پیشگان و سنگدلی‌شان را دریابیم و همچنین ابعاد فداکاری و قدرت آن را بفهمیم. پس ما تنها به شیون بسنده نمی‌کنیم و حسین(ع) را تنها شهید اشک‌ها نمی‌دانیم؛ برآنیم که تکلیف ما فقط با عزاداری به انجام نمی‌رسد. اگر در تاریخ نبرد حق و باطل، واقعه کربلا را از جمود خارج سازیم و آن را به گذشته پیوند دهیم، به طور طبیعی حادثه به آینده هم پیوند می‌خورد چنان‌که می‌گوییم حسین(ع)، وارث آدم، نوح، موسی و عیسی(ع) است و امام صادق، باقر و رضا(ع) میراث‌دار او هستند در حقیقت هر کسی که با باطل می‌ستیزد و همه توان و حیات خود را در راه دفاع از حق تقدیم می‌کند، میراث‌دار اوست.
حق و باطل همیشه با هم در ستیز بوده‌اند؛ این مسأله، سنت خداوند در خلقتش است. آدمی خیر و شر را می‌شناسد؛ چنان‌که در قرآن آمده است: «فألهمها فجورها و تقواها؛1 سپس بدی‌ها و پرهیزگاری‌ها را به او الهام کرد». خداوند سبحان است که به من آموخت، الهام کرد، روح در من دمید و مرا آفرید. من خیر و شر را در می‌یابم و توانا بر خیر و شر هستم: «انّا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفورا؛2 راه را به او نشان دادیم، یا سپاسگزار باشد یا ناسپاس». این سنت خداوند است که در هستی، هم امکان انجام دادن خیر هست و هم شر. ما راه خیر را، چشم‌بسته و بدون آگاهی از شر، نمی‌پیماییم. آدمی در هر موقعیتی که قرار می‌گیرد، خودش را در برابر دو گزینه، مختار می‌بیند؛ چیزی هست که او را به خیر می‌خواند و چیزی دیگر، که او را به شر دعوت می‌کند. او در هر موقعیتی خود را آزادانه در نبردی می‌بیند، که می‌تواند خیر را برگزیند و یا در چاه شر سقوط کند. اما اگر خیر را برگزیند، کامل می‌شود؛ زیرا این گزینش پس از ستیزی ویران‌گر و درونی بوده است. انسان همچون زنبور نیست. زنبور، تنها می‌تواند عسل بسازد. آدمی مثل حیوا
نات سودمند یا خورشید نیست. آنها فقط توانایی کار خیر دارند. اما آدمی هم توانایی انجام دادن کار خیر دارد و هم شر. بنابراین سنّت خداوند در آفرینش، قرار دادن خیر و شر در نفس انسان و عالم خارج است.
وجود خیر و شر، دو جبهه ابدی و ازلی را می‌سازند. جدّمان، حضرت آدم(ع)، برگزیده خدا، جبهه اصلی را رهبری کرد. نبرد میان هابیل و قابیل صورت پذیرفت. می‌توان گفت این ستیز، نبردی نمادین یا حقیقتی تاریخی است. فرقی نمی‌کند؛ آن چه مهم است بازتاب این نبرد برای ماست. قرآن نیز نبرد هابیل و قابیل را بیان می‌کند. در این نبرد، جبهه کوچک خیر، در برابر جبهه کوچک شر قرار گرفت. گستره این نبرد، محدود بود و میان دو برادر ـ که از یک پدر و مادر بودند ـ رخ داد. قابیل، هابیل را کشت و در زیر خاک، دفن کرد. پس از آن، نبرد آغاز شد تا از همان زمان، تجربه‌ای را تا ابد در برابر آدمی قرار دهد.
پژوهشگران، منتقدان، فلاسفه، اقتصاددانان و پایه‌گذاران مکتب‌های اقتصادی قدیم و جدید، این نبرد را به شکل‌های گوناگون تفسیر کرده‌اند؛ درباره آن نظرها داده‌‌اند و اثرهای آن را برشمرده‌اند. آنان در اظهار نظرهای خود بر حق هستند؛ زیرا هر کدام به نوعی این نبرد را تعریف کرده‌اند. آنان در زمانی زندگی می‌کردند که ویژگی بارز نبرد، اختلاف طبقاتی بود. من شک ندارم که اگر آنها در دوره ما زندگی می‌کردند، به این نبرد، ویژگی دیگری می‌دادند؛ چرا که این نبرد، امروز از چارچوب طبقاتی خارج شده است. گاهی درون طبقات مختلف اجتماعی، گاهی میان ملت‌ها؛ گاهی… آنها آخرین نبردها را تعریف کردند، به آنها عمومیت بخشیدند و گفتند همة تاریخ، از ابتدا تا انتها، نتیجه این مبارزه و نبرد می‌باشد. اما واقعیت این است که نبرد حقیقی میان ستم‌پیشه و ستم‌دیده است؛ زیرا که ستم، شکل‌های گوناگونی دارد. گاهی ظلم، حالت شخصی دارد؛ شوهری همسرش را می‌زند، برادری برادرش را می‌زند و یا شخصی به همسایه‌اش آزار می‌رساند؛ این نبردها شخصی است. گاهی ستم، ویژگی دیگری می‌یابد. استعمار، ستمی سیاسی است و استعمار‌گران به مردم ستم می‌کنند؛ آزادی، سرزمین و وطنشان را غصب می‌کنند. این چیزها را گاهی به کمک سیاست می‌گیرند و گاهی با شمشیر. این نوع ستم، نبرد میان ظالم و مظلوم را تصویر می‌کند و استعمارگر و استعمار شده را.
گاهی نبرد، ویژگی اقتصادی می‌یابد؛ استثمار کننده و استثمار شونده. گروهی با فریب، ز
ور و ربا اموال دیگران را می‌دزدند. ربا در قدیم رواج داشت، چه پیش از اسلام، چه پس از اسلام و حتی امروز هم وجود دارد. گروهی با سوء استفاده از مال و امکاناتی که دارند، اموال و حاصل تلاش دیگران را تصاحب می‌کنند. این نوع دیگری از ستم است، نبرد میان استثمار کننده و استثمار شونده.
گاهی نبرد با ویژگی فرهنگی و فکری، خود را می‌نمایاند. یکی از متفکران، این ستم را “استحمار” نامیده است. استحمار یعنی این‌که می‌خواهند مردم را نادان نگه دارند تا مردم چیزی نفهمند. در این‌جا نیز ستمکار، عقل، اندیشه، آگاهی و احساس ستمدیده را نادیده می‌گیرد.در این جا نیز نبرد پا برجاست.
قرآن کریم، همه انواع ستم را معرفی می‌کند و همه ستمدیدگان را با هم می‌خواند: “وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ”3 و ما بر آن هستیم که بر مستضعفانِ روی زمین نعمت دهیم و آنان را پیشوا و وارث قرار دهیم”. استضعاف یعنی گروهی، گروهی دیگر را ضعیف کند و دارایی و اندیشه آنها را غصب نماید. نگاه تاریخی قرآن کریم می‌گوید: «در زمین، مردم دو گروه‌اند؛ یا ظالم‌ یا مستضعف». این دو گروه در برابر هم قرار می‌گیرند؛ ستم، فزونی می‌یابد، ظالم، طغیان می‌کند، چیره می‌شود و سرانجام حکم می‌راند. مستضعفین متفق می‌شوند؛ توسل می‌جویند؛ ناله و فریاد سر می‌دهند و سرانجام خداوند برای آنان رهبر یا پیامبری، می‌فرستد تا آنان را گرد هم آورد و رهبری کند. آنان نیز از مصالح خود در برابر ستمکار دفاع می‌کنند. همه پیامبران همیشه در میان تعداد زیادی مستضعف بودند. آنها در کنار مستضعفین می‌ایستادند؛ نه به دلیل کینه‌توزی نسبت به قدرتمندان، چرا که عقده‌ای در کار نیست؛ بلکه به دلیل بیزاری از ظلم. آنان می‌خواستند زورمداران و ستمکاران را از عرششان فرو کشند. مستضعفین در برابر استعمار، استثمار و استحمارِ ستمکار می‌ایستند.
انواع سه‌گانه ستم، رهبرانی دارد. این رهبران، همیشه در تاریخ بوده‌اند و اکنون نیز هستند. اما ستم، سرانجام در برابر اکثریت می‌شکند و ستم‌‌پیشه نیز خرد می‌شود، سپس ستمکار، جامه نو بر تن می‌کند؛ جامه انبیا و لباس دین. به دعوت جدیدی فرا می‌خواند و شعار دفاع از مصلحت مردم را سر می‌دهد. اعلام می‌کند که در کنار مستضعفین است. مستضعفین می‌بینند ستم از درون خودشان پا گرفته است؛ غصب،
استبداد، استعمار، استثمار و استحمار از درون خودشان است. در این هنگام نبردی دیگر آغاز می ‌شود. بدین گونه این نبرد از اول تا آخر پاینده است. این نبرد برای چیست؟ این سنت خداوند است. این نبرد همیشگی، برای این است که آدمی بتواند با اراده کامل خود از میان خیر و شر، یکی را انتخاب کند و این گونه است که سلسله پاینده، با ستیز میان ستمکار و ستمدیده کامل می‌گردد. از میان این سلسله نبرد آغاز شد: از آدم، برگزیده خدا؛ نوح(ع)، پیامبر خدا؛ عیسی(ع)، روح خدا؛ موسی(ع)، هم‌سخن خدا تا محمد(ع) السلام ، محبوب خدا و علی(ع)، ولیّ خدا.
از این رو، واقعة کربلا یک نبرد جدا افتاده و پدیده‌ای یگانه در تاریخ انسان نیست و با گذشته و آینده پیوند خورده است. البته حلقه‌ای ویژه است و به طور طبیعی با دیگر حلقه‌های تاریخ نبرد، تفاوت دارد. ما با این یادها، عزاداری ها و برپایی مجالس سوگ می‌کوشیم تا با این واقعه‌ مانند اتفاقی جدید، زندگی کنیم. پدران، نیاکان، رهبران و علمای ما نیز در این راه تلاش کردند. به سخنان امام حسین(ع) گوش فرا می‌دهیم: «الا ترون أن الحق لایعمل به و الباطل لایتناهی عنه؛4 آیا نمی‌بینید به حق، عمل و از باطل، جلوگیری نمی‌شود؟» این سخن در گوش عزاداران طنین می‌افکند و انسان را وا می‌دارد تا هوشیار باشد که امروز در میان این نبرد همیشگی، چه باید بکند. دو جبهه، روشن است و تا هنگامی که دو جبهه، رهبران و پیروان خودش را دارد، ما باید ببینیم در کجا ایستاده‌ایم؟ در کدام جبهه هستیم؟
سخنان و شعارها روشن‌اند. وقتی که انسان معاصر درمی‌یابد که نبرد امام حسین(ع) با گذشته و آینده پیوند دارد، درنگ نمی‌کند و در برابر دو جبهه می‌ایستد تا صف خود را انتخاب کند. اگر بخواهیم هر دو جبهه را بشناسیم، باید بدانیم هر کدام ویژگی‌های خودش را دارد. دقت خیلی زیادی نمی‌‌‌خواهد. ویژگی‌ها روشن است. آیا کسی هست که شک کند اسرائیل ظالم است؟ اسرائیل، فلسطین را اشغال، مردم را آواره و بی‌گناهان را زندانی کرده است. به بهانة حمایت از خود، اشغال را ادامه می‌دهد و فکر جهانی را با استعمار، استثمار و استحمار به بیراهه برده است. بنابراین ما مستضعفین هستیم. اسرائیل در جبهه یزید است، جبهه باطل، جبهه ستم‌پیشگان؛ و ما در جبهه مستضعفین هستیم؛ جبهه حسین(ع). ما چه باید بکنیم؟ سیره حسین(ع) را می‌خوانیم و می‌بینیم که او با خاندان، یاران، فرزندان و همه هستی خود
به میدان رفت. کسانی هم که با او همراه نگشتند، با اجباری مواجه نشدند؛ چرا که حسین(ع) برای آنها چنین نوشت: «ألا و أن من خرج معی یقتل و من لم یخرج لن یبلغ النصر؛ بدانید آنکه با من از مدینه خارج شود، کشته خواهد شد و آن کس که بماند، به پیروزی نخواهد رسید».
ما این رخدادها را در ایام عاشورا می‌خوانیم. هدف چیست؟ می‌خواهیم عاشورا را در جایگاه درست تاریخی خود قرار دهیم؛ زیرا که این واقعه در سلسله حلقه‌های متصل به هم جایی دارد. نبرد حق و باطل در کربلا به اوج خود رسید، اما هم‌چنان ادامه دارد. پیش از حسین(ع) بود و پس از او هم خواهد بود. ما چیزی را از سلسله نبرد حق و باطل جدا نمی‌کنیم؛ چنان که به حسین(ع) در نبردش با یزید می‌گوییم: “اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ آدَمَ صَفْوَهِ اللهِ”


پی نوشت ها:
1. سوره شمس/ 28.
2. سوره انسان/3.
3. سوره قصص/ 5.
4. اللهوف, ص 79.


پدیدآور&lt ;/SPAN>نده: سخنرانی امام موسی صدر (ترجمه: مهدی فرخیان)
منبع: ویژه نامه الکترونیکی “عاشورا و انتظار” مرکز تخصصی مهدویت


www.shabestan.ir

به این مطلب امتیاز دهید:

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید