ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

رابطه والدین و کودک

فهرست مطالب

نوشته دکتر هایم جی.گینات/ ترجمه سیاوش سرتیپی / انتشارات اطلاعات(چاپ بیستم-1388)


راههای جدید تمجید و انتقاد


زیر سیگاری در حال پرواز: ماجرایی که نکته اخلاقی در بر دارد.


صبح زود بود، دوشنبه بعد از آخرین روز هفته که مراسم شکر گذاری انجام شد. خانمی پای تلفن صحبت می کرد، عصبانی به نظر می رسید. او گفت: ((ببین آخر می توانی از این ماجرا سردر بیاوری. همه مان تو ماشین بودی، کلّ خانواده، حدود چهارصدمایل از پتزبورگ تا نیویورک را با ماشین طی کرده بودیم. پسرم ((ایوان)) مثل یک فرشته، ساکت وغرق در تفکّر، عقب نشسته بود و اصلاً شلوغ نمی کرد. من با خودم گفتم: پسرخوبی شده؛ یک کمی باید ازش تمجید کنم.داشتیم وارد تونل لینکلن می شدیم که به طرفش برگشتم و گفتم: ((تو چه پسر خوبی هستی، ایوان؛ چه رفتار خوبی از خودت نشان دادی؛ من به تو افتخار می کنم، پسرم.))


((درست یک دقیقه بعد انگار آسمان بر سرمان فروریخت. ایوان؛ زیرسیگاری ماشین را از جایش در آورد و هرچه را که توی آن بود، برسرمان ریخت ماشین پرشده بود از خاکستر و ته سیگار و دود، درست مثل اینکه بمب اتمی منفجر شده باشد. مادر تونل بودیم و ترافیک هم سنگین بود،داشتیم خفه می شدیم. می خواستیم بخاطر این کار بکشمش. حیف که دور و برمان پر بود از ماشین و گرنه خونش را همان جا می ریختم. از این دلم آتش گرفته بود که من فقط صادقانه تحسینش کرده بودم. یعنی تمجید دیگر برای کودکان خوب نیست؟))


هفته ها بعد، خود((ایوان)) علّ
ت آن رفتارش را گفت: در تمام مدّتی که به
خانه می آمدند، او به دنبال راهی می گشته است تا بتواند از دست برادر کوچکش که در صندلی جلو بین پدر و مادرش لم داده بود، خلاص شود. سرانجام به فکرش خطور کرده بود که اگر اتومبیل از وسط دو نیم شود، او و والدینش سالم خواهند ماند و برادر کوچکش هم از وسط نصف خواهد شد. درست پس از آن، مادر خوب بودنش را تبریک گفته بود. تمجید سبب شد که ((ایوان)) احساس گناه کند، و با آن کارش نومیدانه خواست نشان دهد که سزاوار این تمجید نیست. بدین خاطر، به دور و برش نگاهی کرد و زیرسیگاری را دید، و لحظه ای بعد، بقیۀ ماجرا اتفّاق افتاد.


از کارهای موفقیت آمیزکودک تمجید کنیم یا از شخصیت او؟


بسیاری بر این باورند که تمجید از کودک سبب می شود تا او اعتماد به نفس پیدا کند و نیز احساس امنیت داشته باشد و خود را درامان بداند. اما عملاً، تمجید ممکن است باعث پدید آمدن بحران عاطفی و بدرفتاری بشود. چرا؟


هرچند وقت یکبار، بسیاری از کودکان برای اعضاء خانواده شان آرزوهای ویرانگری می کنند. وقتی والدین به کودک می گویند: ((تو چه پسر خوبی هستی))، او شاید نتواند این گفته را قبول کند، زیرا تصویری که او در ذهنش ازخود ساخته کاملاً با این گفته مغایرت دارد. او، از دیدگاه خودش، نمی تواند ((خوب)) باشد، زیرا اخیراً آرزو کرده که بر دهان مادرش زیپی می بود و نمی توانست حرف بزند &lt ;/STRONG>یا اینکه کاش برادرش هفتۀ بعد در بیمارستان بستری می شد. در واقع، ما هرچه بیشتر از او تمجید می کنیم، او بدرفتاری بیشتری از خود نشان می دهد تا آن ((خود واقعی)) اش را آشکار سازد. والدین بارها نقل می کنند: ((درست پس از اینکه از بچّه مان به خاطر اخلاق و رفتار خوبش تمجید کردیم، شروع کرد به وحشی بازی در آوردن، انگار که می خواهد تعریف ما را مردود حساب کند.))


البّته، این امکان هم وجود دارد. کودک شاید((بدرفتاری)) می کند تا از این طریق به دیگران بفهما ند که نظرش در مورد عقیدۀ مردم نسبت به او چیست.


تمجید مطلوب و تمجید نامطلوب: از آنچه که شرح داده شد آیا باید نتیجه بگیریم که اکنون دیگر تمجید((مفید واقع نمی شود))؟ به هیچوجه این طور نیست. مفهوم شرح فوق این است که تمجید، همچون پنی سیلین نباید برحسب تصادف مورد استفاده واقع شود. اصول و احتیاطهایی وجود دارد که استعمال داروهای قوی را کنترل می کنند، نظیر دستورالعملهایی که دربارۀ زمان ومقدارمصرف داروهاست و یا احتیاطهایی که دربارۀ آلرژی های ناشی از دارو بعمل می آید. دستور العملهای مشابهی نیز در استعمال داروی احساسی وجود دارد. مهمترین دستورالعمل این است که تمجید فقط باید با تلاشها و کارهای موفقیت آمیز کودک سروکار داشته باشد، نه با صفات شخصی و شخصیت او.


وقتی پسربچّه ای حیاط خانه را تمیز می کند، تنها این نوع تمجید طبیعی خواهد بود که دربارۀ مقدار سختی کار نظری بدهیم و نیز بگوییم که حیاط چقدر خوب به </STRONG&gt ;نظر می رسد. بسار نامربوط و نامناسب خواهد بود اگر به او بگوییم چه پسر خوبی است. گفتار تمجیدآمیز ما باید همچون یک آینه، تصویری واقعی از موفقیتهایش را به او نشان بدهد، نه تصویری مبهم و متغایر از شخصیت او.


مثالی که در زیرآمده است، تمجید مطلوب رابخوبی نشان می دهد: ((جیم)) هشت ساله با تمیز کردن حیاط خانه کاری خوب انجام داد. برگهایی را که ریخته بودند، جمع کرد، زباله ها را در ظرف مخصوص زباله ریخت، و ابزارها را دوباره در جایشان گذاشت و به آنها نظم داد. مادر ((جیم)) تحت تاثیر این کار پسرش واقع شد و از تلاشها و کارهایی که پسرش کرده بود، قدردانی به عمل آورد:


مادر: ((حیاط خیلی کثیف بود. باورم نمی شد که بتوان یکروزه تمیزش&lt ;STRONG> کرد.))


جیم: ((امّا من تمیزش کردم!))


مادر: ((پر از برگ و زباله و چیزهای دیگر بود.))


جیم: ((من همه اش را تمیز کردم.))


مادر: ((چه کار دشواری، وای!))


جیم: ((بله مادر،واقعاً کار سختی بود.))


مادر: ((حیاط خیلی تمیز شده، آدم لذّت می برد نگاهش کند.<SPAN style="LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; FONT-SIZE: 9pt; FONT-WEIGHT: normal" lang=AR-SA& gt;))


جیم: ((قشنگ شده، مادر.))


مادر: ((ازت متشکرم، پسرم.))


جیم: (با لبخندی طولانی): ((قابل شما را نداشت.))


گفتار مادر سبب شدکه ((جیم)) از تلاشهایش احساس خوشی بکند و به خاطر کارهای موفقیت آمیز خود احساس غرور داشته باشد. عصر آن روز، ((جیم)) تحمّل آن را نداشت که منتظر بماندتاپدر به خانه ب
رگردد و او حیاط تمیز شده را به پدر نشان بدهد
و بار دیگر از این کار خوب انجام یافته احساس غرور بکند.


بعکس، اظهار نظرهای زیر که از شخصیت کودک تمجید می کنند، مفید واقع نمی شوند:


((تو چه پسرخارق العاده ای هستی.))


((راستی راستی که یارو یاور کوچولوی مامان هستی.))


((اگر تو نبودی حالا مامان چکار می کرد؟))


این نوع اظهار نظرها ممکن است کودک را بترسا ند و در او اضطراب ایجاد کند. کودک شاید این احساس را بدست آورد که با خارق العاده بودن فاصلۀ زیادی دارد و اینکه، نمی تواند در زندگی خود از این برچسب پیروی کند. به همین دلیل، به جای اینکه با دلی& lt;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; FONT-SIZE: 9pt; FONT-WEIGHT: normal” dir=ltr lang=AR-SA> آکنده از ترس و نگرانی انتظار بکشد تا فریبکاری اش فاش شود، شاید تصمیم بگیرد با بدرفتاری خود به”جرمش”اعتراف کند تا بلافاصله از بار مسولیتش کاسته شود.


تمجید مستقیم از شخصیت، همچون نور مستقیم خورشید، ناراحتی بوجود می آورد و خیره کننده است. برای یک شخص خجالت آور است که بگویند او خارق العاده، فرشته، باسخاوت و متواضع است. وی احساس می کند که ناچار است دست کم بخشی از این تمجید را نپذیرد و انکار کند. وی نمی تواند در میان همگان بایستد و بگوید:”از شما متشکرم، اظهارنظرهایتان را مبنی بر اینکه من فردی خارق العاده هستم، می پذیرم”درمیان همگان که نباشد، پیش خودش ناچار است چنین تمجیدی را رد کند. او نمی تواند صادقانه به خود بگوید:”من خارق العاده ام. من خوب، قوی، با سخاوت و متواضع هستم.”


وی شاید نه تنها این تمجید را رد کند و نپذیرد، بلکه نسبت به آنانکه از او تمجید کرده اند، افکار ثانویه ای پیدا کند:”اگر آنها مرا شخصی بزرگ بحساب می آورند، پس نمی توانند چنانکه باید و شاید باهوش باشند.”


گفتار ما و نتیجه گیری کودک& lt;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; COLOR: #7030a0; FONT-SIZE: 10pt” dir=ltr lang=AR-SA>


تمجید نباید در مورد خصوصیات و صفات شخصیتی کودک صورت گیرد بلکه ما باید از تلاشها و کارهای موفقیت آمیز کودک تمجید کنیم، اظهار نظرهای ما بایستی به طریقی مطرح شوند که کودک از آنها نتیجه گیری مثبتی درباره شخصیتش بکند.


“کنی”دهساله به پدرش کمک کرد تا زیرزمین خانه را مرتب کند. در جریان این کار،”کنی”می بایست میزکار سنگینی را جابجا می کرد.


پدر:”این میزکار خیلی سنگین است، آدم بسختی می تواند جابجایش کند.”


“کنی”(مغرورانه):”اما من جابجایش کردم، پدر”


پدر:”زور زیادی می خواهد، پسرم.”


“کنی”(در حالی که بازو گرفته است):”من قوی هستم، پدر.”


در مثال فوق، پدر درباره ی دشواری این کار اظهار نظر کرد و این خود کودک بود که نتیجه گیری درباره قدرت فردی اش را انجام داد. اگر پدر به پسرش گفته بو
د:”تو چقدر قوی هستی، پسرم”.”کنی”شاید جواب داده بود:”نه پدر، من
قوی نیستم، در کلاس قویتر از من هست.”و شاید بگومگویی بی حاصل، اگر نه تند و تیز، به دنبال آن صورت می گرفت.


اظهار نظرهای خاموش و تصویری که کودک از خود می سازد


تمجید از دو بخش تشکیل می شود: گفتار ما و نتیجه گیریهای کودک. گفتار ما باید به طور واضح نشان بدهد که ما تلاش، کار، موفقیت، یاری، توجه و یا آفرینشهای او را ارج می نهیم. گفتار ما بایستی شبیه یک پرده نقاشی سحرآمیز باشد که کودک فقط بتواند تصویری مثبت از خودش بر روی آن بکشد. این مورد در نمونه های زیر نشان داده شده است:


تمجید مفید:”ممنونم که ماشین را شستی، حالا باز هم نو بنظر می رسد.”


نتیجه گیری احتمالی کودک:”من کار خوبی انجام دادم. از کارم قدردانی کردند.”


(تمجید غیر مفید:”تو یک فرشته ای.”)


تمجید مفید:”از کارت تبریکی که به من دادی، خوشم آمد. قشنگ و دوست داشتنی بود.”


نتیجه گیری احتمالی کودک:”من خوش سلیقه ام و می توانم به انتخابهایم اعتماد کنم.”


تمجید مفید:”شعرت حرف دلم را می گفت.


نتیجه گیری احتمالی کودک:”خوشحالم که می توانم شعر بگویم.”


(تمجید غیر مفید:”در حد سن خودت شاعر خوبی هستی.”)


تمجید مفید:”قفسه کتابی که درست کردی قشنگ به نظر می آید.”


<P style="TEXT-ALIGN: justify; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir=rtl align=justify& gt;نتیجه گیری احتمالی کودک:”من فرد با لیاقت و شایسته ای هستم.”


(تمجید غیر مفید:”تو چه نجار خوبی هستی.”)


تمجید مفید:”نامه ات خیلی خوشحالم کرد.”


نتیجه گیری احتمالی کودک:”پس من می توانم سبب خوشحالی دیگران شوم.”


<SPAN dir=rtl&g t;(تمجید غیر مفید:”وقتی به نامه هایت توجه می کنم، می بینم تو خارق العاده ای.”)


تمجید مفید:”از اینکه امروز ظرفها را شستی خیلی ازت ممنونم.”


نتیجه گیری احتمالی کودک:”من مفید واقع می شوم.”


(تمجید غیر مفید:”تو بهتر از پیشخدمت مان این کار را انجام دادی.”)</SPAN&g t;


تمجید مفید:”ازت متشکرم که به ام گفتی زیاد به ات پول داده ام، من ارزش زیادی برای این عملت قایل هستم.


نتیجه گیری احتمالی کودک:”خوشحالم که امین و درستکار بودم.”


(تمجید غیر مفید:”تو چه بچه ی درستکاری هستی.”)


تمجید مفید:”ایده هایی جدید از انشای تو کسب کردم.”


نتیجه گیری احتمالی:”من می توانم ایده هایی جدید از خودم ارایه بدهم.”


(تمجید غیر مفید:”نسبت به پایه ات خوب می نویسی، البته هنوز خیلی چیزها هست که باید یاد بگیری</STRONG& gt;.”)


این قبیل اظهارنظرهای توصیفی و نتیجه گیریهای مثبت کودک، پایه های اساسی و حیاتی سلامت روانی کودک هستند. هرچه را که کودک در پاسخ به گفته های ما درباره ی خودش نتیجه گیری می کند، بعدها درسکوت پیش خودش بازگومی کند، اظهارنظرهای واقعی و مثبتی که کودک در درون خود تکرار می کند، تا حدزیادی، تعیین کننده ی نظر خوب او نسبت به خودش ودنیای پیرامونش هستند.


انتقاد سازنده و انتقاد مخرب


انتقاد چه زمانی سازنده است و
چه زمانی مخرب؟ انتقاد سازنده نشان می دهد
که کار چگونه باید انجام شود. در انتقاد سازنده، اظهارنظرهای منفی درباره ی شخصیت کودک کاملا حذف می شوند.


“لری”دهساله تصادفا لیوان شیر را بر روی میز صبحانه ریخت.


مادر:”تو آن قدر بزرگ شده ای که بدانی لیوان را چه شکلی باید نگه داشت تا نیفتد! ببین چند بار است که به تو می گویم مواظب باش”


پدر:”بلد نیست خانم، بلد نیست، از بس که دست و پا چلفتی است، همیشه این طور بوده و همیشه هم این طور خواهد بود.”


شیری که”لری”ریخت، پنج سنت ارزش داشت، اما آن تمسخر نیشداری که به دنبال این حادثه صورت گرفت، به اعتماد به نفس کودک لطمه زد و از این لحاظ گرانتر تمام شد. وقتی کارها به طور اشتباه انجام می گیرند و خوب پیش نمی روند، زمان مناسبی نیست که به فرد خلافکار که کار را درست انجام نداده، درباره ی شخصیتش آموزش بدهیم. در این زمان، بهترین کار این است که فقط با خود حادثه برخورد کنیم نه با آن شخص.


وقتی کودک بدرفتاری می کند، ما چگونه رفتار کنیم؟ وقتی”مارتین”هشت ساله شیر را بر حسب تصادف روی میز ریخت، مادرش توصیه ی خود را با لحنی آرام بیان کرد:”این طور که می بینم شیر ریخته، اینجا یک لیوان دیگر شیر هست و ابر نیز برای تمیز کردن اینجاست.”مادر از جایش بلند شد و لیوان دیگر شیر و ابر را به پسرش داد.”مارتین”سرش را بلند کرد و با آسودگی خاطر و ناباوری به او نگاه کرد. زیر لب گفت:”یا مریم مقدس، ازت متشکرم، مامان.”وی در عین حال که مادر کمکش می کرد، کار تمیز کردن را به نحو احسن انجام داد. مادر از اضافه کردن اظهار نظرهای تند و تیز و نیشدار یا سرزنشهای مادرانه ی غیر مفید پرهیز کرد. مادر مارتین در این رابطه می گوید:”وسوسه شدم که به او بگویم دفعه بعد مواظب باش، اما وقتی دیدم که او چقدراز سکوت نیکوکارانه و محبت آمیز من ممنون است، چیزی بر زبان نیاوردم. سا بق براین، دعوا ومرافعه ای که سر شیر ریخته شده براه می افتاد، کّل آن روزمان را خراب می کرد و دیگر حال و حوصله ای برای کسی باقی نمی ماند.& lt;SPAN dir=rtl>))


کارها چگونه غلط ازآب در می آیند؟


در بیشترخانه ها، توفانهایی که بین والدین و کودکان صورت می گیرد، توالی قابل پیش بینی و منظّمی دارند. وقتی کودک کاری را ((ا شتباه)) انجام می دهد یا چیزی را ((اشتباه)) می گوید و یکی از والدین با رفتار یا گفتار توهین آمیز واکنشی از خود نشان می دهد، کودک با گفتار یا رفتاری بدتر پاسخ می دهد و سپس مادر و یا پدر با تهدید های فریادآمیز یا با تنبیه خودخواهانه مقابله می کنند. و همین طور این این مشاجره که درآن، هریک هرچه می خواهد به دیگری می گوید، ادامه پیدا می کند.


((ناثا نیل)) نه ساله داشت با یک فنجان چای خالی بازی می کرد.


مادر: ((آخرآن را خواهی شکست. تو همیشه چیزها را می شکنی<STRONG& gt;.))


((ناتا نیل)): ((نه خیر، نمی شکنمش.))


درست در همان هنگام، فنجان از دست ((ناتا نیل)) افتاد و شکست.


مادر: ((تو را به خدا نگاه کن. آخر تو چقدر احمقی، پسر. تو همۀ چیزهای این خانه را داری یکی یکی می شکنی.))


((ناتا نیل)): ((پس، خودت هم احمقی. تو ریش تراش برقی بابا را شکستی.))


مادر: ((به مادرت گفتی احمق! تو خیلی بی ادبی.))


((ناتا نیل)): ((خودت بی ادبی. تو بودی که اوّلش به من گفتی احمق.))


مادر:</SPAN&g t;)(دیگر نشنوم حرفی بزنی ها! زود برو تو اتاقت، زود!))


((ناتا نیل)): ((برو، بابا می خواهد مجبورم کند، هه!))


مادر مشاهده کرد که پسر کوچکش در مقابل قدرت او ایستاده است و مستقیماً مقاومت می کند؛ به همین خاطر عصبانی شد و پسرش را گرفت و با خشم و غضب شروع کرد به کتک زدنش. ((ناتا نیل)) که سعی می کرد از دست مادرش فرار کند، او را هل داد طرف در شیشه ای اتاق؛ شیشه شکست و دست مادر برید. ((ناتا نیل)) خون را که دید وحشت کرد؛ از خانه بیرون دوید و تا دیر وقت عصر آن روز به خا نه باز نگشت. ناگفته پیداست که همۀ اعضای خانواده در اضطراب بودند. آن شب، هیچکس ازآنها خوب نخوابید.


اینکه ((ناتا نیل)) بازی نکردن با فنجانهای خالی را یاد گرفت، اهمیت چندانی نداشت بلکه این مهم بود که این کودک دربارۀ خودش و مادرش درسی منفی و مخرّب آموخت. اکنون سوال ما این است: آیا این دعوا و مرافعه ضروری بود؟ آیا این جنگ و جدل اجتناب ناپذیر بود؟ آیا امکان دارد که در این قبیل حوادث شخص عاقلانه تر رفتار کند؟


مادر وقتی دید که فرزندش فنجان را می غلتاند، می توانست آن را از او &l t;/SPAN>بگیرد و جانشین مناسبتری برای فنجان، مثلاً یک توپ در اختیار او قرار بدهد تا کودک با آن بازی کند. یا وقتی فنجان شکست، می توانست پسرش را در جمع آوری تکه های فنجان شکسته یاری کند و همزمان با آن، دربارۀ اینکه فنجانها بسادگی می شکنند و اینکه چه کسی فکر می کرد که فنجان به این کوچکی چنین شلوغکاری بزرگی براه بیندازد، اظهار نظرها و توصیه هایی به او بکند. شگفتی ای که از چنین لحن آرام و ملایمی پدید می آید، سبب می شد تا((ناتا نیل)) خودش را اصلاح کرده و به خاطر حادثه ای که باعث بوجودآمدنش شده بود، عذر خواهی کند. ((ناتا نیل))، شاید با نبودن داد و فریاد و تنبیه، حتی این آماده گی فکری را می داشت تا پیش خود نتیجه بگیرد که فنجا نها برای بازی ساخته نشده اند.


اتفاقات ناگوار ناچیز و ارزشهای اصلی-کودکان می توانند از اتفاقات ناگوار اما ناچیزی که روی می دهد، ارزشهای اصلی را یاد بگیرند. کودک ضرورتاً باید از والدینش بیاموزد که کدام اتفاقات صرفاً ناخوشایند و رنجش آورند و کدام اتفاقات، غم انگیز و فاجعه آمیز. بس
یاری از والدین در برابر یک تخم مرغ شکسته
طوری واکنش نشان می دهند که انگار با ساق پای شکسته ای مواجه هستند ویا با شیشۀ خرده شدۀ یک پنجره طوری برخورد می کنند که گویی در برابر یک قلب خرد شده قرار گرفته ا ند. بدشانسیهای جزئی را باید از این طریق به کودکان خاطر نشان کرد:


((تو باز هم دستکشت را گم کرده ای. چه بد شد، آخر ما برای این دستکش تو پول داده بودیم. آدم افسوس می خورد، اما خوب، گم شدن یک دستکش هرگز بلا و مصیبت نیست. اشکالی ندارد.))


گمشدن یک دستکش و یا پاره شدن یک پیراهن نباید باعث تندخویی والدین شود.


صفات توهین آمیز: محتوای یک اسم چیست؟


صفات توهین آمیز، همچون تیرهای سمی، بایستی فقط بر علیه دشمنان بکار گرفته شوند، نه برعلیه بچه های کوچک. وقتی یکی می گوی
د: ((این چه صندلی زشتی
است))، اتفاقی برای آن صندلی نمی افتد. نه اهانتی به صندلی می شود و نه مایۀ شرمساری آن فراهم می آید. صندلی در همان حال خودش باقی می ماند گویی که آن صفت زشت بکار رفته درباره اش تاثیری به حال او ندارد. با وجود این، وقتی به کودک می گویند که زشت، احمق یا دست و پا چلفتی است به طور حتم اتفاقی برای او می افتد. در بدن و در روح او واکنشهایی پدید می آید. در درون او، انزجار و خشم و نفرت ایجاد می شود. کودک خیال انتقام پیدا می کند و نسبت به این خیالات انتقام آمیز خود احساس گناه می کند و از این احساس گناه او نیز، اضطراب و تشویش پدیدار می شود و شاید رفتار نامطلوب و عوارضی هم در او بوجود بیاید.


به طور خلاصه، رشته ای از واکنشها پدید می آید که سبب می شود کودک و والدینش دچار تیره روزی و بدبختی شوند.


وقتی به کودک گفته می شود که دست و پا چلفتی است، این امکان وجود دارد که وی ابتدا با جواب”نه، من دست و پا چلفتی نیستم”، مقابله کند، اما بیشتر مواقع کودک گفته والدینش را باور می کند و در نهایت خودش را آدمی دست و پا چلفتی به حساب می آورد. وقتی کودک برحسب تصادف زمین می خورد، ممکن است با خودش چنین بگوید:”تو خیلی دست وپا چلفتی هستی.”از آن به بعد، وی شاید از موقعیتهایی که مستلزم چابکی و چالاکی هستند، پرهیز کند زیرا بر این باور است که خیلی دست و پا چلفتی است و نمی تواند در این موقعیتها موفق شود.


وقتی والدین و معلمان پشت سر هم به کودک می گویند که خنگ و احمق است، وی بالاخره این نظر را باور می کند و پس از آن، قبول می کند که براستی خنگ و احمق است. وی سپس تلاشهای ذهنی را رها می کند، زیرا این احساس را داردکه برای مورد تمسخر دیگران واقع نشدن باید از رقابت و مسابقه دوری کند. وی می بیند که برای کسب امنیت و آرامش خود نباید تلاش کند؛ وی در زندگی از این شعار پیروی خواهد کرد:”اگر تلاش نکنم، شکست نخواهم خورد”.


چگونه از خشم خود استفاده کنیم؟


وقتی بچه بودیم به ما نیاموختند که چگونه باخشم به عنوان واقعیتی از زندگی برخورد کنیم. ما را وادار کرده بودند که وقتی خشمگین می شویم، احساس گناه بکنیم و وقتی ابراز خشم می کنیم، خودمان را گناهکار بحساب آوریم، این عقیده را در ذهنمان جا داده بودند که خشمگین بودن یعنی بد بودن. در واقع خشم تنها یک گناه نبود، بلکه جنایت هم بحساب می آمد.


ما سعی می کنیم در رفتار با کودکان خود بردباری به خرج بدهیم؛ در واقع، آن قدر بردباری بخرج می دهیم که احساس می کنیم داریم منفجر می شویم. می ترسیم که خشممان آسیبی به فرزندانمان برساند، به همین خاطر، همان گونه که یک غواص نفسش را در آب حبس می کند، خشممان را در درون خود حبس می کنیم. با وجود این، در هر کدام از آن دو نمونه بردباری و یا خشم، انجام این کار حد و اندازه ای دارد.


خشم، همچون سرماخوردگی معمولی، مشکلی است که بار دیگر روی می دهد. شاید ما از آن خوشمان نیاید. اما نمی توانیم آن را نادیده بگیریم. ما شاید در باطنمان از آن آگاه باشیم ولی نتوانیم از بروز آن جلوگیری کنیم خشم در زمانهای متوالی و موقعیتهای قابل پیش بینی طغیان می کند. با وجود این، همیشه ناگهانی و غیر منتظره بنظر می رسد. اگرچه ممکن است زمان خشم طولانی نباشد، اما خشم در آن لحظه همیشگی و فنا نا پذیر به نظر می آید.


وقتی از کوره در می رویم و خلق و خوی معمولی خود را از دست می دهیم، طوری عمل می کنیم که گویی سلامت فکری خود را از دست داده ایم. به فرزندان خود چیزی می گوییم و یا طوری با آنها برخورد می کنیم که وقتی بخواهیم همان رف
تار را در برابر دشمنان
در پیش بگیریم، ابتدا تردید می کنیم. به آنها فحش می دهیم، بر سرشان داد می کشیم و آنها را مورد حمله قرار می دهیم و وقتی جار و جنجال به پایان می رسد، احساس گناه می کنیم و به طور جدی تصمیم می گیریم که هرگز این کار را تکرار نکنیم. اما چیزی نمی گذرد که خشم دوباره ظاهر می شود و مقاصد و نیات نیک ما را بی اثر می سازد و بار دیگر، به آنها که زندگی و دارایی مان را صرف آسایش و سعادتشان کرده ایم، وحشیانه حمله ور می شویم.


تصمیمهایی که ما می گیریم تا دوباره خشمگین نشویم، نه تنها پوچ هستند بلکه از آن هم بدتر، آتش خشم را بیشتر دامن می زنند. خشم، همچون یک گردباد، واقعیتی از زندگی است که وجود آن را باید پذیرفت و آنگاه برای مقابله با آن آماده شد. خانه ی صلح آمیز و بدون جنگ، همچون دنیای بی جنگ مورد امید، از این طریق حاصل نمی شود که تغییری ناگهانی در ماهیت بشر فراهم آید و دنیا گلستان شود.


برای ایجاد صلح و آرامش در خانه می بایست از یک سری روشها و روندهای حساب شده استفاده کرد و بدین ترتیب تنش ها را پیش از آنکه به انفجار ختم شوند، کاهش داد.


در تربیت کودک، خشم والدین هم سهمی برای خودش دارد.در واقع اگر والدین نتوانند در لحظاتی معین خشمگین بشوند، نشان خواهند داد که نسبت به کودکشان بی تفاوت هستند. بروز ندادن خشم از طرف والدین خوبی آنها را ثابت نمی کند. روی هم رفته، والدینی که نسبت به فرزندانشان بی تفاوت نیستند، نمی توانند از خشم پرهیز کنند. کودکان نمی توانند در برابر طغیانهای خشم که همراه با بی حرمتی است بی تفاوت باشند و آنرا تحمل کنند اما می توانند خشمی را که می گوید:”صبر من هم اندازه ای دارد”، تحمل و درک کنند.


خشم برای والدین احساس گرانبها و با ارزشی است، برای آنکه ارزشی که خشم دارد، تمام و کمال بدست آید، بایستی از آن سود جست. خشم نباید طوری بکار گرفته شود که وقتی ابراز شد، شدت آن افزایش یابد. به عبارتی دیگر، مداوا نباید بدتر از خود بیماری باشد. خشم طوری باید ابراز شود که تسکین خاطری برای والدین باشد، بینشی در کودک ایجاد کند و هیچ زیانی بر طرفین وارد نیاورد، بدین خاطر،
نباید در میان جمع
دوستان کودک بر سر او داد بکشیم زیرا او بیشتر بدرفتاری کرده و لجاجت بخرج خواهد داد در نتیجه این عکس العمل او، ما را بیشتر خشمگین خواهد ساخت. قصد ما این نیست که دائما ً باعث بوجود آمدن امواج خشم و مخالفت و انتقامجویی شویم و این امواج را ابدی سازیم. برعکس، ما قصد داریم که طرف مقابل منظورمان را درک کند و آنگاه بگذاریم که ابرهای طوفان انگیز محو شوند و از میان بروند.


سه مرحله برای تثبیت اثر خشم برای اینکه در اوقات صلح و آرامش، خودمان را برای اوقات فشار و سختی آماده سازیم، بایستی از حقایق زیر آگاه باشیم:


1– باید این واقعیت را بپذیریم که کودکان گاهی باعث خشمگین شدن ما خواهند شد.


2– ما حق داریم که از خشم استفاده کنیم، بدون اینکه احساس گناه و یا شرمساری کنیم.


3– ما حق داریم که احساسمان را بیان کنیم، مگر زمانی که از این طریق آسیبی به کسی برسد. ما می توانیم احساسات خشم آمیزمان را بروز دهیم، با این شرط که به شخصیت و وجود درونی کودک بی حرمتی نکنیم.


ما بایستی برای استفاده ی صحیح از خشم، اصول فوق را بکار ببریم. نخستین مرحله در مسلط شدن بر احساسات آشفته این است که آنها را با صدای بلند و به اسم بر زبان&lt ;SPAN dir=ltr> آوریم. این کار ما به عامل خشم هشدار می دهد که رفتارش را اصلاح کرده و احتیاط کند:


“احساس آزردگی می کنم”.


“احساس غضب می کنم”.


اگر این اظهار نظرها و چهره ی درهم کشیده ی ما آرامش مورد نظرمان را پدید نیاورند و عامل خشم، رفتار خود را اصلاح
نکرد، این بار خشم خود را با شدت فزاینده
ای بیان می کنیم:


“احساس خشم می کنم.”


“احساس خشم زیادی می کنم و دارم از کوره در می روم.”


“احساس خشم بسیار زیادی می کنم و دیگر طاقتم تمام شده.”


“دارم از خشم منفجر می شوم، دارم منفجر می شوم.


گاهی اوقات همین که درباره ی احساساتمان فقط اظهار نظر بکنیم و توضیحی ندهیم، کودک را از بدرفتاری باز می داریم. در مواقعی دیگر شاید لازم شود که از مرحله ی سوم هم استفاده بعمل آوریم. در این مرحله، ما دلیل خشم خود را بیان می کنیم، تا واکنشهای درونیمان را خاطرنشان سازیم و اعمالی را که خواستار انجامشان هستیم، معین کنیم:


“وقتی می بینم کفشها، جورابها، پیراهنها، کت و شلوار و کاپشنت همه جای خانه پخش و پلا هستند، عصبانی می شوم، آن وقت دلم می خواهد پنجره را باز کنم و همه ی این آت و آشغالها را بریزم وسط خیابان.”


“وقتی می بینم تو برادرت را می زنی، عصبانی می شوم، در درونم آنقدر حرص می خورم که احساس می کنم دارم منفجر می شوم.”،”وقتی می بینم شام که تمام شد همگی می روید سراغ تلویزیون و شستن این بشقابها و قابلمه های کثیف را می گذارید بعهده من، احساس می کنم می خواهم جنایتی مرتکب شوم! آن قدر عصبانی می شوم که احساس می کنم از سرم دود بلند می شود و آتش می گیرم! آن وقت دلم می خواهد این ظرفها را یکی یکی بردارم و پرت کنم سمت تلویزیون و آن را بشکنم”.


“وقتی صدایتان می کنم که بیایید شامتان را بخورید و شما نمی آیید، حسابی عصبانی می شوم. با خودم می گویم: من غذای خوبی پخ
ته ام و دلم می خواهد قدرش را
بدانند، نه اینکه دلسردم کنند و تو ذوقم بزنند”.


این روش به والدین امکان می دهد که خشم و غضبشان را از خود بیرون بریزند، بدون اینکه صدمه ای به کسی بزنند. از این طریق، نه تنها آسیبی به کسی نمی رسد، برعکس، نشان داده می شود که چگونه باید خشم را به صورتی بی خطر بروز داد. کودک شاید یاد بگیرد که خشم خود او یک پدیده ی وحشتناک و فاجعه آمیز نیست و نیز یاد بگیرد که می تواند خشمش را بروز دهد بدون اینکه آسیبی به کسی برساند. در یاددادن این درس،</SPAN&gt ; ابراز خشم از طرف والدین صرفاً کافی نیست، بلکه والدین بایستی کانال های قابل قبول را جهت بروز احساسات به کودکانشان نشان دهند و نیز به آنها بگویند که راههای بدون خطر و قابل احترام برای ابراز خشم چیست.


http://setaredanaee.com

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید