سئوال: در تأویل و تفسیر به رأی، پرسشی مطرح است بدین صورت که تا آنجا که اطلاع دارم، معمولا مفسرینی که الان از آنها آثاری هست در گذشته در ابعاد مختلف فلسفی یا عرفانی مسائلی را مطرح کردهاند و متأسفانه کمتر با نقش تعیین کننده اجتماعی به قرآن نگاه کردهاند. شاید افراطی که در این زمینه الان بهوجود آمده یک انگیزهاش این باشد که به هر حال از آن تفاسیر نتوانستهاند استفاده کنند و دیدهاند آنچه حق اسلام بوده و آنچه در اسلام بوده ادا نشده است. برایمان روشن است که اسلام توانسته انسانهایی با بینش و منش جهانگیر بسازد و رهبری کند، در این تفاسیر انعکاسی
از بینش اجتماعی قرآن نیامده است. در نتیجه در این طرف نیز افراطهایی به وجود آمده که همه مسائل را به مسائل اجتماعی و انقلابی مربوط میسازد. سئوال من این است که اولاً، آیا این نوع برداشتهای فلسفی که یک فیلسوف از قرآن دارد یا برداشتهای عرفانی که یک عارف مطرح میکند نوعی تفسیر به رأی نیست؟ و ثانیاً، برای جبران این بیتوجهی به دید اجتماعی قرآن ما چه راهحلهایی داریم؟
پاسخ: پاسخ به این سئوال و امثال آن در مطالبی که عرض کردم به روشنی آمده است.
آنچه که یک فیلسوف یا عارف یا سالک درباره آیات قرآن میگوید، مشمول همین نقطه نظرهاست که در این بحث آمده است. ممکن است یک فیلسوف یا عارف به دلیل اینکه در اندیشه، اخلاق و عمل به کمال برتری رسیده بتواند اشارهای را از قرآن درک کند ولی کسانی که پائینترند درک نکنند. نباید فوراً برداشت او را تخطئه کنید و تفسیر به رأی بنامید. اگر این برداشت او به عبارت آیه بچسبد یعنی اگر ارتباط الفاظ و کلمات و عبارت آیه با این معنی و برداشت تازه برای ما روشن باشد میتوانیم آن را به حساب قرآن بپذیریم و الا به حساب قرآن نباید پذیرفت. حداکثر این است که بگوید این آیه در من یک چنین برداشتی ایجاد کرده است بدون اینکه به حساب قرآن گذاشته شود.
بنابراین نباید این برداشتها را یکسره تخطئه کنیم یا یکسره بپذیریم، که این هر دو غلط است. به دلیل اینکه صاحب فلان تفسیر، فیلسوف ارزنده یا عارف برجسته و با اخلاقی بوده است نمیتوانیم فوراً هر چیزی را که درباره آیات میگوید بپذیریم. باید همه ضوابطی که عرض شد رعایت شود و گفته هر کس با رعایت این ضوابط نقادی گردد تا بتوانیم بگوییم که برداشتی که او میکند تا چه حد میتواند دارای اعتبار و ارزش اشد.
اگر این فیلسوف یا عارف یا اخلاقی، مطلبی را گفته است ه میخواهد آن را به حساب قرآن واریز کند و ما مییابیم که با الفاظ قرآن پیوند و رابطه چندانی ندارد، باید به او هشدار دهیم که آقا شما هم در معرض
خطر تفسیر به رأی هستید.
اتفاقاً من در کتاب «خدا از دیدگاه قرآن» یک نمونهاش را در آیهای که هم ابنسینا و هم صدرالمتالهین (ملاصدرا) و هم خواجه نصیر در یک مطلب فلسفی ـ عرفانی مورد استفاده قرار دادهاند نقادی کردهام و مفصل بر آن انتقاد نوشته و مسئله را روشن نمودهام. اصولا ارتباط آیه مورد نظر با آن مطلبی که آنها گفتهاند و برخی از صاحب نظران و مفسرین قبل از آنها هم گفتهاند به صورتی نیست که بتوانیم آن را به حساب قرآن بپذیریم. مثلا به این آیه توجه کنید:
«سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم أنه الحقاولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید».(۷)
این صاحب نظران معنی این آیه را طوری بیان میکنند که ضمیر «انه الحق» به خدا برگردد. در صورتی که ضمیر بر حسب ظواهر قرآن به خود قرآن برمیگردد. بنابراین تمام آن مطالبیکه چندین صفحه مرحوم ملاصدرا و مقداری مرحوم ابنسینا و خواجه نصیر در شرح اشارات دارند به آیه مربوط نمیشود.
عظمت و احترامی که من برای ابنسینا و خواجه نصیر و ملاصدرا قائل هستم مانع از انتقاد من نشده و انتقادی کردم که به سبک قرآنی است نه به سبک فلسفی. مطلب در فلسفه هر چه میخواهد باشد ولی این مطلب فلسفی از این آیه استفاده نمیشود. اما در سئوال شما یک نکته دیگر بود و آن اینکه در دورههای گذشته مبالغه شده روی نوعی اندیشه تکامل یافته فلسفی، عرفانی و اخلاقی; بنابراین بازار برداشتهای فلسفی، اخلاقی، عرفانی و سیر و سلوک از قرآن پر رونق بوده، آن هم همراه با بیرونقی برداشتهای اجتماعی از قرآن، در حالی که اسلام آئین انسان سازی است و انسان تک بعدی نمیسازد، بلکه انسان دارای قدرت تکامل در ابعاد گوناگون میسازد و ساختن انسان چند بعدی، نه تک بعدی، نیاز فراوان دارد به اینکه در هیچ دورهای از اهمیت مسائل اجتماعی قرآن نکاهیم و غفلت نکنیم.
هم اکنون ما در عصری هستیم که نیاز فراوان داریم به اینکه بدانیم موضع قرآن در برابر مسائل و نیازهای اجتماعی چیست. کوششهای گذشتگان چون در این بعد نبوده خیلی به ما یاری نمیکند و باید در این زمینه خیلی تلا
ش کنیم. همانطور که قبلا عرض کردم برای اینکه انسان اشارات قرآن را در این زمینهها درک کند باید به موضوع این مطالب یعنی انسان آشنا باشد. باید به بافتهای اجتماعی انسان، همان بافتهایی که خود قرآن اسم برده آشنا باشد تا بتواند آیات انسانساز و جامعهساز قرآن را بهتر درک کند. بنابراین همان طوری که صاحب نظرانی که در اندیشههای فلسفی، عرفانی، اخلاقی و سیر و سلوک درجه بالایی از تکامل را داشتند میتوانستند اشارات قرآن را در آن زمینهها بهتر درک کنند، مطالعه کنندگان قرآن در امروز نیز باید در زمینههای اجتماعیانسان مطالعات گستردهای داشته باشند و با حضور ذهن سعی کنند آن اشارات ارزنده قرآن را در این زمینهها درک و بر دیگران عرضه کنند. البته به شرط رعایت همه نکاتی که قبلا مطرح شد و به شرط اینکه باز برداشت خود را بر قرآن تحمیل نکنند و به حساب قرآن واریز ننمایند، و به شرط اینکه اعتراف کنند که این تنها برداشت ممکن از این آیات نیست و برداشتهای دیگری هم میتوان داشت.
سئوال: در برداشتها و تفسیرهای قرآن روش مقایسهای که بهکار میگیریم به چه صورتی مجاز است؟ مثلا شما بحثی درباره اگزیستانسیالیسم در رابطه با اسلام داشتید که بسیار جالب بود، با توجه به اینکه مکتبهای انسانی و اجتماعی جدیدی در دنیا به وجود آمده و ما نیاز داریم مسائل ایدئولوژیک اسلام را در رابطه با این مکتبها و مسائلی که مطرح کردهاند بفهمیم تا چه حد مجاز هستیم برداشتهای آنها را در زمینههای مختلف با برداشتهایمان از آیات قرآن مقایسه کنیم؟
پاسخ: به طور کلی شک نیست که برای پیروان هر مکتب در برخورد با آراء و عقاید دیگران سئوالا
تی مطرح شود و پاسخ آنها را از مکتب خود بخواهند.
کاری که من در مورد اگزیستانسیالیسم و مکتبهای دیگر در ارتباط با قرآن، منطقی و معقول میدانم این است که نخست به سراغ خود این مکتبها برویم تا این مکتبها را خوب بشناسیم و پس از فهم این مکتبها با مسائل تازهیی آشنا شویم که این مکتبها بدان پاسخها دادهاند. آنگاه به قرآن مراجعه کنیم تا ببینیم قرآن بدانها چه پاسخی داده است بیآنکه بخواهیم همان پاسخی را که آن مکتب داده است از قرآن هم به دست آوریم. این اشتباه است که به اگزیستانسیالیسم مراجعه کنیم و آراء و افکار و اندیشههای این مکتب و موضعگیریهایش را درباره مسائل نو دریابیم و بپذیریم و بعد سراغ قرآن برویم تا برای این فکر پذیرفته خودمان پشتوانه قرآنی پیدا کنیم، این روش بسیار خطرناک و منشأ تحریف در فهم قرآن است. روش صحیح این است که به اگزیستانسیالیسم مراجعه کنیم و ببینیم در آنجا مسائلی مطرح شده و این مکتب درباره آنها نظریههایی دارد، بعد به قرآن مراجعه کنیم تا ببینیم قرآن درباره این مسائل چه نظری داده است، خواه نظر قرآن موافق با نظر اگزیستانسیالیسم باشد، خواه مخالف. ما میخواهیم واقعاً نظر قرآن را بیابیم بدون التزام به یک فکر و اندیشه و بدون اینکه در صدد این امر باشیم که برای یک اندیشه پیش پذیرفته شده، پشتوانه قرآنی دست و پا کنیم.
بسیارند کسانی که در زمینه اسلام و مکتبها این اصل را رعایت نکردهاند. کسانی را میبینیم که در زمینه مارکسیسم مطالعاتی دارند. اینها میگویند ما میبینیم این مکتب با بیان و با استدلال فلسفی، اقتصادی، اجتماعیاش میگوید مالکیت شخصی از مهمترین عوامل الیناسیون و یا خود بیگانگی و مسخ شدن انسانیت انسان است، و اگر بخواهیم عوارض ناشی از این نوع خود بیگانگی و الیناسیون را از بین ببریم، یک راه بیشتر وجود ندارد و آن اینکه مالکیت شخصی به هر عنوان که باشد از بین برود. اصلا مالکیت شخصی مستلزم یک نوع تنزل انسان از مقام شامخ انسانیت است، این یک دید عرفانی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی است که به هم آمیخته و این اندیشه را در مارکسیسم بهوجود آورده است
.(۸) این رأی مارکسیسم است.کسانی هستند که این نظر را میپسندند و با این پسند سراغ قرآن میروند و میخواهند از آیات قرآن پشتوانهای برای این رأی به دست آورند و بگویند بله آقا اسلام هم مالکیت شخصی را نفی میکند. اینها به آیاتی از قبیل «ولله ما فی السموات والارض» برخورد کرده و استناد میکنند و میگویند هر چه در آسمان و زمین است ملک خداست پس ملک هیچ کس دیگر نیست.
این همان برداشت تأویلی انحرافی است. وقتی کسی نفی مالکیت را بپذیرد و به قرآن مراجعه کند تا پشتوانهای برای آن پیدا کند، خودبهخود دچار انحراف میشود. اما اگر بگوید موضع مارکسیسم در برابر مالکیت شخصی این است که به طور کلی آن را منفی و مردود میداند، آیا قرآن هم آن را منفی میداند یا نه؟ اگر با این روحیه سراغ قرآن برود که چنانچه قرآن آن را منفی میداند قبول کند و اگر آن را منفی نمیداند و مالکیت شخصی و خصوصی را تأیید کند، باز هم آن را بپذیرد، آن وقت میتواند بگوید که به راستی در پی شناخت قرآن است. اگر ما با این روحیه سراغ قرآن برویم اشکالی ندارد ولی متأسفانه میبینیم اغلب، کسانی با آن روحیه پیشگفته به سراغ قرآن میروند و میخواهند مسائل مختلف را آنطور که پذیرفتهاند تفسیر کنند یعنی به منظور یافتن پشتوانه برای اندیشه پذیرفته شده خویش به طرف قرآن میروند.
ما بدون شک میتوانیم مکتبهای فلسفی، عرفانی، اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی و تربیتی را مطالعه کنیم و بعد ببینیم این مکتبها در زمینه چه مسائلی سخن گفتهاند و مطالبآنها و طبعاً در این مطالعه به مسائل تازه و موضعگیریهای تازه برخورد میکنیم، و این طبیعی است که بخواهیم ببینیم مکتب ما در آن زمینهها چه میگوید. پس مراجعه میکنیم به قرآن بیآنکه حتماً انتظار داشته باشیم قرآن این امور را رد یا تأیید کند، بیآنکه تصمیم قبلی گرفته باشیم که برای آن چیز که خودمان پسندیدهایم از قرآن پشتوانه درست کنیم. اگر با این روحیه به قرآن مراجعه کنیم بسیار خوب است و در این مقایسه چه بسا برسیم به این نتیجه که فلان مطلب را که امروز فلان مکتب گفته، فلان آیه قرآن در ۱۴ قرن قبل گفته است.
اما اگرصرفاً بخواهیم به عنوان دستیابی به پشتوانههای قرآنی به مطالب انتخاب شده قرآن مراجعه کنیم، خطرناک است و غالباً ما را به انحراف میکشد.
سئوال: در مورد رهبری معصوم یا رهبری غیرمعصوم فرمودید که حق دارد از قرآن استنباط بکند. در رهبری غیر معصوم این مسئله چگونه است؟ فرض کنید که یک رهبر، رهبری اجتماعی باشد و خیلی هم مسلط به قرآن باشد و قرآن را خوب بفهمد.آیا هر نوع برداشتی که این رهبر بکند قابل قبول است؟ درجه این رهبر غیر معصوم تا چه حد است؟ در حد نایب امام است یا در حد یک لیدر مذهبی ساده هم میتواند باشد؟
پاسخ: این سئوال مستقیماً به بحث ما ارتباطی ندارد و به مسئله امامت و رهبری در اسلام از دید شیعه در عصر حضور و درعصر غیبت برمیگردد. در بحثهای تفسیری مکتب قرآن مفصلا در این زمینه بحث کردهام و فعلا به طور خلاصه توضیح میدهم. در هر نوع رهبری اجتماعی اگر لازم باشد کسی مستقلا رهبری کند، نه اینکه زیر نظر یک رهبر بالاتر، باید صاحبنظر، مجتهد و عادل باشد و علاوه بر اجتهاد و صاحبنظری و ایدئولوژیک بودن و عدالت، باید برای رتق و فتق و تدبیر کارها ورزیدگی و مهارت و لیاقت داشته باشد. اینها شرایط اصلی است. بنابراین در عصر غیبت برای چنینکسانی امکان برداشتهایی از آیات قرآن که مربوط به سمت و نقش رهبری آنها میباشد طبعاً بیشتر است و آنها نسبت به کسانی که از این مدار خارجند بهتر میتوانند اشارات قرآن را در این زمینه درک کنند. اما کسانی که زیر نظر یک رهبر ایفای وظیفه میکنند، لازم نیست مجتهد باشند زیر
ا در موارد نیاز از او نظرخواهی میکنند.
سئوال: چون قرآن و جهان هر دو مخلوق خدا هستند از این جهت شباهتی بین قرآن و جهان هست. بدین معنی که همانطور که در شناخت جهان هر چه بشر جلوتر میرود پرده جهلش بیشتر کنار میرود، گرچه اصول و قوانین کلی حاکم بر جهان جاودانی است و تغییر نمیکند و این شناخت بشر است که هر چه جلوتر میرود دقیقتر جهان را میشناسد، آیا قرآن هم که یک اعجاز جاویدان برای همه عصرها و نسلها است این چنین است و از این نظر به جهان شباهت دارد؟
پاسخ: روشن است که در قرآن اشارههایی هست که فهم آنها با تکامل اندیشه بشری ارتباط مستقیم دارد. ولی این بدان معنی نیست که قرآنشناسی در همه موارد پابهپای طبیعتشناسی جلو میرود.
سئوال: با توجه به اینکه بعضی مسائل وجود دارد که در قرآن هیچ اشارهای به آنها نشده مثل اینکه رکعات نماز چه مقدار باشد، دو رکعتی بودن نماز صب
ح و سه رکعتی بودن مغرب و امثال اینها و مسائلی دیگر از احکام اسلامی که همین گونه است، آیا این امر خودبهخود اشاره ندارد به اینکه ما فقط به این محدود نشویم که همه چیز را از قرآن در بیاوریم بلکه باید به سنت و شیوه پیامبر و امام هم مراجعه کنیم؟
پاسخ: این سؤال شما هم مستقیماً به بحث ما مربوط نمیشود اما از آن جاییکه یکی از مسائل روز است از این فرصت استفاده میکنم و خیلی فشرده جواب میدهم.
در حقیقت این سئوال متوجه کسانی است که «حسبنا کتابالله» شعار آنهاست و عملا میخواهند فقط اسلام را از قرآن بشناسند. بنابراین درباره ارتباط کتاب با سنت به چند نکته باید توجه شود. یکی اینکه کتاب دو بخش دارد:
۱ـ بخشی که بدون سنت قابل فهم است.
۲ـ بخشی که بدون سنت قابل فهم نیست و فهم روشن آن متوقف بر سنت است. پس این یکی از علل و عوامل این موضوع است که اسلامشناسی همانطور که بر کتاب تکیه دارد، بر سنت نیز تکیه دارد.
دیگر آنکه بسیاری از احکام را ما نمیتوانیم از کتاب بهدست آوریم. به عبارت دیگر تشریع و قانونگذاری و بیان شریعت و معارف الهی منحصراً در چارچوب قرآن نبوده است.
در اینجا یک مسئله هست و آن اینکه آیا آنچه پیامبر به عنوان وحی دریافت میکرده فقط قرآن است یا علاوه بر قرآن، پیامبر وحی دیگری هم دریافت میکرده است. در این زمینه در تحقیقات قرآنی که اخیراً داشتیم، مفصلا فیشها و یادداشتهایی را از منابع مختلف شیعه و سنی جمعآوری کردیم و اینها خیلی روشن اثبات میکند که غیر از وحی قرآنی قطعاً پیامبر وحی دیگری نیز دریافت میکرده است.
پس معلوم میشود که همه آنچه بر پیامبر وحی شده در قرآن جمعآوری نگردیده است. چرا؟ چون آنچه در قرآن آمده تنها آن قسمت از وحی است که کیفیت بیانش معجزه آساست. یعنی قرآن وحی است با یک صفت خاص و آن اینکه با اسلوبی معجزهآسا بیان شده است. وحی دیگری هم هست که عبارت آن معجزه آسا نیست. آن هم وحی اس
ت اما قرآن نیست. قرآن وحی است ولی هر وحی قرآن نیست و پیامبر غیر از قرآن باز هم وحی داشته است و ما در شناخت دین خدا باید به هر دو بخش وحی استناد کنیم.
پی نوشتها
1 – آیه ۷ سوره آل عمران: «او کسی است که این کتاب را بر تو نازل کرد که بخشی از آن آیات محکمات است که آنها اساس کتاب است، و بخش دیگر متشابهات است؛ اما کج دلان، برای فتنه جویی و در طلب تأویل، پیگیر متشابهات آن می شوند، حال آنکه تأویل آن را جز خداوند و راسخان در علم – که می گویند به آن ایمان آورده ایم، همه از پیشگاه خداوند است – نمی دانند؛ و جز خردمندان کسی پند نمی گیرد.»
۲ – سوره مرسلات، آیه ۲۵
۳ – دوره طلبگی سه دوره است، مقدمات، سطح و خارج که همان دوره فارغ التحصیلی است.
۴ – در پرسشهای بعدی توضیحی در این زمینه داده می شود.
۵ – سوره آل عمران آیه۶
۶ – سوره مائده: آیات ۱۵ و ۱۶
۷ – سوره فصلت: آیه ۵۳
۸ – نظام های سوسیالیستی کنونی تنها مالکیت خصوصی یعنی مالکیت شخصی بر ابزار تولید را نفی می کنند، و مالکیت شخصی بر خانه، لوازم خانه، وسیله سواری شخصی و نظایر این ها را می پذیرند، ولی در مرحله نهایی سوسیالیسم همین مفدار از مالکیت شخصی نیز پذیرفته نیست.
صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه
کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor