على امامىفر
مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى رحمه الله
آثار و پیامدهاى بدعتها و انحرافات
پس از ۲۵ سال که از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله گذشت، حضرت علىعلیه السلام فرمودند:
– «آگاه باشید که وضعیت و مشکلات امروز جامعه
شما همانند زمان بعثت پیامبرتان گردیده است. » (۴۱)
– «آگاه باشید که شما پس از هجرت و ادب آموختن از شریعت، به خوى بادیهنشینى بازگشتید و پس از پیوند دوستى و برادرى اسلامى، دسته دسته متفرق شدید، با اسلام جز به نام آن بستگى ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمىشناسید. بدانید که شما رشته پیوند با اسلام را گسستید و حدود آن را شکستید و احکام آن را به کار نبستید.» (۴۲) و خلاصه اینکه حضرت مىفرماید: «همانا این دین پیش از این، اسیر دست اشرار و وسیله هوسرانى و دنیاطلبى گروهى بوده است.» (۴۳)
پذیرش حکومت از سوى حضرت على علیه السلام با هدف اصلاحات
«براى من روزى بسى هیجانانگیز بود که انبوه مردم با ازدحامى سخت به رسم قحط زدگانى که به غذایى برسند، براى سپردن خلافتبه دست من از هر طرف هجوم آوردند. » (۴۴)
همانگونه که در ابتداى این مقال، در بحث «هدف حکومت» اشاره شد، حضرت علىعلیه السلام هدف خویش را از پذیرش حکومت، بسط عدالت، ایجاد امنیت و احیاى احکام الهى ذکر کردند. آن حضرت پس از پذیرش حکومت، وقتى با جامعه دگرگون شده و از راه به در شده مواجه گشتند، هدف اصلى خود را اصلاح جامعه از لحاظ سیاسى، اقتصادى و اجتماعى قرار دادند و اعلام کردند که جایگاه افراد و گروهها و ارزشها تغییر کرده و این وضعیتباید دگرگون شود: «قسم به خدا، من شما را آزمایش خواهم کرد و شما را غربال خواهم نمود تا بالا و پایین شوید. آنهایى که به ناحق بالا رفته، پایین آیند و آنهایى که به ظلم عقب ماندهاند جلو افتند و در جایگاه خویش قرار گیرند. » (۴۵)
او از مردم براى اصلاح امورشان کمک خواست: «اى مردم، به من براى اصلاح خودتان کمک کنید. به خدا سوگند، داد مظلوم را از ظالم مىگیرم و افسار ظالم را مىکشم تا وى را به آبشخور حق وارد سازم، اگرچه این کار را دوست ندارد. » (۴۶) «من با دو کس خواهم جنگید: نخست آنکه
به ناحق چیزى طلب کند; دوم کسى که حقى بر گردن او باشد و از دادن آن امتناع ورزد. »(۴۷)
وى درباب برنامه اصلاحات اقتصادى در ابتداى حکومتخویش چنین فرمود: «به خدا قسم، اگر بیتالمال مسلمانان را کابین زنان خویش هم کرده باشند، آن را باز خواهم گرداند. » (۴۸)
سیاست عدالت و مساوات آن حضرت، مشکلات و اعتراضاتى در پى داشت. حضرت در مقابل این اعتراضات فرمود: «آیا به من دستور مىدهید که براى پیروزى خود از جور و ستم در حق کسانى که بر آنها حکومت مىکنم استمداد جویم؟ به خدا سوگند، هرگز به چنین کارى دست نمىزنم. اگر اموال از خودم بود، به طور مساوى در میان آنها تقسیم مىکردم، چه رسد به اینکه این اموال مال خداست. » (۴۹)
ایشان در برابر فقر و کورى برادرش – عقیل – و رنگ پریده، موهاى ژولیده و شکم گرسنه فرزندان او تسلیم نشد و در این حال، خدا را فراموش نکرد و به جاى گندمى که عقیل از او درخواست کرده بود، با آهن گداخته او را ترساند.
(۵۰)
آن حضرت در مسائل دینى، کتاب خدا و سنت رسول اوصلى الله علیه وآله را اصل قرارداد و از اینرو شرط عبدالرحمن بن عوف مبنى بر عمل به سیره عمر و ابوبکر در کنار قرآن و سنت را نپذیرفت. از مردم خواست که با او بر این دو – کتاب و سنت – بیعت کنند و نیز حق مردم رابر گردن خویش عمل به کتاب خدا و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وقیام بهحق و ترفیع سنت رسول خداصلى الله علیه وآلهمىدانست. (۵۱)
از مردم مىخواهد: به راه و رسم پیامبرشان اقتدا کنند که بهترین راه و رسمهاست و رفتارشان را با روش پیامبرصلى الله علیه وآله تطبیق دهند که هدایت کنندهترین روشهاست. (۵۲) خود نیز در این راه تلاشهاى فراوانى نمود و در عمر پنجساله حکومتش، تمام همتخود را در این راه به کار گرفت تا حقایق اسلام رابراى مردم تبیین کند; اسلامى که گویا تازه بر این مردم فرود آمده است.
مخالفان اصلاحات علوى
«هنگامى که به زمامدارى برخاستم، گروهى عهد خود را شکستند، جمعى از راه منحرف گشتند و گروهى نیز ستمکارى را پیشه خود ساختند. » (۵۳) همانگونه که حضرت علىعلیه السلام در سخنان متعدد خویش فرمودند، (۵۴) جامعه اسلامى آن روز از حقیقت اسلام به دور مانده و به بیراهه رفته و باز گرداندن آن چنین جامعهاى به مسیر اصلى، کارى بسیار مشکل بود. این مشکلات ناشى از بدعتهایى بود که در زمان خلفا به وجود آمده و در زمان علىعلیه السلام در مقابل او سربرافراشته و در چهرههاى گوناگون رخ مىنمایاندند. حضرتعلیه السلام مخالفان خویش را به سه گروه تقسیم نمودند: ناکثین، مارقین و قاسطین.
الف – ناکثین: اینان همان کسانى هستند که عهد و پیمان خود را بریدند و پس از بیعت، در مقابل آنحضرت ایستادند. رهبرى این گروه را طلحه، زبیر و عایشه بر عهده داشتند.
انگیزه این پیمانشکنىها آنگونه که حضرت علىعلیه السلام مىفرمایند، دنیاطلبى بود (حلیت الدینا فى اعینهم. ) (۵۵)
نزاع بین حضرت على علیه السلام و ابوبکر و به رسمیت نشناختن ابوبکر از جانب آن حضرت کینهاى بین بنىهاشم و بنىتیم ایجاد کرد. عایشه، دختر ابوبکر، که خود در صف اول مخالفان عثمان بود، امید داشت که طلحه، که از اقوام پدرى او بود، پس از عثمان به خلافتبرسد. اما وقتى دید حضرت علىعلیه السلام به خلافت رسید، علم مخالفتبرافراشت و کینههاى دیرینهاش را نسبتبه آن حضرت آشکار ساخت.
طلحه و زبیر نیز، که در زمان عثمان حق السکوت زیادى گرفته بودند و به امید رسیدن به دنیایى بهتر در آخر کار با او به مخالفتبرخاستند، چون دیدند با عدالت على آرزوهاى آنها بر باد رفته است، با او به مخالفت پرداختند.
بنى امیه هم که زمینه را مساعد دیدند، با اینها به همکارى پرداختند و معاویه – به خصوص – به تحریکشان پرداخت و آنها را فریب داد (۵۶) و در نهایت جنگ جمل را به راه انداختند.
اگر چه اهداف پست ناکثین معلوم بود، ولى آنها خود نیز جرات اظهار خواستههاى واقعى خویش را نداشتند و قتل عثمان و مظلومیت او را بهانه کردند و حضرت علىعلیه السلام را متهم به قتل عثمان نمودند.
بهانه دیگر عدم انعقاد اجماع در بیعت آن حضرت بود. اما در مورد عدم انعقاد اجماع و کیفیت بیعت، آن حضرت در این خطبه مىفرمایند که مردم چگونه به اصرار، با آن حضرت بیعت کر
دند، (۵۷) خود نیز از اتهام قتل عثمان مکرر دفاع نمودهاند و حق را روشن ساختهاند. (۵۸)
ب – مارقین: حضرت گروهى دیگر از مخالفان خود را تحت عنوان مارقین (خوارج) معرفى مىکنند. جریان خوارج برخاسته از دو زمینه فکرى و اجتماعى بود که پس از رسول خدا صلى الله علیه وآله در جامعه اسلامى به وجود آمده بود. از آنجا که پس از پیامبر صلى الله علیه وآله مردم از حقیقت اسلام دور مانده بودند و تحلیل و شناخت جامع و کاملى از اسلام نداشتند، در برابر حوادث پدید آمده در جامعه نیز درمانده مىشدند. پیش از کشته شدن عثمان، مسلمانان در جبههاى واحد و در جهاد با مشرکان مىجنگیدند. توجیه این مساله نیز نیاز به تحلیل و درک دقیق و عمیقى نداشت.
اما پس از قتل عثمان، جامعه دچار مشکل اختلاف و جنگ داخلى شد و براى بسیارى جنگ با برادران مسلمان قابل توجیه نبود. از اینرو، عدهاى قعود و قاعدهگرى را پیشه خود ساختند و عدها
ى نیز هر دو طرف را فاسد و فاسق، بلکه کافر خواندند و جهاد با هر دو گروه را لازم دانستند. خوارج جزو گروه دوم بودند که در مقابل امام علیه السلام ایستادند و فتنه نهروان را به راه انداختند. حضرت در جوابشخصى که از ایشان سؤال کرد آیا گمان مىکنى من اعتقاد به ضلالت اهل جمل دارم؟ فرمود: «. . . تو به زیرت نگاه کردهاى و به بالاى سرت نظر نیفکندهاى. لذا، در تحیر فرو رفتهاى. تو حق را نشناختهاى تا کسى که حق را اخذ نموده بشناسى و نیز باطل راهم نشناختهاى تاکسانى را که طرفدار آن هستند بشناسى. » (۵۹)
این روح تفکر خوارج است که از جهالت آنها نسبتبه حقیقت نشات گرفته و سخن آن حضرت در برخورد با خوارج این حقیقت را روشنترمىکند: «پساز منباخوارج جنگ نکنید (آنها را نکشید) ; زیرا آن که در جستوجوى حق است و آن را نمىیابد با آن که به دنبال باطل است و آن را مىیابد یکسان نیست. » (۶۰)
با وجود این نمىتوان وجود افراد شیطان صفت و مفسد را در رهبرى و تحریک این گروه نادیده گرفت.
ج – قاسطین: از زمانى که عثمان با خیانتخلیفه اول و اصحاب شورا و حمایت اجتماعى قریش روى کار آمد، زمینه تبدیل خلافتبه سلطنت و حکومتخانوادگى بنىامیه فراهم شد و عثمان و اطرافیانش با این دید به حکومت نگاه مىکردند. پس از انتخاب عثمان، ابوسفیان، که کور شده بود، خطاب به بنى امیه گفت: آیا غیر شما (بنى امیه) کسى هست؟ گفتند: نه. گفت: اى بنى امیه، این حکومت را مثل توپ بازى میان خود نگهدارید. قسم به آنچه ابوسفیان به آن قسم مىخورد، همیشه امید آن روز را براى شما داشتم و باید آن رابراى فرزندانتان موروثى گردانید. » (۶۱)
در حیف و میل بیتالمال و حکومت ولایات نیز این دیدگاه حاکم بود. به همین دلیل، سعید بن العاص عراق را بستان قریش مىدانست (۶۲) و از اعتراض مردم تعجب مىکرد که چرا به او در خرج بیتالمال اعتراض مىکنند. و خود عثمان هم وقتى در مقابل اعتراض زید بن ارقم به بخششهاى آنچنانى به فامیلش قرار گرفت، جوابش این بود که مىخواهم صله رحم کنم. (۶۳)
حضرت امیر علیه السلام پس از به دست گرفتن حکومت، اولین کارى که کرد عزل عمال عثمان بود (۶۴) و نسبتبه حیف و میلهاى عثمان چنین فرمود: «قسم به خدا، اگر ببینم که با اموال بیتالمال ازدواج کرده باشند (آن را مهر زنان قرار داده باشند) یا با آن کنیز خریده باشند، آن را باز خواهم گرداند.» (۶۵) بنى امیه حاضر بودند با آن حضرت بیعت کنند، به شرط آنکه آنچه از زمان عثمان به دست آوردهاند از آنها بازپس نگیرد. اما امامعلیه السلام فرمود: «من از حکم خدا دستبردار نیستم.» (۶۶) در جواب معاویه هم که از امام خواست شام و مصر را براى او بگذارد تا با او بیعت کند، فرمود: «پیش از تو نیز مغیره چنین پیشنهادى کرد، اما قبول نکردم; زیرا خداوند مرا به گونهاى نبیند که گمراهکنندگان را به عنوان بازوى خویش قرار دهم. » (۶۷) ایندودیدگاه – حضرتعلى علیه السلام و بنى امیه – بود که هیچ یک حاضر نبود با دیگرى سازش کند. بدینروى، صف باطل ستمکارى درمقابل على علیه السلام ایجاد شد و فتنه صفین به وجود آمد که نتیجهاش براى اسلام و مسلمانان بسیار زیانبار بود و قریب به هفتاد هزار نفر از مسلمانان کشته شدند. (۶۸)
آگاهانه و تعمدى بودن انحرافات
«گویى آنان سخن حق را نشنیده بودند که فرموده است: «ما آن سراى ابدیت را براى کسانى قرار خواهیم داد که در روى زمین بر دیگران برترى نجویند و فساد به پا نکنند و عاقبت کارها به سود مردمى است که تقوا مىورزند.» آرى، به خدا سوگند، آنان کلام خدا را شنیده، گوش به آن سپرده و خوب درکش کرده بودند، ولى دنیا خود را در برابر دیدگان آنان بیاراست تا در زینت و زیور جذاب دنیا خیره گشتند و خود را باختند.» (۶۹)
حضرت علیه السلام در این جملات و نیز در ابتداى این خطبه اشاره مىکنند که مخالفان آن حضرت و آنانى که به ناحق خلافت و حکومت را گرفتند نه از روى جهل و ناآگاهى، بلکه با علم و آگاهى کامل و با تبانى قبلى این کار را انجام دادهاند. از اینرو، در این بخش، شواهد تاریخى و اعترافات سران فتنه به حقانیت و لیاقت آن حضرت و اینکه با تعمد، حق او را گرفتهاند ذکر مىشود:
ابوبکر: حضرت على علیه السلام فرمود: «پسر ابوقحافه جامه خلافت به تن کرد، در حالى که خود مىدانست من به این امر لایقترم. » (۷۰) ابوبکر خود در سخنرانىهایش مکرر گفته است که من بهترین شما نیستم و در مقابل، على علیه السلام را بهترین فرد از حیث فضیلت و قرابت مىداند. (۷۱)
شعبى مىگوید: روزى ابوبکر نشسته بود که على علیه السلام از دور ظاهر شد. ابوبکر گفت: هر که نگاه کردن به کسى که بیشترین منزلت و نزدیکترین قرابت را نسبت به رسول خدا دارد و بالاترین راهنمایىها و بزرگترین بىنیازىها را از رسول خدا صلى الله علیه وآله کسب کرده است، او را خوشحال مىکند، بهاین شخص نگاه کند. (۷۲)
ابن ابى الحدید در مورد برترى على علیه السلام مىگوید: اصحاب ما قبول دارند که علىعلیه السلام افضل و احق به خلافت است و کسى در فضل با او برابر و در علم و جهاد، هموزن او نیست و کسى در شرافت و بزرگوارى مثل او نمىباشد. اما عدول از او به کسى که بسیار پایینتر از اوستبراى مصلحتى بوده. اما چه مصلحتى؟
عمر: اعترافات عمر به حقانیت و برترى علىعلیه السلام بر کسى پوشیده نیست. (در بحثشورا برخى از این موارد ذکر شد. ) سعید بن جبیر از ابن عباس از عمر نقل کرده است که عمر گفت: «على اقضانا» ; (۷۳) على در قضاوت عالمترین ماست. ابن ابى الحدید مىگوید: «منظور از کلمه “اقضانا” یعنى “افقهنا”. »
مرحوم علامه امینى در جلد ۶ الغدیر، دهها روایت از کتب اهل سنت نقل کرده که عمر به فضیلت و برترى علىعلیه السلام در علم و فقه اعتراف نموده است.
معاویه: معاویه نیز با همه جنایتها و پلیدى اش و حقه و کینهاى که از علىعلیه السلام داشت، در عین حال، در دل به برترى و حقانیتآنحضرتاعتراف داشت که گاهى نیز ناخواسته بر زبانش جارى شده است; از جمله در جوابنامه محمد بن ابوبکر مىگوید: «در زمان گذشته، ما بودیم و پدر تو (ابوبکر) هم با ما بود و فضیلت على بن ابىطالب و لازم بودن حق او را بر گردن خویش مىشناختیم. . . . پس از پیامبر، اولین کسانى که حق او را گرفتند و با امر واقعى او مخالفت ورزیدند پدر تو بود و فاروقش. آن دو نفر براینامر اتفاق و قرار داشتند. آن دو نفر على را به بیعت خود دعوت نمودند، دعوتآنان را اجابت نکرد و امتناع ورزید. آن دو نفر اندوهها به او وارد کردند و
حادثه بزرگى را درباره او منظور نمودند. . . اگر پدرت پیش از ما این اقدام را نکرده بود، ما با فرزند ابىطالب مخالفت نمىکردیم و امر خلافت رابه او تسلیم مىنمودیم. » (۷۴)
سعد بن ابى وقاص: کسى از سعد بن ابى وقاص پرسید: شنیدهام که در کوفه، على را دشنام مىدهند. آیا تو هم این کار را کردهاى؟ سعد جواب داد: به خدا پناه مىبرم! قسم به آن خدایى که جان سعد در دست اوست، من از پیامبر درباره على چیزى شنیدهام که اگر اره بر فرقم نهند تا على را بدگویى کنم ابدا نخواهم کرد. (۷۵) روزى سعد در دارالندوه روى تخت کنار معاویه نشسته بود و معاویه از على بدگویى مىکرد. سعد اعتراض کرد و گفت: من سه خصلت در على مىبینم که اگر یکى از آنها را داشتم برایم از آنچه آفتاب بر آن مىتابد ارزشمندتر بود:
اول: اینکه على داماد رسول الله است و فرزندانى مثل حسن و حسین دارد.
دوم: کلامى که پیامبر در روز خیبر درباره على فرمود: فردا پرچم را به کسى خواهم داد که خدا و رسول خدا او را دوست دارند و خداو
ند به دست او به ما فتح و پیروزى خواهد داد.
سوم: در غزوه تبوک پیامبر در مورد على گفت: آیا راضى نیستى که همان مقام هارون به موسى را نزد من داشته باشى الا اینکه بعد از من پیامبرى نیست؟
قسم به خدا در آن خانهاى که تو باشى داخل نخواهم شد و بلند شد. معاویه مانع او شد و به او گفت: من هیچ وقت تو را به این پستى که الان مىبینم ندیدم. پس چرا على را یارى نکردى و با او بیعت نکردى. اگر من چنین چیزى از پیامبر در مورد على مىشنیدم تا عمر داشتم حرمت او را مىنمودم. (۷۶)
زبیر: وى از اولین کسانى بود که براى دفاع از حق آن حضرت شمشیر کشید و در مقابل توطئه سقیفه ایستاد، ولى همین شخص با این علم و آگاهى به خاطر دنیا، در مقابل آن حضرت ایستاد.
امام علیه السلام در عراق، پیامى براى زبیر فرستادند و به او یادآورى کردند: «چه شده که از پیمانتبرگشتهاى؟ ! تو مرا در حجاز مىشناختى و در عراق ناشناس مىپندارى؟ ! » (۷۷)
خلاصه اینکه آن حضرت در جواب شخصى که از او سؤال کرد: چرا قریش شما را از مقام خلافت، که نسبتبه آن از دیگران شایستهترید، بازداشت؟ فرمود: «بدان استبداد خلفا در برابر ما نسبتبه خلافت، با اینکه ما از نظر نسبتبالاتر و از نظر ارتباط با پیامبر پیوندمان محکمتر است، بدین دلیل بود که عدهاى بر این مقام بخل ورزیده (و با نداشتن شایستگى آن را تصاحب نمودند) و گروهى دیگر (خود ما) با سخاوت از آن صرفنظر کردند. داور خداوند است و بازگشت در قیامتبه سوى او. . . » (۷۸)
پىنوشتها:
۱- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابیطالب، ج ۱، فصل ۱۲
2- 3- 4- خطبه شقشقیه
5- حسن مصطفوى، الحقایق، ص ۱۲۵
6- 7- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۸۳ / ص ۱۸۱
8- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۱، ص ۴۲۵ / ابن ابى الحدید، پیشین، ج ۱، ص ۱۶۴ به بعد
9- خطبه شقشقیه
10- تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۵۰ / ابن ابى الحدید، پیشین، ج ۱، ص ۱۸۷
11- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابىطالب، ج ۱، ص ۴۱۴
12- ابن ابى الحدید، پیشین، ج ۱، ص ۱۹۱
13- 14- در اینکه این شخص کینهتوز چه کسى بوده، اختلاف است. قطب راوندى مىگوید: او سعد بن ابى وقاص است; چون علىعلیه السلام پدر او را در جنگ بدر به قتل رسانده بود. اما ابن ابى الحدید مىگوید: آن شخص طلحه بوده است; زیرا طلحه «تیمى» است و پسر عموى ابوبکر. و پس از خلافت ابوبکر، بین بنىهاشم و بنىتیم کینه ایجاد شد. اما اگر بگوییم که در زمان شورا، طلحه در مدینه نبوده است، آن شخص باید سعد بوده و کینهاش از بابت کشته شدن دایىزادگانش باشد که علىعلیه السلام آنها را در بدر کشته بود; زیرا مادر سعد، حنتمه بن سفیان بن امیه بن عبدالشمس بود. (ر. ک. به: ابن ابى الحدید، پیشین، ج ۱، ص ۱۸۸ و ۱۹۰ و ۱۹۶)
15- الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۶۶
16- همان، ص ۶۷ / ابن ابى الحدید، پیشین، ج ۱، ص ۱۹۰
17- طلحه هنگام نزول آیه حجاب گفته بود: (پوشش امروز زنهاى پیامبر چه سودى دارد، در حالىکه به زودى مىمیرد و ما آنها را نکاح مىکنیم. . . »
18- بعدا عمرو عاص این حرف عمر را دستاویز قرار داد و علىعلیه السلام را به تمسخر گرفت و حضرت جواب قاطعى به او دادند. (ر. ک. به: خطبه ۸۴)
19- ابن ابى الحدید، پیشین، ج ۱، ص ۱۸۵ و ۱۸۶ / تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۷ – ۴۹ / . . . ، البدا و التاریخ، ج ۵، ص ۱۹۰ به نقل از: الحقایق
20- خطبه شقشقیه
21- 22- رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ج ۲، ص ۱۴۱
23- ابن ابى الحدید، پیشین، ج ۱، ص ۱۹۵، خ ۱۳۹
24- تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۷۲
25- 26- تاریخ سیاسى اسلام، ج ۲، ص ۱۴۶
27- علامه امینى در الغدیر، علاوه بر این موارد، به موارد دیگرى نیز اشاره کرده است. همچنین ر. ک. به: الامام على بن ابىطالب، ج ۲
28- علامه امینى در الغدیر، ج ۸ علاوه بر این به موارد دیگرى نیز اشاره کرده است / ر. ک. به: الامام على بن ابیطالب، ج ۲
29- ابن ابى الحدید، پیشین، ج ۵، ص ۱۲۹ و ۱۳۰
30- هنگامى که معاویه حج گذارد و بر عایشه درآمد، عایشه بدو گفت: اى معاویه، آیا حجر و همراهان او را کشتى؟ پس بردباریت کجا رفت که آنان را شامل نگشت؟ بدان که من از پیامبر خدا شنیدم که مىفرمود: در مرج عذراء (مقتل حجر و یارانش) کسانى کشته مىشوند که آسمانیان برایشان به خشم مىآیند. معاویه در جواب گفت: اى ام المؤمنین، مرد خردمندى نزد من نبود. (؟ )
31- محمد بن عقیل علوى حضرمى، معاویه و تاریخ، ترجمه . . . عطاردى،
http://www.nahjnews.com
صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه
کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor