پیکها و نامه ها
علاوه بر شبکه ارتباطى وکالت، امام از طریق اعزام پیکها نیز با شیعیان و پیروان خود ارتباط برقرار مىساخت و از این رهگذر مشکلات آنان را برطرف مىکرد. در این زمینه، به عنوان نمونه، مىتوان از فعالیتهاى «ابوالأدیان»، یکى از نزدیکترین یاران امام یاد کرد(۴۶). او نامهها و پیامهاى امام را به پیروان آن حضرت مىرساند، و متقابلاً نامهها، و سؤالها، مشکلات، خمس و دیگر وجوه ارسالى شیعیان را دریافت نموده و در سامرّأ به محضرامام عسکرى مىرساند. آخرین مأموریت او را که در روزهاى آخر حیات امام عسکرى رخ داد، در بخش جریان شهادت آن حضرت توضیح خواهیم داد.
گذشته از پیکها، امام از طریق مکاتبه نیز باشیعیان ارتباط برقرار مىساخت و از این رهگذر آنان را زیر چتر هدایت خویش قرار مىداد. نامهاى که امام به «ابن بابویه» نوشته – و در بخش تقویت و توجیه سیاسى عناصر مهم شیعه از آن یاد خواهیم کرد – نمونهاى از این نامهها است(۴۷). از این گذشته، امام دو نامه به شیعیان قم و آبه (آوه) نوشته است که متن آنها در کتابهاى ما مضبوط است(۴۸).
نامههاى دیکرى نیز به مناسبتهاى دیگر از امام در دست است(۴۹) بر اساس روایتى، امام عسکرى بامداد روز هشتم ربیع الأول سال ۲۶۰ ه’، اندکى پیش از رحلت، نامههاى فراوانى به مردم مدینه نوشت(۵۰)
3 – فعالیتهاى سرّى سیاسى
امام عسکرى – علیه السلام – بررغم تمامى محدودیتهاى و کنترلهایى که از طرف دستگاه خلافت به عمل مىآمد، یک سلسله فعالیتهاى سرّى سیاسى را رهبرى مىکرد که با گزینش شیوههاى بسیار ظریف پنهانگارى، از چشم بیدار و مراقب جاسوسان دربار، بدور مىماند. در این زمینه نمونههاى فراوانى به چشم مىخورد که ذیلاً دو مورد آن را از نظر خونندگان محترم مىگذرانی
م:
1 – «عثمان بن سعید عَمرى» که از نزدیکترین و صمیمىترین یاران امام بود(۵۱)،زیر پوشش روغن فروشى فعالیت مىکرد. شیعیان و پیروان حضرت عسکرى – علیه السلام – اموال و وجوهى را که مىخواستند به امام تحویل دهند، به او مىرساندند و او آنها را در ظرفها و مشکهاى روغن قرار داده و به حضور امام مىرساند(۵۲)
2 – «داود بن اسود»، خدمتگزار امام که مأمور هیزم کشى و گرم کردن حمام خانه حضرت عسکرى بود، مىگوید: این چوب را بگیر و نزد «عثمان بن سعید» ببر و به او بده. من چوب را گرفته روانه شدم. در راه به یک نفر سقّا برخوردم. قاطر او راه مرا بست. سقا از من خواست حیوان را کنار بزنم. من چوب را بلند کردم وبه قاطر زدم. چوب شکست و من وقتى محل شکستگى آن را نگاه کردم، چشمم به نامه هایى افتاد که در داخل چوب بوده است! بسرعت چوب را زیر بغل گرفته و برگشتم و سقا مرا به باد فحش و ناسزا گرفت.
وقتى به در خانه امام رسیدم، «عیسى» خدمتگزار امام کنار در به استقبالم آمد و گفت: آقا و سرورت مىگوید: چرا قاطر را زدى و چوب را شکستى؟ گفتم: نمىدانستم داخل چوب چیست؟ امام فرمود: چرا کارى مىکنى که مجبور به عذر خواهى شوى؟ مبادا بعد از این چنین کارى کنى، اگر شنیدى کسى به ما ناسزا (هم) مىگوید، راه خود را بگیر و برو و با او مشاجره نکن. ما، در شهر بد و دیار بدى به سر مىبریم، تو فقط کار خود را بکن و بدان گزارش کارهایت به ما مىرسد(۵۳)
این قضیه نشان مىدهد که امام، اسناد، نامهها و نوشته هایى را که سرّى بوده، در میان چوب، جاسازى کرده و براى «عثمان بن سعید» که شخص بسیار مورد اعتماد و رازدارى بوده، فرستاده بوده و این کار را به عهده مأمور حمام که کارش هیزم آوردن و چوب شکستن و امثال اینها بوده – و طبعاً سؤ ظن کسى را جلب نمىکرده واگذار کرده بوده است، ولى بر اثر بى احتیاطى او، نزدیک بوده این راز فاش شود!
4 – حمایت و پشتیبانى مالى از شیعیان
یکى دیگر از موضعگیریهاى امام عسکرى – علیه السلام – حمایت و پشتیبانى مالى از شیعیان، بویژه از یاران خاص و نزدیک آن حضرت، بود. با یک مطالعه در زندگانى آن حضرت، این مطلب به خوبى آشکار مىشود که گاهى برخى از یاران امام، از تنگناى مالى، در محضر امام شکوه مىکردند و حضرت، گرفتارى مالى آنان را برطرف مىساخت و گاه حتى پیش از آنکه اظهار کنند، امام مشکل آنان را برطرف مىکرد. این اقدام امام مانع از آن مىشد که آنان زیر فشار مالى، جذب دستگاه حکومت عباسى شوند. در این زمینه مىتوان براى نمونه چند مورد زیر را یاد کرد:
1 – «ابو هاشم جعفرى»(۵۴) مىگوید: از نظر مالى در مضیقه بودم. خواستم وضع خود را طى نامهاى به امامعسکرى – علیه السلام – بنویسم، ولى خجالت کشیدم و صرفنظر کردم. وقتى که وارد
منزل شدم، امام صد دینار براى من فرستاد و طى نامهاى نوشت: هر وقت احتیاج داشتى، خجالت نکش، و پروا مکن، و از ما بخواه که بخواست خغا به مقصود خود مىرسى(۵۵)
2 – «على بن زید علوى» مىگوید: امام عسکرى – علیه السلام – مبلغى پول به من داد و فرمود: با این پول کنیزى بخر، زیرا کنیز تو مرده است. وقتى که به منزل برگشتم، دیدم کنیز مرده است!(۵۶)
3 – «ابو هاشم جعفرى» مىگوید: نیاز مالى خود را به اطلاع امام رساندم، امام کیسهاى حاوى پانصد دینار به من داد و فرمود: ابو هاشم! این را بگیر و اگر کم است عذر ما را بپذیر!(۵۷)
4 – «ابو طاهر بن بلال» یک سال به حج مشرف شد و در مراسم حج مشاهده کرد که «على بن جعفر»(۵۸) مبالغ هنگفتى انفاق کرد. وقتى که از حج بازگشت، جریان را به امام گزارش کرد. امام در پاسخ نوشت: «قبلاً دستور داده بودیم صد هزار دینار به وى بدهند، سپس مجدداً بالغ بر همین مبلغ براى
او حواله کردیم ولى او براى رعایت حال ما نپذیرفت». بعد از این جریان «على بن جعفر» به حضور امام شرفیاب شد، به دستور حضرت سى هزار دینار به وى پرداخت گردید.(۵۹)
این روایت نشان مىدهد که «على بن جعفر» مبالغ درشتى در حجاز توزیع مىکرده است، و اگر چه مورد مصرف آنها در روایت معین نشده ولى حجم بزرگ پولها نشان مىدهد که این، یک برنامه وسیع و طراحى شده بوده و طبعاً شیعیان نیازمند وشخصیتهاى بزرگ و مبارز شیعه از آن برخوردار مىشدهاند و این برنامه با آگاهى و هدایت و حمایت مالى امام اجرا مىشده است.
البته پرداخبت چنین مبلغهایى با توجه به محدودیت امام، نباید موجب تردید یا انکار گردد زیرا بررغم آنکه فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى امام بشدّت تحت کنترل حکومت عباسى بود، رقمهاى قابل توجهى از شیعیان مناطق مختلف، توسط نمایندگان امام به آن حضرت مىرسید. مثلاً تاریخ مىگوید: شخصى از «جرجان» به محضر امام ر
سید و اموالى را که شیعیان آن منطقه فرستاده بودند به پیشکار امام به نام«مبارک» تسلیم کرد(۶۰)، یا شخصى که از جبل (قسمتهاى کوهستانى ایران تا قزوین و همدان) با راهنمایى یک نفر علوى به حضور امام رسیده بود، چهار هزار دینار به امام تقدیم کرد(۶۱)، یا چنانکه قبلاً گفتیم، نماینده امام در قم (احمد بن اسحق) صد و شصت کیسه طلا نقره که از شیعیان آن شهر تحویل گرفته بود، به امام تسلیم کرد(۶۲). غیر از اینها اموال و وجوه قابل توجهى نیز توسط نمایندگان امام عسکرى – علیه السلام – جمع آورى شده بود که تحویل آنها تا زمان شهادت حضرت به تأخیر افتاد و طبعاً به پیشگاه حضرت ولى عصر تقدیم شد که مىتوان به عنوان نمونه از اموال فراوانى یاد کرد که در اختیار «ابراهیم بن مهزیار» بوده و پس از مرگ او پسرش «محمد» به نماینده امام عصر تحویل داد(۶۳)
همچنین مىتوان از هفتصد دینارى که نزد یکى از اهالى جبل بوده(۶۴)، و نیز از پانصد دینارى که در اختیار یکى دیگر از شیعیان بنام «عمران همدان» بوده(۶۵)، نام برد.
5 – تقویت و توجیه سیاسى رجال و عناصر مهمّ شیعه
از جالبترین فعالیتهاى سیاسى امام عسکرى – علیه السلام – تقویت و توجیه سیاسى رجال مهم شیعه در برابر فشارها و سختیهاى مبارزات سیاسى، در جهت حمایت از آرمانهاى بلند تشیع بود. از آنجا که شخصیتهاى بزرگ شیعه در فشار بیشترى بودند، امام به تناسب مورد، هر یک از آنان را به نحوى دلگرم و راهنمایى مىکرد و روحیه آنان را بالا مىبرد تا میزان تحمل و صبر و آگاهى آنان در برابر فشارها، تنگناها و فقر و تنگدستیها فزونى یابد و بتوانند مسئولیت بزرگ اجتماعى و سیاسى و وظایف دینى خود را بخوبى انجام دهند.
«محمد بن حسن بن میمون» مىگوید: نامهاى به امام عسکرى – علیه السلام – نوشتم و از فقر و تنگدستى شکوه کردم
، ولى بعداً پیش خود گفتم: مگر امام صادق – علیه السلام – نفرموده که: فقرا با ما بهتر از توانگرى با دیگران است، و کشته شدن با ما بهتر از زنده ماندن با دشمنان ما است.
امام در پاسخ نوشت:
هرگاه گناهان دوستان ما زیاد شود، خداوند آنها را به فقر گرفتار مىکند و گاهى از بسیارى از گناهان آنان در مىگذرد. همچنان که پیش خود گفتهاى، فقر با ما بهتر از توانگرى با دیگران است. ما براى کسانى که به ما پناهنده شوند، پناهگاهیم، و براى کسانى که از ما هدایت بجویند، نوریم. ما نگهدار کسانى هستیم که (براى نجات از گمراهى) به ما متوسل مىشوند. هر کس ما را دوست بدارد، در رتبه بلند (تقرّب به خدا) با ماست، و کسى که پیرو راه ما نباشد، به سوى آتش خواهد رفت (۶۶).
نمونه دیگر در این زمینه نامهاى که امام عسکرى – علیه السلام – به «على بن حسین بن بابویه قمى»، یکى از فقهاى بزرگ شیعه، نوشته است. امام
در این نامه پس از ذکر یک سلسله توصیهها و رهنمودهاى لازم، چنین یاد آورى مىکند: صبر کن و منتظر فرج باش که پیامبر فرموده است: برترین اعمال امت من انتظار فرج است.
شیعیان ما پیوسته در غم و اندوه خواهند بود تا فرزندم (امام دوازدهم) ظاهر شود؛ همان کسى که پیامبر بشارت داده که زمین را از قسط و عدل پر خواهد ساخت، همچنانکه از ظلم و جور پر شده باشد.
اى بزرگمرد و مورد اعتماد و فقیه من! صبر کن و شیعیان مرا به صبر فرمان بده! زمین از آن خداست و هر کسى از بندگانش را که بخواهد، وارث (حاکم) آن قرار مىدهد. فرجام نیکو، تنها از آنِ پرهیزگاران است. سلام و رحمت خدا و برکات او بر تو و بر همه شیعیان باد! (۶۷)
6 – استفاده گسترده از آگاهى غیبى
مىدانیم که امامان، در پرتو ارتباط با پروردگار جهان، از آگاهى غیبى برخوردار بودند و در مواردى که اساس حقانیت اسلام یا مصالح عالى امت اسلامى (همچون مشروعیت امامت آنان) در معرض خطر قرار مىگرفت، از این آگاهى به صورت «ابزار» هدایت استفاده مىکردند. پیشگوییها و گزارشهاى غیبى امامان، بخش مهمى از زندگینامه آنان را تشکیل مىدهد، اما با یک مطالعه در زندگى امام عسکرى چنین به نظر مىرسد که: آن حضرت بیش از امامان دیگر آگاهى غیبى خود را آشکار مىساخته است.
بر اساس تحقیق یکى از دانشمندان معاصر، از کرامات و گزارشهاى غیبى و اقدامات خارق العاده امام عسکرى – علیه السلام -، «قطب راوندى» در کتاب «خرائج» جمعاً چهل مورد، «سید بحرانى» در «مدینه المعاجز» صد و سى و چهار مورد، «شیخ حر عاملى» در «اثبات الهداه» صد و سى و شش مورد، و «علامه مجلسى» در «بحار الأنوار» هشتاد و یک مورد را ثبت کردهاند (۶۸) و این، بخوبى روشنگر فزونى بروز کرامات و گزارشهاى غیبى از ناحیه آن حضرت مىباشد.
به نظر مىرسد علت این امر شرائط نامساعد و جوّ پر اختناقى بود که امام یازدهم و پدرش امام هادى در آن زندگى مىکردند؛ زیرا از وقتى که امام هادى از سر اجبار به سامّرأ منتقل گردید – به شرحى که در سیره آن حضرت گفتیم – بشدّت تحت مراقبت و کنترل بود، ازینرو امکان معرفى فرزندش «حسن» به عموم شیعیان به عنوان امام بعدى وجود نداشت و اصولاً این کار، حیات او را از ناحیه حکومت وقت در معرض خطر جدى قرار مىداد. به همین جهت کار معرفى امام عسکرى – علیه السلام – به شیعیان و گواه گرفتن آنان در این باب، در ماههاى پایانى عمر امام هادى – علیه السلام – صورت گرفت، (۶۹) به طورى که هنگام رحلت آن حضرت هنوز بسیارى از شیعیان ازامامت حضرت «حسن عسکرى» آگاهى نداشتند (۷۰).
گویا عامل دیگرى نیز در این زمینه بى تأثیر نبوده و آن اعتقاد گروهى از شیعیان به امامت «محمد بن على»، برادر حضرت عسکرى، در زمان حیات امام هادى بوده است. این گروه بر اساس همین پندار او را در محضر امام هادى احترام مىکردند، ولى حضرت با این پندار مبارزه مىکرد و آنان را به امامت فرزندش حسن راهنمایى مىنمود.
پس از شهادت حضرت هادى گروهى از خیانتکاران و نادانان، همچون «ابن ماهویه»، این پندار را دستاویز قرار داده و به اغواى مردم و منحرف ساختن افکار از امامت حضرت عسکرى پرداختند.
این عوامل دست به دست هم داده و موجب شک و تردید گروهى از شیعیان در امامت آن حضرت در آغاز کار گردیده بود، چنانکه برخى از آنان در صدد آزمایش امام بر مىآمدند (۷۱) و برخى دیگر در این زمینه با امام مکاتبه مىکردند (۷۲). این تزلزلها و تردیدها به حدّى بود که امام در پاسخ گروهى از شیعیان در این زمینه با آزردگى و رنجش فراوانى نوشت:
«هیچ یک از پدرانم، مانند من، گرفتار شک و تزلزل شیعیان در امر امامت نشدهاند…»(۷۳)
امام عسکرى براى زدودن ز
نگار این شکها و تردیدها، و نیز گاه براى حفظ یاران خود از خطر، و یا دلگرمى آنان، و یا هدایت گمراهان، ناگزیر مىشد پردههاى حجاب را کنار زده، از آن سوى جهان ظاهر، خبر دهد، و این، از مؤثرترین شیوههاى جلب مخالفان و تقویت ایمان شیعیان بود.
«ابوهاشم جعفرى» که قبلاً گفتیم یکى از نزدیکترین یاران امام بود، مىگوید: هر وقت به حضور امام عسکرى – علیه السلام – مىرسیدم، برهان و نشانه تازهاى بر امامت او مشاهده مىکردم (۷۴).
اینک که انگیزههاى امام در این زمینه روشن گردید، چند نمونه از پیشگوییهاى غیبى امام عسکرى – علیه السلام – را از نظر خوانندگان گرامى مىگذرانیم:
1 – «محمد بن على سمرى» که یکى از نزدیکترین و صمیمىترین یاران امام بود، مىگوید: حضرت عسکرى – علیه السلام – طى نامهاى به من نوشت: «فتنهاى براى شما پیش خواهد آمد، آماده باشید».
بعد از سه روز در میان افراد بنى هاشم اختلافى روى داد. به امام نوشتم: آیا این همان فتنه است؟ حضرت پاسخ داد: «این، آن نیست! مواظب باشید!». چند روز بعد «معتز» کشته شد!(۷۵)
2 – امام حدود بیست روز پیش از قتل «معتزّ» به «اسحاق بن جعفر زبیرى» نوشت: در خانه خود بمان، حادثه مهمى اتفاق خواهد افتاد! وى مىگوید: پس از آنکه «بریحه» کشته شد، به محضر امام نوشتم: حادثهاى که گفته بودید، رخ داد، اینک چه کار کنم؟ امام پاسخ داد: حادثهاى که گفتم، حادثه دیگرى است! طولى نکشید «معتز» کشته شد! (۷۶)
3 – «محمد بن حمزه سروى» مىگوید: توسط «ابو هاشم جعفرى» که از نزدیکترین یاران حضرت عسکرى – علیه السلام – بود، نامهاى به آن حضرت نوشتم و در خواست کردم دعائى در حق من بکند تا توانگر شوم. امام به خط خود جواب داد: مژده باد بر تو! خداوند به این زودى تو را بى نیاز گردانید. پسر عموى تو «یحیى بن حمزه» درگذشت و وارثى ندارد، دارایى او که
صد هزار درهم است بزودى به دست تو خواهد رسید. (۷۷)
4 – «ابو هاشم جعفرى» مىگوید: زندانى بودم. از فشار زندان و سنگینى غل و زنجیر به حضرت شکایت کردم. امام در پاسخ نوشت: امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند. طولى نکشید از زندان خلاص شدم و نماز را در منزل خواندم! (۷۸)
5 – «احمد بن محمد» مىگوید: موقعى که «مهتدى»، خلیفه عباسى، شروع به کشتار «موالى» کرد، طى نامهاى به حضرت عسکرى – علیه السلام – نوشتم: شکر خدا که خلیفه گرفتارى پیدا کرده و فرصت مزاحمت به شما را ندارد، شنیدهام شما را تهدید مىکرده و مىگفته: «باید اینها را از روى زمین بردارم».
امام در پاسخ با خط خود نوشت: عمر او کوتاهتر از آن خواهد بود که این تهدیها را عملى کند. از امروز بشمار، در روز ششم با خوارى و خفت کشته خواهد شد. شش روز بعد، همان گونه که امام پیشگویى کرده بود، مهتدى به قتل رسید. (۷۹)< ;/o:p>
6 – «جعفر بن محمد قلانسى» مىگوید: برادرم محمد که همسرش آبستن بود، نامهاى به حضرت عسکرى – علیه السلام – نوشت و خواهش کرد که حضرت دعا کند زایمان همسرش بى خطر، و نوزاد او پسر باشد. امام در پاسخ نوشت: خداوند فرزند پسر به تو عنایت مىکند، و «محمد» و «عبد الرحمن» دو اسم خوبى هستند. آن زن پسر آنهم دو قلو زایید، یکى را محمد و دیگرى را عبدالرحمن نانم نهادند (۸۰).
7 – «محمد بن عیاش» مىگوید: چند نفر بودیم که در مورد کرامات امام عسکرى – علیه السلام – با هم گفتگو مىکردیم. فردى ناصبى (دشمن اهل بیت) گفت: من نوشتهاى بدون مرکّب براى او مىنویسم، اگر آن را پاسخ داد، مىپذیرم که او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتیم. ناصبى نیز بدون مرکّب روى برگهاى مطلب خود را نوشت و آن را با نامهها به خدمت امام فرستادیم. حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى، اسم او و اسم پدرش را ن
وشت!. ناصبى چون آن را دید از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانیت حضرت را تصدیق کرد و در زمره شیعیان قرار گرفت. (۸۱)
8 – «اسماعیل بن محمد» مىگوید: بر درِ خانه امام عسکرى – علیه السلام – نشستم. وقتى امام بیرون آمد، جلو رفتم و از فقر و نیازمندى خویش شکوه کردم و سوگند خوردم که حتى یک درهم ندارم!
اما فرمود: سوگند یاد مىکنى، درصورتى که دویست دینار در خاک پنهان کردهاى؟! آنگاه افزود: این را براى آن نگفتم که به تو عطائى نکنم، و آنگاه رو به غلام خود کرد و فرمود: آنچه همراه دارى به او بده. غلام صد دینار به من داد. خداى متعال را سپاس گفتم و باز گشتم.
حضرت فرمود: مىترسم آن دویست دینار را، در وقتى که بسیار نیازمند آن هستى، از دست بدهى. من سراغ دینارها رفتم و آنها را در جاى خود یافتم. جایشان را عوض کردم و طورى پنهان ساختم که هیچ کس مطلع نشود. از این قضیه مدتى گذشت. به دینارها
نیازمند شدم. سراغ آنها رفتم چیزى نیافتم و این امر بر من بسیار گران آمد. بعداً فهمیدم پسرم جاى آنها را یافته و دینارها را برداشته و برده است! در نتیجه چیزى از آنها به دست من نرسید و همان طور شد که امام فرموده بود! (۸۲)
9 – شخصى بنام «حلبى» مىگوید: در سامرّأ گرد آمده بودیم و منتظر خروج ابو محمد (امام عسکرى – علیه السلام -) از خانه بودیم تا او را از نزدیک ببینیم. در این هنگام نامهاى از حضرت دریافت کردیم که در آن نوشته بود: «هشدار که هیچ کس بر من سلام نکند و کسى با دست، به سوى من اشاره نکند، در غیر این صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در کنار من جوانى ایستاده بود، به او گفتم: از کجایى؟ گفت: از مدینه. گفتم: اینجا چه مىکنى؟ گفت: درباره امامت «ابو محمد» – علیه السلام – اختلافى پیش آمده است، آمدهام تا او را ببینم و سخنى از او بشنوم یا نشانهاى ببینم تا دلم آرام گیرد، من از نوادگان «ابوذر غِفارى» (۸۳) هستم. در این هنگام امام حسن – علیه السلام – همراه خادمش بیرون آمد. وقتى که روبروى ما رسید، به جوانى که در کنار من بود، نگریست و فرمود: آیا تو غِفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمود: مادرت «حمدویه» چه مىکند؟ چوان پاسخ داد: خوب است. امام پس از این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت. رو به جوان کردم و گفتم: آیا او را قبلاً دیده بودى؟ پاسخ داد: خیر. گفتم: آیا همین تو را کافى است؟ گفت: کمتر از این نیز کافى بود!(۸۴)
10 – جعفر بن محمد مىگوید: امام عسکرى – علیه السلام – در راه حرکت مىکرد و ما در رکاب او بودیم. من آرزو داشتم که داراى فرزندى شوم، در دلم گفتم: اى ابا محمد (عسکرى) آیا من صاحب فرزندى خواهم شد؟ در این هنگام امام نگاهى به من کرد و با سر اشاره کرد که: آرى. در دلم گفتم: پسر خواهد شد؟ حضرت با سر اشاره کرد که: نه! چندى بعد خدا فرزند دخترى به ما داد! (۸۵)
11 – على بن محمد بن زیاد مىگوید: نامهاى از طرف حضرت به من رسید که: خطرى تو را تهدید مىکند، از خانه خارج نشو. در آن روزها یک گرفتارى براى من پیش آمد که از آن وحشت کردم، نامهاى به امام نوشتم و پرسیدم که: این همان خطر است؟ امام در پاسخ نوشت: خطرى که گفتیم از این بدتر خواهد بود. طولى نکشید بخاطر «جعفر بن محمود» تحت تعقیب قرار گرفتم، و از طرف حکومت براى دستگیر کننده من صد هزار درهم جایزه اعلام گردید! (۸۶)
7 – آماده سازى شیعیان براى دوران غیبت
از آنجا که غائب شدن امام و رهبر هر جمعیتى، یک حادثه غیر طبیعى و نامأنوس است و باور کردن آن و نیز تحمل مشکلات ناشى از آن براى نوع مردم دشوار مىباشد، پیامبر اسلام و امامان پیشین بتدریج مردم را با این موضوع آشنا ساخته و افکار را براى پذیرش آن آماده مىکردند.
این تلاش در عصر امام هادى – علیه السلام – و امام عسکرى – علیه السلام – که زمان غیبت نزدیک مىشد، به صورت محسوسترى به چشم مىخورد. چنانکه در زندگانى امام هادى دیدیم، آن حضرت اقدامات خود را نوعاً توسط نمایندگان انجام مىداد و کمتر شخصاً با افراد تماس مىگرفت.
این معنا در زمان اما عسکرى – علیه السلام – جلوه بیشترى یافت ؛ زیرا امام از یک طرف، با وجود تأکید بر تولد حضرت مهدى – علیه السلام – او را تنها به شیعیان خاصّ
و بسیار نزدیک نشان مىداد و از طرف دیگر تماس مستقیم شیعیان با خود آن حضرت روز برزو محدودتر و کمتر مىشد، به طورى که حتى در خود شهر سامرّأ به مراجعات و مسائل شیعیان از طریق نامه یا توسط نمایندگان خویش پاسخ مىداد و بدین ترتیب آنان را براى تحمل اوضاع و شرائط و تکالیف عصر غیبت و ارتباط غیر مستقیم با امام آمده مىساخت، و چنانکه خواهیم دید این همان روشى است که بعداً امام دوازدهم در زمان غیبت صغرى در پیش گرفت و شیعیان را بتدریج براى دوران غیبت کبرى آماده ساخت.
اشاره کردیم که گاهى برخى از شیعیان خاص، موفق به دیدار حضرت مهدى – علیه السلام – مىشدند، اینک در اینجا به عنوان نمونه یک مورد از این دیدارها را مىآوریم:
پیشگویى غیبت مهدى (عج)
«احمد بن اسحاق»، یکى از یاران خاص و گرانقدر امام عسکرى – علیه السلام -، مىگوید: به حضور امام عسکرى – علیه السلام – رسیدم مىخواستم درباره امام بعد از او بپرسم، حضرت پیش از سؤال من فرمود:
اى «احمد بن اسحاق»! خداوند از زمانى که آدم را آفریده تا روز رستاخیز، هرگز زمین را از «حجت» خالى نگذاشته و نمىگذارد. خداوند از برکت وجود «حجت» خود در زمین، بلا را از مردم جهان دفع مىکند و باران مىفرستد و برکات نهفته در دل زمین را آشکار مىسازد.
عرض کردم: پیشوا و امام بعد از شما کیست؟ حضرت بسرعت برخاست و به اطاق دیگر رفت و طولى نکشید که برگشت، در حالى که پسر بچهاى را که حدود سه سال داشت و رخسارش همچون ماه شب چهارده مىدرخشید به دوش گرفته بود.
فرمود: «احمد بن اسحاق»! اگر پیش خدا و امامان محترم نبودى، این پسرم را به تو نشان نمىدادم، او همنام و هم کنیه رسول خداست، زمین را پر از عدل و داد مىکند چنانکه از ظلم و جور پر شده باشد. او در میان این امت (از نظر طول غیبت) همچون «خضر» و «ذوالقرنین» است، او غیبتى خواهد داشت که (در اثر طولانى بودن آن) بسیارى به شک خواهند افتاد و تنها کسانى که خداوند آنان را در اعتقاد به امامت او ثابت نگه داشته و توفیق دعا جهت تعجیل قیام و ظهور او مىبخشد، از گمراهى نجات مىیابند… (۸۷).
جلوه درخشان حقیقت
با تمام دشمنیها و کینه توزیهای
ى که درباریان عباسى نسبت به امام عسکرى – علیه السلام – داشتند، عظمت معنوى و فروغ کمالات او گاه آنان را چنان تحت تأثیر قرار مىداد که ناگزیر در برابر آن حضرت سر تعظیم فرود مىآوردند و زبان به مدح و ستایش آن بزرگوار مىگشودند.
«عبید الله بن خاقان» از درباریان و رجال مهمّ حکومت عباسى بود و پسرش «احمد» متصدى اراضى «قم» و مأمور اخذ مالیات این شهر و از ناصبیان (دشمنان امامان) شمرده مىشد. حسن بن محمد اشعرى و محمد بن یحیى و دیگران آوردهاند که روزى در مجلس او سخن از علویان و عقایدشان به میان آمد. «احمد» گفت:
من در «سامرّأ» کسى از علویان را از نظر روش و وقار و عفت و نجابت و فضیلت و عظمت در میان خانواده خویش و تمامى بنى هاشم مانند حسن بن على بن محمد (امام عسکرى) ندیدم. خاندانش او را بر بزرگسالان و سران خود مقدم مىداشتند. در نزد سران سپاه و وزیران و عموم مردم نیز همین وضع را داشت. به یاد دارم روزى نزد پدرم بودم، دربانان خبر آوردند: ابو محمد، ابن الرضا (۸۸) (امام حسن عسکرى – علیه السلام -) مىخواهد وارد شود، پدرم با صداى بلند گفت: بگذارید وارد شود. من از اینکه در بانان نزد پدرم از او با کنیه و با احترام یاد کردند، شگفت زده شدم، زیرا نزد پدرم جز خلیفه یا ولیعهد یا کسى را که خلیفه دستور داده بود او را به کنیه (۸۹) یاد کنند، این گونه یاد نمىکردند. آنگاه مردى گندم گون، خوش قامت، خوشرو، ن
یکو اندام، جوان و داراى هیبت و جلالت وارد شد. چون چشم پدرم به او افتاد، از جا برخاست و چند گام به استقبال او رفت. به یاد نداشتم پدرم نسبت به کسى از بنى هاشم یا فرماندهان سپاه چنین احترامى ابراز کرده باشد. پدرم دست در گردن او انداخت و صورت و سینه او را بوسید و دست او را گرفت و بر جاى نماز خود که در آنجا نشسته بود، نشانید، و خود، رو بروى او نشست و با او به صحبت پرداخت، و در ضمن صحبت، به او «فدایت شوم» مىگفت. من از آنچه مىدیدم در شگفت بودم. ناگاه دربانى آمد و گفت «موفق» عباسى (برادر خلیفه) آمده است و مىخواهد وارد شود. معمول این بود که هرگاه «موفق» مىآمد، پیش از او دربانانان و نیز فرماندهان ویژه سپاه او مىآمدند و در فاصله در ورودى قصر تا مجلس پدرم در دو صف مىایستادند و به همى حال مىماندند و «موفق» از میان آنها عبود مىکرد.
بارى، پدرم پیوسته متوجه «ابو محمد» (امام عسکرى – علیه السلام) بود و با او گفتگو مىکرد تا آنگاه که چشمش به غلامان مخصوص «موفق» افتاد، در این موقع به او گفت: فدایت شوم اگر مایلید، تشریف ببرید، و به دربانان خود دستور داد او را از پشت صف ببرند تا «موفق» او را نبیند. ابومحمد برخاست و پدرم نیز برخاست و دست در گردن او انداخت و با او خداحافظى کرد و او بیرون رفت.
من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: وه! این چه کسى بود که او را در حضور پدرم به کنیه یاد کردید و پدرم
نیز با او چنین رفتار کرد؟!.
گفتند: او یکى از علویان است که به او «حسن بن على – علیهما السلام -» مىگویند و به «ابن الرضا» معروف است. تعجب من بیشتر شد و آن روز همهاش در فکر او و رفتار پدرم با او بودم تا شب شد. عادت پدرم این بود که پس از نماز عشأ مىنشست و گزارشها و امورى را که لازم بود به اطلاع خلیفه برساند، بررسى مىکرد. وقتى نماز خواند و نشست، من آمدم و نزد او نشستم. کسى پیش او نبود. پرسید: احمد! کارى دارى؟
گفتم: آرى پدر، اگر اجازه مىدهى بگویم.
گفت: اجازه دارى.
گفتم، پدر! این مرد که صبح او را دیدم چه کسى بود که نسبت به او چنین تواضع و احترام نمودى و در سخنانت، به او «فدایت شوم» مىگفتى و خود و پدر و مادرت را فداى او مىساختى؟! گفت: پسرم! او امام «رافضیان» (۹۰)، «حسن بن على» معروف به «ابن الرضا» است.
آنگاه اندکى سکوت کرد. من نیز ساکت ماندم. سپس گفت: پسرم! اگر خلافت از دست خلفاى بنى عباس بیرون رود، کسى از بنى هاشم جز او سزاوار آن نیست، و این به خاطر فضیلت و عفت و زهد و عبادت و اخلاق نیکو و شایستگى اوست، پدر او نیز مردى بزرگوار و با فضیلت بود.
با این سخنان اندیشه و نگرانى ام بیشتر و خشمم نسبت به پدر فزونتر شد. دیگر هم و غمى جز این نداشتم که درباره ابن الرّضا پرس و جو کنم و پیرامون اوکاوش و بررسى نمایم. از هیچ یک از بنى هاشم و سران سپاه و نویسندگان و قاضیان و فقیهان و دیگر افراد درباره او سؤال نکردم مگر آنکه او را در نظر آنان در نهایت بزرگى و ارجمندى و والایى یافتم، همه از او به نیکى یاد مىکردند و او را بر تمامى خاندان و بزرگان خویش مقدم مىشمردند. (بدین گونه) مقام او در نظرم بالا رفت، زیرا هیچ دوست و دشمنى را ندیدم مگر آنکه در مورد او به نیکى سخن مىگفت و او را مىستود…(۹۱).
شهادت امام، و توطئههاى بى ثمر
معتمد عباسى که همواره از محبوبیت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون دید توجه مردم به امام روز بروز بیشتر مىشود و زندان و اختناق و مراقبت تأثیر معکوس دارد، سرانجام به همان شیوه مزورانه دیرینه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت.
دانشمند نامدار جهان تشیع، «طبرسى»، مىنویسد: بسیارى از دانشمندان ما گفتهان
د: امام عسکرى – علیه السلام – بر اثر مسومیت به شهادت رسید، چنانکه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنیا رفتهاند. (۹۲) «کفعمى»، دانشمند معروف شیعه، مىگوید: او را «معتمد» مسموم ساخت (۹۳) و «محمدبن جریر بن رستم»، از دانشمندان شیعى در قرن چهارم، معتقد است که: امام عسکرى – علیه السلام – در اثر مسمومیت به درجه شهادت رسید. (۹۴)
یکى از نشانههاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحرّکها و تلاشهاى فوق العادهاى بود که معتمد عباسى در روزهاى مسمومیت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد.
«ابن صبّاغ مالکى»، یکى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبید الله بن خاقان»، یکى از درباریان عباسى (که از احترام او نسبت به امام یاد کردیم) مىنویسد:
«… هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسکرى – علیه السلام – معتمد، خلیفه عباسى حال مخصوصى پیدا کرد که ما از آن شگفت زده
شدیم و فکر نمىکردیم چنین حالى در او (که خلیفه وقت بود و قدرت را در دست داشت) دیده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسکرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافیان خاص خلیفه که همه از فقیهان دربارى بودند، به خانه او گسیل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هرچه روى مىدهد به او گزارش کنند، نیز عدهاى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنین به «قاضى بن بختیار» فرمان داد ده نفر از معتمدین را انتخاب کند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زیر نظر بگیرند. دو یا سه روز بعد به خلیفه خبر دادند حال ابو محمد سختتر شده و بعید است بهتر شود. خلیفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پیوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامرّأ به حرکت در آمد و سراپا فریاد و ناله گردید و بازارها تعطیل و مغازهها بسته شد. بنى هاشم، دیوانیان، امراى لشکر، قاضیان شهر، شعرا، شهود و گواهان و سایر مردم براى شرکت در مراسم تشییع حرکت کردند، سامرّأ در آن روز یاد آور صحنه قیامت بود!
وقتى جنازه آماده دفن شد، خلیفه برادر خود، «عیسى بن متوکل»، را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى که جنازه را براى نماز روى زمین گذاشتند، عیسى نزدیک رفت و صورت آن حضرت را باز کرد. و به علویان و عباسیان و قاضیان و نویسندگان و شهود نشان داد و گفت: این «ابو محمد عسکرى» است که به مرگ طبیعى درگذشته است و فلان و فلان از خدمتگزاران خلیفه نیز شاهد بودهاند!! بعد روى جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند، و فرمان داد براى دفن ببرند…»(۹۵)
البته این نماز جنبه تشریفاتى داشت و طرحى بود که رژیم حاکم براى لوث کردن ماجراى شهادت امام ریخته بود و چنانکه در میان دانشمندان شیعه مشهور است، حضرت مهدى – عج – به طور خصوصى بر جنازه پدر بزرگوارش، امام عسکرى – علیه السلام – نماز گزارد (۹۶).
تلاش مذبوحانه جعفر کذّاب
«ابوالأدیان» مىگوید: من از خدمتگزاران امام عسکرى – علیه السلام – بودم و نامهها آن حضرت را به شهرها مىبردم. در مرضى که امام با آن از دنیا رفت، به خدمتش رسیدم. حضرت نامههایى نوشت و فرمود: اینها را به «مدائن» مىبرى، پانزده روز
در سامرّأ نخواهى بود، روز پانزدهم که داخل شهر شدى، خواهى دید که از خانه من ناله و شیون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشتهاند.
گفتم: سرور من! اگر چنین شود، امام بعد از شما کیست؟ فرمود هر کس به جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه دیگرى بفرمایید. فرمود: هر کس از آنچه در میان همیان (کمر بند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هیبت و عظمت امام مانع شد که بپرسم: مقصود از آنچه در همیان است چیست؟
من نامههاى آن حضرت را به «مدائن» بردم و جواب آنها را گرفته و روز پانزدهم وارد سامرّأ شدم، دیدم همان طور که امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نیز دیدم برادرش «جعفر» (کذّاب) در کنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شیعیان، اطراف او را گرفته به وى تسلیت، و به امامتش تبریک مىگویند (!!)
من از این جریان یکّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام با
شد، پس وضع امامت عوض شده است، زیرا من با چشم خود دیده بودم که جعفر شراب مىخورد و قمار بازى مىکرد و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسلیت و امامتش را تبریک گفتم، ولى از من چیزى نپرسید!
در این هنگام «عقید»، خادم خانه امام، بیرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را کفن کردند، بیایید نماز بخوانید. جعفر وارد خانه شد. شیعیان در اطراف او بودند. «سمّان» (۹۷) و «حسن بن على» معروف به «سلمه» پیشاپیش آنها قرار داشتند.
وقتى که به حیاط خانه وارد شدیم، جنازه «امام عسکرى – علیه السلام -» را کفن کرده و در تابوت گذاشته بودند. جعفر پیش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى که خواست تکبیر نماز را بگوید، ناگاه کودکى گندمگون و سیاه موى که دندانهاى پیشینش قدرى با هم فاصله داشت، بیرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را کنار کشید و گفت: عمو! کنار برو، من باید بر پدرم نماز بخوانم. جعفر، در حالى که قیافهاش دگرگون شده بود، کنار رفت. آن کودک بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود در کنار قبر پدرش امام هادى دفن کردند.
&l t;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; COLOR: black; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” lang=AR-SA>بعد همان کودک رو به من کرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامه را که همراه تو است بده! جواب نامهها را به وى دادم و با خود گفتم: این دو نشانه (:نماز بر جنازه، و خواستن جواب نامهها)، حالا فقط همیان مانده. آنگاه پیش جعفر آمدم و دیدم سر و صدایش بلند است. «حاجز وشأ» که حاضر بود به جعفر گفت: آن کودک کى بود؟!! او مىخواست با این سؤال جعفر را (که بیخود ادعاى امامت مىکرد) محکوم کند. جعفر گفت: والله تا به حال او را ندیدهام و نمىشناسم!
در آنجا نشسته بودیم که گروهى از اهل «قم» آمدند و از امام حسن عسکرى – علیه السلام – پرسیدند، و چون دانستند که امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشین امام کیست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام کرده تسلیت و تهنیت گفتند و اظهار داشتند: نامهها و پولهایى آوردهایم، بفرمایید: نامهها را چه کسانى نوشتهاند و پولها چقدر است؟ جعفر از این سؤال بر آشفت و برخاست و در حالیکه گرد جامههاى خود را پاک مىکرد، گفت: اینها از ما انتظار دارند علم غیب بدانیم!! در این میان خادمى از خانه بیرون آمد و گفت: نامهها از فلان کس و فلان کس است و در همیان هزار دینار است که ده تا از آنها را آب طلا دادهاند.
نمایندگان مردم
قم نامهها و همیان را تحویل داده و به خادم گفتند: هر کس تو را براى گرفتن همیان فرستاده، او امام است…(۹۸)
تلاشهاى بى ثمر
«معتمد» عباسى که با شهادت امام عسکرى – علیه السلام – به خیال خام خویش، به مقصد و مرادخود رسیده بود، تصور مىکرد دیگر خطرى سر راه حکومت خودکامه وى وجود ندارد، ولى براى اطمینان خاطر خود دست به اعمال دیگرى زد که نشانه جاهطلبى و عمق نگرانى او از ناحیه فرزند امام بود. او به عدهاى مأموریت داد که وارد منزل امام شوند و اثاثیه حضرت را کاملاً بازرسى کرده آنها را مهر و موم نمایند.
از طرف دیگر، چون شنیده بود که از حضرت عسکرى – علیه السلام – فرزندى باقى مانده، در صدد یافتن او بر آمد و دستو داد عدهاى از قابلهها، زنان و کنیزان آن حضرت را معاینه نمایند و اگر آثار حملى در آنان مشاهده شد، گزارش کنند. نقل شده است که یکى از قابلهها به کنیزى ظنین شد و از طرف خلیفه دستور داده شد که آن کنیز را در محلیل تحت نظر قرار بدهند و «نحریر» (یکى از درباریان، و پیشکار مخصوص خلیفه) همراه عدهاى از زنان مراقب حالاو باشند تا صدق و کذب گزارش معلو گردد. (۹۹) مدّت دو سال آن کنیز تحت نظر بود ولى سر انجام اثرى از حمل ظاهر نشد و کذب گزارش روشن گشت! (۱۰۰)
در این هنگام معتمد براى آنکه وانمود کند که از امام عسکرى – علیه السلام – فرزندى باقى نمانده، و شیعیان از وجود امام بعدى نومید گردند، دستور داد میراث آن حضرت میان مادر و برادرش جعفر تقسیم شود (۱۰۱)، ولى شیعیان همچنان عقیده داشتند که از امام فرزندى باقى مانده است که امامت را به عهده دارد (۱۰۲)، زیرا تعدادى از آنان فرزند خردسال امام را قبلاً دیده بودند (چنانکه نمونه آن را قبلاً گفتیم).
در هر حال فشار و اختناق و انواع محدودیتها در مورد خاندان ا
مام براى یافتن امام دوازدهم همچنان ادامه داشت تا آنکه قیام «یعقوب بن لیث صفارى» در «خراسان»، و مرگ ناگهانى «عبد الله بن یحیى بن خاقان» و آشوب و فتنه «صاحب الزنج» در «بصره» پیش آمد و دربار عباسى تمام نیروى خود را براى مقابله با این حرکتهابسیج کرد و دیگر مجال تعرّض و سختگیرى در مورد خاندان امام باقى نماند! (۱۰۳)(۱۰۴)
پی نوشت ها
1- کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۱، ص ۵۰۳ – شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص ۳۳۵ – ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج ۴، ص ۴۲۲ – طبرسى،اعلام الورى، الطبعه الثالثه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ص .۳۶۷ مسعودى و على بن عیسىاربلى تولد حضرت را در سال ۲۳۱ دانستهاند.
۲- شیخ مفید، همان کتاب، ص ۳۳۵ – طبرسى، همان کتاب، ص .۳۶۶
۳- کلینى، همان کتاب، ص ۵۰۳ – على بن عیسى اربلى، کشف الغمّه، تبریز مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’. ق، ص .۱۹۲
۴-
وکانت من العارفات الصالحات وکفى فى فضلها انّها کانت مفزع الشیعه بعد وفاه أبى محمد (حاج شیخ عباس قمى، الأنوار البهیه، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص ۱۵۱).
۵- صدوق، علل الشرایع، قم، مکتبه الطباطبائى، ج ۱، باب ۱۷۶، ص ۲۳۰ – نیز صدوق، معانى الأخبار، تهران، مکتبه الصدوق – مؤسسه دار العلم، ۱۳۷۹ ه’. ق، ص .۶۵
۶- ابو جعفر محمد بن جریر الطبرى، دلائل الامامه، الطبعه الثالثه، قم، منشورات الرضى،، ۱۳۶۳ ه’. ش، ص .۲۲۳
۷- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص ۳۴۵ – شیخ عبد الله الشبراوى، الاتحاف بحبّ الأشراف، ط ۲، قم، منشورات الرضى،، ۱۳۶۳ ه’. ش، ص ۱۷۸ – .۱۷۹
۸- ابن طقطقا، الفخرى، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۶ ه’. ق، ص .۲۴۳
۹- ابن طقطقا، همان کتاب، ص ۲۴۳ – ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ج ۷، ص ۱۹۵ – .۱۹۶ کیفیت کشته شدن معتز به گونههاى دیگر نیز نقل شده است، ر.ک به: سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعه الثالثه، بغداد، مکتبه المثنى، ۱۳۸۳ ه’. ق، ص ۳۶۰ – مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دار الأندلس، ج ۴، ص .۹۷
۱۰- دکتر ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاویدان، ۱۳۶۰ ه’ ش، ج ۳، ص ۳۷۷ – مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دار الأندلس، ج ۴، ص ۹۶ و ۱۰۳ – ابن طقطقا، الفخرى، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۶ ه’. ق، ص ۲۴۶ – ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ج ۷، ص ۲۳۳ و ۲۳۴ – سیوطى، تاریخ الخلفأ، ص .۳۶۲
۱۱- ابن اثیر، همان کتاب، ص ۲۳۴ – ابن طقطقا، همان کتاب، ص ۲۴۶ – دکتر ابراهیم حسن، همان کتاب، ص .۳۷۷
۱۲- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعه الثانیه، تهران، ۱۳۹۵ ه’. ق، ج ۵۰، ص ۳۱۳ – مسعودى، اثبات الوصیه، الطبعه الرابعه، نجف، المطبعه الحیدریه، ۱۳۷۴ ه’. ق، ص .۲۴۵
۱۳- مهتدى فرزند «وافق بن معتصم» و «معتمد» فرزند متوکل بن معتصم» بود.
۱۴- سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعه الثالثه، بغداد، مکتبه المثنى، ص ۳۶۳ و ۳۶۷ – مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دار الأندلس، ج ۴، ص ۱۲۳ و .۱۳۱
۱۵- ابن طقطقا، الفخرى، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۶ ه’. ق، ص ۲۵۰ – دکتر ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ۴، انتشارات جاویدان، ۱۳۶۰ ه’. ش، ج ۲، ص .۳۷۸
۱۶- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’
. ق، ج ۳، ص ۱۹۷ – ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج ۴، ص ۴۲۲ – کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۱، ص ۵۰۳ – شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص ۳۳۸ – طبرسى، اعلام الورى، ط ۳، دار الکتب الاسلامیه، ص ۳۷۶ – فتّال نیشابورى ،روضه الواعظین، ط ۱، بیروت، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۶ ه’. ق، ص ۲۷۴ – سید محسن امین، اعیان الشیعه، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳ ه’. ق، ج ۲، ص .۴۳
۱۷- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج ۴، ص ۴۳۴ – محمد بن جریر طبرى، دلائل الامامه، ط ۳، قم، منشورات الرضى،، ۱۳۶۳ ه’. ش، ص ۲۲۶ – مجلسى، بحار الأنوار، ط ۲، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۵ ه’. ق، ج ۵۰، ص .۲۵۱ البته، بر رغم نیت پلید خلیفه، هر بار امام رفت و آمد مىکرد، هزاران نفر جمعیت مشتاق، در مسیر حرکت امام اجتماع مىکردند، و آن چنان غلغله شادى به راه افکنده و ابراز احساسات مىکردند که از کثرت جمعیت، راهها بند مىآمد و عبور و مرور قطع مىشد، و به محض آنکه حضرت را مشاهده مىکردند که از کثرت جمعیت، راهها بند مىآمد و عبور و مرور قطع مىشد، و به محض آنکه حضرت را مشاهده مىکردند سر و صدا خاموش مىشد و براى حضرت راه باز مىکردند، و پس از عبور امام، وضع به حال طبیعى بر مىگشت (ر.ک به: سه مأخذ یاد شده و نیز غیبه شیخ طوسى، تهران، مکتبه نینوى الحدیثه، ص ۲۹).
۱۸- اینجا ممکن است این سؤال پیش آید که با وجود ضعف و تزلزل دستگاه خلافت، و تسلط ترکان و موالى بر امور مملکت، چگونه فشار و اختناق در مورد امام به همان شدّت ادامه داشت؟
در پاسخ باید گفت: اگر نگرانى از ناحیه قدرت معنوى امام، منحصر به شخص خلیفه یا اطرافیان او بود، کار سهل بود و امام مىتوانست از راههاى گوناگون، به فعالیت سرّى بپردازد، ولى این بیم و نگرانى بر یک طیف وسیع سیاسى سایه افکنده بود که خلیفه هم جزئى از آن بود، و این طیف بقیه سردمداران و همه کسانى را نیز که به نحوى با حکومت، منافع مشترک داشتند، شامل مىشد، به همین جهت مخالفت و اعمال فشار و محدودیت در مورد امام، ویژگى اصلى خط حاکم بر کشور محسوب مىشد و حتى با قتل خلیفهاى، و جایگزینى خلیفهاى دیگر تغییر نمىیافت!
۱۹- مجلسى، بحار الأنوار، ج ۵۰، ص .۳۱۱
۲۰- مجلسى، همان مأخذ، ص .۳۱۳
۲۱- شیخ طوسى، کتاب الغیبه، تهرا
ن، مکتبه نینوى الحدیثه، ص .۱۳۴
۲۲- ابوهاشم جعفرى از نسل جعفر طیّار (سمعانى، الأنساب، ج ۱، ص ۶۷) و اهل بغداد بود و از چهرههاى بسیار درخشان و گرانمایه شیعه و از یاران بسیار صمیمى امام جواد و امام هادى و امام عسکرى – علیهم السلام – به شمار مىرفت و نز د آنان مقام ومنزلت والایى داشت (محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۴، ص ۲۵۵ – ۲۵۸) او که مردى آزاده و شجاع و بى باک بود، در سال ۲۵۲ ه’ در بغداد بازداشت، و به زندان سامرّأ منتقل گردید (خطیب، تاریخ بغداد، ج ۸، ص ۳۶۹ – سمعانى، الأنساب، ج ۲، ص ۶۷).
به گفته شیخ طوسى، زندانى شدن او و همراهانش، با قتل «عبد الله بن محمد عباسى» مرتبط بوده است (الغیبه، تهران،
مکتبه نینوى الحدیثه، ص ۱۳۶). طبرسى مىگوید: او در سال ۲۵۸ ه’. ق با امام عسکرى و گروهى از علویان در زندان بوده است (اعلام الورى، ص ۳۷۳). خطیب بغدادى و سمعانى، در گذشت او را در سال ۲۵۱ نوشتهاند.
۲۳- ابن صباغ مالکى، الفصول المهمه، ط قدیم، ص ۳۰۴ – شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مکتبه المشهد الحسینى، ص ۱۶۶ – على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۳، ص ۲۲۲ – طبرسى، اعلام الورى، ط ۳، دار الکتب الاسلامیه، ص ۳۷۳ – ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج ۴، ص .۴۳۷
۲۴- ابن شهر آشوب، همان کتاب، ج ۴، ص .۴۳۳
۲۵- مجلسى، بحار الأنوار، ط ۲، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۵ ه’. ق، ج ۵۰، ص .۲۶۹
)۲۶ مسعودى، اثبات الوصیه، الطبعه الرابعه، نجف، المکتبه الحیدریه، ص .۲۴۳
۲۷- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’. ق، ص .۲۱۶
۲۸- شریف القرشى، باقر، حیاه الامام الحسن العسکرى،، بیروت، دار الکتاب الاسلامى،، ۱۴۰۹ ه’. ق، ص .۱۸۱
۲۹- رجال، ط۱، نجف، المکتبه الحیدریه، ۱۳۸۱ ه’.ق، ص ۴۲۷به بعد/
۳۰- فیلسوفى که چنین کتابى نوشته بوده، پسر اسحاق کندى بنام «یعقوب» بوده است و نه خود اسحاق، و بنا به نوشته «محمد لطفى جمعه»، «اسحاق» حاکم کوفه در زمان سه نفر از خلفاى عباسى یعنى مهدى و هادى و هارون بوده است (تاریخ فلاسفه الاسلام فى المشرق و المغرب، المکتبه العلمیه، ص ۱). گویا نام پدر و پسر با هم اشتباه شده و یا در موقع نقل و استنساخ، نام پسر از قلم افتاده است/
۳۱- الأن جئت ب
الحق و ما کان لیخرج مثل هذا الامن ذلک البیت/
۳۲-این قضیه را ابن شهر آشوب در کتاب «مناقب» (ج۴، ص ۴۲۴) از کتاب «التبدیل» نوشته ابوالقاسم کوفى نقل کرده است برخى از دانشمندان معاصر، در صحت این قضیه ابراز تردید نموده و نوشتهاند: این قضیه نشان مىدهد که کندى در یک بى ثباتى فکرى به سر مىبرده و به اسلام عقیده نداشته است، و این موضوع گرچه امکانپذیر است، اما چون تنها در کتاب ابوالقاسم کوفى آن هم به صورت مرسل (بدون سند) آمده و ابن شهر اشوب نیز از او نقل کرده است، نمىتوان براى اثبات قضیه تاریخى به آن اکتفا کرد (محمد الصدر، تاریخ الغیبه الصغرى، ص۱۹۶)/
اما با توجه به گوشه هایى از تفکر کندى که در کتب مربوط به تاریخ فلاسفه اسلامى آمده، چنین قضیهاى بعید به نظر نمىرسد. چنانکه «حنا الفاخورى» و «خلیل الجر» ضمن تحلیل مبانى فکرى و فلسفى وى نوشتهاند:«…اما گاه شود که میان تعلیمات فلسفه و آیات قرآن تناقضى مشهود شود، و این تناقض است که پارهاى را به مخالفت با فلسفه واداشته است. کندى حل این مشکل را در تأویل آیات یافته است. او مىگوید: کلمات عربى را یک معناى حقیقى است و یک معناى مجازى، و بدین طریق متفکر مىتواند از منطوق برخى آیات، معانى مجازى آنها را از راه تأویل دریابد…» (تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبد المحمد آیتى، تهران، چاپ دوم، کتاب زمان، ۱۳۵۸ ه’.ش، ج۲، ص۳۸۰)/
۳۳- شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مکتبه المشهد الحسینى، ص .۱۶۷ و نیز ر.ک به: ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج۴، ص ۴۲۵ – على بن عیس الاربلى، کشف العمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’.ق، ج۳، ص ۲۱۹- ابن حجر الهیتمى، الصواعق المحرقه، قاهره‘ مکتبه القاهره، ص ۲۰۷ – ابن صبّاغ المالکى، الفصول المهمه، ط قدیم، ص ۳۰۴ – ۳۰۵/
۳۴- طبسى، شیخ محمد جواد، حیاه الامام العسکرى، ط ۱، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، ۱۳۷۱ ه’.ش، س ۲۲۳ – .۲۲۶ و نیز ر. ک به: الشیخ محمد حسین المظفر تاریخ الشیعه، قم، مکتبه بصیرتى، صفحات: ۶۲، ۷۸، ۱۰۲/
۳۵- ظاهراً مقصود، احمد بن اسحاق رازى، یکى از بزرگان شیعیان اهل رى، و یکى دیگر از نمایندگان امام عسکرى است. (ر. ک به: حیاه الامام العسکرى، شیخ محمد جواد طبسى، ۳۳۲)/
۳۶- طوسى، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال کشّى)، مشهد، دانشگاه مشهد، ص ۵۷۵ – ۵۸۰، حدیث ۱۰۸۸ – مجلسى، بح
ار الأنوار، ط ۲، تهران، ۱۳۹۵ ه’.ق، ج ۵۰، ص ۲۱۹ – .۳۲۳ این نامه به اختصار در تحف العقول (ص ۴۸۴) نیز آمده است/
۳۷- طوسى، همان کتاب، ص ۵۸۰، حدیث ۱۰۸۹/
۳۸- طوسى، همان کتاب، ص ۵۸۰، حدیث ۱۰۸۹/
۳۹- نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشیعه، قم، مکتبد الداورى، ص ۶۶ – شیخ طوسى، الفهرست، مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامى، ۱۳۵۱ ه’.ش، ص ۲۳/
۴۰- طبسى، حیاه الامام العسکرى، ص ۳۳۳/
۴۱- ج۵۰، ص ۳۲۳/
۴۲- دلائل الامامه، الطبعه الثالثه، قم منشورات الرضى، ۱۳۶۳ ه’.ش، ص ۲۷۲/
۴۳- طبرسى، الاحتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۰، ص ۲۵۷/
۴۴- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص ۳۵۱ – طبرسى، اعلام الورى، الطبعه الثالثه، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ص ۴۴۵ – تسترى، شیخ محمد تقى، قاموس الرجال، الطبعه الثانیه، قم، مؤسسهالنشر الاسلامى التابعه لجامعه المدرسین، ج۱، ص ۳۱۶ – کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ه’.ق، ج۱، ص ۵۱۸/
۴۵ طوسى، اختیار معرفه الرجال، مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامى، ۱۳۴۸ ه’.ش، ص ۵۳۲، حدیث ۱۰۱۵ – تسترى، همان کتاب، ج ۱، ص .۳۱۵ عَمرى بعدها به وکالت از طرف حضرت صاحب الزمان – عج – منصوب گردید و ما به خواست خدا در بخش آینده پیرامون عظمت و فضیلت او سخن خواهیم گفت/
۴۶- ابو الأدیان على بصرى، در اواخر قرن سوم هجرى در گذشته و کنیه او در اصل «ابوالحسن» بوده است، نامبرده به این جهت به ابوالأدیان شهرت یافته بود که با پیروان تمام دینها مناظره مىکرد و مخالفین را مجاب مىنمود (مدرس تبریزى، محمد على، ریحانه الأدب، چاپ سوم، تهران، کتابفروشى خیام، ۱۳۴۷ ه’.ش، ج۷، ص۵۷۰)/
انتخاب ابوالأدیان براى انجام این مأموریت، نشان مىدهد که حضرت افراد ویژهاى را به این کار مىگمارده است/
۴۷- ابن شهر اشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج۴، ص ۴۲۵ – مجلسى، بحار الأنوار، ج۵۰، ص ۳۱۷ – فیض کاشانى، معادن الحکمه فى مکاتیب الأئمه، قم مؤسسه النشر الاسلامى التابعه لجماعه المدرسین، ط ۲، ۱۴۰۹ ه’.ق، ج۲، ص ۲۶۵/
۴۸-فیض کاشانى، همان کتاب ص ۲۶۴ – مجلسى، همان کتاب، ص .۳۱۷
۴۹-حسن بن على بن شعبه، تحف بالعقول، ط ۲، قم مؤسسه بالنشر الاسلامى التابعه لجماعه المدرسین، ۱۳۶۳ ه’.ش، ص ۴۸۶/
۵۰-مجلسى، همان کتاب، ص ۳۳۱/
۵۱-عثمان بن سعید بعدها به افتخار نمایندگى امام دوازدهم در غیبت صغرى نائل گردید و ما به خواست خدا در بخش نمایندگان امام دوازدهم شرح حال او را خواهیم نوشت/
h2>- شیخ طوسى، الغیبه، تهران، مکتبه نینوى الحدیثه، ص ۲۱۴ – حاج شیخ عباس قمى، سفینه البحار، تهران، کتابخانه سنائى، ج۲، ص ۱۵۸/
۵۳- ابن شهر آشوب، مناقب، قم کتابفروشى مصطفوى، ج۴، ص ۴۲۷/
۵۴- درباره شخصیت و فضیلت ابو هاشم جعفرى در چند صفحه پیش، توضیح دادیم/
۵۵- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص ۳۴۳ – ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفرشى مصطفوى، ج۴، ص ۴۳۹- مسعودى، اثبات الوصیه، نجف، المطبعه الحیدریه، ۱۳۷۳ ه’.ق، ص ۲۴۲ – سید محسن امین، اعیان الشیعه، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳ ه’.ق، ص ۴۰ – طبرسى، اعلام الورى، ط۳، دار الکتب الاسلامیه، ص ۳۷۲ – کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ه’.ق، ج۱، ص ۵۰۸/
۵۶- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مطصفوى، ج۴، ص ۴۳۱ – على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’.ق، ج۳، ص ۲۱۸/
۵۷- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مطصفوى، ج۴، ص ۴۳۱ – على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’.ق، ج۳، ص ۲۱۸/
۵۸على بن جعفر از دوستداران صمیمى و یاران ویژه و بسیار مورد اعتماد امام هادى و امام عسکرى – علیهما السلام – و از کارگزاران آن دو بزرگوار بوده است. او به جرم نمایندگى از طرف امام هادى، توسط متوکل عباسى مدتى زندانى گردید و پس از آزادى، به امر امام، به مکه رفت و در آنجا مقیم گردید. گویا او همچنان در مکه بوده که انفاق او را ابوطاهر دیده است.ر.ک به: شریف القرشى، باقر، حیاه الامام العسکرى، دار الکتاب الاسلامى، ص ۱۵۵ – ۱۵۶ – شیخ طوسى، مأخذ گذشته، ص ۲۱۲ – ما مقانى، تنقیح ال
مقال، تهران انتشارات جهان، ج۲، ص ۲۷۱ – ۲۷۲ – شیخ طوسى، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال کشّى)، مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ ه’.ش، ص ۵۲۳ و ۶۰۷/
۵۹- طوسى، الغیبه، تهران، مکتبه نینوى الحدیثه، ص .۲۱۲ این روایت با مقدارى تفاوت، در کتاب «مناقب» این شهر اشوب نیز نقل شده است، ولى به نظر نگارنده آنچه در غیبت شیخ طوسى نقل شده به صحت نزدیکتر است/
۶۰-على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’.ق، ج ۳، ص ۲۱۷/
۶۱- على بن عیسى، همان کتاب، ص ۲۱۶/
۶۲- طبرسى، احتجاج، نجف المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۰، ص ۲۵۷/
۶۳- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص ۳۵۱ – اعلام الورى، ط۳، دار الکتب الاسلامیه، ص ۴۴۵/
۶۴- طبرسى، اعلام الورى، ص ۴۴۸ و ۴۴۹/
۶۵- طبرسى، اعلام الورى، ص ۴۴۸ و ۴۴۹/
۶۶- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج ۴، ص ۴۳۵ – على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۳، .۲۱۱
۶۷- ابن شهر آشوب، همان کتاب، ج ۴، ص ۴۲۵ – حاج شیخ عباس قمى، الأنوار البهیه، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص ۱۶۱ – تتمه المنتهى، چاپ دوم، تهران، کتابفروشى مرکزى، ۱۳۳۳ ه’. ق، ص ۲۹۹ با اندکى اختلاف در الفاظ.
با توجه به این که شهادت امام عسکرى – علیه السلام – در سال ۲۶۰ و در گذشت على بن حسین بابویه در سال ۳۲۹ یعنى ۶۹ سال پس از شهادت حضرت عسکرى رخ داده، برخى، نگارش چنین نامهاى را با عناوینى مانند: بزرگمرد و فقیه و مورد اعتماد من، از طرف امام به وى که در آن زمان جوانى بیست ساله بوده، بعید شمردهاند، مگر آنکه بگوییم: وى در عین جوانى از نظر فضیلت و شخصیت معنوى در چنان رتبه والایى قرار داشته که شایسته ذکر چنین القابى بوده است (تاریخ الغیبه الصغرى، محمد صدر، الطبعه الأولى، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ۱۳۹۲ ه’. ق، ص ۱۹۶).
۶۸- طبسى، شیخ محمد جواد، حیاه الامام العسکرى، الطبعه الأولى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، ۱۴۱۳ ه’. ق، ص .۱۲۱
۶۹- طبسى، همان کتاب، ص .۲۱۷
۷۰- مسعودى، اثبات الوصیّه، الطبعه الرابعه، نجف، المطبعههه الحیدریه، ۱۳۷۴ ه’. ق، ص .۲۳۴
۷۱- مسعودى، همان کتاب، ص .۲۴۶
۷۲- مسعودى، همان کتاب، ص .۲۳۸
۷۳- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، الطبعه الثانیه، ۱۳۶۳
ه’. ش، قم، مؤسسه النشر الاسلامى (التابعه) لجماعه المدرسین بقم المشرّفه، ص .۴۸۷
۷۴-طبرسى،، اعلام الورى، الطبعه الثالثه، دار الکتب الأسلامیه ص .۳۷۵
۷۵- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۳، ص ۲۰۷ – مجلسى، بحار الأنوار، ط ۲، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۵ ه’. ق، ج ۵۰، ص .۲۹۸
۷۶- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص ۳۴۰ – ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج ۴، ص ۴۳۶ – مجلسى، همان کتاب، ص ۲۷۷ – کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۱، ص .۵۰۶
۷۷- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه تبریز، مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’. ق، ص ۲۱۴ – شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مکتبه المشهد الحسینى، ص ۱۶۸ – ابن صبّاغ مالکى، الفصول المهمه، ط قدیم، ص .۳۰۳
۷۸- طبرسى، اعلام الورى، ط ۳، دار الکتب الاسلامیه، ص ۳۷۲ – ابن شهر آشوب، همان کتاب، ص ۴۳۲ – مسعودى، اثبات الوصیه، نجف، المطبعه الحیدریه، ۱۳۷۴ ه’.ق، ص .۲۴۱
۷۹- طبرسى، اعلام الورى، ط ۳، دار الکتب الاسلامیه، ص ۳۷۵ – مسعودى، همان کتاب، ص ۲۴۲ – کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ه’.ق، ج ۱، ص ۵۱۰ – شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى ص ۳۴۴ – على بن عیسى الاربلى، همان کتاب، ج ۳، ص .۲۰۴
۸۰- مسعودى، همان کتاب، ص .۲۴۱
۸۱- ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج ۴، ص .۴۴۰
۸۲- ابن صبّاغ مالکى، الفصول المهمه، ط قدیم، ص ۳۰۳ – ابن شهر آشوب، همان کتاب، ص ۴۳۲ – شبلنجى،، نور الأبصار، قاهره، مکتبه المشهد الحسینى،، ص ۱۶۷ (با اندکى تفاوت).
۸۳- غِفار نام قبیله ابوذر بود.
۸۴- مجلسى، بحار الأنوار، ط ۲، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۵ ه’. ق، ج ۵۰، ص .۲۶۹
۸۵- طبسى، شیخ محمد جواد، حیاه الامام العسکرى،، ط ۱، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، ۱۳۱۷ ه’. ش، ص ۱۳۶، به نقل از کتاب الهدایه الکبرى تألیف حسین بن حمدان حضینى، ص .۳۸۶
۸۶- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، ج ۳، ص ۲۰۷ – مجلسى، بحار الأنوار، ج ۵۰، ص .۲۹۷
۸۷- صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسه النشر الاسلامى (التابعه) لجماعه المدرسین، ۱۴۰۵ ه’. ق، ج ۲، ص ۳۸۴ (باب ۳۸).
۸۸- پس از امام رضا – علیه السلام – در جامعه آن روز و نیز در دربار حک
ومت عباسیان، امامان بعدى یعنى امام جواد و امام هادى و امام عسکرى – علیهم السلام – را به احترام انتساب به امام رضا – علیه السلام – «ابن الرضا» (فرزند رضا) مىنامیدند.
۸۹- در بین عرب، مرسوم است که براى اداى احترام، افراد را با کنیه مورد خطاب قرار مىدهند.
۹۰-دشمنان شیعیان، آنان را به طعنه «رافضى» مىنامیدند.
۹۱-شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص ۳۳۸ – فتّال نیشابورى، روضه الواعظین، بیروت، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، ص ۲۷۳ – ۲۷۵ – طبرسى، اعلام الورى، الطبعه الثالثه، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ص ۳۷۶ – ۳۷۷ – کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۱، ص ۵۰۳ – على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۳، ص ۱۹۷ – پیشواى یازدهم حضرت امام حسن عسکرى – علیه السلام – نشریه مؤسسه در راه حق، ص ۱۳ – .۱۷
۹۲-اعلام الورى، الطبعه الثالثه، دار الکتب الاسلامیه، ص .۳۶۷
۹۳-حاج شیخ عباس قمى، الانوار البهیه، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص .۱۶۲
۹۴-دلائل الامامه، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، ۱۳۸۳ ه’. ق، ص .۲۲۳
۹۵-الفصول المهّمه، چاپ قدیم، ص ۳۰۷ – .۳۰۸ این قضیه را مرحوم شیخ مفید در ارشاد و فتّال نیشابورى در روضه الواعظین و طبرسى در اعلام الورى و على بن عیسى الاربلى از قول احمد پسر عبد الله بن خاقان نقل کردهاند. این گزارش نشان مىدهد که امام در جامعه چه موقعیتى داشته و حکومت عباسى چرا نگران بوده است و نیز روشن مىکند که خلیفه از برملا شدن مسمومیت و قتل امام تا چه حد وحشت داشته است و لذا با زمینه سازى قبلى کوشیده است شهادت امام را مرگ طبیعى قلمداد کند!
۹۶-صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسه النشر الاسلامى،، (التابعه) لجماعه المدرسین بقم المشرفه، ۱۴۰۵ ه’. ق، باب ۴۳، ص ۴۷۵ – مجلسى، بحار الأنوار، الطبعه الثانیه، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۵ ه’. ق، ج ۵۰، ص ۳۳۲ – .۳۳۳
۹۷-مقصود، عثمان بن سعید عَمرى از یاران نزدیک امام عسکرى – علیه السلام – است که به مناسبت شغلش که روغن فروشى بود، به سمّان (= روغن فروش) معروف شده بود.
۹۸-صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسه النشر الاسلامى (التابعه) لجماعه المدرسین بقم، ۱۴۰۵ ه’. ق، ص .۴۷۵
۹۹-کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۱، ص ۵۰۵ – مجلسى، بحار الأ
نوار، ط ۲، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۵ ه’. ق، ج ۵۰، ص .۳۲۹
۱۰۰-کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۱، ص ۵۰۵ – مجلسى، بحار الأنوار، ط ۲، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۵ ه’. ق، ج ۵۰، ص .۳۲۹
۱۰۱-کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۱، ص ۵۰۵ – مجلسى، بحار الأنوار، ط ۲، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۵ ه’. ق، ج ۵۰، ص .۳۲۹
۱۰۲-على بن عیسى الاربلى، کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، ۱۳۸۱ ه’. ق، ج ۳، ص ۱۹۹ – فتّال نیشابورى، روضه الواعظین، ط ۱ بیروت، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۶ ه’. ق، ص .۲۷۶
۱۰۳-مجلسى، بحار الأنوار، ط ۳، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۵ ه’ .ق، ج ۵۰ ص ۳۳۱ – محمد بن جریر بن رستم طبرى، ط ۳، قم، منشورات الرضى،، ۱۳۶۳ ه’. ش، ص ۲۲۴ – صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسه النشر الاسلامى (التابعه) لجماعه المدرسین، ۱۴۰۵ ه’. ق، ص .۴۷۵
#) در تنظیم و نگارش این بخش از کتاب، علاوه بر مآخذى که در پاورقیها آمده، از منابع یاد شده در زیر استفاده شده است که لازم مىدانم در اینجا از نویسندگان آنها سپاسگزارى کنم: پیشواى یازدهم حضرت اما حسن عسکرى (نشریه مؤسسه در راه حق). دورنمایى از زندگانى پیشوایان اسلام تألیف استاد آیت الله جعفر سبحانى – خاندان وحى، تألیف حجه الاسلام و المسلمین سید على اکبر فزشى.
سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى، ص ۶۱۵ – ۶۶۲
www.aviny.com