ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

غیرت قصاب

فهرست مطالب

قبل از صدارت امیركبیر، اوضاع شهر تهران به شدّت در هم ریخته بود. اراذل و اوباش گذرها و محلّه‌ها، از كاسبها باج می‌گرفتند و هرگاه مختصر باده‌ای می‌نوشیدند، عربده می‌كشیدند و نفس كش می‌طلبیدند. زنان و دختران، پس از غروب آفتاب از ترس حمله آنها، جرأت بیرون آمدن از خانه را نداشتند. گاهی اوقات، مردان مست در چهار سوقها، قمه خود را از غلاف بیرون می‌كشیدند و عبور و مرور را قطع می‌كردند. با روی كار آمدن امیر كبیر، اوضاع دگرگون شد و استعمال نوشابه‌های الكلی ممنوع گردید. هر كس شراب می‌خورد و مزاحم مردم می‌شد، مجازاتهای سختی داشت. امیركبیر در اجرای این قانون از هیچ كس واهمه نداشت و قانون را بدون استثناء در مورد همگان اجرا می‌كرد. داستان زیر نیز یكی از حوادث واقعی زمان اوست:
آن روز، مردمی كه از تكیه«منوچهر خانی» تهران می‌گذشتند، با منظره‌ای رو برو شدند كه سخت آنان را به وحشت انداخت. یكی از غلامان سفارت روسیه تزاری، در حالی كه به شدّت مست بود، قمه‌ای را در دست گرفته، عربده می‌كشید و دشنامهای زشت می‌داد. مردم كه جرأت نزدیك شدن به او را نداشتند، از فاصله دور، با شگفتی وی را تماشا می‌كردند. دو مرد سالخورده، در آن میان با همدیگر حرف می‌زدند. یكی از آنها به دیگری گفت: مثل این كه باز هم این منظره‌ها تكرار می‌شود؟! خیلی عجیب است، از زمان روی كار آمدن امیركبیر و منع استعمال مسكرات، كسی جرأت آن را نداشت كه به این كارها دست بزند. امیر نظام، نه تنها قمه كشی و قداره بندی را قدغن كرده است، بلكه از ایستادن مردم بیكاره و هرزه، در سر گذرها جلوگیری می‌كند. من نمی‌دانم این مرد چگونه جرأت كرده به چنین كاری دست بزند! مرد جوانی كه به حرفهای آنها گوش می‌داد، خود را داخل صحبت آنها كرد و گفت: مگر این مرد قداره كش را نمی‌شناسید؟ او یكی از غلامان سفارت روسیه است و به پشتیبانی آنهاست كه به این اعمال زشت دست زده است. مرد سالخورده گفت: پس در ای
ن صورت، باز هم زن و بچه‌های ما جرأت ندارند از خانه خارج شوند. گوش كنید، چه كلمات زشتی را بر زبان می‌راند و چگونه كاسبهای محلّه را تهدید می‌كند!
در این موقع، قصّاب جوانی كه در آستانه در مغازه خود ایستاده بود، از شنیدن آن فحشهای ناموسی، چنان خشمگین شد كه چند قدمی. جلو گذارد و خطاب به مرد مست گفت: خجالت بكش! این قدر به نوامیس مردم توهین نكن!
مرد مست كه منتظر چنان عكس‌العملی بود، عربده‌ای كشید و گفت: تو اگر ناموس داری و نمی‌ترسی، جلوتر بیا تا حقّت را كف دستت بگذارم. من می‌خواهم ثابت كنم كه هیچ كس شهامت آن را ندارد جلوی من بایستد! این سخن بر خشم قصاب جوان افزود. باز هم جلوتر رفت تا قمه را از دست مرد بگیرد. چند تن از اهالی محلّ فریاد زدند: احمد آقا! جلو نرو تو وسیله دفاع نداری! قصاب غیور، روی به آنها كرد و گفت: مگر نمی‌شنوید كه چگونه به ناموس شما فحش می‌دهد؟ مگر غیرت و جوانمردی از میان شما رخت بربسته كه ایستاده‌اید و به وی اعتراض نمی‌كنید؟! و سپس با یك حركت مچ دست مرد مست را گرفت و سعی كرد كه قمه را از دستش بگیرد. امّا غلام مست، زورمندتر از آن بود كه قصّاب بتواند قمه را از وی بگیرد. مبارزه بین جوان ناموس پرست و مرد مست به زورآزمایی شگفتی مبدل شد. هر كدام از آنها سعی داشت كه بر دیگری چیره شود. تلاش مرد مست بر آن بود كه با قمه خود، ضربه‌ای شدید بر قصّاب فرود آورد. مردمی كه در اطراف ایستاده بودند، از این مبارزه به هیجان آمده بودند و هر چند دقیقه یك بار، برای پیروزی جوان قصّاب صلوات می‌فرستادند. در كشاكش بین مرگ و زندگی، سرانجام نوك قمه مرد مست در كتف قصّاب فرو رفت و خون جاری شد. قصّاب بر فشار دست خویش افزود. چهره او از شدّت درد و فشاری كه بر دست رقیب خود وارد می‌آورد، سرخ شده بود. سرانجام، مرد مست قمه را رها كرد. احمد آقای قصّاب، با یك حركت پا، بدن قداره كش هرزه را بر خاك افكند، امّا خود نیز غرق در خون شده بود. مردم برای نجات جوان با حمیّت، به سویش هجوم بردند. مبارزه دلیرانه او با مردی كه به نوامیس مردم فحش داده بود و با عربده‌های مستانه، فضا را آلوده كرده بود، همگان را سرشار از هیجان ساخته بود. همه با دیده تحسین بر او می‌نگریستند و بر غیرت و شجاعت او آفرین می‌گفتند. این قصه را همان روز به امیركبیر گزارش دادند. امیركبیر، صبح روز بعد فرمان داد كه غلام سفارت روسیه تزاری را دستگیر كنند. خبر
دستگیری غلام یكی از سفارت خانه‌ها، مثل توپ در تهران صدا كرد، زیرا پیش از آن هیچ كس حق نداشت یكی از كارگزاران سفارت خانه‌ها را دستگیر كند و آنان را به محاكمه بكشد. امّا موضوع به همین جا ختم نشد. امیركبیر، شخصاً برای مجازات غلام از خانه خود خارج شد و به میدان«ارك» آمد و روی سكویّی كه سابقاً، «توپ مروارید» را روی آن گذاشته بودند، نشست. چهره مردانه و مصمم امیر نشان می‌داد كه بیش از هر زمان دیگر خشمگین است. دقایقی گذشت. امیر دستور داد مقصّر را آوردند و بر روی توپ مروارید بستند. در این هنگام، دو مرد شلّاق به دست، از گوشه میدان ارك به توپ مروارید نزدیك شدند. مردی كه روز گذشته با آن جسارت و بی پروایی، عربده می‌كشید و نفس كش می طلبید و به نوامیس مردم فحش و ناسزا می‌داد و جوان قصابی را مجروح ساخته بود، حالا مانند كودكان التماس می‌كرد و از امیر كبیر می‌خواست كه از مجازاتش چشم پوشی كند! امیركبیر، بدون آن كه حتی نگاهی به او بیفكند، فریاد كشید: خاموش باش! سزای كسی كه آسایش و امنیّت را از مردم سلب كند، جز شلاّق چیز دیگری نیست! و بعد اشاره كرد كه شلاق زدن بر پیكر او را آغاز كنند. پس از آن كه غلام چند ضربه‌ای شلاق خورد، مأموری از طرف سفارت روس رسید و پاكتی به امیركبیر تقدیم كرد. امیركبیر، پاكت را از فراش سفارت خانه گرفت و بدون آن كه سر آن را باز كند، زیر زانو گذارد و با خونسردی مشغول كشیدن قلیان شد. غلام هم، همینطور زیر تازیانه بود. پس از اندك مدتی، بار دیگر نامه‌ای از سفارت خانه رسید. باز امیر كبیر توجهی به نامه سفارت خانه نكرد و آن را زیر زانو گذاشت تا آن كه شلاق خوردن غلام تمام شد. در این موقع، امیركبیر دست از قلیان كشیدن برداشت و سر پاكتها را باز كرد و پس از خواندن آنها، به اطرافیان خود گفت: در مورد این غلام از سفارت خانه، چیزی نوشته‌اند. جواب بنویسید كه چون این غلام در حال مستی، نزدیك تكیه منوچهر خانی، بدمستی و هرزگی كرده است، فعلاً اندكی او را تنبیه كردیم. اما برای مجازاتهای بیشتر، او را می‌فرستیم به سفارت، كه شما هم او را تنبیه نمایید. ولی خوب است كه بعدها دیگر این گونه غلامهای هرزه را نگاه ندارید، زیرا اسباب توهین به سفارت خانه می‌شوند، بهتر است كه به جای آنها، غلامان نجیب و اصیل را استخدام نمایید!


«داستانهایی از زندگانی امیركبیر»، محمود حكیمی، 44، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1372.


داستانهاي جوانان / محمد علي کريمي نيا


www.andisheqom.com

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید