منوی اصلی

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

فضائل امام علی(ع) از زبان اهل سنت

فهرست مطالب

نخستین مسلمان و مهاجر در اسلام که بود؟/ فضائل امام علی(ع) از زبان اهل سنت


احاديث در فضائل امام علی(ع) آن قدر بوده كه با همه اين سختگيري‌ها در دوران‏ بنى اميه، باز هم كتاب‌ها از آن پر است و اين پيداست كه خداوند سرّى در وجود اين مرد بزرگ گذاشته كه بايد همه او را بشناسند، و گرنه با اين وضع فضيلتى‏ از او به ياد نمى‏ ماند.


امام علی(ع) در خطبه 57 نهج البلاغه می فرمایند: از آينده شوم‏ آگاه باشيد؛ پس از من مردى با گلوى گشاده و شكمى بزرگ بر شما مسلط خواهد شد. هرچه بيايد مى‏ خورد و در پى آن است كه آنچه ندارد به دست آورد، او را بكشيد ولى‏ هرگز نمى‏ توانيد او را به قتل برسانيد. آگاه باشيد به زودى او شما را به بيزارى و بدگوئى به‏من وادار مى‏ كند،[1] بدگوئى را در هنگام اجبار دشمن، به شما اجازه مى‏ دهم[2] كه اين بر درجات و بلندى مقام من مى‏ افزايد و موجب نجات شماست. اما بيزارى‏ و برائت، هرگز از من بيزارى مجوئيد كه من بر فطرت توحيد تولد يافته
‏ ام و در ايمان و مهاجرت‏ از همه پيش قدم‏تر بوده ‏ام.[3].

[1]«الا و انه سيامركم بسبى‏» معاويه پس از رسيدن به حكومت مطلق العنان، به عراق و شام و تمام شهرهاى اسلامى دستور داد به امام(ع) ناسزا بگويند و از او بيزارى بجويند اين سخن را بالاى منبرها اعلام كردند و اين كار بين جمعى از مردم به ‏صورت رسم و عادت درآمد. معاويه خود نيز در آخر خطبه نماز جمعه بي‌شرمانه به مقام مقدس امام(ع) جسارت مي‌كرد. ابو عثمان مى‏ گويد:گروهى از بنى اميه به معاويه گفتند به هر كجا مى‏‌خواستى رسيده‌‏اى پس‏ چه خوب است ديگر دست از جسارت به على(ع) بردارى.‏ معاويه در پاسخ‌شان گفت: «لا و الله حتى يربوا عليه الصغير و يهرم عليه الكبير و لا يذكر له ذاكر فضلانه: به خدا سوگند بايد كودكان با اين روش پرورش يابند و بزرگسالان به سن كهولت ‏برسند و كسى از فضائل او سخنى به ميان نياورد!…»

اين كار تا زمان ‏«عمر بن عبد العزيز» ادامه داشت و او كسى بود كه ‏جسارت به على(ع) را از ميان برداشت و به جاى آن آيه 90 سوره نحل «ان‏الله يامر بالعدل و الاحسان…» (كه امام خود معمولا در نماز قرائت مى‏ كرد) قرار داد و براى تمام شهرهاى اسلامى بخشنامه صادر كرد كه همه خطبا به جاى بدگوئى آيه مذكور را تلاوت كنند.(شرح ابن ابى الحديد، جلد 4 از صفحه‏56) ولى اين سئوال مطرح مى‏ شود كه انگيزه عمر بن عبدالعزيز در اين مورد چه بوده است؟ در پاسخ بايد گفت: اگر آدم خوش بينى نباشيم، بايد علت آنرا در جنبه‏ هاى سياسى بدانيم، چنانچه غزالى در احياء العلوم به آن اشاره كرده است كه در آن زمان عمر بن عبدالعزيز، مردم از بنى اميه تنفر پيدا كرده بودند و عمر بن عبدالعزيز به اين وسيله آبروى رفته را تا حدى باز گردانيد.

ولى در حالات او نيز مى‏ يابيم كه خود، علت آنرا دو چيز نقل كرده است: يكى اينكه روزى هنگام بازى با كودكان ناسزا به امام(ع) مى‏ گفته، استادش كه يكى از فرزندان‏ «عتبه بن مسعود» بود در همين وقت از كنارش گذشته‏ و سخن او را شنيده است و به هنگام درس، استاد نمازش را طولانى كرده كه‏ علت آنرا نارضايتى از اين شاگرد بوده است، پس از پايان نماز عمر بن عبد العزيز پرسيده است علت ناراضى بودن شما چيست؟ استاد در پاسخش با ناراحتى پرسيده: تو على(ع) را ناسزا مى‏ گفتى؟عمر پاسخ داده است‏ بلى. و استاد به او گفته: كى شنيدى كه خداوند پس از رضايت‏ بدر ب
ه آنها غضب كرده باشد و عمر پرسيده است: كه مگر على(ع) از اهل بدر است؟ و استاد پاسخ گفته كه مگر در بدر جز على كسى را مى‏ توان به حساب آورد؟ و عمر قول داده است كه ديگر ناسزا را تكرار نكند.

و ديگر اينكه عمر بن عبدالعزيز گفته است: پدرم مردى فصيح و سخنور بود، اما در خطبه هنگامى كه به بدگویى به‏ امام(ع) مى‏ رسيد زبانش لكنت پيدا مى‏ كرد، از او پرسيدم چرا چنين مى‏ شوى؟ در پاسخم گفت: اگر مردم شام كه پاى منبرم نشسته‏ اند از فضائلى كه من درباره على(ع) مى‏ دانم، بدانند هرگز از ما متابعت نخواهند كرد. من به خاطر اين دو جهت تصميم گرفتم اگر به جائى برسم نگذارم كسى به ‏امام(ع)جسارت كند. (شرح ابن ابى الحديد، جلد 4 صفحه 58) البته ممكن است گفته شود اين دو قسمت علاوه بر جنبه سياسى و زمينه‏ هاى‏ خاص فكرى مردم در عصر او نسبت‏ به على(ع) هر سه در اين موضوع دخالت‏ داشته است.


 


[2]چگونگى جعل احاديث در مورد امام(ع)؛ در اين باره‏ «ابو جعفر اسكافى‏» كه از دانشمندان علم كلام و معتزلى است، مى ‏گويد: معاويه عده ‏اى از صحابه و تابعين را خريده بود تا در مذمت على ابن ابيطالب(ع) حديث جعل كنند، او براى جعل هر حديث مبلغ زيادى جايزه مى‏ داد از جمله كسانى كه معاويه را در اين كار يارى مي كردند و پول دريافت مي داشتند (ابو هريره) (عمرو عاص) (مغيرة بن شعبه) عروة بن زبير و سمرة بن جندب‏ بوده‏ اند (نحل/16، آيه‏90) به عنوان نمونه: معاويه 100 هزار
درهم به سمرة بن جندب داد حديثى از خود درست كند كه آيه 204 و 205 سوره بقره(و من الناس من يعجبك)درباره على بن ‏ابيطالب نازل شده و آيه‏207 اين سوره (و من الناس من يشترى نفسه ابتغاء مرضات الله…) درباره ‏«ابن ملجم‏»، اما سمره 100 هزار درهم را كم شمرد معاويه 200 هزار درهم داد قبول نكرد آنرا به 300 هزار رسانيد باز نپذيرفت‏ تا اينكه چهار صد هزار درهم بخشيد، در اين جا بود كه تن در داد و روايتى در اين باره جعل كرد.

چه خوب است ‏بدانيم روايات افرادى را كه برشمرديم از نظر واقع بينان‏ اهل تسنن چه اندازه ارزش دارد، در اينجا يكى از آنها يعنى ابو هريره را معرفى مى‏ كنيم: «ابو جعفر اسكافى‏»درباره او مى ‏گويد:«ابو هريره‏» از نظر بزرگان ما بى ارزش ‏است و روايتش قبول نيست عمر او را با تازيانه زد و گفت ‏با اين روايتهاى‏ زياد، به رسول خدا دروغ مى ‏بندى. «سفيان ثورى‏» از ابراهيم تيمى نقل مى‏ كند كه روايات ابوهريره جز آنها كه درباره بهشت و دوزخ است مورد قبول مسلمانان نبوده است.

«ابو يوسف‏»از دانشمندان اهل تسنن مى‏ گويد: به‏ «ابوحنيفه‏»گفتم آيا تمام رواياتي كه از پيغمبر(ص) نقل مى‏ شود بايد پذيرفت؟و از هر كس نقل شده قبول كنيم؟ در پاسخم گفت همه اصحاب پيغمبر(ص) عادلند جز چند نفر، ازجمله ‏«ابو هريره‏» و «انس بن مالك‏»را نام برد. «ابوجعفر اسكافى‏» در اين قسمت مطالب فراوانى نقل مى‏ كند و به رد اين‏ گروه از جعل‌كنندگان احاديث مى‏ پردازد و سرانجام مى‏ گويد: از آن طرف بنى اميه آنچنان از اظهار فضائل على(ع) مانع مى ‏شدند و افراد را كيفر مى ‏نمودند كه اگر كسى مى ‏خواست از على(ع) روايتى نقل كند؛ گرچه در فضائل او هم نبود مى‏ گفت‏«سمعت ابا زينب‏» از ابو زينب شنيدم (منظور از زينب، زينب دختر على(ع) است!) «ابو جعفر اسكافى‏»اضافه مى‏ كند اينها به ما مى‏ گويد: احاديث در فضائل امام آن قدر بوده كه با همه اين سختگيري‌ها در دوران‏ بنى اميه، باز هم كتاب‌ها از آن پر است و اين پيداست كه خداوند سرى در وجود اين مرد بزرگ گذاشته كه بايد همه او را بشناسند، و گرنه با اين وضع فضيلتى‏ از او به ياد نمى‏ ماند، خيلى روشن است، اگر رئيس شهرى بر كسى از اهل آن‏ شهر خشم گيرد و مدتى مردم را از بردن نام وى منع كند، به زودى فراموش مى شود در صورتي كه مى ‏بينيم از «عبدالله بن شداد» نقل شده كه حاضرم مرا آزاد بگذارند و از صبح تا شب ف
ضائل على(ع) را برشمارم و سپس گردنم را بزنند.(اقتباس ‏از شرح ابن ابى الحديد، جلد 4 صفحه‏63-73)

[3]«سبقت الى الايمان و الهجره‏» در اينجا امام(ع) به پيشگام بودن خويش در ايمان و اسلام و هجرت اشاره ‏كرده است، و ابن ابى الحديد فصلى در كتاب خود گشوده و روايات فراوانى در مورد سبقت امام(ع) بر همه از نظر ايمان آورده است. در ضمن به اين قسمت‏ كه بعضى ادعا مى ‏كنند، ابوبكر بر ديگران سبقت داشته اشاره نموده و مى ‏گويد: اكثر اهل حديث و اكثر محققان تاريخ گفته‏ اند على(ع) نخستين كسى است‏ كه اسلام را پذيرفته است و سرانجام اظهار نظر مى‏ كند كه روايات و اخبارى كه مورخان و محدثان‏ درباره سبقت اسلام على(ع) نقل كرده‏ اند با آنچه نسبت‏ به ابوبكر در اين مورد آمده است قابل مقايسه نيست، آن احاديث فراوان كجا و آنچه درباره‏ ابوبكر گفته‏ اند كجا؟

از جمله رواياتى كه درباره امام(ع) آمده روايتى است كه سلمان فارسى‏ از قول پيغمبر(ص) نقل كرده كه پيامبر(ص)فرمود: «اولكم واردا على الحوض اولكم اسلاما على بن ابيطالب‏» «ابن عبد البر» نويسنده كتاب‏ «استيعاب‏» مى‏ نويسد: از«سلمان‏»، «ابوذر»، «مقداد»، «خباب ابن الارت‏»، «ابو سعيد خدرى‏» و «زيد بن اسلم‏» نقل شده كه على(ع) اولين كسى است كه اسلام آورده است. (ابن ابى الحديد، جلد 4 ، صفحه‏116-124) خلاصه اينكه سبقت على(ع) در ايمان به پيامبر به اندازه‏ اى روشن است كه ‏نياز به بحث ندارد.

و اما در مورد سبقت امام(ع) در هجرت ‏سبقت امام(ع) بر ساير مسلمانان در پذيرش اسلام كه گفتيم بسيار روشن ‏است و نياز به بحث ندارد، ولى در مورد هجرت مى‏ دانيم كه على(ع) اولين ‏مهاجر نبود، بلكه مأموريت داشت در مكه به جاى پيغمبر بماند و كارهاى ناتمام حضرت را انجام داد، سپس به مدينه مهاجرت كند. با اين حال گفته فوق چه‏ مفهومى خواهد داشت؟ در اينجا دو نكته وجود دارد: نخست اينكه هجرت در اسلام منحصر به مدينه نبود بلكه همان طور كه ابن‏ ابى الحديد مى‏ نويسد: پيامبر بارها از مكه مهاجرت كرد و به سوى قبائل مختلف عزيمت نمود و حتى در ميان بعضى از آنها روزهاى متوالى براى تبليغ اسلام ماند و در بعضى‏ از اين سفرها هيچ كس جز على(ع) با پيغمبر نبود.

ديگر اينكه على(ع) آماده بود در همان شب هجرت همراه پيامبر به مدينه ‏حركت كند و هيچ گونه ترديدى در اين كار نداشت، ولى مأموري
ت مهمترى كه‏ از جانب پيامبر(ص) به او واگذار گرديد او را مانع از اين كار شد. بنابراين‏ مهاجرت او بالقوه بر همه مقدم بوده است. «ولدت على الفطرة» منظور از اين جمله اين نيست كه اساس آفرينش من فطرت توحيد بوده‏، زيرا اين موضوع اختصاص به على(ع) ندارد،همه افراد با فطرت توحيد متولد مى‏ شوند، بلكه به نظر مى‏ رسد منظور از آن اين است كه: من از آغاز تولد در خانواده‏ اى بودم كه بت‏ پرستى در آن راه نداشت و همگان خدا پرست‏ بودند چنانكه عبدالمطلب، عبدالله و ابوطالب از موحدان بوده‏ اند.


http://www.ammarname.ir

به این مطلب امتیاز دهید:

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید