منوی اصلی

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

قضاوتهای امیرالمومنین علیه السلام/ بخش پنجم

فهرست مطالب

1– اين حكم خداست
رسول خدا صلى الله عليه و آله از مردى اعرابى، ماده شترى به چهار صد درهم خريدارى نموده بود، و هنگامى كه اعرابى پول را تحويل گرفت، فرياد بر آورد: درهمها و شتر، مال من است. اتفاقا ابوبكر از آنجا عبور مى كرد، پيامبر به ابوبكر فرمود: بين من و اعرابى قضاوت كن !
ابوبكر گفت: اعرابى از شما گواه مى خواهد. عمر نيز از آنجا عبور مى كرد و سخنان ابوبكر را در آن باره تكرار نمود. در اين موقع على عليه السلام از دور نمايان گرديد، پيامبر صلى الله عليه و آله به اعرابى فرمود: قبول دارى اين جوان كه مى آيد بين ما قضاوت كند؟
گفت: بلى.
حضرت على آمد، اعرابى ادعاى خود را مطرح كرد.
اميرالمومنين عليه السلام به اعرابى فرمود: شتر را به پيامبر تسليم كن !
اعرابى اعتنا نكرد تا اين كه آن حضرت سه بار گفتار خود را تكرار نمود ولى نتيجه اى نبخشيد، در اين هنگام على عليه السلام اعرابى را با يك ضربه شمشير، دور كرد. پس اهل حجاز گفتند: كه با آن ضربه، سر او را پراند و اهل عراق گفتند: عضوى از او را قطع كرد.
و آنگاه على عليه السلام به پيامبر عرضه داشت: يا رسول الله ! ما شما را در وحى تصديق مى كنيم چگونه در چهار صد درهم تصديق ننمائيم؟! (1).
و در خبرى آمده: كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به ابوبكر و عمر رو كرده و به آنان فرمود: اين حكم خداست نه آنچه كه شما به آن حكم كرديد& lt;/SPAN>.
مؤ لّف:
گرچه اميرالمومنين عليه السلام از صنايع حيرت آور خدا و نفس پيغمبر است و محال است كه آن دو و ديگران به مقام و منزلت او برسند همچون ثرى و ثريا الا اين كه آنان به قدر ساير صحابه پيغمبر صلى الله عليه و آله هم توجه نداشته اند. و اين خزيمه بن ثابت است كه در نظير چنين قضيه اى براى پيامبر گواهى ناديده داد، و پيامبر به وى فرمود: چگونه گواهى ناديده مى دهى؟
عرضه داشت: يا رسول الله ! ما شما را در وحى و اخبار آسمانى تصديق مى كنيم،& lt;SPAN dir=ltr>
چگونه ممكن است در خبرهاى زمين تصديق ننمائيم. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله گواهيش را پذيرفت و يك شهادتش را جاى دو شهادت قرار داد و به همين جهت ذوالشهادتين لقب يافت.


 


<SPAN dir=rtl& gt;2- قبر هود و يهودا
در صفين نصر آمده: اصبغ بن نباته مى گويد در نخيله قبر بزرگى بود كه يهوديان، مردگان خود را در اطراف آن به خاك مى سپردند، على عليه السلام پرسيد؛ مردم درباره اين قبر چه مى گويند؟
امام حسن گفت: مى گويند قبر هود پيامبر است، آنگاه كه قومش از اطاعت او سربرتافتند بدين سرزمين آمده و در اينجا وفات نموده است.
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: دروغ مى گويند، حقا كه من نسبت به اين قبر از آنان آگاهترم، اين قبر
يهودا پسر بزرگ يعقوب است، آنگاه فرمود: آيا در اين نواحى شخص مطلعى پيدا مى شود؟ گفتند: بله.
پيرمرد كهنسالى را به نزد آن حضرت آوردند. امام به او فرمودند: منزل تو كجاست؟
گفت: در ساحل دريا.
فرمود: فاصله اش با كوه سرخ چقدر است؟
گفت: به آن نزديك است.
فرمود: قوم تو درباره آن چه مى گويند؟
گفت: مى گويند قبر ساحرى است.
فرمود: خلاف مى گويند، آن قبر هود است و اين قبر يهودا. آنگاه فرمود: در روز قيامت هفتاد هزار نفر از پشت شهر كوفه با چهره هايى تابان همچون مهر و ماه محشور شده بدون حساب داخل در بهشت مى شوند (2).
مولف: در اينجا مناسب است داستان دلالت آن بزرگوار را از قبر دانيال پيغمبر و دو دختر تبع كه براى عمر و ابوبكر بيان فرموده نقل كنيم (اگر چه از موضوع اين فصل خارجند).


در تاريخ اعثم كوفى (3) آمده: هنگامى كه ابوموسى اشعرى شهر شوش را فتح نمود در آنجا اتاقى قفل شده ديد، دستور داد قفل را شكستند، پس در ميان اتاق سنگ بزرگى به شكل قبرى ديد كه در ميان آن جسدى كه باطلا كفن شده بود مشاهده نمود، ابوموسى از بلندى قد آن جسد در شگفت شده از اهل آنجا از هويت آن پرسش نمود؛ گفتند: او مرد درستكارى بوده كه در عراق مى زيسته و عراقيها به وسيله او از خدا طلب باران مى نموده اند، از قضا در سالى ما دچار خشكى و بى بارانى شديدى شده او را از عراقيها درخواست نموديم تا نزد ما بيايد و براى ما طلب باران كند. ولى آنان از فرستادن وى امتناع ورزيدند از ترس اين كه مبادا او را بازنگردانيم و لذا ما پنجاه نفر به عنوان گروگان نزد آنان فرستاديم تا او را بفرستند پس او را فرستادند و براى ما طلب باران نمود و خداوند به وسيله دعاى او براى ما گشايش نمود، و ما از پنجاه نفر خود صرفنظر كرده او را در همين جا نگهداشتيم تا اين كه نزد ما وفات نمود. ابوموسى جريان را به عمر نوشت، عمر چگونگى و صحت و سقم اين داستان را از صحابه پرسش نمود، هيچ كس در اين رابطه اطلاعى نداشت بجز اميرالمومنين عليه السلام كه فرمود: اين دانيال است كه از پيامبران الهى بوده و در زمان پادشاهى بخت النصر و شاهانى ديگر مى زيسته، و شرح زندگانى او را تا زمان مرگش بيان داشت. و به عمر فرمود: به ابوموسى بنويس جسد را بيرون آورده و در جايى به دور از دسترس اهل شوش دفن نمايد. عمر جريان را به ابوموسى نوشت ابوموسى دستور داد رودخانه را (كه از كنار شهر مى گذشت) خشك نموده و قبرى در وسط آن حفر و دانيال را در آن دفن كنند و آنگاه آن را با سنگهاى بزرگ، مستحكم نموده آب را بر روى آن جارى ساخت. و در مناقب از ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: در زمان خلافت ابوبكر قومى مى خواستند مسجدى در ساحل عدن بنا كنند، و آنگاه كه از ساختمان مسجد فارغ مى شدند بنا فرو ريخت، آنان به نزد ابوبكر آمده قصه خود را بيان داشته و از او چاره جويى نمودند. ابوبكر براى مردم خطبه خواند و آنان را سوگند داد كه اگر كسى در اين باره مطلبى مى داند بگويد. اميرالمومنين عليه السلام به آنان فرمود: در قسمت راست و چپ آن موضع از سمت قبله زمين را حفر نموده به دو قبر مى رسيد كه بر روى آنها نوشته است: من رضوى هستم و خواهرم حبى كه به خداى عزيز جبار شرك نورزيده ايم. و بدن آنان برهنه است، پس آنان را غسل داده كفن نموده بر آنان نماز گزارده به خاكشان بسپاريد و سپس مسجدتان را بنا كنيد كه بر جا خواهد ماند. پس طبق فرموده آن حضرت عليه السلام عمل كرده آن را صادق يافتند.


 


3- اقرار ضمنى
مردى غلام خود را نزد حضرت امير عليه السلام برد و گفت: اين غلام من بدون اجازه ام ازدواج كرده است.
حضرت به او فرمود: آنان را از هم جدا كن.
مولا به غلام رو كرده و گفت: اى دشمن خدا زنت را طلاق بده !
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: تو چه گفتى؟
مولا: گفتم زنت را طلاق بده.
على عليه السلام به غلام رو كرده و به او فرمود: تو الان اختيار دارى، مى خواهى زنت را طلاق ده و مى خواهى او را بگذار.
مولا گفت: يا اميرالمومنين ! چگونه حقى را كه متعلق به من بود به ديگرى واگذار نمودى؟
فرمود: درست است ولى آن به اقتضاى اقرار خودت بود؛ زيرا وقتى كه به غلام گفتى زنت را طلاق بده به ازدواج او اقرار كرده اى(4)


4- استنباط از وصيت
مردى ده هزار درهم به شخصى داد و به او وصيت كرد موقعى كه پسرم بزرگ شد آنچه را كه از آنها دوست دارى به او بده. و چون پسر موصى بزرگ شد، وصى نزد حضرت امير عليه السلام رفت و وصيت موصى را بيان داشت و گفت: حالا چقدر بايد به فرزند موصى بدهم؟
على عليه السلام مايل هستى چقدر به او بدهى؟
هزار درهم.
حالا نه هزار درهم كه دوست داشته اى براى خودت بگذارى به او بده و هزار درهم براى خودت بگذار (5).
و گذشت در خبر نهم از فصل هشتم اين كه مرد و زنى را نزد عمر آورده، مرد به زن گفته بود: اى زناكار! و زن به او گفته بود: تو از من زناكارترى، و عمر خواست به هر دو حد بزند پس اميرالمومنين عليه السلام به او فرمود: بر مرد، حدى نيست و زن مستحق دو حد است؛ حد افتراء و حد زنا به علت اقرار او به زنا؛ زيرا وقتى به مرد گفته تو از من زناكارترى؛ يعنى من هم زناكارم ولى كمتر از تو.


 


5- داستان قدامه
قدامه بن مظعون، شراب نوشيد، عمر تصميم گرفت بر او حد جارى كند، قدامه به عمر گفت: حد بر من روا نيست. زيرا خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ليس على الذين آمنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا بر آنان كه ايمان آورده اند و كرد
ار شايسته انجام داده اند، گناهى
نيست در آنچه خورده اند، هرگاه بپرهيزند و ايمان بياورند و كارهاى شايسته بكنند.
پس عمر از او صرفنظر كرد. اميرالمومنين عليه السلام اين را شنيد نزد عمر رفت و به وى فرمود: چرا به قدامه حد نزدى؟
عمر: قدامه اين آيه را برايم خواند و خود را از مصاديق آن دانست.
على عليه السلام: قدامه از مصاديق اين آيه نيست؛ زيرا كسانى كه ايمان آورده و كردار نيك انجام مى دهند هرگز حرامى را حلال نمى شمرند، اينك قدامه را برگردان و او را از آن گفتارش توبه بده و بر او حد جارى كن. و اگر توبه نكرد او را به قتل برسان؛ زيرا از اسلام خارج شده است.
عمر به خود آمد و قدامه را طلبيد، و چون قدامه از جريان باخبر شد نزد عمر اظهار ندامت و توبه كرد و عمر از حكم قتلش درگذشت و آنگاه كه خواست به او تازيانه بزند مقدارش را نمى دانست، باز از آن حضرت راهنمايى خواست.
على عليه السلام به او فرمود: حدش هشتاد تازيانه است؛ زيرا كسى كه شراب نوشد مست مى شود، و در آن هنگام هذيان مى گويد و به مردم تهمت مى زند و حد تهمت، هشتاد تازيانه است. پس عمر طبق دستور آن
حضرت عمل كرد (6).


پی نوشت:


1-       مناقب، سروى، ج 1، ص 490


2-        صفين، نصر، ص 126


3-        تاريخ، اعثم كوفى، (ترجمه شده)، ص 87، (خلافت عمر)


4-        تهذيب، ج 7، ص 352، حديث 64


5-        مناقب، سروى ج 1، ص 508


6-       ارشاد، مفيد، ص 216


www.ghadeer.org

به این مطلب امتیاز دهید:

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید