كتاب: فروغ ابديت، ج 1، ص 351، نويسنده جعفر سبحانى
وسيله آسان براى كوبيدن اقليتهاى جامعه، همان مبارزه منفى است كه شالوده آن را، اصل اتفاق و اتحاد اكثريت تشكيل مىدهد.
مبارزه مثبت، به وسايل گوناگونى نياز دارد، زيرا بايد گروهى رزمنده دست به سلاح روز بزنند، و با دادن تلفات جانى و مالى، و هموار ساختن صدها پستى و بلندى به سوى مقصد پيش روند. ناگفته پيدا است كه نوع مبارزه با صدها رنج و بلا، همراه است و زمامداران خردمند، پس از اتخاذ تدابير لازم و آمادگى كامل، دست به چنين مبارزهاى مىزنند، و تا كارد به استخوان نرسد، و چاره منحصر به جنگ نگردد چنين برنامهاى را اجراء نمىكنند.
ولى مبارزه منفى، در گرو اين گونه مطالب نيست. فقط يك عامل نياز دارد و آن اتفاق و اتحاد اكثريت است.
يعنى گروهى كه هدف وايده دارند، از صميم دل، با يكديگر، هم پيمان و هم سوگند متحد مىشوند، كه همه گونه روابط خود را با اقليت مخالف قطع كنند. خريد و فروش با آنها تحريم نمايند، ارتباط زناشوئى موقوف شود، و در كارهاى اجتماعى، آنها را دخالت ندهند و نيز در امور شخصى با آنان همكارى ننمايند. در چنين هنگام، زمين با آن پهناورى براى اقليت، بسان يك زندان كوچك و تنگى مىگردد كه هر آنى فشار آن، آنها را به نابودى تهديد مىنمايد.
اقليت مخالف در چنين گيرودار، گاهى تسليم مىشوند و از نيمه راه برگشته و فرمانبردار اراده اكثريت مىگردند. ولى يك چنين اقليت، بايد گروهى باشند كه مخالفت آنها جنبه اصولى و عقيدهاى نداشته باشد. مثلا براى به دست آوردن ثروت، پستهاى حساس و مقامات رسمى، صف خود را جدا كرده باشند. چنين گروه، وقتى احساس خطر مىكنند، و با رنج و زندان و محاصره روبرو گردند چون محرك روحانى و ايمانى ندارند، و فقط محرك آنها امر مادى است، از اين لحاظ، لذت زو گذر موقت را بر لذت بيشتر احتمالى، ترجيح داده و تسليم خواسته اكثريت مىگردند.
ولى دستهاى كه شالوده مخالفت آنان را، ايمان به هدف تشكيل مىدهد، هرگز با اين بادها نمىلرزند، فشار محاصره ريشه ايمان آنها را محكمتر مىسازد و ضربات دشمن را با سپر صبر و شكيبائى پاسخ مىدهند.
صفحات تاريخ بشريت، گواهى مىدهد كه نيرومندترين عامل براى استقامت و پايدارى اقليتها در برابر اراده اكثريت، همان نيروى ايمان و اعتقاد است كه گاهى با ريختن آخرين قطره خون، نقش پايدارى را ايفاء مىكنند. ما براى اين گفتار، صدها گواه و شاهد در اختيار داريم .
اعلاميه «قريش»
سران قريش، از نفوذ پيشرفت حيرت انگيز آئين يكتا پرستى، سخت ناراحت بودند و در فكر چاره و راه حلى بودند. اسلام آوردن امثال «حمزه»، و تمايل جوانان روشن دل «قريش»، و آزادى عملى كه در كشور «حبشه» نصيب مسلمانان شده بود، بر حيرت و سرگردانى حكومت وقت افزوده بود، و از اين كه از نقشههاى خود بهرهاى نمىبردند، سخت متاثر بودند. از اين جهت، به فكر نقشه ديگرى افتاده و خواستند، بوسيله «محاصره اقتصادى»، كه نتيجه آن بريدن رگهاى حياتىمسلمانان بود، از نفوذ و پخش اسلام بكاهند، و پايه گذار و هواداران آئين خداپرستى را در ميان اين حصار، خفه سازند.
بنابراين، سران قريش عهدنامهاى، به خط «منصور بن عكرمه» و امضاى هيئت عالى قريش نوشتند، و در داخل كعبه آويزان كردند و سوگند ياد نمودند كه ملت قريش، تا دم مرگ طبق مواد زير رفتار كنند:
1 ـ همه گونه خريد و فروش با هواداران «محمد» تحريم مىشود.
2 ـ ارتباط و معاشرت با آنان اكيدا ممنوع مىگردد.
3 ـ كسى حق ندارد با مسلمانان ارتباط زناشوئى برقرار كند.
4 ـ در تمام پيش آمدها بايد از مخالفان «محمد» طرفدارى كرد.
متن پيمان با مواد ياد شده، به امضاء تمام متنفذان «قريش» جز «مطعم بن عدى» رسيد و با شدت هر چه تمامتر به مورد اجراء گذارده شد. يگانه حامى پيامبر، «ابوطالب»، از عموم خويشاوندان (فرزندان هاشم و مطلب) دعوتى به عمل آورد، و يارى پيامبر را بر دوش آنها گذارد، و دستور داد كه عموم «فاميل»، از محيط «مكه» به درهاى كه در ميان كوههاى مكه قرار داشت، و به «شعب ابى طالب» معروف بود و داراى خانههاى محقر، و سايبانهاى مختصرى بود، منتقل شوند و در آنجا سكنى گزينند و از محيط زندگى مشركان دور باشند. همچنين، براى جلوگيرى از حملههاى ناگهانى «قريش»، در نقاط مرتفع افرادى را براى ديدهبانى گماشت تا آنها را از هر گونه پيش آمد، با خبر سازند. (1)
اين محاصره سه سال تمام طول كشيد، فشار و سختگيرى به حد عجيبى رسيد. ناله جگر خراش فرزندان «بنى هاشم» به گوش سنگدلان «مكه» مىرسيد، ولى در دل آنها چندان تأثير نمىكرد. جوانان و مردان، با خوردن يك دانه خرما در شبانهروز زندگى مىكردند. گاهى
يك دانه خرما را دو نيم مىكردند. در تمام اين سه سال، فقط در ماههاى حرام (كه امنيت كامل در سرتاسر شبه جزيرهحكمفرما بود) بنى هاشم از شعب بيرون آمده و به داد و ستد مختصرى اشتغال مىورزيدند سپس به داخل دره رهسپار مىشدند. پيامبر گرامى نيز، فقط در همين ماهها توفيق نشر و پخش آئين خود را داشت. ايادى و عمال سران قريش، در همين ماهها وسيله آزار و فشار اقتصادى آنها را به گونهاى فراهم مىآوردند. زيرا غالبا بر سر بساطها و فروشگاهها حاضر مىشدند، و هر موقع مسلمانها مىخواستند كه چيزى را بخرند، فورا به قيمت گرانترى آن را مىخريدند و از اين راه قدرت خريد را از مسلمانان سلب مىنمودند.
در اين ميان، «ابولهب» پافشارى بيشترى مىكرد. او در ميان بازار فرياد مىكشيد و مىگفت: مردم! قيمت اجناس را بالا ببريد، تا از پيروان محمد قوه خريد را سلب كنيد و براى تثبيت قيمت، اجناس را گرانتر خريدارى مىكرد. از اين جهت، هميشه عقربه ارزش در يك افق بالاترى گردش مىكرد.
وضع رقت بار بنى هاشم در شعب
فشار گرسنگى به حدى رسيده بود كه «سعد وقاص» مىگويد: شبى از ميان دره بيرون آمدم، در حالى كه نزديك بود تمام قوا را از دست بدهم. ناگهان پوست خشكيده شترى را ديدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم، و كوبيدم، و بعد با آب مختصرى خمير كرده و از اين طريق سه روز بسر بردم!
جاسوسان «قريش»، در تمام راه مراقب بودند كه مبادا كسى خواربارى به «شعب ابى طالب» ببرد، ولى با اين كنترل كامل، گاه بيگاهى، «حكيم بن حزام»، برادرزاده «خديجه» و «ابو العاص بن ربيع» و «هشام بن عمر»، نيمه شبها مقدارى گندم و خرما بر شترى حمل كرده و تا نزديكى «شعب» مىآوردند. سپس افسار آن را دور گردنش مىپيچيدند، و رها مىكردند، و گاهى همين مساعدت موجب گرفتارى آنها مىگرديد. روزى «ابو جهل» ديد، حكيم مقدارى خواربار بر شترى حمل كرده و راه دره را پيش گرفته است. وى سخت بر او برآشفت، و گفت بايد تو را پيش قريش ببرم و رسوا كنم. كشمكش آنها به طول انجاميد. «ابو البخترى» كه از دشمنان اسلام بود، عمل «ابو جهل» را تقبيح كرد، و گفت وى غذا براى عمه خود «خديجه» مىبرد، تو حق ممانعت ندارى، حتى اكتفاء به اين جمله نكرد، و ابو جهل را لگدمال نمود.
شدت عمل «قريش»، در اجراء عهدنامه، ذرهاى از صبر و بردبارى مسلمانان نكاست. سرانجام، ناله جانگداز فرزندان و كودكان و وضع رقتبار عموم
مسلمانان گروهى را تحت تأثير قرار داد، و از امضاء عهدنامه سخت پشيمان شدند، و به فكر حل قضيه افتادند.
روزى «هشام بن عمر»، پيش «زهير بن ابى اميه» كه نوه دخترى عبد المطلب بود، رفت، و چنين گفت: آيا سزاوار است كه تو غذا بخورى، و بهترين لباسها را بپوشى، اما خويشاوندان تو برهنه و گرسنه بسر ببرند؟ به خدا سوگند، هر گاه تو درباره خويشاوندان «ابو جهل» چنين تصميمى مىگرفتى، و او را براى اجراء آن دعوت مىنمودى، هرگز تسليم تو نمىگشت. «زهير» گفت: من يكه و تنها نمىتوانم، تصميم قريش را بشكنم، ولى هر گاه كسى با من همراه باشد، من عهد نامه را پاره مىكنم. «هشام» گفت: من با تو همراهم. وى گفت: شخص سومى را با ما همراه ساز. وى برخاست و به سراغ «مطعم بن عدى» رفت و گفت هرگز تصور نمىكنم تو راضى شوى دو گروه (بنى هاشم ـ بنى المطلب) از فرزندان «عبد مناف» كه تو نيز افتخار انتساب به آن خانواده را دارى، جام مرگ بنوشند! گفت: چه كنم از يك فرد كارى ساخته نيست. وى پاسخ داد: دو نفر ديگر هم با تو همراه است و آن دو نفر عبارتند از: من و زهير. «مطعم» پاسخ داد كه: بايد كسان ديگرى نيز با ما همكارى كنند. از اين نظر، هشام جريان را به ترتيبى كه با «مطعم» در ميان گذارده بود، با «ابى البخترى» و «زمعه» در ميان نهاد و آنها را براى همكارى دعوت نمود و قرار گذاردند كه همگى بامدادان در مسجد حاضر گردند.
جلسه قريش، با شركت زهير و گروهى از همرازان او منعقد
گرديد. وى مهر خاموشى را شكست و گفت: امروز، قريش بايد اين لكه ننگين را از دامن خود پاك گرداند. بايد امروز اين نامه ظالمانه پاره گردد، زيرا وضع جگرخراشفرزندان هاشم همه را ناراحت كرده است.
«ابوجهل» در آن ميان گفت: اين مطلب هرگز عملى نيست و پيمان «قريش» محترم است. از آن طرف زمعه به يارى زهير برخاست و گفت: بايد پاره شود و ما از آغاز راضى نبوديم. از گوشه ديگر، عدهاى نيز كه خودخواهان شكسته شدن اين پيمان بودند، سخنان زهير را تأييد كردند . ابوجهل احساس كرد كه مطلب جدى است و قبلا توطئهاى شده است، و اين گروه در غياب او تصميم قاطع گرفتهاند. از اينرو، كوتاه آمد، و ساكت نشست. مطعم فورا از فرصت استفاده نموده و به محل «صحيفه» (نامهاى كه پيمان در آن نوشته بود) رفت تا آن را پاره كند، ديد موريانه ورقه را خورده، و فقط از آن كلمه «بسمك اللهم» كه قريش نامههاى خود را با آن آغاز مىنمودند، باقى مانده است. (2)
ابوطالب، آن روز جريان را از نزديك مىديد و منتظر ختم جريان بود. وى، پس از آنكه كار يكسره گرديد، جريان را حضور برادرزاده خود معروض داشت و با تصميم و مشورت ابوطالب، گروه پناهنده به شعب، بار ديگر به منازل خود بازگشتند.
برخى مىنويسند: پيامبر و ابوطالب و خديجه، در اين مدت محاصره تمام دارائى خود را از دست داده بودند. ناگهان پيك وحى نازل گرديد و گزارش داد: موريانه تمام آن پيمان را كه قريش نوشته و مهر كرده بودند، خورده است، جز جمله نخست آن: «بسمك اللهم» كه بر جاى خود باقى است. رسول گرامى «ابوطالب» را از اين امر آگاه ساخت و هر دو نفر با گروهى از «شعب» بيرون آمدند و در كنار كعبه نشستند. در اين موقع دور «ابوطالب» را گرفتند و به او گفتند: آيا وقت آن نرسيده است كه خويشاوندى خود را با ما به يادآورى و از حمايت برادرزادهات دست بردارى؟ !
ابوطالب رو به آنان كرد و گفت: عهدنامه را بياوريد. آنها عهدنامه را آوردند، در حالى كه مهرها بر آن باقى بود. ابوطالب گفت: آيا اين همان عهدنامه هست كه همگى نوشتهايد؟ گفتند: آرى. گفت: آيا كسى به آن دست زده است؟ گفتند: نه. گفت: برادرزاده من از طرف پروردگار خويش خبرى دريافت كرده است، اگر سخن او راست باشد از كار خود دست برمىداريد؟ گفتند: آرى. گفت: اگر سخن او دروغ باشد من نيز او را تحويل شما مىدهم تا او را بكشيد. قريش به تصديق ابوطالب برخاسته و گفتند: از در انصاف وارد شدهاى. گفت: برادرزاده من مىگويد: موريانه، عهد نامه را خورده است. آنگاه مهر عهدنامه را شكستند، ديدند موريانه همه را جز نام خدا را خورده است. اين كار نه تنها مايه هدايت آنان نگشت. بلكه سبب شد كه بر عناد خود بيفزايند و سرانجام بنى هاشم به شعب باز گردند. (3) تا مدتى كه محاصره باقى بود و به وسيله «هشام» نقض نشده بود، در آنجا بمانند.
پس از نقض، پيمان، ابوطالب اشعارى در تمجيد اين عمل (پيمان بىمهرى) سرود كه همه را ابن هشام در سيره خود آورده است. (4)
اينها نمونههائى از واكنشهاى ظالمانه قريش، در برابر دعوت رسول گرامى بود. البته هرگز نمىتوان به صورت قطعى ادعا كرد كه اين واكنشها به همين ترتيب صورت گرفته است كه ما در اين جا نگاشتهايم. ولى از مراجعه به تاريخ مىتوان چنين ترتيبى را به دست آورد، بالاخص كه يادآور شديم مسأله پايان يافتن محاصره اقتصادى در نيمه رجب سال دهم بعثت اتفاق افتاد.
البته آزار و اذيت قريش و عكس العملهاى آنان، منحصر به آنچه كه در اينجا يادآور شديم نيست. بلكه آنان در برابر اين نهضت عظيم آسمانى، ترفندهاى ديگرى داشتند كه از جمله براى خرد كردن شخصيت پيامبر او را «ابتر» مىخواندند و عاص بن وائل سهمى هر موقع نام پيامبر به ميان مىآمد فورا مىگفت: از او دست برداريد، او مردى است عقيم و اگر بميرد، دعوت او خاموش خواهد شد. در اين موقع سوره «الكوثر» نازل شد و گزارش
داد كه خدا، رسول گرامى را از نسلكثيرى برخوردار خواهد كرد. (5)
پىنوشتها:
1. «سيره ابن هشام»، ج 1/350، «تاريخ طبرى»، ج 2/78، اين پيمان در شب اول سال هفتم «بعثت» بسته شد. وقتى «ابوطالب» از پيمان محاصره اقتصادى قريش آگاه شد، قصيدهاى سرود كه نخستين بيت آن اين است:
الم تعلموا انا وجدنا محمدا*نبيا كموسى حظ في اول الكتب
2. «سيره ابن هشام»، ج 1/374، «تاريخ طبرى»، ج 2/ . 79
3. «تاريخ يعقوبى»، ج 2/19 ـ «تاريخ كامل»، ج 2/61 ـ «طبقات ابن سعد»، ج 1/208، . 210
4. «سيره ابن هشام»، ج 1/374 الى . 380
5. فخر رازى در تفسير خود مىنويسد: اين خبر غيبى آن چنان راست و پا برجا بوده و مىباشد كه هم اكنون فرزندان زهرا در همه جهان منتشرند، با اينكه گروهى از آنان در حادثههاى مختلف كشته و قربانى شدهاند، مع الوصف فرزندان پيامبر از دخت گرامىاش زهرا «س» همه نقاط جهان را فراگرفته است ـ «مفاتيح الغيب»، 30، تفسير سوره كوثر.
www.hawzah.net