«امام علی بن الحسین علیهما السلام» ملقب به «سجاد»، «زین العابدین»، و «سید الساجدین»، در کربلا حدود ۲۲ سال سن داشت.
فردای روز عاشورا عمر بن سعد جنازههای لشکر خویش را جمع کرد و بر آنان نماز خواند و دفن کرد؛ و امام حسین(ع) و اصحاب او را همچنان در بیابان باقی گذاشت و فرمان حرکت به سوی کوفه را صادر کرد. قبایل کوفه و عرب، برای آنکه خود را نزد عبیدالله بن زیاد عزیز کنند، سرهای مطهر شهداء را بین خود تقسیم کردند و آنها را بر نیزه زدند
و آماده حرکت شدند.
آنگاه زنان و کودکان اهلبیت(ع) که لباس و حجابی مناسب برایشان باقی نمانده بود را بر شتران و چارپایان بدون زین نشاندند و همچون اسرای کفار به سوی کوفه بردند.
هنگامی که اسیران، نزدیک کوفه رسیدند مردم شهر برای تماشا جمع شده بودند. زنی از اهل کوفه که از بلندی بر اسیران مشرف بود پرسید: «شما اسیران کدام طایفهاید؟» گفتند:«اسیران آل محمد!» آن زن پایین آمد و چادر و مقنعه و جامههایی آورد تا خود را بپوشانند.
اینک، حال امام سجاد(ع) را تصور کنید؛ از یک سو بیماری بر آن حضرت مستولی است، تب و ضعف بر آن حضرت فشار میآورد؛ از سوی دیگر غم از دست دادن پدر و برادران و عموها و عموزادگان قلبش را میفشارد؛ از طرف دیگر سر بریدهی شهداء را در جلوی چشم
انش دارد؛ و از همه سختتر و دردناکتر اینکه ـ این مظهر غیرت الهی ـ عمهها و خواهران خود را میبیند که با آن وضع در معرض دید خائنان و دشمنان هستند…
پیش از ورود اسرا به دارالحکومه، رأس مطهر امام حسین(ع) را در مقابل ابن زیاد گذاشتند. وی عصایی از چوب خیزران به دست گرفته بود و با آن بر لب و دندان امام میزد.
این جسارت وی، اعتراض بسیاری از حاضران را برانگیخت. «زید بن ارقم» که صحابی پیامبر(ص) و از یاران امیرالمؤمنین(ع) در جنگ صفین بود و در آن هنگام پیر شده بود به عبیدالله نهیب زد: «چوب خود را بردار! به خدا سوگند پیغمبر را دیدم که همین جای چوب تو را میبوسید» و سپس شروع به گریستن کرد.
ابن زیاد گفت:«اگر نه این بود که پیرمردی خرف و دیوانه شدهای گردن تو
را میزدم». زید برخاست و در حالی که بیرون میرفت گفت:«ای عرب! از امروز بنده شدید. پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امارت دادید. به خدا قسم نیکان شما را خواهد کشت و اشرار را به کار خواهد گرفت».
شخص دیگری که حضور داشت «انس بن مالک» صحابی و خادم رسولالله(ص) بود که با دیدن سر مطهر امام(ع) و جسارت عبیدالله گریست و گفت:«شبیهترین مردم است به پیغمبر».
سپس اسرا را بر ابن زیاد وارد کردند. وی هنگامی که امام سجاد(ع) را دید پرسید: «کیستی؟» فرمود: «علی بن الحسین».
آن ملعون گفت: «مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟» امام فرمود: «برادری داشتم علی نام داشت. مردم او را کشتند». ابن زیاد گفت:«خدا کشت». امام فرمود: «الله یتوفی الانفس حین موتها». ابنزیاد خشمگین شد و
گفت: «در پاسخ من دلیری میکنی؟ او را ببرید و گردن بزنید». پس حضرت زینب گفت: «ای پسر زیاد! هر چه خون از ما ریختی بس است» و امام را در آغوش گرفت و فرمود: «والله از او جدا نمیشوم. اگر میخواهی او را بکشی مرا نیز بکش».
ابن زیاد کمی به آن دو نگریست و گفت: «عجبا که این زن دوست دارد با برادرزادهاش کشته شود! او را رها کنید که با این بیماری که دارد خواهد مرد»…
امام سجاد(ع) سپس رنج سفر به شام و غم اسیری و عذاب در دربار یزید را تحمل کرد… و تا پایان عمر شریفش، همواره در اندوه مصیبت کربلا بود… روایت کردهاند که مردی بطّال و دلقک در مدینه زندگی میکرد که به هزل و مزاح خود مردم این شهر را میخنداند. وی روزی گفت: «علی بن الحسین مرا درمانده و عاجز گردانده است؛ چرا که هر چه تلاش کردم هیچ نتوانستم وی را به خنده افکنم».
امام سجاد(ع) در محرم سال ۹۴ (یا ۹۵) هجری، هنگامی که ۵۷ سال داشت، با زهر یکی از فرزندان «عبدالملک مروان» مسموم شد و در بستر احتضار افتاد.
حضرت در این ایام، تمامی فرزندان خود را جمع کرد و فرزند بزرگوارش «محمد بن علی۸» ـ که او نیز در مصیبت کربلا حضور داشت و در آن زمان کودکی ۴ ساله بود ـ را وصی خود قرار داد و وی را «باقر» نامید و امر سایر فرزندان خود را به آن جناب واگذار کرد و به آنان موعظه و وصیت نمود.
سپس امام باقر(ع) را به سینه چسباند و فرمود: «تو را وصیت میکنم به آنچه وصیت کرد مرا پدرم در روز شهادت خود و گفت که پدرش او را وصیت کرده بود به این وصیت در هنگام وفات خود که: زنهار ستم مکن بر کسی که یاوری بر تو غیر از خداوند ندارد».
چون حضرت(ع) وفات کرد، تمامی مدینه در ماتمش عزادار گشت و مرد و زن و سیاه و سفید و صغیر و کبیر در مصیبتش نالان شدند و از زمین و آسمان آثار اندوه نمایان بود.
الا لعنه الله علی القوم الظالمین ؛ و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
نکته :
آنچه باید بدان توجه فراوان داشت اینکه حضرت امام سجاد(ع) فقط در سفر کاروان امام حسین(ع) از مکه به کربلا، و در روزهای منتهی به عاشورا بیمار بود. راز این امر هم آن زمان آشکار شد که دشمنان اسلام، تمامی فرزندان و اهلبیت امام(ع) ـ حتی علی اصغر ششماهه ـ را در روز عاشورا به شهادت رساندند و «شمر» با اراذلش به خیمهها حمله ک
رد و میخواست حضرت سجاد را هم بکشد؛ اما لشکریان دشمن، بیماری حضرت را به شمر یادآور شدند و با تلاش بسیار، مانع از شهادت ایشان گردیدند.
پس، بیماری حضرت سجاد(ع) تنها منحصر به همان چند روز و بنا به مصلحت الهی بود؛ لذا زشت است برای شیعهی اهلبیت(ع) که این را نداند و از آن حضرت با القابی همچون «زین العابدین بیمار» یاد کند!
منابع اصلی:
1. شیخ عباس قمی ؛ منتهی الآمال ؛ با کوشش و تلخیص آیهالله رضا استادی؛ قم: دفتر نشر مصطفی، ۱۳۸۰.
2. سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، ۱۳۶۴.
3. شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی ؛ قم: انتشارات ذویالقربی، ۱۳۷۸.
www.abna.ir