۲. عبدالله بن جعفر
عبداللّه نزد عمرو بن سعید – حاکم مکه – رفت و براى امام حسینعلیهالسلام اماننامه گرفت و آن را به همراه نام
هاى توسط برادر عمرو بن سعید به خدمت امام فرستاد. خود نیز در منزل «ذات عرق» به ملاقات امام حسینعلیهالسلام آمد و اماننامه را براى ایشان تقدیم کرد.
در اماننامه آمده بود که: دست از شقاق بردار! من مىتوانم از یزید برایت بیعت بگیرم.
امام به او نوشت: «کسى که به خدا و عمل صالح دعوت مىکند، دعوتش به شقاق نیست! بهترین امان هم امان الهى است.» (۳۴)
حضرت از مراجعت به مکه امتناع ورزیده، فرمود: «رسول خدا را در خواب دیدم که مرا فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزى را که رسول خدا فرمان داده است، انجام خواهم داد.
سپس امام حسینعلیهالسلام جواب نامه عمرو بن سعید را نوشت و عبدالله جعفر همراه یحیى بن سعید از امام جدا شدند؛ اما دو فرزند عبدالله، عون و محمّد ماندند و عبدالله به آن دو سفارش کرد تا در ملازمت امام باشند؛ ولى خود عذرخواهى نمود و بازگشت. (۳۵)
3. بشر بن غالب
روز دوشنبه، چهاردهم ذیحجّه امام حسینعلیهالسلام وارد «ذات عرق» شدند و با مردى از قبیله بنى اسد به نام بشر بن غالب ملاقات نمود و از اوضاع مردم کوفه پرسید. او در جواب [همان پاسخ فرزدق را] گفت: «دلها با شما و شمشیرها با بنى امیه.» امام فرمود: «راست گفتى اى برادر اسدى.»
بشر از امام درباره این آیه پرسید: «یوْمَ نَدْعُوا کُلُّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ»؛ (۳۶) روزى که هر کس با امامش خوانده مىشود.» حضرت فرمود: «هُمْ اِمامانِ اِمامٌ هُدىً دَعا اِلى هُدى وَاِمامٌ ضَلالَهٌ دَعا اِلى ضَلالَهٍ فَهُدىً مَنْ اَجابَهُ اِلَى الْجَنَّهِ وَمَنْ اَجابَهُ اِلَى الضَّلالَهِ دَخَلَ النَّار؛ (۳۷) دو دسته امام وجود دارد: امام هدایت که [مردم را] به هدایت مىخواند و امام گمراهى که به ضلالت دعوت مىکند. کسى که امام هدایت را پیروى کند، به بهشت مىرود و کسى که امام ضلالت را پیروى کند، داخل در جهنّم خواهد شد.» بشر با امام همراه نشد. بعدها او را دیدند که بر سر قبر امام حسینعلیهالسلام گریه مىکند و از اینکه او را یارى نکرده است، پشیمان است. (۳۸)
4. ابو هره
در منطقه ثعلبیه، فردى به نام ابو هرّه ازدى با امام ملاقات کرد و علت سفر حضرت را جویا شد. امام حسینعلیهالسلام در جواب فرمود: «امویان مالم را گرفتند، صبر کردم. دشنامم دادند، تحمّل نمودم. خواستند خونم را بریزند، فرار کردم. اى ابو هرّه! بدان که من به دست فرقهاى یاغى کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلّت را بهطور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیر برنده بر آنان حاکم خواهد کرد. کسى که آنان را ذلیل سازد.» (۳۹)
5. زهیر بن قین
روز ۲۱ ذى حجّه، امام حسینعلیهالسلام به منطقه «زرود» وارد شدند. در نزدیکى اردوى امام، زهیر بن قین بجلى خیمههایى برپا کرده بود که به همراه خانواده و برخى اطرافیانش در حال بازگشت از حج به سوى کوفه بودند. او
فردى عثمانى بود و با خاندان علىعلیهالسلام میانهاى نداشت. امام به دنبال وى فرستاد؛ ولى او حاضر به ملاقات با امام حسینعلیهالسلام نشد.
همسرش دیلم (و یا دُلهم) که دختر عمرو بود، گفت: سبحان اللّه، فرزند پیامبر تو را فرا خوانده و کسى را به دنبالت فرستاده و تو از رفتن خوددارى مىکنى!
زهیر از جاى برخاست و به سوى امام رفت. طولى نکشید که مراجعت نمود، در حالى که چهرهاش مىدرخشید و مسرور بود و یکباره دگرگون شد. وى همسرش را همراه برادرزنش فرستاد و مهریه او را پرداخت وگفت: «اِنِّى قَدْ وَطَّنْتُ نَفْسِى عَلَى الْمَوْتِ مَعَ الْحُسَین؛ من جان خود را براى کشته شدن در راه امام حسینعلیهالسلام آماده کردهام.»
و به همراهانش گفت: هر کسى از شما دوست د
ارد، با من بیاید. و اِلّا این آخرین دیدار ما است. و بعد حدیثى را نقل کرد که ما در «بلنجر» [شهرى است در نواحى دریاى خزر] مىجنگیدیم، خداوند ما را پیروز کرد و غنایمى را به دست آوردیم. سلمان باهلى (یا سلمان فارسى) به ما گفت: «اِذا اَدْرَکْتُمْ سَید شَبابِ آلِ مُحَمَّدٍ فَکُونُوا اَشَدُّ فَرَحاً بِقِتالِکُمْ مِمَّا اَصَبْتُمُ الْیوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ؛ (۴۰) زمانى که محضر سید شباب آل محمدصلىاللهعلیهوآله را درک کردید، به جنگ نمودن در کنار او [و یارى نمودن او] بیشتر شاد باشید، از آنچه امروز از غنائم به دست آوردهاید.»
6. مرد نصرانى
در برخى مقاتل نقل شده است که چون امام حسینعلیهالسلام به «ثعلبیه» رسید، مردى نصرانى به همراه مادرش نزد آن حضرت آمدند و اسلام آوردند و همراه او رهسپار کربلا شدند. (۴۱) شاید این مرد همان وهب باشد که در برخى مقاتل ذکر شده است.
7. حرّ ریاحى
روز یکشنبه، بیست و هفتم ذى حجّه، امام وارد منزل ذوحُسَمْ شد. در این روز حر بن یزید ریاحى با هزار نفر سر راه ایشان قرار گرفت. لشکریان حرّ تشنه بودند؛ بنابراین حضرت دستور داد که به آنها و اسبهایشان آب دادند و خود نیز در این امر شرکت جُست و برخى از افراد، از جمله على بن طعان و اسبش را آب داد.
هنگام ظهر حضرت خطبه مختصرى ایراد نمود و فرمود: «من به سوى شما نیامدم تا اینکه نامههاى شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمدند و از من خواستند که به نزد شما آیم… . پس اگر بر سر پیمان خود هستید، به شهر شما مىآیم، و
اگر آمدنم را ناخوش مىدارید، من بازگردم. حرّ در مقابل امام سکوت کرد و حضرت دستور داد حجّاج بن مسروق اذان و اقامه را بگوید؛ سپس به حر فرمود: تو با اصحاب خود نماز مىگذارى؟ عرض کرد: خیر، ما به شما اقتدا مىکنیم. نماز ظهر اقامه شد و هر کس به جایگاه خود بازگشت. پس از آن، حضرت مجدداً از دعوت کوفیان و نامههاى آنها سخن به میان آورد. حرّ پاسخ داد: ما از جمله نویسندگان نامهها نبودیم و مأموریت داریم به محض روبرو شدن، شما را نزد عبید اللّه بن زیاد ببریم.
خوارزمى گوید: امام حسینعلیهالسلام لبخندى زد و فرمود: «اَلْمَوْتُ اَدْنى اِلَیکَ مِنْ ذلِک؛ (۴۲) مرگ به تو از این پیشنهاد نزدیکتر است.» پس حضرت و همراهانش تصمیم برگشت گرفتند؛ اما حرّ و لشکریانش مانع آنها شدند. حضرت فرمود: مادرت به عزایت بگرید! چه مىخواهى؟ حرّ گفت: اگر غیر از شما چنین سخنى گفته بود، در نمىگذشتم؛ ولى به خدا سوگند که نمىتوانم نام مادر شما را جز به نیکى ببرم. (۴۳)
سپس گفت: من مأمور به جنگ نیستم؛ ولى مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم؛ پس اگر شما از آمدن خوددارى مىکنید، راهى را انتخاب کنید که به کوفه ختم و به مدینه پایان نیابد تا دستورى از ابن زیاد برسد و شما هم نامه براى یزید بنویسید تا شاید این امر به عافیت و صلح منته
ى گردد که در نزد من بهتر از آن است که به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم.
در منزل «ذوحُسَمْ» در بخشى از خطبه خود خطاب به لشکریان حُر فرمود: «اَنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْاَمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ… اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا یعْمَلُ بِهِ وَاَنَّ الْباطِلَ لا یتَناهى عَنْهُ لِیرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِى لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَاِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلَّا شَهادَهً وَلَا الْحَیاهَ مَعَ الظَّالِمِینَ اِلَّا بَرَماً؛ (۴۴) آنچه را که روى داده و پیش آمده مىبینید. مگر نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل دورى نمىشود؟ مؤمن باید [در این حال] راغب لقاى حق باشد. من مرگ را جز شهادت نمىیابم و زندگانى با ستمگران را غیر از ننگ و عار نمىدانم.»
حرّ امام حسینعلیهالسلام را از کشته شدن ترساند، حضرت فرمود: «اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى؟ هَیهات طاشَ سَهْمُکَ وَخابَ ظَنُّکَ؛ مرا از مرگ مىترسانى! هرگز، تیرت به خطا رفت و گمانت واهى است.» آنگاه اشعارى را در مدح شهادت خواند که یکى از آنها این است:
سَاَمْضِى وَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى اِذا ما نَوى حَقّاً وَجاهَدَ مُسْلِماً (۴۵)
«من مىروم و مرگ براى جوانمرد ننگ نیست، به این شرط که براى خدا باشد و خالصانه بکوشد.»
در منزل اَلْبِیضَه نیز حضرت خطاب به حُر و یارانش فرمود: «اَیهَا النَّاسُ اِنَّ رَسُولَ اللَّه قالَ مَنْ رَاى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلّاً لِحَرامِ اللَّهِ ناکِثاً عَهْدَهُ مُخالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ یعْمَلُ فِى عِبادِ اللَّهِ بِالْاِثْمِ وَا
لْعُدْوانِ فَلَمْ یغَیرْ عَلَیهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ کانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ اَنْ یدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ؛ (۴۶) اى مردم! رسول خداصلىاللهعلیهوآله فرمود: هر کس سلطان ستمپیشهاى را که محرّمات الهى را حلال و پیمان خداوندى را شکسته و با سنّت رسول خدا مخالفت کرده و ستم بر بندگان خدا روا داشته ببیند و با رفتار و گفتار علیه او بر نخیزد، بر خداوند است که او را در عذاب داخل کند.»
8. چهار سوار
28 ذى الحجّه چهار سوار به نامهاى نافع بن هلال، مجمع بن عبدالله، عمرو بن خالد و طَرِمّاح بر امام حسینعلیهالسلام وارد شدند. حرّ گفت: این چند تن از مردم کوفهاند. من آنها را بازداشت کرده و یا به کوفه برمىگردانم.
امام حسینعلیهالسلام فرمود: «من اجازه چنین کارى را نمىدهم و از آنان محافظت مىکنم؛ زیرا اینها یاران من هستند، همانند اصحابى که از مدینه با من آمدهاند؛ پس اگر بر آن پیمانى که با من بستى استوارى، آنها را رها کن؛ و گرنه با تو مىجنگم.» و حر از بازداشت آنها صرفنظر کرد.
امام حسین از آنها پرسید که از کوفه چه خبر دارید؟ مجمع گفت: «به اشراف کوفه رشوههایى گزاف دادهاند و چشم مال پرست آنها را پر کردهاند تا دلهاى آنان را نسبت به بنى امیه نرم کنند و اینک یک دل و یک زبان با تو دشمنى مىورزند؛ اما سایر مردم دلشان با تو است؛ ولى فردا شمشیرهایشان به روى تو کشیده خواهد شد. حضرت در این منزل از شهادت قیس بن مسهر صیداوى اطلاع یافت و اشک در چشمانش حلقه زد و بعد از تلاوت آیه «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ»؛ (۴۷) فرمود: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا مَنْزِلاً کَرِیماً عِنْدَکَ وَاَجْمَعْ بَینَنا وَاِیاهُمْ فِى مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِکَ؛ (۴۸) خدایا [بهشت را] براى ما و شیعیان ما منزل کریم در نزد خودت قرار بده و ما و آنها را در سراى رحمتت جمع کن.»
9. عبید اللّه بن حرّ
در قصر بنى مقاتل، حضرت امام حسینعلیهالسلام حجّاج بن مسروق را نزد عبید اللّه بن حرّ جعفى فرستاد.
عبید اللّه پرسید: اى حجّاج بن مسروق چه پیامى آوردهاى؟ گفت: هدیه و کرامتى اگر پذیرا باشى! این حسین است که تو را به یارى خود خوانده است. اگر او را یارى کنى، مأجور خواهى بود و اگر کشته گردى به فیض شهادت نائل خواهى آمد.
عبید اللّه گفت: به خدا سوگند! از کوفه خارج ن
شدم، مگر اینکه دیدم جماعت کثیرى به قصد جنگیدن با حسین بیرون مىآیند و شیعیان او را مخذول ساخته، فهمیدم که حسین کشته خواهد شد. و چون من قدرت بر یارى او را ندارم، مایل نیستم نه او مرا ببیند و نه من او را.
حجّاج بن مسروق نزد امام بازگشت و پاسخ عبید اللّه بن حرّ را به عرض امام رساند.
آن حضرت با عدهاى از اهل بیت و یارانش برخاست و به خیمه عبید اللّه بن حر رفت و در قسمت بالاى مجلس در جایى که براى او تهیه شده بود، نشست.
عبید اللّه بن حر مىگوید: من در طول عمرم هرگز کسى را همانند حسینعلیهالسلام ندیدم. وقتى نگاهم به او افتاد در آن لحظه که به سوى خیمهام مىآمد، آن منظره و هیئت گیرایى داشت که در هیچ چیزى آن جاذبه وجود نداشت و چنان رِقّتى در من پدی
دار شد که تاکنون هرگز نسبت به کسى در من اینگونه رقّت پیدا نشده بود. آن لحظهاى که مشاهده نمودم امام حسینعلیهالسلام راه مىرفت و کودکان [و جوانان] پروانهوار گرد شمع وجودش حرکت مىکردند، به محاسنش نظر کردم همانند بال غراب سیاه بود. عرض کردم: آیا این رنگ سیاهى موى شما است یا اثر خضاب است؟
فرمود: «اى پسر حُر! پیرىام فرا رسید.» متوجه شدم که اثر خضاب است.
آنگاه امام حسینعلیهالسلام فرمود: «اى پسر حُر! اهل شهر شما به من نامه نوشتند که به یارى من هماهنگاند و از من خواستند تا نزد آنها بیایم؛ ولى به آنچه وعده داده بودند، وفا نکردند. و تو [نیز] داراى گناهان زیادى هستى (۴۹). آیا نمىخواهى به وسیله توبه آن اعمال ناشایسته را از بین ببرى؟»
عبید ا
للّه گفت: «چگونه جبران آن همه گناه ممکن است اى پسر پیامبر!» حضرت فرمود: «فرزند دختر پیامبرت را یارى کن!»
عبید اللّه گفت: «به خدا سوگند! من مىدانم کسى که از تو پیروى کند، در روز قیامت سعادتمند خواهد شد؛ ولى نصرت من تو را در قتال با دشمن بىنیاز نمىکند و در کوفه براى شما یاورى نیست و من [نیز] چنین نکنم؛ زیرا نفسم به مرگ راضى نمىشود؛ (۵۰) ولى اسبم به نام «ملحقه» و شمشیرم را در اختیار شما قرار مىدهم.»
حضرت فرمود: «ما جِئْناکَ لِفَرَسِکَ وَسَیفِکَ اِنَّما اَتَیناکَ لِنَسْأَلَکَ النُّصَرَهَ؛ ما براى اسب و شمشیرت به نزد تو نیامدیم. ما آمدیم که [تو راه سعادت را انتخاب کنى و] از تو یارى بخواهیم.»
آنگاه فرمود: «حال که ما را یارى نمىکنى، به اس
ب و شمشیرت نیازى نیست و ما گمراهان را به یارى خویش نطلبیم؛ ولى تو را نصیحت مىکنم، اگر مىتوانى به جایى برو که فریاد ما را نشنوى و مقاتله ما را نظارهگر نباشى. از رسول خداصلىاللهعلیهوآله شنیدم که فرمود: «مَنْ سَمِعَ واعِیهَ اَهْلَ بَیتِى وَلَمْ ینْصُرْهُمْ عَلى حَقِّهِمْ اَکَبَّهُ اللَّهُ عَلى وَجْهِهِ فِى النَّارِ؛ هر کس بانگ اهل بیت من را بشنود و بر گرفتن حقشان یارى نکند، خدا او را به روى در آتش مىافکند.»
بعدها عبید اللّه بن حرّ اشعارى در ندامت و پشیمانى از عدم حمایت از امام حسینعلیهالسلام سرود و در حالى که از ابن زیاد خشمگین بود کوفه را به قصد جبل ترک کرد. (۵۱)
10. عمرو بن قیس
عمرو بن قیس مشرقى با پسر عمویش «در قصر بنى مقاتل» بر امام حسینعلیهالسلام وارد شدند. بعد از سلام از امامعلیهالسلام پرسیدند: «این سیاهى که در محاسن شما مىبینیم، از خضاب است یا رنگ موى شما است؟» حضرت فرمود: «خضاب است، موى ما بنى هاشم زود سفید مىشود.» آنگاه پرسید: «آیا به یارى من مىآیى؟»
عمرو گفت: «من مرد عائلهمندى هستم و مال بسیارى از مردم نزد من است و نمىدانم کار به کجا مىانجامد و خوش ندارم امانت مردم از بین برود.» البته پسر عموى او نیز همین پاسخ را داد.
امامعلیهالسلام فرمود: «پس از اینجا بروید که هر کس فریاد ما را بشنود و یا ما را ببیند و لبیک نگوید و به فریاد ما برنخیزد، بر خداوند است که او را با صورت در آتش اندازد.» (۵۲)
11. عمر سعد
امام حسینعلیهالسلام شخصى به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست که شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند. عمر سعد پذیرفت. شب هنگام، امام حسین با بیست نفر از یارانش و عمر بن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند. امام حسینعلیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادرش عباس و فرزندش على اکبر را در نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه همراهان دستور بازگشت داد.
در ابتدا امام حسینعلیهالسلام فرمود: «اى پسر سعد! آیا با من مقاتله مىکنى و از خدایى که بازگشت تو به سوى او است، هراسى ندارى؟ من فرزند کسى هستم که تو بهتر مىدانى [و مىشناسى]. آیا این گروه را رها نمىکنى تا با ما ب
اشى و این موجب نزدیکى تو به خداوند مىشود؟»
عمر بن سعد گفت: «اگر از این گروه جدا شوم، مىترسم که خانهام را خراب کنند!» حضرت فرمود: «من خانهات را [دو باره] مىسازم.» عمر گفت: «من بیمناکم که املاکم را از من بگیرند!»
حضرت فرمود: «من از اموالى که در حجاز دارم، بهتر از آن به تو خواهم داد.» و به نقل دیگرى حضرت فرمود: که من «بغینجه» را به تو خواهم داد. و آن مزرعه بسیار بزرگى بود که نخلهاى زیاد و زراعت کثیرى داشت و معاویه حاضر شد آن را به یک میلیون دینار خریدارى کند؛ ولى امام آن را به او نفروخت.
عمر بن سعد گفت: «من در کوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناکم و مىترسم که آنها را از دم شمشیر بگذراند!»
امام حسینعلیهالسلام هنگامى که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمىگردد، از جاى برخاست و فرمود: «تو را چه مىشود؟ خداوند جان تو را به زودى در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد. به خدا سوگند من مىدانم از گندم عراق جز به مقدار اندک نخواهى خورد!»
عمر بن سعد با تمسخر گفت: «جو ما را بس است.» (۵۳)
برخى نیز نوشتهاند که امام حسین به عمر بن سعد فرمود: مرا مىکشى و گمان مىکنى که عبید اللّه ولایت رى و گرگان را به تو خواهد داد! به خدا سوگند که گواراى تو نخواهد بود و این عهدى است که با من بسته شده است و تو هرگز به این آرزوى دیرینه خود نخواهى رسید! پس هر کارى که مىتوانى انجام ده که بعد از من روى شادى را در دنیا و آخرت نخواهى دید و مىبینم که سر تو را در کوفه بر س
ر نى مىگردانند و کودکان سر تو را هدف قرار داده، به طرف آن سنگ پرتاب مىکنند. (۵۴)
بنابر آنچه مرور کردیم امام حسینعلیهالسلام در ملاقاتهاى خویش، هم اهداف قیام خویش را که اصلاح امت و بیعت نکردن با یزید و اجابت دعوت کوفیان بود، تبیین کرد و هم با استقامت و جدّیت تمام در مقابل طرفداران یزید همچون مروان بن حکم ایستاد و هم عدهاى نظیر زهیر بن قین و حر بن یزید ریاحى را هدایت نمود و بر جمع دیگر همچون: عبدالله بن عمر، عبید اللّه بن حر جعفى و عمر بن سعد اتمام حجّت کرد. برخى ملاقاتها نیز جنبه کسب اطلاعات از اوضاع کوفه و مخالفان داشته و در یک کلام مىتوان گفت: حضرت براى تبیین اهداف و هدایت افراد و اتمام حجّت از هیچ کوششى دریغ نورزید.
پینوشتها:
1) ر. ک: تاریخ یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، بیروت، دار صادر، ج ۲، ص ۲۴۱؛ نفس ال
مهموم، شیخ عباس قمى، قم، بصیرتى، ص ۶۶؛ انساب الاشراف، بلاذرى، بیروت، دار التعارف، ج ۳، ص ۱۵۵.
2) ر. ک: مثیر الاحزان، ابن نما حلّى، قم، مؤسسه امام مهدى، ص ۲۴.
3) کامل ابن اثیر، بیروت، دار صادر، ج ۴، ص ۱۴؛ مقتل الحسین، مقرّم، بیروت، دار الکتاب، ص ۱۲۹.
4) ر. ک: مناقب ابن شهر آشوب، قم، انتشارات علّامه، ج ۴، ص ۸۸؛ ارشاد شیخ مفید، قم، آل البیت،ج ۲، ص ۳۳.
5) احزاب/۳۳.
6) ر. ک: الفتوح، ابن اعثم، بیروت، دار الندوه، ج ۵، ص ۲۴؛ حیاه الامام الحسین، ج ۲، ص ۲۵۶؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۸۸.
7) مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۸۸.
8) حنفیه، لقب مادر او است. نام مادرش خوله بود، و پدر بزرگوارش امیر مؤمنان علىعلیهالسلام است.
9) ر. ک: ارشاد شیخ مفید، ج ۲، ص ۳۴.
10) ر. ک: بحار الانوار، محمّدباقر مجلسى، بیروت، مؤسسه الوفاء، ج ۴۴، ص ۳۲۹.
11) کلام امامعلیهالسلام اشاره به عبدالله بن زبیر دارد که با کشته شدنش، حرمت خامه خدا هتک شد.
12) ر. ک: لهوف، سید بن طاووس، قم، انتشارات داورى، ص ۲۷.
13) ر. ک: کامل ابن اثیر، ج ۴، ص ۱۹. قابل یادآورى است که مورخان دیگر همچون شیخ مفید، زمان به وقوع پیوستن این ملاقات را هنگام آمدن از مکه به سوى عراق مىدانند و برخى نیز احتمال دادهاند که دو ملاقات با دو نفر متفاوت بوده است؛ هنگام رفتن به مکه با عبدالله بن مطیع و هنگام رفتن به عراق با عبدالله بن ابى مطیع. (ر. ک: الامام الحسین و اصحابه، فضلعلى قزوینى، ق
م، باقرى، ص ۱۶۳.)
14) ر. ک: ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۵.
15) ر. ک: حیاه الحسینعلیهالسلام، دمیرى، قم، منشورات رضى، ج ۲، ص ۳۱۰؛ قصّه کربلا، ص ۸۱ – ۸۲.
16) قصّه کربلا، ص ۱۵۷.
17) کامل الزیارات، ابن قولویه، نجف، مرتضویه، باب ۲۳، ص ۷۲.
18) ر. ک: نفس المهموم، ص ۱۶۷؛ قصه کربلا، ص ۱۵۸.
19) ر. ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۲۰، ص ۱۳۴؛ قصه کربلا، ص ۱۵۸؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، رسول جعفریان، نشر مورّخ، قم، ۱۳۸۶، ص ۷۵.
20) ر. ک: بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۵؛ قصه کربلا، ص ۱۵۶؛ امالى شیخ صدوق، مجلس ۳۰، ح ۱.
21) ر. ک: الاستیعاب، ابن عبد البر، قاهره، الفجاله، ج ۳، ص ۹۵۰.
22) ر. ک: بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۳۲۸.
23) تاریخ طبرى، جریر طبرى، بیروت، دار سویدان، ج ۵، ص ۳۸۴.
24) ر. ک: قصه کربلا، ص ۱۵؛ تجارب الامم، مسکویه رازى، تهران، سروش، ج ۲، ص ۵۶.
25) ر. ک: مقتل الحسین، خوارزمى، قم، دار انوار الهدى، ج ۱، ص ۱۹۲ – ۱۹۳.
26) ر. ک: معجم ال
کبیر، طبرانى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ج ۳، ص ۱۲۸.
27) ر. ک: البدایه والنهایه، ابن کثیر دمشقى، دار الکتب، ۱۴۰۷ ق، ج ۸، ص ۱۶۰؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، ص ۷۵.
28) تجارب الامم، ص ۵۶؛ قصه کربلا، ص ۱۵۵.
29) یونس/۴۱.
30) ترجمه الامام الحسین من تاریخ دمشق، ابن عساکر، تحقیق علّامه محمودى، بیروت، ص ۵۷.
31) ر. ک: همان، ص ۵۸.
32) قُلُوبُ الناسِ مَعَکَ وَسُیوفُهُمْ مَعَ بَنِى اُمَیه.
33) بُغیه الطالب، عمر بن احمد، بیروت، دار الفکر، ج ۶، ص ۲۶۱۴؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، ص ۷۸؛ کامل ابن اثیر، ج ۴، ص ۴۰؛ العقد الفرید، ج ۴، ص ۱۷۱.
34) تأمّلى در تهضت عاشورا، ص ۷۶.
35) ر. ک: ابصار العین، محمّد سماوى، قم، بصیرتى، ص ۳۹؛ الامام حسین و اصحابه، فضلعلى قزوینى، قم، باقرى، ص ۶۴؛ قصه کربلا، ص ۱۶۹.
36) اسراء/۷۱.
37) الفتوح، ترجمه محمّد بن احمد هروى، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، ۱۳۷۲ ش، ج ۵، ص ۱۲۰.
38) ر. ک: ترجمه الحسین، ص ۸۸؛ مثیر الاحزان، ص ۴۲؛ قصه کربلا، ص ۱۷۰.
39) ر. ک: الفتوح، ج ۵، ص ۱۲۳، و با اختلافى در البدایه والنهایه، ج ۸، ص ۱۸۳، و بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۸ آمده.
40) حیاه الامام الحسینعلیهالسلام، ج ۳، ص ۶۶؛ ارشاد مفید، ج ۲، ص ۷۳؛ قصه کربلا، ص ۱۷۹؛ الاستیعاب، ج ۲، ص ۶۳۲؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، ص ۸۴ – ۸۵.
41) ر. ک: الامام الحسین واصحابه، ص ۱۷۰.
42) مقتل الحسین، خوارزمى، قم، مکتبه المفید، ج ۱، ص ۲۳۳.
43) حُر در جواب امام
ادب را مراعات کرد. همین مراعات ادب و اقتدا کردن به آن حضرت و اعتقاد به شفاعت جدّ او و سخنان امام حسینعلیهالسلام، مجموعاً زمینه هدایت او را فراهم کرد.
44) تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۴۰۳.
45) کامل ابن اثیر، ج ۴، ص ۴۸؛ قصه کربلا، ص ۱۹۶.
46) مقتل الحسین، مقرم، ص ۱۸۴.
47) احزاب/۲۳.
48) کامل ابن اثیر، ج ۴، ص ۴۹؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۴۷.
49) عبید اللّه بن حر در گذشته از هواداران عثمان بود و در جنگ صفین نیز جزء سپاه معاویه بود و بعد از شهادت امیر مؤمنانعلیهالسلام، ساکن کوفه شد. (وسیله الدارین، موسوى، بیروت، مؤسسه الاعلمى، ص ۶۷.)
50) مقایسه بین برخورد زهیر با دعوت امام حسینعلیهالسلام و برخورد عبید اللّه بن حر که هر دو عثمانى بودند، مىرساند که انتخاب سعادت به دست خود انسان است، منتهى همّت مردانه مىخواهد.
51) مقتل الحسین، مقرّم، ص ۱۸۹، الفتوح، ج ۵، ص ۱۳۱ – ۱۳۳؛ تأمّلى در نهضت عاشورا، همان، ص ۸۹.
52) ر. ک: ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شیخ صدوق، تهران، مکتبه الصدوق، ص ۳۰۸؛ قصه کربلا، ص ۲۰۶.
53) ر. ک: بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۸.
54) ر. ک: سفینه البحار، ج ۲، ص ۲۷۰؛ قصه کربلا، ص ۲۳۵ – ۲۳۶.
www.yasinmedia.com