آغاز سخن
حضرت ابا عبدالله الحسینعلیهالسلام براى قیام جاودانه كربلا، علاوه بر زمینهسازى چندین ساله دوران گذشته، از آغاز حركت خویش نیز دست به فعالیتهاى گستردهاى زد: وداع جانسوز با قبر پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله و افراد مختلف، نوشتن وصیتنامه و نیز نگارش نامههاى بسیار براى قبیلهها و افراد مختلف، ماندن در مكّه از ماه مبارك شعبان تا هشتم ماه مبارك ذى الحجّه. از دیگر فعالیتهاى حضرت، ملاقاتهایى است كه از زمان آغاز حركت از شهر مدینه تا كربلا داشته. این مجموعه ملاقاتها، نشاندهنده تلاش حضرت براى هدایت انسانها، بیان اهداف بلند قیام، دفاع جانانه از حقیقت اسلام، برخورد شدید با یزید و یزیدیان و اتمام حجّت براى شكّاكان و دو دلان مىباشد.
آنچه پیشرو دارید، بیان مهمترین ملاقاتهاى آن حضرت در سه بخش است: 1. ملاقاتهایى كه در مدینه از آغاز حركت داشتهاند؛ 2. ملاقاتهایى كه در مكّه معظمه با افراد گوناگون داشتهاند؛ 3. ملاقاتهایى كه در مسیر راه كوفه تا كربلا و در خود كربلا با افراد مختلف داشتهاند.
الف. ملاقاتهاى مدینه
1. ملاقات با ولید بن عتبه
پس از درگذشت معاویه، یزید طى نامهاى به ولید بن عتبه، حاكم مدینه، دستور داد كه حسین بن علىعلیهالسلام و عبدالله بن زبیر را احضار كند و از آنها براى خلافتش بیعت بگیرد و اگر از بیعت سرپیچى كردند، سرِ آنها را از بدن جدا كرده، براى او به دمشق بفرستد و از مردم مدینه نیز بیعت بگیرد و اگر كسى نپذیرفت، حكمى را كه بیان شد، درباره آنها اجرا كند. (1)
ولید بعد از آگاهى از محتوى نامه، شبانه مروان بن حكم – حاكم پیشین مدینه – را احضار كرد و از او درباره نامه یزید نظرخواهى كرد. مروان گفت: هم اكنون آنها را احضار كن و از آنها براى یزید بیعت بگیر! اگر پذیرفتند، دست از آنها بردار و اگر خوددارى كردند، سر از بدن آنها جدا كن، قبل از آنكه از مرگ معاویه آگاه شوند و علیه یزید قیام نمایند.
ولید فوراً عبد
الله بن عمرو بن عثمان را به سراغ حسینعلیهالسلام و ابن زبیر فرستاد و آنها را نزد خود فراخواند.
در حالى كه امام حسینعلیهالسلام و ابن زبیر در مسجد نشسته بودند، پیك ولید پیام را ابلاغ نمود.
امام حسینعلیهالسلام فرمود: گمان مىكنم كه معاویه رهسپار دیار آخرت شده است [؛ زیرا من در خواب دیدم كه منبر معاویه واژگون و خانه او در آتش مىسوزد. (2)] و یزید ما را براى بیعت فرا خوانده است.
حضرت با جمعى از جوانان هاشمى به سمت دار الاماره مدینه حركت كردند و به آنها فرمودند: من داخل مىشوم و هنگامى كه شما را فراخواندم یا صداى فریاد مرا شنیدید، وارد دار الاماره شوید. (3)
حضرت وارد شدند، در حالى كه مروان بن حكم نیز نزد او بود. ولید نامه یزید را براى امام حسینعلیهالسلام قرائت كرد.
حضرت فرمودند: «ما كُنْتُ اُبایعُ لِیزِیدَ؛ من هرگز با یزید بیعت نخواهم كرد.»
مروان گفت: با امیر المؤمنین بیعت كن! امام حسینعلیهالسلام فرمودند: واى بر تو كه سخن به گزاف گفتى! چه كسى یزید را بر مؤمنین امیر كرده است؟ (4)
2. مروان
فرداى آن روز، امام حسینعلیهالسلام در بین راه با مروان بن حكم ملاقات كرد. مروان گفت: من شما را نصیحت مىكنم به شرطى كه بپذیرى! حضرت فرمود: نصیحت تو چیست؟ گفت: من شما را امر مىكنم كه با امیر المؤمنین یزید بیعت كنى كه این بیعت به نفع دین و دنیاى شما است.
حضرت با ناراحتى فرمود: «اِنّاَ لِلَّهِ وَاِنَّا اِلَیهِ راجِعُون» و ادامه داد: «عَلَى الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ بُلِیتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یزِیدَ وَیحَكَ یا مَرْوانَ اَتَاْمُرُنِى بِبَیعَةِ یزِیدَ وَهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ؛ فاتحه اسلام را باید خواند آن زمانى كه امت گرفتار امیرى چون یزید گردد. واى بر تو اى مروان آیا مرا به بیعت یزید فرمان مىدهى، در حالى كه او مرد فاسقى است!»
سپس فرمود: این سخن ناروا و بیهوده را چرا مىگویى؟ من تو را بر این گفتار ملامت نمىكنم؛ زیرا تو همان كسى هستى كه پیامبر اكرمصلىاللهعلیهوآله تو را هنگامى كه هنوز در صلب پدرت حكم بن العاص بودى لعنت كرد.
آنگاه فرمود: دور شو اى دشمن خدا! ما اهل بیت رسول خدا هستیم و حق با ما و در میان ما است و زبان ما جز به حق سخن نمىگوید. من خود از پیامبر خدا شنیدم كه مىفرمود: «خلافت بر فرزندان ابو سفیان و فرزندزادگان آنها حرام است.» و فرمود: «اگر معاویه را بر فراز منبر من دیدید، بىدرنگ شكم او را پاره كنید.» به خدا سوگند كه مردم مدینه او را بر فراز منبر جدّم رسول خداصلىاللهعلیهوآله مشاهده كردند؛ ولى به آنچه مأمور شدند، عمل نكردند.»
در این هنگام بود كه مروان از روى خشم فریاد برآورد: «هرگز تو را رها نمىكنم، مگر اینكه با یزید بیعت كنى! شما فرزندان على كینه آل ابوسفیان را در سینه دارید و جا دارد كه با آنها دشمنى ك
نید و آنها [نیز] با شما دشمنى ورزند.»
امام حسینعلیهالسلام در جواب فرمود: «دور شو اى پلید كه ما از اهل بیت طهارتیم و خداوند درباره ما به پیامبرش وحى كرده است كه «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا»؛ (5) «خداوند مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور كند، و كاملاً شما را پاك سازد.»
با این بیان، دیگر براى مروان قدرت سخن باقى نماند. امام افزود: «اى پسر زرقاء! به خاطر آنچه كه از رسول خدا ناخشنودى، تو را بشارت [و خبر] مىدهم به عذاب دردناك الهى روزى كه نزد خدا خواهى رفت و جدّم رسول خداصلىاللهعلیهوآله درباره من و یزید از تو پرسش خواهد كرد.» (6)
در این ملاقات امام حسینعلیه
السلام حقیقت و پستى مروان و آل ابو سفیان را به او معرفى كرد و حقیقت و حقّانیت خویش و اهل بیت را به اثبات رساند و با قاطعیت تمام با این مرد جسور برخورد نمود. در پى این ملاقاتها بود كه یزید بلافاصله ولید را از فرماندارى مدینه عزل نمود و مروان بن حكم را به جاى او برگزید. (7)
3. محمّد بن حنفیة (8)
محمّد بن حنفیه، قبل از حركت امام حسینعلیهالسلام به ملاقات او آمد و گفت: «اى برادر! تو محبوبترین مردم نزد منى و من از هیچ كس نصیحتم را دریغ نمىدارم، تا چه رسد به شما… . از بیعت با یزید كناره گیر و از سكونت در شهرها تا مىتوانى پرهیز كن. سپس نمایندگان خود را به سوى شهرها اعزام كن و [به این وسیله] آنها را به سوى خودت دعوت كن؛ اگر تو را اجابت كردند و به بیعت با تو تن دادند، خدا را بر این نعمت شكر كن و اگر با دیگرى بیعت كردند، این انتخاب بد به هیچ وجه مزیت و موقعیت تو را به دست فراموشى نخواهد سپرد… .»
امام حسینعلیهالسلام فرمود: «برادر! به كجا روم؟» محمّد گفت: «به سوى مكه حركت كن. اگر آن شهر را مناسب اقامت دیدى، در آنجا بمان و اگر احساس كردى كه مكه نیز جاى امنى براى تو نیست، به بیابانها و كوهها رو كن و همیشه از نقطهاى به نقطهاى در حركت باش تا آنكه سرانجام كار را دریابى.»
امام حسینعلیهالسلام در پاسخ فرمود: «اى برادر! تو نصیحت ملاطفتآمیز خود را از من دریغ نداشتى. امیدوارم كه پیشنهاد تو مقبول و پسندیده باشد.» (9)
و اضافه فرمود: «یا اَخِى وَاللَّهِ لَوْلَمْ یكُنْ مَلْجَاٌ وَلا ماْوى لا بایعْتُ یزِیدَ بْنَ مُعاوِیةَ؛ اى برادر! به خدا قسم اگر [در دنیا] پناهگاه و محل سكونتى نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم كرد.» محمّد گریست، امام از او تشكر كرد و فرمود: «اى برادر! خداوند تو را جزاى خیر
دهد كه از سر خیر [خواهى] پیشنهاد كردى. من قصد عزیمت به مكه را دارم و خود و برادرانم و فرزندان آنها و پیروان من نیز بر این رأىاند. و امّا تو اى برادر! پس مىتوانى در مدینه بمانى و گزارشهاى لازم را از اخبارى كه مىشنوى برایم بفرستى و چیزى از نظر من پنهان نگاه ندارى.» (10)
محمّد بن حنفیه ملاقاتى نیز در مكّه با امام حسینعلیهالسلام دارد كه در آن ملاقات چنین عرض مىكند: «اى برادر! تو مردم كوفه را خوب مىشناسى و مىدانى كه با پدر و برادرت چه كردند و من مىترسم كه سرنوشت شما نیز همان سرنوشت گذشتگان بشود. اگر مصلحت بدانى، در مكه بمان كه هم جانت سالم مىماند و هم عزّت و احترامت محفوظ است.»
حضرت فرمود: «خوف این را دارم كه یزید بهطور ناگهانى مرا بكشد و من همان كسى باشم كه با كشته شدنش حرمت حرم شكسته مىشود.» (11)
محمّد گفت: «پس به اطراف یمن بروید كه مناطق امنى است.» حضرت فرمود: «در گفته شما تأمّل مىكنم.» ولى فرداى آن روز حضرت به سوى كوفه حركت كرد. محمّد گفت: «چه شد كه در حركت عجله مىكنى؟»
حضرت فرمود: بعد از رفتن تو، پیامبر را در خواب دیدم كه فرمود: «یا حُسَینُ اُخْرُجْ فَاِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراكَ قَتِیلاً؛ اى حسین! بیرون برو كه خداوند خواسته تو را كشته ببیند.» محمّد كلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: «اكنون كه عازم هستى، پس چرا زنان را با خودت مىبرى؟»
فرمود: «اِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراهُنَّ سَبایا؛ خدا خواسته كه آنها را اسیر ببیند.» (12)
بردن اهل
حرم دستور بود و سرّ غیب ور نه این بىحرمتى را كى روا دارد حسین
4. عبدالله بن مطیع
عبدالله بن مطیع امام حسین را در بین راه مدینه به مكه ملاقات كرد و به ایشان عرض كرد: «جانم به فداى تو باد! عزم كجا دارى؟» امام حسینعلیهالسلام فرمود: «در حال حاضر قصد رفتن به مكه را دارم و از خداى متعال طلب خیر مىكنم.»
عبدالله عرض كرد: «به فدایت گردم! از خدا براى شما طلب خیر مىكنم، مبادا از مكه به سوى كوفه حركت كنى؛ چرا كه كوفه همان شهر بدخاطرهاى است كه پدرت را در آنجا كشتند و برادرت امام حسن مجتبىعلیهالسلام را در چنگ دشمن رها كردند و خود نیز با او از در نیرنگ درآمدند و او را زخم كارى زدند كه نزدیك بود او نیز كشته شود. در حرم و خانه خدا بمان؛ زیرا تو بزرگِ نژاد عربى و از مردم حجاز كسى نیست كه با تو در رتبه و مقام برابر باشد. در آنجا بمان تا مردم از اطراف به گرد تو جمع گردند. بخدا سوگند كه بعد از تو ما را به زنجیر بردگى مىكشند.» (13)
ب. ملاقاتهاى مكه
كاروان امام روز جم
عه، سوم ماه مبارك شعبان وارد مكه شد. حضرت تاهشتم ماه ذى حجّه در آنجا باقى ماند. در این مدت، ملاقاتهاى مختلفى داشتهاند كه به اهم آنها اشاره مىشود:
1. گروهى از مردم و عبدالله بن زبیر
با ورود امام حسینعلیهالسلام به مكه، مردم و كسانى كه براى حجّ به مكه مشرف شده بودند، به محضر آن حضرت مىرسیدند، از جمله عبدالله بن زبیر كه در جوار كعبه اقامت گزیده و سرگرم نماز و طواف بود، هر روز یا دو روز یك بار به محضر آن حضرت مىآمد. وى در اضطراب شدیدى بسر مىبرد؛ زیرا به خوبى مىدانست كه امام حسین تا زمانى كه در مكه شرف حضور داشته باشد، اهل حجاز با او بیعت نخواهند كرد؛ زیرا امامعلیهالسلام داراى موقعیت خاص اجتماعى بود و مردم بیشتر از او اطاعت مىكردند. (14)
هدف از تظاهر عبدالله به عبادت، به دام انداختن افراد بود. علىعلیهالسلام درباره او فرمود: «ینْصِبُ حِبالَةَ الدِّینِ لِاصْطِفاءِ الدُّنْیا؛ (15) دام دینى مىگستراند تا دنیا را بدست آورد.»
با این حال، ابن زبیر به امام حسینعلیهالسلام پیشنهاد كرد كه در مكه اقامت كند تا او با امام بیعت نموده، مردم نیز با امام بیعت نمایند. این كار بدین جهت بود كه از خود رفع تهمت كند و مردم این پیشنهاد را به عنوان حسن نیت و خیرخواهى اوتلقى كنند. (16)
حضرت فرمود: «یابْنَ زُبَیر لَئِنْ اُدْفَنُ بِشاطِىء الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اَدْفَنَ بِفِناءِ الْكَعْبَةِ؛ پسر زبیر! اگر در سرزمین فرات دفن شوم، برایم بهتر است از اینكه در آستانه كعبه به خاك سپرده شوم.»
و در ادامه فرمود: «اِنَّ اَبِى حَدَّثَنِى اَنَّ بِها كَبْشاً یسْتَحِلُّ حُرْمَتَها فَما اُحِبُّ اَنْ اَكُونَ ذلِكَ الْكَبْشُ؛ (17) پدرم به من خبر داد كه در مكه قوچى كشته مىشود كه به وسیله او حرمت خانه خدا شكسته مىگردد و من دوست ندارم (هتك حرمت الهى با كشته شدن من باشد و) آن قوچ با شم.»
در نقل دیگر آمده هنگامى كه عبداللّه متوجه شد امام حسینعلیهالسلام عازم كوفه است، به ملاقات امام آمد و گفت: «چه تصمیمى دارید؟ به خدا سوگند كه من از عدم مبارزه و جهاد علیه بنى امیه به خاطر ستمهایى كه بر بندگان صالح خدا روا مىدارند، بسیار بیمناكم و از عذاب الهى مىترسم!» امام حسینعلیهالسلام فرمود: «تصمیم دارم به كوفه بروم.» عبدالله گفت: «خدا تو را موفق بدارد؛ اگر من هم یارانى همانند انصار و یاران تو داشتم، از رفتن به آن دیار امتناع نمىكردم.»
ابن زبیر با اینكه قلباً از رفتن امام حسین به كوفه خوشحال بود؛ ولى براى حفظ ظاهر و رفع اتهامات احتمالى گفت: «اگر شما در همینج
ا بمانید و ما و مردم حجاز را به بیعت با خود فرا خوانید، به سوى تو خواهیم شتافت و با تو بیعت خواهیم كرد؛ چرا كه تو را به امر خلافت سزاوارتر از یزید و پدر یزید [معاویه] مىدانیم.» (18)
شاهد این ظاهرسازى، سخنان عبدالله بن عباس است كه دست بر شانه ابن زبیر گذاشت و گفت: «اى پسر زبیر! فضا براى تو باز شد و حسین به سوى عراق كوچ كرد.» و در ادامه گفت: «چرا خود را نامزد خلافت نمودهاى؟» گفت: به جهت شرافتم.» ابن عباس گفت: «به چه چیز شرافت پیدا كردهاى؟ اگر براى تو شرافتى باشد، از ناحیه ما است و ما از تو شریفتریم… .» (19)
این ملاقاتها ماهیت اصلى زبیر را رو كرد و نشان داد كه نامزدى خلافت با درخواست بیعت با امام حسینعلیهالسلام و ماندن در مكه سازگارى ندارد.
2. عبدالله بن عمر
عبدالله وقتى از جریان حركت امام حسینعلیهالسلام به سوى كوفه با خبر شد، محضر آن حضرت رسید و از ایشان خواست كه با گمراهان سازش كند. همچنین او را از جنگ و كشته شدن برحذر داشت.
امامعلیهالسلام در پاسخ او فرمود: «اى ابا عبد الرحمن! مگر نمىدانى كه یك نمونه ناچیز بودن دنیا در نزد خداى تعالى این است كه سر یحیى بن زكریا به عنوان هدیه نزد زنى بدكاره از بنى اسرائیل فرستاده شد؟ آیا نمىدانى كه بنى اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر خدا را مىكشتند و بعد مثل اینكه هیچ اتفاقى نیفتاده و حركت ناروایى رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خرید و فروش مىشدند؟ خداوند در كیفر آنان شتاب نكرد و به موقع از آنها انتقام گرفت. اى ابا عبد الرحمن! از خدا بترس و از یارى من روى برمگردان.» (20)
جالب است بدانید همین عبدالله با حَجّاج جنایتكار به عنوان نماینده عبد الملك مروان بیعت كرد؛ امّا حاضر نشد با امام معصوم بیعت نماید؛ لذا در لحظه مرگ گفت: «بر هیچ چیز دنیا تأسف نمىخورم، مگر بر اینكه با فئه باغیه (معاویه و اهل شام) نجنگیدم و على را در این امر یارى نكردم.» (21)
عبدالله وقتى از شهادت امام حسینعلیهالسلام آگاه شد، نامهاى با این مضمون براى یزید نوشت: «سوگوارى عظیم و بزرگ است و مصیبت سترگ و در اسلام حادثه بزرگى پیش آمد. هیچ روزى مانند روز حسین نیست.»
یزید در پاسخ نوشت: «اى احمق! اگر ما بر حق هستیم، پس از حق خود دفاع كردهایم و اگر هم بر حق نیستیم، پدرت اوّل كسى بود كه این اساس را بنا گذاشت.» (22)
3. عبدالله بن عباس
آنگاه كه هجرت حضرت از مكه به سمت عراق قطعى شده بود. عبدالله بن عباس به ملاقات امام حسینعلیهالسلام آمد و امام را سوگند داد كه در مكه بماند. وى اهالى كوفه را مذمّت نمود و به حضرت عرض كرد: شما نزد كسانى مىروید كه پدرتان را كشته و برادرتان را مجروح ساختهاند و مسلّماً با شما چنین رفتار خواهند كرد.
امام در جواب ابن عباس فرمود: «یا ابْنَ عَمّ ا ِنِّى وَاللَّهِ لَاَعْلَمُ اَنَّكَ ناصِحٌ مُشْفِقٌ وَلكِنِّى اَزْمَعْتُ وَاَجْمَعْتُ عَلَى الْمَسِیرِ؛ (23) اى پسر عمو! به خدا قسم مىدانم تو نصیحتگر دلسوزى هستى؛ ولى من تصمیم گرفتهام كه [به سوى عراق] بروم.»
در منابع مختلف جوابهاى متفاوتى از امام حسینعلیهالسلام نقل شده است كه موارد زیر از آن جملهاند:
1. اینها نامههاى اهالى كوفه است كه براى من فرستادهاند و این نامه مسلم بن عقیل است مبنى بر اینكه مردم كوفه با من بیعت كردهاند. (24)
2. پیامبر خدا مرا امر [به خروج] كرده است و من هم آن را انجام مىدهم. (25)
3. در بیرون مكه و حرم كشته شوم، بهتر از آن است كه در داخل حرم كشته شوم. (26)
ابن عباس براى نجات حضرت پیشنهاد داد كه به یمن بروند و گفت: در یمن قلعههاى استوارى است و براى پدرت در آنجا شیعیانى است. (27)
ولى امام حسینعلیهالسلام از تصمیم خویش برنگشت. ابن عباس گفت: اگر تصمیم شما قطعى است، اهل بیت و فرزندان خود را به همراه نبرید. مىترسم شما را به قتل برسانند و آنان نظارهگر این صحنه فجیع باشند؛ ولى امامعلیهالسلام بردن اهل بیت را نیز به اراده الهى مستند نمود.
هنگامى كه باز مخالفت امام را با پیشنهاد خود احساس كرد، از روى ناامیدى گفت: چشم ابن زبی
ر را روشن ساختى كه خود به پاى خود از مكه بیرون مىروى و حجاز را جولانگاه او قرار مىدهى؛ چرا كه ابن زبیر كسى است كه با وجود تو كسى به او اعتنا نمىكند. (28)
4. یحیى بن سعید با جماعتى
عمرو بن سعید بن العاص برادرش یحیى بن سعید را با جماعتى فرستاد تا امام حسینعلیهالسلام را از رفتن به عراق بازدارد؛ اما موفق نشدند و حتى كار به مشاجره لفظى و درگیرى با تازیانه انجامید كه مقاومت یاران حضرت مانع موفقیت آنها گردید.
آ
ن گروه گفتند: اى حسین! آیا تقواى الهى را پیشه نمىسازى و از جماعت بیرون رفته و بین امت را جدایى مىافكنى؟
امام در جواب آنها این آیه را قرائت كرد: «لِى عَمَلِى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِیونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِىءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ»؛ (29) «عمل من براى خودم و عمل شما از آن شما است. شما از آنچه من مىكنم بیزارید و من نیز از اعمال شما بیزارى مىجویم.»
5. جمعى از طرفداران یزید
گروهى نیز به این
هدف كه حضرت را از رفتن به عراق باز دارند و در واقع، مأمور مخفى امویان بودند، به ملاقات آن حضرت آمدند و او را با عبارات زننده از رفتن به عراق نهى كردند كه به سه مورد اشاره مىشود:
1. ابو سعید خدرى به امام حسینعلیهالسلام گفت: «اِتَّقِ اللَّهَ فِى نَفْسِكَ وَاَلْزِمْ بَیتَكَ فَلا تَخْرُجُ عَلى اِمامِكَ؛ (30) از خدا بترس و ملازم خانه خود باش و بر علیه پیشواى خود شورش نكن!»
2. عمرة دختر عبد الرحمن بن سعد بن زراره انصارى نیز امام حسینعلیهالسلام را ملاقات كرد و او را به طاعت از جماعت امر نمود و هشدار داد كه به قتلگاه خود مىرود. (31)
ج. ملاقاتهاى مسیر راه مكه تا كربلا
1. فرزدق شاعر
در «صفاح» فرزدق، فرزند غالب بن صعصعه، شاعر معروف، به ملاقات امام شتافت و عرض كرد: هر چه از خدا مىخواهید، خداوند به شما عطا كند.
امام حسینعلیهالسلام فرمود: براى من از اوضاع مردم عراق بگو! عرض كرد: از مرد آگاهى سؤال فرمودى. دلهاى مردم با
شما است و شمشیرهاى آنان با بنى امیه. (32) امام حسینعلیهالسلام به او فرمود: «ما اَشُكُّ فِى اَنَّكَ صادِقٌ، النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونُهُ ما دَرَّتْ بِهِ مَعایشَهُمْ فَاِذا اسْتَنْبِطُوا قَلَّ الدَّیانُونَ؛ (33) تردیدى ندارم كه تو راستگوهستى. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جارى است. از آن سخن مىگویند تا وقتى كه معیشتشان بگذرد؛ امّا در وقت سختى دیندار [واقعى] اندك است.»
ادامه دارد…
www.yasinmedia.com