اگر عبادت را به معنى طى طريق بر اساس فرمان مولا بدانيم،على عليه السلام آن سالك گوش به فرمان و خدا ولى و مولاى اوست و او همه عمر را در سير و سلوك الى الله گذرانده است.لحظهاى در زندگى على عليه السلام سراغ نداريم كه در آن هواى شخصى بر او غالب شده و از طريق بندگى خارج شده باشد.هيچگاه براى او پيش نيامد كه هواى خود را بر دستورات خداى خود غلبه دهد.
او عمرى را گذراند،در حالى كه لحظهاى بت نپرستيد،در پيش لات و عزى و هبل قامت تعظيم فرود نياورد و اين افتخارى بود كه تنها نصيب امام امير المؤمنين در صدر اسلام شده بود.همه مؤمنان به اسلام روزگارى را در جاهليت گذرانده بودند ولى مولاى ما در آغاز بعثت پيامبر 10 ساله بود و هنوز به سن تكليف شرعى نرسيده بود.
از روزى كه اسلام را پذيرفت تا آن روز كه با فرقى خونين سر بر بالش خاك نهاد در راه اسلام و مردم روزگار گذراند. عمرى را سپرى كرد اغلب در گرسنگى، روزهدارى، جهاد فى سبيل الله،خدمت به خلق خدا، و اعلاى كلمه توحيد. روزهايش به كوشش و تلاش و شبهايش به مناجات و بيدارى و اشك ريزى گذشت و الحق از معدود انسانهائى بود كه كمترين بهره را از زندگى گرفته و بيشترين بازدهى را عرضه كرده است.
على عليه السلام بنده خدا
بزرگترين شان على عليه السلام بندگى خداست و همين افتخار او را كافى است.خود مىفرمود: الهى كفى بى عزا ان اكون لك عبدا و كفى بى فخرا ان تكون لى ربا (1) -خداوندا مرا اين عزت بس است كه بنده توام و مرا اين افتخار كافى است كه تو رب منى.
آرى عظمت على عليه السلام در اين است كه او بنده خدا و مرد خداست.همه افعال و اقوال و كردارش رنگ الهى دارد.اگر در جنگها با چنان جرات و شهامتبه پيش مىرفت،اگر زره او پشت نداشت و هرگز پشتبه دشمن نمىكرد،اگر در حركتبه سوى ميدان مشتاقانه و دوان دوان به پيش مىرفت،بدان خاطر بود كه دلش به خداى گرم بود و حيات و مماتش را فانى در راه خدا مىدانست.
او را به روحى تشبيه كردهاند كه به سوى معبود مطاعش در پرواز بوده است و اين سير پروازى هرگز او را خسته و فرسوده نمىكرد.او مرد كار و جنگ بود.در ميدان مبارزه با تمام وجود تلاش مىكرد واى چه بسا كه زخمهاى متعدد بر مىداشت و بدنش صدمه مىديد،ولى شب هنگام همان محتاج الى الله و به تعبير خود همان مسكينى بود كه به جاى استراحت و آرامش بر پاى ايستاده و مشتاقانه به گدائى در خانه خدا مىرفت و جلوههاى شوق على عليه السلام را در عبادت از نمازها و مناجاتش مىتوان يافت.
غرق در عبادت
او در عبادت چنان اوج مىگرفت،كه مىتوان گفت از جهان و آنچه در آن است غافل مىشد و براى عدهاى بسيار از مردم اين باور نكردنى است كه در حال نماز تير از پايش بدر آوردند و او از دردش ننالد و حتى بگويد كه متوجه آن نبودم مگر ممكن استيك انسان از نظر اوج روحى و كمالات نفسانى تا اين درجه به پيش رود؟
او در حال وضو گرفتن مىلرزيد و در حال نماز رعشه براندام داشت،در ذكر لبيك رنگ از رخسارهاش مىپريد،از احساس كوچكى خود در پيشگاه خداوند همه گاه احساس شرم مىكرد،مىگفتبر عذاب اگر صبر كند،فراق او را نمىتواند متحمل شد.
او در عبادت و عمل،در مسير زندگى خداى را چنان شاهد و حاضر مىديد كه مىفرمود اگر پردهها را بردارند،چيزى بر يقين من اضافه نخواهد شد؛ لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا. و هم مىفرمود خدائى را كه با چشم دل نبينم او را عبادت نمىكنم و تا حال هم عبادت نكردهام لم اعبد ربا لم اره.
و به همين خاطر على عليه السلام همه جا را محضر خدا مىكند و دامنه عبادتش را به همه جا مىكشاند، مسجد، كوچه، خيابان، بازار، ميدان جنگ، محيط خانه و همه جا براى او معبد است و بدين سان هيچ لحظهاى بر على نمىگذرد جز آنكه آن لحظه د
ر عبادت سپرى مىشود.
محبوبترين بندگان
او بنده خداست ولى محبوبترين آنهاست.زيرا او بيشترين و خالصانهترين عبادات را در بين امت داشت. گويند اينكه او را ابو تراب ناميدهاند بدان خاطر است كه او عبادات و نمازهاى فراوان انجام مىداد و پيشانيش همه گاه خاك آلود به علت سجدههاى طولانى و مكررش بود!
ام ايمن مرغى را بريان كرده و براى رسول صلى الله عليه و آله آن را هديه آورد و عرض كرد اى رسول خدا صلى الله عليه و آله من خود اين مرغ را تهيه كرده و خود آن را پختهام و براى شما آوردهام-پيامبر آن هديه را قبول كرد و دعا كرد خداوندا محبوبترين بندگانت را برسان كه در اين غذا با من هم
سفره شود در زدند.انس با اين آرزو كه خدايا اين محبوب از انصار باشد در را باز كرد-ديد على عليه السلام است. عذر آورد كه پيامبر فعلا سرگرم كار است و كسى را نمىپذيرد. بار ديگر دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و صداى در بلند شد و انس در را باز كرد و على بود و همان عذر را ذكر و على را رد كرد.
بار سوم در زدند و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود اى انس،در را باز كن، تو اول كسى نيستى كه قومت را دوست مىدارى.او از انصار نيست. انس مىگويد اين بار رفتم و على عليه السلام را آوردم و او با پيامبر صلى الله عليه و آله هم سفره و هم غذا شد (2)
جلوههاى عبادت على عليه السلام
ما على عليه السلام را نديديم و از حالات او در عبادت آگاهى نداريم ولى آنها كه تصادفا او را در برخى از حالات عبادتش ديدهاند نقلهاى حيرت انگيز دارند كه مطالعه آنها در كتب راويان دلها را مىلرزاند.
ابو درداء نمونهاى از حال عبادت او را اين گونه شرح مىدهد.سحرگاهان او را در حال قرائت قرآن در نخلستان ديدم كه قران مىخواند و اشك مىريخت.و هم او را در اواخر شب ديدم،واله و مبهوت،از خود بيخود شده،كه اشك مىريخت و جزع و بيتابى مىكرد.از شدت بيحالى بر روى زمين افتاد و خاموش شد.
به بالاى سرش شتافتم و او را چون چوبى خشك بر زمين ديدم-حركتش دادم-ديدم تكان نمىخورد-گفتم همه از خدائيم و بازگشت ما به سوى خداست (فاتيته فاذا هو كالخشبة الملقاة، فحركته فلم يتحرك-فقلت انا لله و انا اليه راجعون-مات و الله على بن ابيطالب-به خدا قسم على عليه السلام از دنيا رفت. گفتم بهتر است آن را به فاطمه عليها السلام خبر دهم،به در خانهاش رفتم و در زدم- فاطمه پرسيد كيستى؟گفتم ابو درداء خادم درگاه شمايم؟ چه خبر است در اين وقتشب؟ گفتم بانوى من سرت به سلامتباشد-على از دنيا رفته است.پرسيد او را در چه حالتى يافتى؟گفتم-در حال عبادت-فرمود على عليه السلام نمرده است.او از خوفخدا غش كرده (3) ..
.آن ديگرى نمونهاى ديگر از اين حالات على عليه السلام را در عبادت براى معاويه بيان كرد و اشك او را سرازير نمود.على عليه السلام در بندگى الحاح و زارى بسيار داشت و گاهى محاسن بدست مىگرفت و چون مار گزيدهاى به خود مىپيچيد و چون غم رسيدهاى اشك مىريخت.
عبادت ناشى از ايمان
على عليه السلام خدا را باور داشت.مىدانست خدا و حساب و معاد حق است.همه چيز براى او عينى شده بود و خدا را در همه جا و همه چيز مىديد. خود فرمود:هيچ پديدهاى را نديدم جز آنكه خداى را قبل از آن، با آن و پس از آن ديدهام: ما رايتشيئا الا و رايت الله قبله و معه و بعده (4) .عبادت او سر آمد بود و در اين مساله همين بس كه در نماز در سجده ضربه خورد و فرقش شكافت ولى دست از نماز برنداشت و نماز را تمام كرد.پس از ضربه خوردن او را به خانه مىبردند. نظرى به طلوع فجر افكند و فرمود:اى صبح،تو شاهد باش كه تنها در اين لحظه و اولين بار است كه على عليه السلام را دراز كشيده مىبينى!!.و بدين خاطر است كه امام سجاد عليه السلام مىفرمايد چه كسى مىتواند چون على عليه السلام خدا را عبادت كند: و من يقدر على عبادة جدى على بن ابيطالب.
او اهل عشق و مناجات عاشقانه بود.چشمانش از شوق ديدار خداگريان بود.و زيبائى و خلوص عبادت را پس از پيامبر تنها در زندگى على مىشد مشاهده كرد.رسول خدا صلى الله عليه و آله در شان ايمانش فرمود:اگر همه آسمانها و زمين را در يك كفه ترازو و ايمان على عليه السلام را در كفهاى ديگر بگذارند كفه ايمان على بيشتر سنگينى خواهد كرد (5) .
اخلاص على عليه السلام
على عليه السلام آن بنده پاكباختهاى است كه لذت ارتباط با خدا را با ذائقه دل چشيده و عظمت او را با ديده دل و با تمام وجودش آن را وجدان كرده است.به همين جهت از هر فرصتى براى تنها شدن با او استفاده مىكند و ديدار مكررش سبب آن نمىشود كه ذرهاى از احساس آن عظمت در درونش كاسته گردد و يا خود را در پيشگاه او بى محابا ببيند.
حضور قلب على عليه السلام در عبادت،خلوص او در اعمال و رفتار چنان عظيم است كه ذرهاى در آن غش نمىبينى. در مقام سازندگى خود به درجهاى رسيد كه مدير بر خود و مسلط بر خويش است. زمام نفس خود را در دست دارد و به هر صورتى كه بخواهد آن را حركت مىدهد و به همين جهت قادر مىشود همانند كسى كه خارى در چشم دارد صبر كند و دم برنياورد،آن هم صبر جانگزائى كه آدمى را پير مىسازد(6). جز او كيست كه در عين قدرت، در عين محق بودن، در عين فدائى اسلام و حقيقت بودن شمشير نكشد و با تمام امكانات در برابر خصم نايستد! </P> ;
عشق و اخلاص
او از معدود افرادى است كه در حيات اين جهانى عشق و اخلاص را توام ساختهاند و با معجونى از آن خود را سيراب مىنمودهاند.در اخلاص او اين بس كه در شب هجرت بدون اينكه احدى را ياور خود سازد و يا به آنها بگويد هواى او را داشته باشند در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد و سر دشمنان را به خود گرم داشت تا دشمن به تعقيب پيامبر صلى الله عليه و آله نپردازد و او فارغ البال بتواند طى مسافت كند.
خلوص او شگفت انگيز است.در جنگى كه خصم آن را طراحى و على عليه السلام را به شركت در آن و مقابله با آنان مجبور كرده بود فرمود: خداوندا تو مىدانى،آنچه را در اين مبارزه انجام دادهايم به خاطر حكومت و سلطنت و جلب منافع م
ادى نبود،بلكه به اين خاطر بود كه حقايق و نشانههاى آئين تو را به حال اول باز گردانيم و در زمين تو اصلاح كنيم تا بندگان ستمديده تو در پناه امنيت دينى تو زندگى كنند و قوانين تعطيل شده تو اجرا گردد (7) …
همه چيز براى خدا
روح على عليه السلام مملو از محبتبه خدا بود و اين دل آنچنان پر بود كه هيچ جاى خالى براى جادادن اخلاص براى غير خدا نداشت. او همچون ما در اين جهان وسيع با مال و زيور و زيبائىها مواجه بود،او همچون ما بشر بود و داراى هواى دستيابى به لذات مادى از غذا و لباس و جنبههاى غريزى ولى همه آنها را در راه محبوب فانى و قربانى مىكرد.
به گف
ته ابن عباس او در تمام امور رضاى خدا را مىطلبيد،همه كردار و رفتارش تحت الشعاع رضاى او بود و به همين جهت او را مرتضى خواندهاند.مال و موقعيت و عنوان در نزد او بهائى نداشت تا به خاطر آن دست از هدف اصلىبكشد.چشم به غمزه طناز آن نداشت تا دل او اسير آنها گردد.
او مىديد و مىدانست در عرصه سياستشكست مىخورد ولى زرنگى به معنى حيلهگرى نداشت و نمىخواست از راه فريب و اغراء و يا با استفاده از جهل مردم به پيش رود.خود در سخنى فرمود:به خدا قسم معاويه از من زيركتر نيست،بلكه او مكر و گناه آشكار مىكند اگر ناپسندى مكر در اسلام مطرح نبود من از زيركترين مردم بودم-و الله ما معاوية بادهى منى و لكنه يغدر و يفجر.و لو لا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس (8) .
شوق بندگى
او به خدا ايمان داشت و او را به واقع بندگى مىكرد و در اين بندگى هيچ شائبهاى نبود.خود در جملهاى مىگويد: خداوندا ترا بندگى نمىكنم بدان اميد كه طمعى به بهشت تو دارم، و يا به خاطر ترس از دوزخ تو نيست كه به عبادت تو مىپردازم،بلكه تو را شايسته عبادت ديدم و به عبادت تو پرداختم. ما عبدتك طمعا من جنتك، و لا خوفا من نارك، بل وحدتك اهلا للعبادة فعبدتك (9) در جائى ديگر عبادت خود را در مقام و موقعيتشكر و آزادگان قرار داده و عابدان را به سه گروه تقسيم مىكند به شرح زير:
– ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار گروهى خداوند را به طمع سودى عبادت مىكنند و اين عبادت بازرگانان است.
– و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد گروهى هستند كه خداوند را به خاطر ترس از دوزخ او عبادت مىكنند و اين عبادت بردگان است-و ان قوما عبدو لله شكرا فتلك عبادة الاحرار و قومى هستند كه خداوند را به عنوان نوعى سپاسگزارى و شكر عبادتمىكنند و اين عبادت آزادگان است
قطع از ما سوى الله
در طريق حركتبه سوى معبود هيچ چيز دل على عليه السلام را نمىلرزاند.او به رتبه و درجهاى رسيد كه عشقش،حب و بغضش علاقهاش را به فرزند و خانه و زندگى و همه چيزش را تحت الشعاع محبتخدا قرار داد و روان خود را از هر چه كه به وى تعلق مىداد پاك ساخته بود.و بدين خاطر تنها در راه او بود كه عاشقانه تلاش مىكرد او مصداق اين سخن از امام صادق عليه السلام بود كه:
– يحب فى الله در راه خدا دوست مىدارد-و يبغض فى الله و در راه خدا دشمن مىدارد- و يسخط فى الله و در راه خدا خشم مىكرد- و يرضى فى الله (10) و در راه خدا رضايت مىكردچنان شيداى وصل محبوب است كه مىگويد صبرت على عذابك و كيف اصبر على فراقك (11) و چنان مشتاق سخن گفتن با اوست ك
ه شب هنگام پس از بازگشت از آن همه كار و تلاش روزانه و با آن خستگى و فرسودگى بدن پس از مختصر استراحتى راهى مكان خلوتى مىشود تا در آن گوشه آزادانه حرف بزند و با تمام وجود بگريد مزاحم خواب و استراحت ديگران نشود.محيطهاى خلوت مدينه و كوفه، بيابانها و چاهها شاهد و مؤيد سخن ما در زمزمهها، نالهها، بيتابىها و اشك ريزىهاى على عليه السلام هستند. او در همه عمر راه درون را مىجست، به زندگى دنيوى و خانه مجللى و ثروت بسيار چشمى نداشت،دل به خدا داده و از همه بريده بود.
پىنوشتها
1- قصار نهج البلاغه
2- مستدرك صحيحين ج 3 ص 131
3- امالى-مجلس 18.
4- قصار نهج البلاغه
5- غاية المرام ص 509
6- خطبه شقشقيه
7- نهج البلاغه عبده ج 2 ص 18
8- نهج البلاغه
9- همان
10- طرائف الحكم
11- دعاى كميل
در مكتب امام اميرالمومنين (ع) صفحه 162
دكتر على قائمى
http://imamalinet.net
صفحه اصلی – موسسه قرآن و نهج البلاغه
کانال جامع دو نور در ایتا:
https://eitaa.com/twonoor
کانال جامع دو نور در تلگرام:
https://t.me/twonoor