6. اعجاز قرآن:
واژه اعجاز پس از عصر اهلبيت پديد آمده و در روايات اهلبيت با تعبير آيت، حجت و بيّنه از آن ياد شده است. تنها در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(عليه السلام) از قرآن به معجزه نيز تعبير شده است: «القرآنُ الّذي أَبانَ فيه نُبوَّتَه و أَظْهَرَ به آيَتَه و معجزتَه».[170] و مقصود از معجزه همان معناى اصطلاحى آن است؛ ليكن محققان انتساب اين تفسير به اهلبيت را تأييد نكردهاند.[171] در برخى از روايات از ديگر امامان اهلبيت(عليهم السلام) مانند امام رضا(عليه السلام)از حجت آيت و معجزه بودن آن در نظم سخن رفته است: «فعَظَّمَ الحجةَ فيه والآيةَ المعجزةَ في نَظْمِهِ» [172]، چنان كه در خطبه حضرت زهرا(عليها السلام)از قرآن تعبير به بينه شده[173] و از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه گروهى از يهوديان از آن حضرت پرسيدند: أيّ معجز يدل على نبوة محمد؟ و امام(عليه السلام)فرمودند: «كِتابُه المُهَيْمِنُ الباهِرُ لِعقولِ النّاظرينَ».[174] به يقين اهلبيت(عليهم السلام) به قرآن به عنوان دليل و شاهد نبوت پيامبر توجه ويژه داشته و در استدلالهاى خود از فصاحت و بلاغت، نظم معنايى، اعجاز محتوايى و معرفى آن به عنوان سند حقانيت پيامبر، ياد كرده و به آن استناد جستهاند. نكاتى كه درباره اعجاز قرآن در سخنان اهلبيت مطرح شده به شرح زير است:
الف. سبب انتخاب كتاب و سخن به عنوان معجزه و دليل بر رسالت، در برابر معجزات ديگر پيامبران چون عصا و يد بيضاى موسى، بينا شدن و شفا يافتن بيماران به دست حضرت عيسى. برخلاف ديدگاه كسانى كه پنداشتهاند نخستين بار قاضى عبدالجبار اسدآبادى (م. 415 ق.) اين نكته مطرح كرده[175]، اولين بار در روايتى از امام رضا(عليه السلام)آمده است.[176] نكته مهم در اين روايت آن است كه حضرت رضا(عليه السلام)، بُعد معنايى و شيوه استدلال قرآن را ملاك اعجاز آن معرفى مىكند؛ نه فصاحت و بلاغت آن و مىفرمايد: خداوند پيامبر(صلى الله عليه وآله)را در زمانى فرستاد كه سخنورى زياد شده بود، پس آن حضرت از طرف خدا پندها و حكمتهاى شيوا آورد كه گفتار آنها را باطل و حجّت را بر آنها تمامكرد.
ب. بيان فلسفه ادغام پيامهاى هدايتى پيامبر در سند نبوت و حقانيت او، زيرا در ميان پيامبران پيشين دستورالعملهاى هدايتى از معجزات جدا بود؛ اما در مورد پيامبر اسلام كتاب الهى همان معجزه و سند رسالت او ق
رار گرفت، چنان كه امامصادق(عليه السلام)فرمود: خداوند آن را دليل بر صدق راستگويان و جدايى آنان از دروغگويان قرار داد.[177] در روايتى ديگر منسوب به امام عسكرى(عليه السلام) آمده است كه قرآن نبى بودن و آيت بودن را آشكار مىسازد: «أبان فيه نبوَّتَه و أظْهَرَ آيَتَه و معجزتَه» [178]، ازاينرو در منظر اهلبيت قرآن بر اثر ابدى بودن آشكارتر از معجزات پيامبران پيشين معجزه و دليل آشكار بر نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىگردد.[179]
ج. يكى ديگر از ابعاد اعجاز قرآن ويژگى آورنده آن، يعنى امّى بودن پيامبر است. اينكه پيامبر تا پيش از بعثت نزد هيچ كس درس نخوانده با اين وجود معارف بلند قرآنى را آورده هرچند در برخى آيات (اعراف/7، 157؛ عنكبوت/29، 48) مطرح شده؛ اما در ميان مسلمانان و در تقرير اعجاز و اثبات سنديت قرآن براى رسالت در روايات اهلبيت مطرح شده است: «رجل منكم لايَقرَأ و لا يَكتُب و لم يَدرُس كتاباً و لا اختلف إلى عالم و لا تَعَلَّم من أحد… ثم أوتى جوامعَ العلم، علم الأولين والآخرين».[180] اين مقدمه در تقرير استدلال، كمتر مورد توجه اعجاز پژوهان قرار گرفته، به ويژه كسانى كه بر اعجاز بيانى و فصاحت و بلاغت تأكيد مىكنند، زيرا ممكن است انسانى درس ناخوانده در سخن گفتن چيرهدست باشد؛ اما نمىتواند معارف بلند بياورد و حكمتها و تاريخ پيشينيان را بيان كند. علامه مجلسى در اين باره مىگويد: ظهور قرآن عظيم از كسى كه از آغازتولد تا پايان عمر هرگز نزد انسانى تعليم نگرفته و چشم به كتابى ندوخته از بزرگترين معجزات است.[181]
د. هرچند برخى از روايات اهلبيت به نظم قرآن اشاره دارد[182]؛ اما شمارى ازاينروايات ضمن معرفى قرآن به عنوان سند رسالت پيامبر بر اعجاز محتوايى تكيه[183] و ويژگيهاى محتوايى قرآن مانند جاذبه، جاودانگى، جامعيت، عموميت، تأثير شگرف اخلاقى و اجتماعى، پاسخگو بودن و جديد بودن قرآن را مطرح مىكند. طرح مسائل عميق توحيد و معاد و اسرار خلقت در شكل استوار و متين آن توسط فردى امّى در جزيرة العرب حقيقتاً از مسائلى بود كه مىبايست قرآنپژوهان، آن را مورد توجه قرار داده، به عنوان مهمترين وجه اعجاز قرآن مطرح سازند، به ويژه آنكه قرآن خود را بارها با اوصاف هدايتگرى، شفاء، نور، بصائر و… معرفى كرده است. (بقره/2،185، انعام/6، 104، اسراء/17، 82، مائده/5، 15، يوسف/12، 111، نحل/16، 89) اين اوصاف بيانگر و
يژگيهاى مربوط به محتوا و معناى قرآن است؛ نه واژگان و عبارات و جنبههاى ادبى و زبانى آن. آيات تحدّى نيز اگر ناظر به خصوص اعجاز محتوايى نباشد، ناظر به اعجاز معينى نيز نيست. تكيه اهلبيت بر شناساندن محتواى قرآن و ذكر عظمت شأن آن بر محور معانى و معارف صحيح جريان متمايزى را در گرايش به علوم قرآن نشانمىدهد.
7. محكم و متشابه:
در روايات اهلبيت(عليهم السلام)آگاهى از محكم و متشابه قرآن ضرورتى گزيرناپذير و مقدمه فهم و تفسير قرآن شناخته شده است. قرآن داراى وجوه پنجگانه و يكى از وجوه آن، محكم و متشابه است و درباره آن گفته شده: به محكمات عمل و متشابهات را رها كنيد[184] يا در روايتى در معناى تشابه گفته شده: متشابه چيزى است كه برخى از آن با برخى ديگر شباهت دارد.[185] در روايتى ديگر همين تقسيم انجام گرفته، اما حوزه آيات محكم عمل و اعتقاد و حوزه آيات متشابه تنها اعتقاد و ايمان تعيين شده است[186] و چون آگاهى از محكم و متشابه ضرورى و معيار جواز تفسير است، ضرورت فراگيرى آن بازگو شده است، تا آنجا كه اميرمؤمنان، على(عليه السلام)آگاهى به آيات متشابه قرآن را از امتيازات خود و از آموختههايش از محضر پيامبر معرفى كرده است.[187]
بخشى از روايات تفسيرى اهلبيت به تفسير آيات متشابه اختصاص دارد. آنان افزون بر يادآورى ضرورت توجه به اين موضوع، براى شبههزدايى، اين دسته از آيات را تفسير كردهاند، كه نمونهاى ازآنها در رساله محكم و متشابه سيد مرتضى آمده است.[188]
8. ناسخ و منسوخ:
در قرآن كريم آياتى درباره نسخ آمده و نخستين بار اهل بيت(عليهم السلام) به اين موضوع و دستهبندى آيات احكام به دو قسم ناسخ و منسوخ و ضرورت آگاهى از آن در استنباط احكام پرداختهاند و پيش از ايشان كسى بدان توجهنكرده است و همه آثارى كه درباره نسخ نگاشته شده پس از قرن دوم است.[189]
روايات اهل بيت در زمينه نسخ چند دسته است: يك دسته در تعريف ناسخ و منسوخ است؛ مانند: «الناسخ الثابت و المنسوخ مامضى[190]» يا آمده است كه ناسخ چيزى است كه به آنها عمل مىشود و منسوخ آن است كه پيش از اين به آن عمل مىشده و آنگاه حكمى آمده كه آن را نسخ كرده است.[191] دستهاى ديگر رواياتى است كه اهل بيت قضات و مفتيان را به ضرورت آگاهى از آن توجه مىدادهاند؛ مانند روايتى كه ابوعبدالرحمن سلمى نقل مىكند كه على از قاضىاى پرسيد: «آيا
ناسخ و منسوخ را مىشناسى؟ او گفت: نه. حضرت به او فرمودند: هم خودت هلاك شدى و هم ديگران را هلاك كردى.[192] دستهاى ديگر رواياتى از اميرمؤمنان، على(عليه السلام) است كه من ناسخ و منسوخ قرآن را مىشناسم[193]، و در روايتى آمده كه آيهاى بر پيامبر نازل نشده، مگر اينكه آن آيه را بر من قرائت كرد و ناسخ و منسوخ آن را به من آموخت.[194] البته اصطلاح نسخ در روايات اهل بيت(عليهم السلام) به معناى رايج آن در همان عصر است و موارد تخصيص، تفسير، استثنا و ترك عمل به حكم بر اثر تغيير شرايط و تبديل موضوع را در بر مىگيرد كه از آن به«نسخ در اصطلاح مفسران سلف» تعبير شده است.[195]
9. عام و خاص:
از ديگر محورهاى علوم*قرآن و مقدمات تفسير آن آشنايى با عام و خاص است كه قرآنپژوهان از ابعاد گوناگون درباره آن سخن گفتهاند. روايات فراوانى از اهل بيت(عليهم السلام)در ضرورت توجه به انواع خطابهاى قرآن و از جمله عام و خاص آمده است.[196] به سبب اهميت آشنايى با عام و خاص و نقش آن در تفسير و فهم قرآن مفسران در قواعد تفسير و اصوليان در علم اصول به تفصيل از آن سخن گفتهاند؛ اما توجه اهل بيت به اين موضوع پيش از ديگران بوده است، چنانكه در رساله محكم و متشابه از اميرمؤمنان(عليه السلام)نقل شده كه آن حضرت در ضمن بيان تقسيمات قرآن به خاص و عام اشاره كردهاند. در آن عصر سخنى از صحابه و تابعين درباره آن مطرح نشده است.[197] در روايتى كه نعمانى از اميرمؤمنان(عليه السلام)نقل مىكند، حضرت عام و خاص در قرآن را بر چند دسته تقسيم مىكند: گروهى از آيات لفظ آنها عام و معناى آنها خاص است و گروهى لفظ آن خاص و معناى آن عام است، در حالى كه تعدادى ديگر از آيات به لفظ عام آمده؛ ولى مصداق واحدى دارد.[198]
10. امثال قرآن:
در روايات اهلبيت با تعبيرهايى گوناگون به امثال قرآن اشاره شده است؛ به عنوان نمونه در روايتى آمده است: «إنالقرآن نزل على خمسة وجوه… و أمثال و اعتبروا بالامثال[199]». در رساله محكم و متشابه منسوب به سيد مرتضى بحث مثلها آمده و معلوم نيست اين بحث از خود سيد است يا از اهلبيت[200]؛ اما به هر حال اهلبيت(عليهم السلام)نخستين كسانىاند كه به مجموعه امثال قرآن اشاره و آن را با اهميت وصف كردهاند و به تفسير و تطبيق آيات تمثيلى عنايت خاص داشتهاند، چنان كه در روايتى از امام صادق در تفسير آيه «اِنَّ اللّهَ لايَستَ
حيىِ اَن يَضرِبَ مَثَلاً ما بَعوضَةً» (بقره/2،26) به راز انتخاب پشه در مَثَل اشاره شده و اينكه چرا خداوند حشرهاى بسيار خرد را برگزيده، آنگاه ميان پشه و فيل مقايسه و وجود ويژگيهاى فيل در پشه يادآورى شده است[201] يا درباره تشبيه منافقان به چوب: «كَاَنَّهُم خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ» (منافقون/63،4) در روايتى از امام باقر(عليه السلام)آمده است كه اين تشبيه ازاينروست كه آنان نه مىشنوند و نه در مىيابند.[202]
11. قصص قرآن:
اهميت بحث قصص از آنروست كه بخش گستردهاى از آيات قرآن را قصههاى اقوام پيشين و زندگى پيامبران الهى تشكيل مىدهد. در روايات اهلبيت(عليهم السلام) اهداف و فلسفه تكرارها، توضيح و تفصيل داستانها و مرزبندى اخبار صحيح از ناصحيح مطرح شده است. آنان در موارد فراوانى ضمن تبيين قصصقرآن به اهداف اين قصص توجه كردهاند تا مخاطبان در پى آثار آن حركت كنند.[203] قرآن مىگويد: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ نَبَاَهُم بِالحَقِّ» (كهف/18،13)، ازاينرو در نهجالبلاغه بارها با اشاره به داستان انبياى پيشين و حتى داستان ابليس مىگويد: پند بگيريد: «فاعتبروا» [204] و در جايى مىگويد: داستان آنان براى كسانى كه عبرت بگيرند عبرت است. اهلبيت براى توجه ديگران به هدف قصههاى قرآنى آنها را توضيح و تفصيل مىدهند تا صورت قصه كامل و هدف آن واضح گردد.[205] و اين تفصيل براى آگاهى به جزئيات حال شخصيتهاى داستان نيست، بلكه هدف از آن ترويج حق و اشاعه اصول اعتقادى و آشكار كردن اعتقاد باطل است.[206]
روايات فراوانى در اين بخش نقل شده و نشان مىدهد كه اهلبيت تا چه اندازه زمينه گسترش و تفصيل قصص قرآن را فراهم كردهاند.
بخشى ازاينروايات نيز ناظر به تصحيح داستانهاست كه در فرهنگ عمومى جامعه به اسرائيليات آميخته شده بود. كتب روايى شيعه سرشار از احاديثى است كه به تصحيح قصهها و مخالفت جدى با روايات جعلى و اسرائيلى و رواج بازار قصهسرايانى پرداخته كه هدف آنها سرگرم كردن مردم به امور واهى براى غفلت آنان از فساد حاكمان جور بوده است؛ اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اشاره به قصهاى ناسازگار با ساحت قدس عصمت حضرت داود(عليه السلام)فرمود: اگر كسى را نزد من آورند كه معتقد باشد حضرت داود پيامبر، همسر اوريا را به همسرى خود درآورده است وى را مستحق حدّ مىدانم.[207] امام باقر(عليه السلام)نيز كعبالاحبار را كه از راويان اس
رائيليات بود، دروغگو معرفى فرمود[208] و در مبارزه با قصهپردازان به آيه «و اِذَا رَاَيتَ الَّذينَ يَخوضونَ فى ءَايـتِنا» (انعام/6،68) استناد و آنان را مصداق ذيل آيه: «فَاَعرِض عَنهُم حَتّى يَخوضوا فى حَديث غَيرِهِ[209]» شمرد. نمونه ديگر اينكه امامرضا(عليه السلام)در برابر آنچه به داود نسبت داده مىشود، يعنى سستى در امر نماز و نسبت قتل و زنا كه هرگز با شأن پيامبران سازگارى ندارد، اظهار شگفتى مىكند[210] و در روايتى مىفرمايد: قصه گويانِ مخالففرهنگ اهلبيت از سفيهاناند».[211]
بخشى از روايات اهلبيت درباره اهميت قصص قرآن است و از نظر آنان قصص قرآن نافعترين داستانها و بهترين آنهاست.[212]
از روايات مهم اهلبيت(عليهم السلام) در بخش قصص، استناد به آيات براى امور عملى و به ويژه در بخش احكام است؛ مانند استفاده از قصه حضرت ابراهيم و داستان بناى كعبه و جانشينى وى، براى نفى امامت و رهبرى هر ستمگرى تا قيامت[213] يا استناد به قصه حضرت موسى(عليه السلام) براى اثبات اشتراط وجوب امر به معروف و نهى از منكر به علم و آگاهى[214] و نمونهها در اين باره فراوان است.[215] برخىروايات نيز به تقسيمبندى قصّههاى قرآن مىپردازد[216] يا در مباحث كلامى به آنها استناد مىجويد،[217] يا قصههاى قرآنى را به معنايى جز معناى ظاهرى آن تأويل مىكند.[218]
12. قرائات:
اهلبيت(عليهم السلام) به درستخوانى و رعايت ترتيل قرآن توصيه كردهاند؛ ولى به اختلاف قرائات و لهجهها نپرداختهاند. علم قرائت به تدريج رواج يافت و گروهى به «قارى» موسوم شدند؛ اما در ميان مسلمانان قرائت رايج همان قرائت اميرمؤمنان(عليه السلام) و آن قرائت عاصم به روايت حفصبن سليمان است.[219] پديد آمدن قرائتهاى هفتگانه نيز پس از عصر اهلبيت است و آنان تأكيد داشتند كه با قرائتى كه مردم مىخوانند بخوانيد.[220] اهلبيت(عليهم السلام) به صراحت تأكيد كردهاند كه قرآن بر يك حرف نازل شده و پندار نزول قرآن بر 7 حرف (به معناى 7 قرائت) را تكذيب كردهاند.[221]
در سخنان اهلبيت(عليهم السلام) ديده نشده كه قرائت چندگانه را توجيه يا ترويج كرده باشند. البته برخى روايات تفسيرى شبهه تحريف را تأييد مىكند كه محققان قرآنى به آن شبهات پاسخ دادهاند[222].
نسبت ميان قرآن و اهلبيت:
امامان دوازدهگانه كه اهلبيت پيامبر و ذوىالقرباى آن
حضرت هستند (احزاب/23،33؛ شورى/42،23) در منابع شيعه و سنى مقام و ارج بالايى دارند، تا آنجا كه به توصيه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)سلام و درود بر آن حضرت (احزاب/33،56) بايد با سلام و صلوات بر خاندانش همراه باشد[223]، چنانكه افزون بر مقام طهارت و نزديكى آنان به پيامبر، بر شناخت معارف وحى و مقام علمى آنان از طريق اتصال به پيامبر و كسب آموزههاى وحيانى از آن حضرت تأكيد شده است. نمونهاى از اوصاف نقل شده از پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره اهلبيت چنين است: آنان هادى، راهنما[224] و منذر[225] هستند. و اختلاف ميان امت اسلامى را بر مىدارند.[226] اين اختلافزدايى شامل اختلاف در تفسير و فهم دين نيز مىگردد. از ديگر اوصاف ائمه اهلبيت(عليهم السلام)مسئوليت ايستادگى در برابر تحريفها، پاسخ به شبهات و راهنمايى ناداناناست.[227]
اما مهمتر دستهاى از اخبار است كه نسبت خاصى ميان اهلبيت و قرآن برقرار كرده، زمينهساز نگرشهاى متفاوت در باب جايگاه و نسبت ميان قرآن و اهلبيت گرديده است. اين روايات بر دو دستهاند: در برخى از آنها اهلبيت پيامبر «عِدل و همتاى قرآن» شناسانده شدهاند و در دستهاى ديگر آياتى را بر اهلبيت منطبق كردهاند كه بيانگر مقام و موقعيت آنان است، و پيش از اين به نمونهاى از آن اشاره شد؛ اما مهم تبيين دسته نخست ازاينروايات است كه ناظر به علم اهلبيت به قرآن است. اين روايات پرشمار داراى تعبيرهايى گوناگون و مضمونى واحد است كه درباره آنها مىتوان ادعاى تواتر معنوى كرد؛ مانند اينكه اهلبيت(عليهم السلام) عالم به سراسر قرآناند[228]، آنان راسخان در علماند[229]، اگر از آنها درباره قرآن بپرسيد، به شماخبر مىدهند، آنان عالم به تفسير و تأويل قرآن هستند[230]، علم آسمان و زمين و حقايق جهان را از قرآن استخراج مىكنند.[231] در برخى روايات نيز آمده كه اگر بخواهند درباره سورهفاتحةالكتاب تفسيرى بنگارند به اندازه بار70 شتر خواهد شد.[232]
اين گونه مضامين زمينه اين پرسش را فراهمكرده، كه نسبت ميان قرآن و اهلبيت چيست و ارجاع به اهلبيت براى دستيابى به مراتب برتر فهمقرآن است يا براى اصل فهم آن؟
اهلبيت و فهم قرآن:
از مباحث پيشين اين نكته آشكار مىگردد كه مدرسه اهلبيت نسبت به صحابه و تابعان برجستگى ويژهاى دارد. اين برجستگى به سبب وابستگى به پيامبر و پيوند با آموزههاى وحيانى است؛ اما آيا اين سخن بدين معناست كه بدون رجوع به روايات اهلبيت، قرآن مبهم و نامفهوم و ظواهر آن فاقد حجيت است و دستيابى به آن تنها از طريق روايات تفسيرى ميسوراست؟
گروهى از محدثان و اخباريان شيعه از ديرباز چنين مىپنداشتند كه قرآن جز براى پيامبر و راسخان در علم قابل فهم و حجت نيست و آنان اگر آيه و سورهاى را تفسير كردهاند براى ديگران قابل استفاده و تمسك است و گرنه بايد توقف كرد و فهم آن را به اهلش واگذاشت.[233] از سخنان قاضى عبدالجبار اسدآبادى (م. 415 ق.) كه اين پندار را نقد مىكند، چنين بر مىآيد كه اين انديشه نادرست در قرن پنجم مطرح بوده است[234]، گرچه پيش از اين در دوران تابعان كسانى مانند سعيدبن مسيب و عبيده سلمانى – بدون آنكه رجوع به اهلبيت را مطرح كنند – بر اين باور بودهاند كه اظهار نظر در معانى آيات قرآن جايز نيست[235]؛ ليكن اين انديشه از قرن يازدهم گسترش يافت و در ميان گروهى از اخباريان و بعدها به وسيله كسانى كه ظاهراً و به ويژه در فقه با اخباريان دلدادگى نداشتند، ولى افكار و عقايد اين گروه به صورت ناخواسته بر افكار آنان اثر جدى گذاشت ديده مىشود و در نتيجه همان عقايد را با تعبيراتى ديگر در معارف و عقايد ابراز مىكردند.[236] دليل اين گروه رواياتى مانند «إنمّا يَعْرِف القرآنَ مَن خُوطب به = همانا قرآن را مخاطب آن مىشناسد» [237] است. بر پايه اينگونه روايات چون مخاطب قرآن پ
يامبر و راسخان در علماند و فقط آنها مىتوانند قرآن را بفهمند، براى ديگران قابل فهم نيست، به ويژه آنكه بخشى از آيات قرآن عام و مطلق است و با سخنان پيامبر و اهلبيت(عليهم السلام)تخصيص و تقييد خورده و آن مقيِّدها و مخصِّصها در اختيار ما نيست و استناد به ظواهر آنها نادرست است. از سوى ديگر روايات فراوانى در نهى و نكوهش از تفسير به رأى رسيده است.[238]
مخالفان اين ديدگاه بر آناند كه بىترديد خداوند متعال قرآن را براى همه جهانيان نازل كرده و از همه مخاطبان خود خواسته تا تعاليمش را برگيرند و آن را بفهمند (ص/38،29) و به زبان قوم هم آورده (ابراهيم/14،4) و راه جديدى در لغت عرب و اسلوب بيان نيز اختراع نكرده، بلكه با همان الفاظ و معانى، و با زبان متداول با مردم سخن گفته است: «اِنّا جَعَلنـهُ قُرءنـًا عَرَبيـًّا لَعَلَّكُم تَعقِلون» (زخرف/43،3) و به مردم فرمان تفكر و تدبر در قرآن داده است. اگر قرآن قابل فهم و تفسير نبود يا فهم آنان حجت نبود، مخاطبان را بر عدم تأمل و تدبّر در قرآن توبيخ نمىكرد. (نساء/4،82) اگر قرآن در دسترس فهم بشر نباشد، چگونه مىتواند براى مردم نور، موعظه، بلاغ، بشارت و انذار باشد، در صورتى كه خطاب قرآن مستقيماً به تودههاى مردم است، افزون بر اين از اهلبيت(عليهم السلام)رواياتى رسيده است كه به قرآن رجوع كنيد و حتى در پارهاى از روايات از زبان اهلبيت اعتقاد به مبهم بودن قرآن موجب هلاكت مردم معرفى و شديداً رد شده است، چنان كه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است: «فَمَن زَعَمَ أنّ كتاب الله مُبْهَمٌ فقد هَلَك و أَهْلَك».[239] چنين نيست كه مقيِّد و مخصِّص داشتن قرآن باعث اجمال آن باشد، زيرا افزون بر اينكه اين مخصِّص و مقيِّدها مربوط به احكام است، در خود قرآن شاهدى بر آنها وجود دارد، چنان كه اهلبيت(عليهم السلام)فرمودهاند: در قرآن چيزى نيست، مگر اينكه در توضيح و تبيين آن دليلى در قرآن آمده كه مردم نمىدانند[240]، ازاينرو لازم است چنانكه خود قرآن فرمان تأمل و تدبر داده، آن شواهد را بيابند و از همين رو كسانى مانند شيخ انصارى رمز تأكيد و تدبر را افزون بر ژرفنگرى و دقت در پيام، كشف همين نكات و شواهد دانستهاند.[241]
اما مدلول روايتى كه مىگويد: قرآن را تنها مخاطب آن مىشناسد بر فرض صحت خبر و دلالت آن، بدين معنا نيست كه قرآن حجت و قابل استناد نيست، بلكه بدين معناست كه شناخت كامل
و معرفت حقيقى سراسر قرآن و از جمله بطون گوناگون آن، تنها براى مخاطبان آن حاصل مىگردد و براى اشاره به اين گونه معرفت تعبير «يَعْرِفُ» آمده؛ نه يفسّر و يأوّل. به همين سبب بسيارى از محققان شيعه تأكيد كردهاند كه همه مردم در اصلِ امكان فهم ظواهر و تفسير قرآن مشتركاند و آنچه به امامان معصوم و اهلبيت(عليهم السلام)اختصاص دارد، امور ديگرى است. (همين مقاله =>اهلبيت و روش اختصاصى در فهم)
بنابراين بايد سه حوزه فهم ظاهر و تفسير و تأويل را در نسبت ميان اهلبيت و قرآن مشخص كرد. آنچه در بحث حجيتِ ظواهر قرآن مطرح است به مدلول مطابقى و تضمنى متن مربوط مىشود؛ بدون ترديد متن قرآن مانند هر متنى ديگر قابل استناد است.
اما در حوزه تفسير كه به معناى كشف و اظهار و پردهبردارى است[242] بايد اين نكته روشن شود كه مراد از اين پرده بردارى چيست و اهلبيت در اين زمينه چه نقشى دارند و تفسير آنان با تفسير ديگران چه فرقى دارد؟ روشن است كه پرده برداشتن در جايى است كه معنايى خاص از لفظ به ذهن نمىرسد و نيازمند بررسى و كشف است، و معمولا چنين كاوشى با بررسى مدلولهاى ضمنى و لوازم كلام حاصل مىگردد؛ يعنى مفسر بايد لوازم آشكار و غير آشكار كلام را بررسى كند تا اين نوع از پياماستخراج شود.
ادامه دارد…
منبع : دائره المعارف قرآن کریم (جلد 5) – مرکز فرهنگ و معارف قرآن
www.iyqa.ir