ارزیابی نظریهء یادگیری
در سال 1959 جامسکی مقالهای را با لحن شدیدا انت
قادی در باب”رفتار زبانی”بی. اف. اسکینر یکی از روانشناسان مشهور به رشتهء نگارش درآورد.
دههء 1930 دوران حاکمیت افکار رفتار گرایان در میان زبانشناسان آمریکایی بود. توجه غالب رفتارگرایان در آن زمان به جای نقش موجود زنده در امر یادگیری به بررسی رفتار قابل رویت حیوانات معطوف گشت. گاه برخی رفتار گرایان به ویژه اسکینر نتایج حاصل از این آزمایشها را جهان شمول پنداشته و تمامی رفتارها را تنها به واسطهء در نظر گرفتن شرایط محرک خارجی و بدون توجه به فرایندهای تداخلی توجیه میکردند. نظریههای محرک45 پاسخ در آن زمانه به شدت رواج داشت. اسکینر بر این باور بود که کودک زبان را از طریق شرطی شدن عامل میآموزد. یادگیری از طریق شرطی شدن عامل دارای دو مفهوم اساسی است: عامل عملی (یعنی کلام کودک) است که از سوی ارگانیسم انجام میگیرد. عملی که به پیامد ویژهای منجر شده و عامل را تقویت مینماید. در صورت مطلوبیت پیامد عمل برای ارگانیسم احتمال تکرار آن افزایش یافته و گفته میشود که عمل تقویت میگردد. در واقع از همین جا نقص نظریهء یادگیری آشکار میشود زیرا مشخص نیست چگونه میتوان پیشبینی نمود که حوادث برای ارگانیسم نقش تقویتکننده را دارند. در آزمایشگاه، این مسئله به آسانی قابل کنترل است. حیوانی که 80 درصد وزن بدن خود را از دست داده، غذا را تقویتکنندهء مثبت خواهد یافت. بههرحال هنوز مشخص نشده که دقیقا چه پدیدههایی موجب تقویت یادگیری زبان در کودک میشوند. بنابراین پیش از هر گونه اظهارنظری، درک دقیق تقویت ضروری به نظر میرسد. شناسایی محرک نیز مشکلاتی را پدید میآورد. زمانی که عاملی تثبیت میگردد، وقوع مجدد آن منوط به حضور یک محرک میباشد. آگاهی از به زبان آوردن جملاتی که متناسب با شرایط خاص اجتماعی است مهارت پیچیدهای به شمار میرود و تشخیص آن دشوار است. و بالاخره اینکه تبیین عامل نیز مشکلاتی را به وجود میآورد. اختلافنظر اسکینر و چامسکی بر سر ماهیت آنچه که فراگرفته میشود به حدی است که هرگونه مصالحه میان آنها در این مورد دشوار به نظر میرسد.
چنین به نظر میرسد که دانشمندان در مورد نقش روانشناسی رفتاری و نظریات آن پیرامون فراگیری زبان مادری همواره با شک و تردید مواجه بودهاند. بههرحال طی سالهای اخیر تحقیقات بسیاری در زمینهء ادعاهای رفتارگرایان انجام شده است که البته برخی از آنان صحت این ادعاها را به اثبات رساندهاند.
به عنوان مثال، تحقیقات پژوهشگران در زمینهء معنای واژهها نشان داده که شبکهای از مجموعهء تداعیهای محرک پاسخ در معناشناسی دخالت دارد. با این حال، این پرسش همچنان باقی است که فراگیری معانی واژهها چگونه از طریق تداعیها امکانپذیر میباشد؟ رفتارشناسان بر این این باورند که شرطی شدن کلاسیک عمدتا چنین امری را موجب میگردد. جمعی از پژوهشگران از بزرگسالات خواستند تا فهرستی از واژهها شوک الکتریکی وارد میآمد. واژههایی که پیش از شوکها ارائه میشد نهایتا به عنوان واژههای ناخوشایند محسوب شده و واکنشهای عاطفی را پدید میآورد که شمابه با خود شوک بود (مثلا واژهء ترس) . محققان چنین استدلال کردند که فرایندهای مشابه شرطی شدن طی دوران رشد موجب عکس العملهای متفاوت نسبت به کلمات میشود. رفتارگرایان توان “تقویت”را برای تعدیل رفتار کلامی مورد بررسی قرار دادند. معمولا آزمایش گربه هنگام مکالمه با بزرگسالان مورد آزمایش تقویتکننده کلامی (مثلا کلمه عالی است) را پس از پاسخ آنان به کار میبرد. بنابر مشاهدات آنان سرعت پاسخ طی مرحلهء تقویت کاهش یافت. و به هنگام متوقف شدن تقویت کاهش مییافت. تأثیر”تقلید”نیز موضوع مورد مطالعهء رفتارگرایان بوده است. در این مطالعات غالبا رفتار بزرگسالی که صورتهای دستوری خاص را در جملات به کار میبرد، مورد بررسی قرار میگیرد. متاسفانه به واسطهء بررسی الگوهای دستوری”جدید”بزرگسالان نمیتوان شواهد قانعکنندهای را دربارهء کودکان یافت.
و اما مشکل پژوهشهایی که پیش از این مطرح گردید، تفاوت آشکار بین کنش متغیر زبانی و رفتارهای اکتسابی است: بنابراین وادار کردن بزرگسالان به استفاده از صورتهای دستوری بیشتر از طریق تقویت کلامی کاملا متفاوت با آموزش قواعد دستوری جدید است. علاوه بر آن پژوهشگران باید به بررسی رفتار کودکان در محیط زبانی طبیعی آنها بپردازند. در صورت فقدان عامل به ظاهر موثر برای افزایش یادگیری در آزمایشگاه در محیط طبیعی کودک، به چنین عاملی برای تبیین فراگیری زبان نمیتوان متوسل شد. بسیاری از پژوهشگران چنین استدلال کردهاند که در محیط خانه برخلاف آزمایشگاه، کودکان از آموزشهای لازم برخوردار نمیشوند.
بنابر مشاهدات انجام شده والدین از نظر کلامی کودکان خود را برای تولید جملات دستوری تشویق نمیکنند. (تریمن و اشنایدرمن 1984، پنر 1987) 46
اما این پژوهشگران مشاهده کردند که والدین به هنگام مشاهدهء صحت محتوای کلامی جمله (روابط معنایی) صرفنظر از تناسب نحوی آنها بیشتر گرایش به بر زبان آوردن کلمات تشویقکننده را داشتند.
پژوهشهای متعدد حاکی از آنند که انسانها قادر به شناسایی محرک زبانی در محیط و پردازش اطلاعات زبانیاند. دو تن از پژوهشگران در پی آزمایشهای خود مشاهده کردند که نوزادان سر خود را طرف صداهای انسان برمیگردانند نه صداهای دیگر. رفتار زبانی انسان قطعا همچون زنجیرههای محرک- پاسخ که برای تبیین دیگر رفتارها به کار میروند به صورت زنجیرهوار تشکیل مییابند. تعداد کامل جملات احتمالی در زبان به حدی است که یادگیری هریک از آنها از طریق تداعی با مجموعهء خاصی از محرکهای محیطی تقریبا امکانپذیر است. خلاصه اینکه رهیافت رفتاری قادر به توجیه فرضیهء اصلی خود مبنی بر پیشبینی و کنترل رفتار زبانی نمیباشد. شاید یکی از دلایل عدم توفیق این فرضیه آن باشد که رفتارگرایان بهندرت فرضیههای خود را در محیطی طبیعی مورد آزمایش میدهند. همین مسئله تعمیم رفتار کودکان را دشوار یا حتی غیر ممکن میسازد.
البته با وجود تمامی این نقاط ضعف در فرضیهء رفتارگرایی باید به خاطر داشت که فراگیری زبان نوعی تغییر در رفتار است که به مرور زمان حادث میشود. بنابراین بررسی فراگیری زبان مادری باید جنبههای مکانیسم کلی یادگیری در برگیرد. مکانیسمهایی که به واسطهء رهیافت رفتاری بهطور گسترده مورد مطالعه قرار میگیرند.
رهیافتشناختی پیاژه:
پیش از پرداختن به
جزییات رهیافت شناختی بهتر است تا آرا و عقاید پیاژه47 روانشناس مشهور سویسی را در این زمینه مطرح نماییم. ویژگیهای نظریهء شناختی ژان پیاژه از بسیاری جهات منطبق بر خطوط عمدهء تبیین سنتی فراگیری زیان از دیدگاه زبانشناسان است. وی نیز بر نقش ساختارهای درونی به مثابهء عناصر تعیینکنندهء نهایی رفتار تاکید ورزیده و همچنین زبان را به منزلهء نظامی نمادین برای بیان هدف یا معنا میداند. مهمتر از همه آنکه زبان از دیدگاه وی ویژگی ذاتی جداگانهای محسوب نمیشود بلکه تنها یکی از تواناییهای مختلفی قلمداد میگردد که از بلوغ شناختی نشأت میگیرد. به اعتقاد پیاژه توالی رشدشناختی، توالی رشد زبان را تعیین میکند. در سال 1975، پیاژه و چامسکی در پی ملاقاتی موضوع فطریگرایی زبان را به بحث گذاشتند. چامسکی بر این باور بود که مکانیسمهای کلی رشدشناختی نمیتوانند بیانگر ساختارهای انتزاعی پیچیده و ویژه زبان باشد، علاوه بر آن محیط زبانی نیز نمیتواند بیانگر باشد که در زبان کودک آشکار میشود. بنابراین زبان یا دستکم جنبههای قواعد و ساختار زبان باید ذاتی (فطری) باشد. از سوی دیگر پیاژه مصرانه تاکید میورزید که ساختارهای پیچیده زبان نه ذاتیاند و نه آموخته میشوند. بلکه این ساختارها در نتیجه کنش دائم میان کارکرد شناختی و محیط زبانی و غیرزبانی او پدیدار میگردند. وی همچنین به پذیرش نظریهء فطری بودن یادگیری زبان تمایلی نداشت.
پیاژه هرگز بهطور مستقیم به پدیدهء زبان نپرداخت. با این حال وی طی پژوهشهای خود یکی از مفصلترین و جامعترین نظریهها را در مورد رشدشناختی کودک فراپیش نهاد. پیاژه با نادیده انگاشتن نقش عوامل اجتماعی در رشد زبان کودک بر این باور است که کودک پیش
از فراگیری زبان بر واقعیت دنیای فیزیکی پیرامون خود واقف میگردد. هوش و استعداد کودک محصول کنش متقابل محیط و ساختارهای ذهنی خاص است. پیاژه با دنبال کردن مسیر تحولی این ساختار چنین نتیجه گرفت که کودکان در خلال رشد مراحلی را سپری میکنند. هر مرحله به واسطهء ویژگیهای تفکر کودک مشخص گردیده و همهء کودکان بهطور ثابت این مراحل را میگذرانند، این مراحل عبارتند از مرحله حسی 48-حرکتی (از تولد تا 18 ماهگی) ، مرحلهء پیشعملیاتی49 (18 ماهگی تا 7 سالگی) مرحله عملیات50عینی (7 تا 11 سالگی) و مرحلهء عملیات صوری51 (11 سالگی) .
و اما برای تشریح رابطه میان رشد زبانی و شناختی باید نخستین مرحلهء رشد هوشی را که توسط پیاژه مطرح شده بررسی کرد. از دیدگاه وی دوران نوزادی (از دوران تولد تا حدود 18 ماهگی یا 2 سالگی) مرحلهء هوش حسی- حرکتی است. فرض میشود که این مرحله پیش زبانی است چرا که کودکان هنوز برای نشان دادن اشیاء در محیط از نمادها استفاده میکنند. به اعتقاد پیاژه، کودکان در این مرحله تنها از طریق حس مستقیم (اشیاء) و اعمالی که بر روی آنها انجام میدهند (حرکت) بر حقایق جهان واقف میکردند و برای اشیایی که قادر به مشاهدهء آنها نباشند وجودی قائل نمیشوند. کودکان در اواخر یک سالگی مفهوم اثبات نسبی را دریافته و نیز درمییابند که اشیا دارای ثبات و هویتیاند که به غیر از ادراک آنهاست. و در این زمان است که کودک برای اشیایی که شاید از نظر غایباند از نمادها استفاده میکند و این نمادها به نخستین واژههای کودک بدل میگردد. بنابراین به اعتقاد وی درک ثبات شئ لازمهء فراگیری زبان است. همچنین رشدشناختی پیش از انعکاس یافتن در مهارتهای زبانی کودک به وقوع میپیوندد، ب
ه عنوان مثال ترکیبات نخستین واژههای کودک به ادراک وی از روابط معنایی میات اشیاء و مردم در جهان وابستهاند (باور من 1982) . 52
ارزیابی دیدگاهشناختی:
نظریهپردازان دیدگاهشناختی هرگونه پیشرفت در مراحل اولیهء فراگیری زبان را با معیارهای غیرزبانی همچون بازی نمادین با اشیا و تقلید اصوات مرتبط میدانند. آنان بر این (به تصویر صفحه مراجعه شود) باورند که کودک پیش از بر زبان آوردن نخستین واژهها مفاهیم اشیا را در ذهن خود دارد. شواهد متعدد پژوهشی حکایت از آن دارند که مهارتهای خاصشناختی با معیارهای ویژهء زبانی در ارتباط است.
به عنوان مثال کودکان در 18 ماهگی به شیوههای خاص اشیا را در ذهن خود طبقهبندی میکنند که این دوران مقارن با افزایش سریع واژههای اشارهای در خزانهء واژگانی آنهاست.
پژوهشهای اسلایین53و همکارانش حاکی از آنست که فراگیری تکواژهای خاص (مثلا نشانهء جمع) در پی درک کودک از ویژگیهای معنایی این تکواژها حاصل میشود.
در سال 1983 بیتز54در پی مطالعات خود به این نتیجه دست یافت که کودکان برای رمز گشایی55کد دستوری در زبان خود مقولات معنایی را به کار میبرند که بر پایهء جنبههای شناختی باشد. در واقع این نتیجهگیری ظاهرا قویترین جنبهء رهیافتشناختی است. (پینکر 1984)
اما در عین حال این نظریه دارای نقاط ضعفی است. بسیاری از انتقادات متوجه دیدگاه شناختی پیاژه میباشد.
متاسفانه باید این واقعیت را پذیرفت که پیاژه در پیشبرد نظریههای رشد زبانی نقش چندان مهمی را ایفا ننمود. وی نیاز به پذیرش توانایی یادگیری واژهء زبانی را به چالش طلبیده و مدعی بود که یادگیری زبان در چهارچوب مکانیسمهای کلی سازگاریشناختی، قابل انطباق است. به اعتقاد وی رشد زبان به واسطهء رشد شناختی محدود میشود به گونهای که کودک تنها پس از رسیدن مرحلهای از کنترل شناختی است که بر جنبههایی از زبان تسلط مییابد. علاوه بر آن پیاژه دربارهء بسیاری از مسائل مربوط به رشد زبانی سکوت اختیار نمود. وی در بارهء رشد ویژگیهای خاص زبانی، چندان چیزی برای گفتن نداشت. پیاژه همچنین منکر بسندگی زبان برای شناخت بوده و نیز باور نداشت که رشد شناختی برای رشد زبانی کافی است. هرچند پیشرفت در رشد زبانی از بعضی جهات لازمهء رشدشناختی است اما رشدشناختی پیشرفت زبانی را تضمین نمینماید. در این میان باید فرایندهای دیگری وارد عمل شوند، فرایندهایی که پیاژه اصلا به
آنها نپرداخت.
بسیاری از صاحبنظران بقر این باورند که پیاژه نقش”دیگران”در رشد زبان کودک را کم اهمیت میپنداشت. البته در اینکه”هوش” کودک در مرحلهء پیش از سخن گفتن، نقش مهمی را ایفا میکند شکی نیست اما این نتیجهگیری که هوش ریشه در عوامل اجتماعی ندارد آنهم به صرف اینکه کودک قادر به سخن گفتن نیست به ریر سوال رفته است.
همچنین پیاژه بر این باور است که برخی تواناییها در مرحلهای از رشد (مثلا وقوع همزمان نخستین واژهها و درک ثبات شی) دارای مکانیزمشناختی مشترک میباشند. مثلا نخستین دندان شیری کودک همزمان با بیان نخستین واژهها رشد مینماید. این وقایع به لحاظ زمانی با یکدیگر همبستهاند56اما نمیتوان ادعا کرد که رشد نخستین دندان کودک باعث رشد زبانی وی میشود. روش بهتر برای مشخص ساختن این رابطه تشخیص رشد مهارتهای شناختی است که پیش از مهارتهای زبانی پدیدار میگردد.
بنابراین اگر کودکی بدون آشکار ساختن مهارتشناختی لازم، مهارت زبانی را از خود نشان دهد، عدم کارآیی فرضیه آشکار میشود. متاسفانه همانگونه که بیتز و سیندر خاطرنشان ساختهاند یافتن چنین مواردی با توجه به محدودیتهای سنجش تقریبا امکانناپذیر است.
بهترین روش برای آزمودن روابط سببی57 بین شناخت و زبان، کنترل آزمایشی مهارتهای لازمشناختی به منظور درک اثرات آن بر مهارتهای زبانی است.
در سال 1981 دو تن از پژوهشگران مهارتهای شناختی مختلفی را که پیاژه مطرح ساخته بود به کودکان آموزش
دادند. این آموزش ارتباط غیرکلامی را تسهیل نمود. به هر حال باید در تعمیم این نتایح در محیطی غیر از آزمایشگاه مختاط بود. به عبارتی دیگر باید مشخص ساخت که آیا این مهارتشناختی خاص واقعا برای رشد زبان ضروری است؟علاوه بر آن آیا میتوان احتمال داد که آموزش مهارت زبان باعث بهبود در مهارتهایشناختی، شود یعنی مسئله جنبهء عکس را پیدا کند؟
تنی چند از پژوهشگران به وجود مواردی پی بردهاند که به واسطهء آنها میتوان مهارتهای زبانی و شناختی را مجزای از یکدیگر دانست. نمرات کودکان دچار سندرم ترنر58در مهارتهای شناختی بسیار پایین اما مهارتهای زبان آنها در حد طبیعی بود.
خلاصه اینکه مسئله نقش تعیینکننده رشد شناختی در رشد زبانی در این زمانه همچنان مبهم است. علیرغم فراوانی شواهد پژوهشی، مشکلات ناشی از به کارگیری روش تحقیق مانع از تفسیر اطلاعات میگردد.
ادامه دارد…
http://psychoanalyse.blogfa.com