پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله در عهد جدید
در قرون اولیه میلادى، مردم در انتظار پیامبرى نظیر موسىعلیه السلام بودند. براى کسانى که با عهد جدید آشنایى داشته باشند این مطلب غیر قابل انکار است. بر اساس عهد جدید و اسناد به دست آمده در سواحل بحرالمیت، مردم در عصر حضرت یحیى و حضرت عیسىعلیهما السلام در انتظار چند نفر بودند. این انتظار در مواقع گوناگونى ظهور و بروز داشته است:
الف- «آن نبى» پس از موعظه روز عید:
در روز عید بزرگى که حضرت عیسىعلیه السلام مردم را موعظه مىکردند، پس از اتمام موعظه، در بین مردم اختلاف افتاد که او چه کسى است. بعضى او را همان پیامبرى دانستند که حضرت موسىعلیه السلام و دیگران به آن بشارت داده بودند و بعضى دیگر او را مسیح موعودعلیه السلام دانستند: «آنگاه بسیارى از آن گروه چون این کلام را شنیدند، گفتند: در حقیقت، این شخص همان نبى است و بعضى گفتند: او مسیح است و بعضى گفتند: مگر مسیح از جلیل مىآید؟… پس درباره او در میان مردم اختلاف افتاد.» (۲۴) از این عبارت به خوبى هویداست که مردم در انتظار یک مسیح و یک پیامبر موعود بودند. به عبارت دیگر، آنها در انتظار دو نفر بودند به همین دلیل در بینشان اختلاف افتاد; زیرا بعضى گفتند این است و بعضى گفتند آن!
ب- «آن نبى» پس از معجزه اطعام:
در طبریه، آن سوى دریاى جلیل، گروه بسیارى به پیشواز حضرت عیسىعلیه السلام آمدند. آن حضرت با پنج قرص نان و دو ماهى کوچک تمام آن جمعیت را، که در حدود پنج هزار نفر بودند، اطعام کردند. «چون سیر شدند حضرت دستور دادند که پارههاى باقىمانده را جمع کنند تا چیزى ضایع نشود. پس جمع کردند و از پارههاى پنج نان جو، که از خورندگان زیاده آمده بود، دوازده سبد پر کردند. چون مردمان این معجزه را، که از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: “این البته همان نبى است که باید در جهان بیاید” و اما عیسى چون دانست که مىخواهند بیایند و او را به زور برده پادشاه سازند باز تنها به کوه برآمد.» (۲۵)
ج- «آن بنى» در تفحص یهود و شهادت حضرت یحیىعلیه السلام:
وقتى حضرت یحیىعلیه السلام به ارشاد و موعظه مردم پرداختند، درباره او به تحقیق و تفحص پرداختند. در انجیل یوحنا، در این باره چنین آمده است: «این استشهادت یحیى در وقتى که یهودیان از اورشلیم، کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستى. معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم. آنگاه از او سؤال کردند: پس چه؟ آیا تو الیاس هستى؟ گفت: نیستم، آیا تو «آن نبى» هستى؟ جواب داد که نى. آنگاه بدو گفتند: پس کیستى تا به آن کسانى که ما را فرستادهاند جواب بریم؟ درباره خود چه مىگویى…؟ فرستادگان از فریسیان بودند. پس از او سؤال کرده، گفتند: اگر تو مسیح و الیاس و «آن نبى» نیستى پس براى چه تعمید مىدهى…؟ یحیى در جواب ایشان گفت:… او آن است که بعد از من مىآید، اما پیش از من شده است. من لایق نیستم بند نعلینش را باز کنم.» (۲۶) «او از من تواناتر است.» (۲۷)
چنان که مکرر بیان شده است، انبیاى بنىاسرائیل پیوسته از ظهور «مسیح» و «پیامبرى نظیر موسى» خبر داده بودند. بنابراین، طبیعى بود که مردم گمان کنند حضرت یحیىعلیه السلام همان «مسیح موعود» و یا پیامبر موعود باشد. بدین سبب، حاکمان اورشلیم برخود لازم و واجب مىدانستند که از این موضوع تحقیق کنند. آنها افرادى ساده لوح و زودباور نبودند; اگر کسى ادعاى نبوت مىکرد به خوبى، تحقیق مىکردند. تحقیق در مورد دعاوى کسانى که ادعاى نبوت مىکردند و یقین به صحت و سقم ادعاها از وظایف شوراى بزرگ سنهدرین بود. این شورا از ۷۱ نفر عضو مشاور تشکیل مىشد. (۲۸) از اینرو، شوراى مزبور، که انجیل یوحنا آن را «یهود» مىنامد، هیئتى اعزام کرد ت
ا درباره دعاوى یحیىعلیه السلام تحقیق کنند. هیئت اعزامى سه سؤال از حضرت یحیىعلیه السلام پرسیدند:
1- آیا تو «مسیح موعود» هستى؟
2- آیا تو الیاس نبى هستى؟
3- آیا تو
«آن نبى» – پیامبر موعود – هستى؟
حضرت یحیىعلیه السلام در جواب سؤال اول، اقرار کرد که مسیح نیست. سؤال دوم درباره حضرت الیاسعلیه السلام بود. یهودیان طبق کتاب دوم پادشاهان (۲۹) معتقد بودند که حضرت الیاسعلیه السلام پیامبرى است که بر گردباد سوار شده و به آسمان عروج کرده و شخصا به زمین رجعتخواهد کرد. چون حضرت یحیىعلیه السلام مسیح بودن خود را منکر شد، به نظر هیئت اعزامى چنین رسید که وى باید حضرت الیاس نبىعلیه السلام باشد که رجعت کرده است. بنابراین، از حضرت یحیىعلیه السلام سؤال کردند که آیا تو الیاس نبى هستى؟ حضرت یحیىعلیه السلام پاسخ دادند که من الیاس نیستم. (۳۰) سپس فرستادگان با خود گفتند که اگر او مسیح و الیاس نیست، آیا همان نبىاى است که حضرت موسى و انبیاى دیگرعلیه السلام به ظهور او بشارت دادهاند؟ لذا، سؤال سوم را مطرح کردند. حضرت یحیىعلیه السلام به این پرسش نیز پاسخ منفى دادند و فرمودند پیامبر موعود «از او نیرومندتر است» (۳۱) و او حتى خود را لایق نمىیابد که بند نعلین او را باز کند. (۳۲)
این مطلب معلوم است که کلیسا همواره حض
رت یحیىعلیه السلام را منادى ظهور حضرت عیسىعلیه السلام، وابسته و تابع وى معرفى کردهاند. در این باره چند نکته قابل توجه است:
1- حضرت یحیى و حضرت عیسىعلیهما السلام معاصر و با تفاوت شش ماه، (۳۳) همسن یکدیگر بودند. حضرت یحیىعلیه السلام در این پرسش و پاسخ مىفرماید: آن که بعد از من مىآید نیرومندتر از من خواهد بود. قید «بعد» نشان مىدهد که آن پیغمبر در زمان نامعینى در آینده خواهد آمد. این کلمه در زبان انبیاعلیهم السلام در عهد عتیق معمولا به معناى یک یا چند دوران است.
۲- حضرت یحیىعلیه السلام به دنبال بررسىهاى هیئت اعزامى، آشکارا اعلام کرد که پیامبر دیگرى در راه خواهد بود. شان و جلال او در پیشگاه قادر متعال آنچنان است که او – یحیى – حتى شایسته بازکردن بند کفشهایش نیست. بدیهى است که آن پیامبر، با چنان مشخصاتى، حضرت عیسىعلیه السلام نبود; زیرا اگر حضرت عیسىعلیه السلام «آن نبى» بود، حضرت یحیىعلیه السلام مانند یک شاگرد و مرید و حوارى باید دنبالهرو او مىشد و البته حضرت یحیىعلیه السلام هرگز در مورد حضرت عیسىعلیه السلام چنین نکرد. او بدون آنکه کوچکترین توجهى به حضور پسر خالهاش، حضرت عیسىعلیه السلام، در یهودیه و جلیلیه داشته باشد، موعظه مىکرد و همچنان مردم را تعمید مىداد و شاگرد و حوارى جدید مىپذیرفت. (۳۴) او با هردویس در افتاد، (۳۵) فریسیان و صدوقیان را سخت مورد حمله قرار مىداد (۳۶) و پیشگویى مىکرد که پس از او پیامبرى خواهد آمد که «بس نیرومندتر» از اوست. (۳۷) البته در تمام این مدت، حضرت عیسىعلیه السلام هم، که از قبل به آنجا آمده بود، در آن حوالى، سرگرم فعالیتهایى بود. (۳۸)
3- هنگامى که حضرت یحیىعلیه السلام را نزد خود مجسم کنیم که در بیابانهاى یهودیه و در سواحل رود اردن براى تودههاى مؤمن یهودى، که چند هزار سال سابقه خداپرستى داشتهاند، با فریاد موعظه مىکرد و با وجود آن، راه به جایى نمىبرد و آنگاه که حضرت محمدصلى الله علیه وآله را در نظر آوریم که آرام و با وقار، آیات آسمانى قرآن کریم را به گوش اعراب بتپرست و جاهل دیرباور مىرساند و وقتى که تاثیر و نفوذ این مواعظ دوگانه را بر شنودگان آن دو بزرگوار ارزیابى کنیم و به نتایج نهایى آنها بنگریم مىتوانیم تفاوت عظیم میان آنان را حس کنیم و به اهمیت و معناى این کلمات که «او از من نیرومندتر است» پى ببریم.
هنگامى که به دستگیرى و زندانى شدن آن تعمیدگر بىگناه بیندیشیم که به فرمان هرودیس آنتیپاس بىرحمانه و ستمگرانه به دلیل رذالت رقاصه زناکارى سر از بدن مبارکش جدا مىکنند (۳۹) و یا وقایع در هم و مغشوش و در عین حال، غمانگیز و دردآور زندگى حضرت عیسىعلیه السلام را طبق نقل انجیلنویسان، پیش چشم خود مجسم کنیم که به فرمان استاندار چکمهپوش روم – به نام پیلاطوس – شلاق مىخورد، اطرافیان بر رویش آب دهان مىانداختند و حتى شاگردان و حواریون نزدیک نیز به او خیانت و یا از او فرار کردند و یا او را انکار نمودند و به دستور هرودیس به رسم تاجگذارى، تاجى از خار بر سرش گذاشتند و یا فاجعه بزرگى که در تپه جلجته حادث شد (۴۰) و هنگامى که با چشم باطن حوادث دیگرى را نظاره کنیم; ورود ظفرمند اشرف انبیا به مکه، نابودى کامل همه اصنام و تماثیل باستانى شرک و بتپرستى، تطهیر خانه مقدس کعبه، منظره شورانگیز مقهور شدن دشمن خطرناک به ریاست ابوسفیان را که به پاى رسول خداصلى الله علیه وآله
مىافتاد و به رحمت و بخشایش او پناه برد و اسلام آورد، پرستش صادقانه خداى واحد، فداکارىها و مجاهدتهاى مسلمانان در راه خدا و خلاصه، آخرین موعظه خاتمالانبیاصلى الله علیه وآله و کلمات ملکوتى او که فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (مائده: ۳)، در چنین لحظاتى است که به مفهوم واقعى گفتار حضرت یحیىعلیه السلام پى مىبریم که فرمود: «او از من نیرومندتر است.» (۴۱)
4- مردم به شدت در انتظار ظهور «پیامبر موعود» بودهاند و این مطلب در جاى جاى عهد جدید آمده است. در بعضى جاها «پیامبر موعود»، حضرت عیسىعلیه السلام دانسته شده، اما از آنجا که بر خود آن حضرت پوشیده نبوده که شخص دیگرى در راه است به درخواست مردم توجه نکردهاند. حتى ممکن استحضرت عیسىعلیه السلام در تعیین او مطالبى گفته باشند، ولى انجیلنویسان آن را نقل نکرده باشند. اما اجمالا نقل شده است که «و چون مردمان این معجزه را، که از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: این البته همان نبى است که باید در جهان بیاید و اما عیسى چون دانست که مىخواهند بیایند و او را به زور برده، پادشاه سازند باز تنها به کوه برآمد.» (۴۲) اگر حضرت عیسىعلیه السلام همان پیامبر موعود بود ن
باید به درخواست مردم پشت پا مىزد. تعداد جمعیتبسیار زیاد بوده است; دست کم، پنج هزار نفر به استقبال حضرت عیسىعلیه السلام شتافتند و آن حضرت با معجزه، تمام آنها را اطعام کرد. (۴۳) بنابراین، بهترین فرصتبراى اجابت دعوت مردم فراهم بوده است، ولى حضرت عیسىعلیه السلام به اصرار آنها پاسخ منفى مىدهد و به تنهایى به کوه مىرود تا خدا را عبادت کند. (۴۴) پس چون مردم در تطبیق پیامبر موعود با حضرت عیسىعلیه السلام دچار اشتباه شده بودند، آن حضرت با عدم اجابت دعوت آنها تفهیم کرد که او آن «پیامبر موعود» نیست و باید در انتظار دیگرى باشند. در نتیجه، فرمود که تسلىدهنده دیگرى در راه است و او شما را به جمیع راستى هدایتخواهد کرد.
2- اشاره به تسلىدهنده یا فارقلیط
تسلىدهنده یا فارقلیط معروف، در ابواب چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم انجیل یوحنا آمده است: «من از پدر سؤال مىکنم و او تسلىدهنده دیگرى به شما اعطا خواهد کرد….» (۴۵) «و لکن چون تسلىدهنده که او را از جانب پدر نزد شما مىفرستم، آید… او بر من شهادت خواهد داد.» (۴۶) «و من به شما راست مىگویم که رفتن من براى شما مفید است; زیرا اگر نروم تسلىدهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مىفرستم.» (۴۷)
در توضیح کلمه «تسلىدهنده» باید بگوییم: این کلمه در این عبارتها ترجمه واژه «فارقلیط» است. کلمه فارقلیط از طریق زبان سریانى به زبان عربى راه یافته و اصل آن «پارکلیتوس» به زبان یونانى است. در زبان یونانى، این کلمه به معناى تسلىدهنده مىباشد، اما کلمه ستایش شده یعنى «محمد» و مشتقات آن نظیر «احمد» ترجمه پرکلیتوس است. بعید نیست که این دو کلمه در اصل، یکى بوده و با افزودن «الف»، تعریف شده باشد. در این نوشته ما همان معنایى را لحاظ مىکنیم که خود مسیحیان در نظر گرفتهاند.
مسیحیان معتقدند که مقصود از تسلىدهنده «روحالقدس» است که پنجاه روز پس از عروج حضرت عیسىعلیه السلام نزد حواریون آمد و آنان را تقویت روحى کرد، به شرحى که در آغاز کتاب اعمال رسولان آمده است. (۴۸) ولى مسلمانان اعتقاد دارند که شواهد و قراین کافى وجود دارد که تسلىدهنده مورد نظر نمىتواند روحالقدس مورد نظر مسیحیان باشد.
نقد درونى:
در عبارت مربوط به تسلىدهنده چند فراز مهم وجود دارد که قابل تامل و بررسى است:
الف «تسلىدهنده دیگرى به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند.» (۴۹)
ملتیهود همیشه شرایط دشوارى را تحمل کرده است. سراسر تاریخ یهود با جنگ و گریز، آوارگى، اسارت و انواع و اقسام بلاهاى دیگر آمیخته بوده است. پس از بشارت انبیاى بنىاسرائیلعلیهم السلام به فردى نجاتبخش، آنان در انتظار پادشاه قدرتمندى بودند که پیروزمندانه وارد اورشلیم شود، التیامبخش شکستهدلان و تسلىبخش همه ماتمیان باشد. (۵۰) با ظهور حضرت عیسى مسیحعلیه السلام انتظار یهود – به هر دلیل – برآورده نشد. خود حضرت عیسىعلیه السلام نیز مردم را به تسلىدهنده دیگرى بشارت مىدادند و مکررا تاکید مىکردند که هر کس مرا دوست دارد وصیت مرا حفظ کند:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید.» (۵۱) «هر کس احکام مرا حفظ کند مرا محبت نموده است و هر کس به من محبت نماید خدا به او محبتخواهد نمود.» (۵۲) سپس فرمودند: «من از پدر سؤال مىکنم و تسلىدهنده دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند.» (۵۳) از قید «دیگر» استفاده مىشود که حضرت عیسىعلیه السلام به پیامبر دیگرى همانند خود بشارت داده است.
ب «من به شما راست مىگویم که رفتن من براى شما مفید است; زیرا اگر نروم تسلىدهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مىفرستم.» (۵۴) در این عبارت، حضرت عیسى مسیحعلیه السلام مىفرماید، من باید بروم تا او بیاید. ایشان آمدن تسلىدهنده را منوط به رفتن خود دانسته است. بنابراین، اگر تسلىدهنده روحالقدس باشد، همانگونه که ارباب کلیسا تفسیر مىکنند، لازم نبود که حضرت عیسىعلیه السلام بروند تا او بیاید; زیرا روحالقدس همراه آن حضرت و آن حضرت در معیت روحالقدس بود. حضرت یحیىعلیه السلام شهادت دادهاند که حضرت عیسىعلیه السلام همراه با روحالقدس بوده است: «پس یحیى شهادت داده، گفت: روح را دیدم که مثل کبوترى از آسمان نازل شده، بر او قرار گ
رفت.» (۵۵) بر مادر حضرت عیسى، حضرت مریمعلیه السلام، نیز روحالقدس وارد شده بود. (۵۶) علاوه بر آن، خود حضرت یحیى علیه السلام، که با تفاوت شش ماه (۵۷) همسن حضرت عیسىعلیه السلام بود، «در شکم مادر پر از روح القدس بود.» (۵۸) همچنین پدر بزرگوارش، حضرت زکریاعلیه السلام، نیز «از روح القدس پر شده بود و نبوت مىکرد.» (۵۹)
بنابراین، تسلىدهنده مورد نظر به طور قطع، باید غیر از روحالقدس مصطلح باشد; زیرا حضرت عیسىعلیه السلام فرمودند: «تا من نروم تسلىدهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مىفرستم.» (۶۰) بعضى همانند نویسنده قاموس کتاب مقدس پذیرفتهاند که روحالقدس به دو معناست. بنابراین، واضح است که در اینجا روح قدسى مطرح است، نه روحالقدس مصطلح و آن کاملا با پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله قابل تطبیق است.
ج- «او از طرف خود سخن نخواهد گفت، بلکه آنچه شنیده استسخن خواهد گفت.» (۶۱) حضرت عیسىعلیه السلام نیز همانند انبیاى سلفعلیهم السلام مىفرمایند: آن روح راستى که پس از من خواهد آمد از پیش خود سخن نمىگوید، بلکه از آنچه که شنیده استسخن خواهد گفت. در سراسر قرآن کریم یک اظهار نظر و تفسیر و حتى یک کلمه و اشاره از خود پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله یا از یاران صدیق و مؤمن او دیده نمىشود. قرآن کریم سراسر وحى و کلام خداست و پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله کلام خداى تبارک و تعالى را آنچنان که جبرئیل امین بر او فرومىخواند و او مىشنید، بر زبان مىآورد و بر جهانیان آشکار مىساخت. کلمات، جملات و تعالیم خود آن حضرت، علىرغم ارزش قدسىاش، کلام خدا محسوب نمىشود و تحت مقوله جداگانهاى به نام احادیث گردآورى شدهاند.
د- «او بر من شهادت خواهد داد… او مرا جلال خواهد داد.» (۶۲)
پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله بر حضرت عیسىعلیه السلام و حواریون او شهادت دادند و از مادر مکرمه ایشان به خوبى هرچه تمامتر یاد کردند. قرآن کریم از زنان، با لقب و کنایه یاد مىکند و اسم هیچ زنى در قرآن یافت نمىشود، اما نام مبارک حضرت مریمعلیها السلام بیش سى مرتبه در قرآن کریم تکرار گردیده و سورهاى از قرآن به نام آن حضرت نامگذارى شده است. این به دلیل عظمت مقام این بزرگوار و شاید به دلیل جفایى است که در حق ایشان رواداشتند.
ه- «بسیار چیزهاى دیگر نیز دارم که به شما بگویم، لکن الآن طاقت
تحمل آن را ندارید، لکن چون او – یعنى روح راستى – آید شما را به جمیع راستى هدایتخواهد کرد.» (۶۳)
شکى نیست که همه انبیاى الهىعلیهم السلام در هدایت مردم مؤثر بودهاند و هر یک از آن بزرگواران کاروان بشریت را گامى به جلو هدایت کردهاند. دین خدا به تدریج، کاملتر شده و در نهایت، به صورت کامل به مردم عرضه گردیده است. حضرت عیسىعلیه السلام چنان که بیان شد، فرصت اجراى فرامین الهى را پیدا نکرد، مردم نیز استعداد و آمادگى لازم براى پذیرش نداشتند. آن حضرت خود به این حقیقت اشاره کردهاند که «بسیار چیزهاى دیگر نیز دارم که به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمل آن را ندارید، لکن چون او روح راستى آید شما را به جمیع راستى هدایتخواهد کرد.» (۶۴)
یکى خط است ز اول تا به آخر بر او خلق جهان گشته مسافر
در این ره انبیا چون ساربانند دلیل و رهنماى کاروانند
و از ایشان سید ما گشته سالار هم او اول هم او آخر در این کار (۶۵)
و «او از آینده خبر خواهد داد.» (۶۶)
پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله از طریق وحى الهى از آینده خبر دادند. در سال ۶۱۵ میلادى، هنگامى که ایران روم را شکست داد و موجب خوشحالى قریش شد، قرآن کریم با قاطعیت کامل فرمود در کمتر از ده سال دیگر روم ایران را شکستخواهد داد. بر این قضیه بعضى مسلمانان و کفار با یکدیگر شرط بندى کردند. سرانجام، همان شد که قرآن کریم خبر داده بود. (۶۷)
قرآن کریم همچنین با قاطعیت کامل خبر داد آن کسى که پیامبرصلى الله علیه وآله را «ابتر» مىخواند، خودش «ابتر» است. (۶۸) بعضى به پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله به دلیل آنکه فرزند مذکر نداشت، مقطوعالنسل مىگفتند. نسل چنین کسانى به طور کلى، منقرض شد، اما شجره طیبه ائمه اطهارعلیهم السلام و فرزندان آنها از نسل پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله روز به روز در حال فزونى است.
قرآن کریم به مناسبتهاى گوناگون پیشگویىه
اى فراوانى ذکر کرده است; در سوره قمر از شکست کفار در جنگ بدر خبر داده، (۶۹) در سوره آل عمران از شکست کفار در برابر مسلمانان، (۷۰) در سوره فتح، از فتح مکه و تحقق یافتن رؤیاى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله (۷۱) و در سوره بقره فرموده: هرگز کسى نخواهد توانست نظیر سورهاى از قرآن بیاورد و تا امروز نیز کسى نتوانسته است. (۷۲) علاوه بر آن، پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله با معجزه قرآن کریم، افق دیگرى در مورد آینده حتمى گشود که در کتب انبیاى گذشتهعلیهم السلام از عهد عتیق و جدید اثرى از آنها نیست. ایشان درباره مرگ، برزخ، قیامت و حوادث روز قیامت آیات فراوانى آوردند. در قرآن کریم کمتر صفحهاى است که در آن ذکرى از معاد، قیامت، منازل آخرت و آینده حتمى مؤمنان و غیر مؤمنان خبر نداده باشد. حتى در قرآن کریم، سورههایى تحت عناوین قیامه، واقعه، حاقه، نبا، تکویر، انفطار، زلزال و قارعه وجود دارند که در تمام آنها از آینده خبر داده شده است.
اتمام حجت: حضرت عیسىعلیه السلام در نهایت، با حواریون و پیروان خود اتمام حجت کرد و فرمود: «اگر نیامده بودم و با ایشان تکلم نکرده بودم گناه نمىداشتند و اما الآن عذرى براى گناه خود ندارند.» (۷۳)
حضرت موسىعلیه السلام نیز با پیروان خود اتمام حجت کرد. در عهد عتیق پس از بشارت به پیامبرى نظیر موسى چنین آمده است:
«و نبىاى را براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را در دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هر کسى که سخنان مرا، که او به اسم من مىگوید، نشنود من از او مطالبه خواهم کرد.»(۷۴)
در قرآن کریم نیز پیوسته به کسانى که دین اسلام را نپذیرند وعده عذاب داده شده است. بنابراین، بر تمام ک
سانى که این موارد را پس از قرنها در کتب مقدس خود مىیابند لازم است که در آن تامل کنند. شاید به نتایج تازهاى نایل آیند!
نقد بیرونى:
الف- برداشت متاخران حضرت عیسى مسیحعلیه السلام:
معاصران و حتى متاخران از حضرت عیسىعلیه السلام تا قرنها بعد، از کلمه «فارقلیط»، روحالقدس مصطلح را نمىفهمیدند. در قرون اولیه میلادى، مردم اعتقادات گوناگونى داشتند. ویل دورانت مىنویسد: «پیروان مسیح در سه قرن اول، جز در مبناى اساسى، صدگونه اعتقاد داشتند.» بعضىها حضرت عیسى مسیحعلیه السلام را انسان و پیامبرى همانند انبیاى دیگر مىدانستند، بعضى دیگر او را فقط فرشته مىدانستند که به شکل و هئیت انسان بود، بعضى دیگر مىگفتند: او نه انسان است و نه فرشته، او فقط خداست ولى در شکل و هیئت انسان. (۷۵) سرانجام، کلیسا بر اثر تفوق سازمان خود، بر همه این جنبشها
چیره گشت و نظریه چهارمى مطرح کرد که حضرت عیسى مسیحعلیه السلام به نحو تجزیهناپذیرى، هم انسان و هم خداست. این نظریه در شوراى نیقیه در سال ۳۲۵ میلادى تثبیتشد و از آن زمان به بعد تثلیثبه عنوان اعتقاد رسمى کلیسا اعلام گردید. خداى پدر به عنوان اقنوم اول، حضرت عیسى مسیحعلیه السلام، پسر خدا، اقنوم دوم و روحالقدس، اقنوم سوم شناخته شد. بنابراین، در قرون اولیه میلادى مردم فارقلیط موعود را با روحالقدس یکى نمىدانستند. آنها در انتظار فارقلیط موعود بودند. بر همین اساس بود که افراد متعددى آمدند و ادعا کردند که فارقلیط موعودند.
در حدود سال ۱۵۶ میلادى شخصى به نام مونتانوس در آسیاى صغیر قیام کرد و خود را «فارقلیط موعود» دانست. وى دنیاپرستى روزافزون مسیحیان و خودکامى اسقفها را در کلیسا تقبیح کرد و خواستار بازگشتبه سادهزیستى و زهد مسیحیان نخستین و همچنین استقرار مجدد حق غیبگویى یا گفتار الهامشده براى اعضاى محافل مذهبى شد. وى با حالتخلسه چنان شیوا غیبگویى مىکرد که شاگردانش به او به عنوان «فارقلیط موعود» حضرت مسیحعلیه السلام درود مىفرستادند. (۷۶)
از دیگر افرادى که ادعا مىکرده «فارقلیط موعود» عیسى مسیح است، جوانى پارسى به نام مانى از اهالى تیسفون است. وى در قرن سوم میلادى، هنگام تاجگذارى شاهپور اول، در سال ۲۴۲ میلادى خود را مسیحعلیه السلام خواند و گفت که خداى حقیقى، او را براى اصلاح حیات مذهبى و اخلاقى بشر به زمین فرستاده است. (۷۷)
ب- اسناد مکشوفه بحرالمیت:
براساس اسناد مکشوفه در سواحل بحرالمیت نیز مردم در انتظار پیامبر موعود (آن نبى) بودند و این غیر از «مسیح موعود» بود. این پیامبر موعود را در زبان عبرى گبر به معناى «انسان» مىخواندند. (۷۸) اگرچه پس از حضرت عیسى مسیحعلیه السلام «آن نبى» در میان مسیحیان با مسیحعلیه السلام یکى دانسته شد، اما یکى دانستن این دو با پیشفرضى کلامى همراه بود، ولى از حیث تاریخى و بر اساس اسناد و مدارک موجود، این تطبیق بىمورد است.
پىنوشتها:
1) تثنیه، ۱۸:۱۸ و ۱۹
۲) اعمال رسولان، ۳:۲۲
۳) متى، ۱:۱۸
۴) لوقا، ۱:۲۸، ۳۱، ۳۴، ۳۵، ۳۷
۵) او در جهان بود… جهان او را نشناخت. به نزد خاصان خود آمد و خاصانش او را نپذیرفتند.» یوحنا، ۱:۱۰ و ۱۱
۶) اعداد، ۱۵:۳۲، ۳۶
۷) یهود
اى اسخریوطى براى سى پاره نقره او را تسلیم رؤساى کهنه کرد (متى، ۲۶:۱۵) و پطرس، حوارى دیگر، پس از دستگیرى آن حضرت، سه مرتبه او را انکار کرد. (متى، ۲۶:۳۴))(
۸) ر. ک. به: انجیل متى باب ۲۶ ; قابل توجه است که قرآن مصلوب شدن حضرت عیسى(ع) را نپذیرفته است.
۹) متى، ۵:۱۷
۱۰) لوقا ۱۶:۱۷
۱۱) پیدایش، باب ۱۶
۱۲) پیدایش، ۱۷:۱۵ – ۱
۱۳) پیدایش، ۲۱:۲ – ۵
۱۴) پیدایش، ۱۶:۱۲ و ۲۵:۱۸
۱۵) تثنیه، ۱۸:۱۸ قابل توجه است که در ترجمههاى جدید، که به نام ترجمه تفسیرى از سوى کلیساها انتشار یافته است، در این عبارات، لفظ «از میان برادران» ایشان را حذف کردهاند. ر. ک. به: کتاب مقدس، ترجمه تفسیرى، انجمن بینالمللى کتاب مقدس، ۱۹۹۵م، تثنیه، ۱۸:۱۸
۱۶) اشعیا، ۲۹:۱۲
۱۷) آیات ۱ – ۵ سوره علق
۱۸) شیخ محمود شبسترى، گلشن راز
http://razva.net