در زيارت عاشورا به امام حسين(ع) اينگونه خطاب ميكنيم: «و الوتر الموتور». وتر به معناي «تنها و يكتا»، و موتور «تنها شده» است. یك احتمال دربارهي اين معنا، يگانگي، منحصر به فرد بودن و بيبديل بودن حضرت است. احتمال ديگر اين است كه، حضرت تنهاست و در اين تنهايي «موتور» است؛ يعني حضرت با نقشه و برنامهريزي تنها شده است؛
گفتاري از حجت الاسلام والمسلمين سيد محمد مهدی ميرباقری
مقدمه
در زيارت عاشورا به امام حسين(ع) اينگونه خطاب ميكنيم: «و الوتر الموتور». وتر به معناي «تنها و يكتا»، و موتور «تنها شده» است. یك احتمال دربارهي اين معنا، يگانگي، منحصر به فرد بودن و بيبديل بودن حضرت است. احتمال ديگر اين است كه، حضرت تنهاست و در اين تنهايي «موتور» است؛ يعني حضرت با نقشه و برنامهريزي تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشيم كه درگيري سيّدالشّهدا (ع) مخفيانه نبود كه مسلمانان از آن بيخبر باشند. يزيد بعد از مرگ معاويه به استاندار مدينه نامه نوشت كه بايد از حسين بيعت بگيري و الاّ او را بكش و سرش را بفرست. حضرت بيعت نكردند و با تدبير از مدينه خارج شدند؛ در مكه براي مسلمانان نامهي دعوت نوشتند و آنها را مطلّع كردند، علاوه بر اين مكه محل رفت و آمد مسلمانان بود و اخبار از آنجا منتشر ميشد. بعد هم يزيد، عدهاي را فرستاد تا حضرت را در مكه ترور كنند و توصيه كرد كه، حتّي اگر دست حضرت به پردهي كعبه
بود او را بكشيد، لذا حضرت در 8 ذيالحجّه در حاليكه همه مُحرِم ميشدند كاملاً با سر و صدا و با حالتي كه همه متوجه باشند از مكه خارج شدند و با صراحت اعلام كردند:
كسي كه حاضر است خون دلش را در راه ما بدهد و خودش را مهيّاي لقاي خدا كرده است، همراه ما كوچ كرده، همسفر شود.[1]
از آن طرف مردم كوفه از خروج امام از مدينه و حركت به سوي مكه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت كردند. حضرت نيز سفير فرستادند. لذا به گونهاي نبود كه مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدينه، بصره و هم مردم كوفه مطّلع بودند. كمابيش تمام مناطق اسلامي مطّلع شده بودند كه چنين حادثهاي در شرف اتّفاق است و امام با يزيد بيعت نكرده، ابتدا به مكه رفته سپس از مكه هم بيوقت خارج شده و مردم را به همكاري دعوت كردهاند.
1ـ شرايط تنها شدن حضرت سيدالشهدا (ع)
شرايطی که موجب تنها شدن امام حسين(ع) شد را میتوان در جبهه دشمن و جبهه حضرت سيدالشهدا (ع) مشاهده کرد:
1/1 ـ شرايط جبههي دشمن
اگر طرف درگيري حضرت، يكي از صحابي رسولالله يا فردي كه امثال اين عناوين را يدك ميكشيد، بود، جاي توجيه ـ ولو به باطل ـ وجود داشت. ولي طرف مقابل سيّدالشّهدا(ع)، يزيد و ابن زياد است كه حسب و نسبشان معلوم و هيچ نقطهي قوتي در آنها نيست. يزيد شخصيتي است كه طرفداران او نيز نتوانستهاند برايش مدحي بگويند، حتي خيلي از اهلسنت هم يزيد را واجب اللعن ميدانند. غير از اينكه امتيازي هر چند دروغين نداشته، معروف به قماربازي و عيّاشي بوده است.
يكي از اشكالاتي كه برخي به حضرت امير(ع) ـ ارواحنا و ارواح العالمين له الفدا ـ ميكردند اين بود كه، تو جوان هستي و مردم زير بار خلافت شما نميروند.[2] غافل از اينكه اساس ديانت تولّي به وليّ خدا و تسليم بودن در مقابل اوست. لذا يكي از كمالاتي كه شيعه در طول تاريخ به واسطهي زحمات معصومين (ع) رسيده اين است كه، براي او امام، كوچك يا بزرگ و حاضر يا غايب ندارد. بعد از امام هشتم(ع)، سه امام داريم كه در سنّ كودكي
به امامت رسيدهاند؛ امام جواد، امام هادي و امام زمان(ع) و شيعه نيز قبول كرده و هيچ انشعاب عمدهاي اتفاق نيفتاده است. به اين علت كه، فرهنگ شيعه، فرهنگ رشد يافتهاي شده و پذيرفته است كه، امامت منصبي صوري نيست؛ لذا مثل علي بن جعفر (ع)[3] كه هنگام امامت امام جواد (ع) پيرمرد بود و سه امام (امام صادق، امام كاظم و امام رضا(ع)) را قبل از آن درك كرده بود محدّث جليلالقدري بود و روايات بسياري از وي نقل شده است، وقتي امام جواد(ع) در حلقهي درسي او وارد ميشدند، درس را تعطيل ميكرد به طرف امام ميرفت و دست ايشان را ميبوسيد. اگر هم اعتراض ميشد كه شما عموي پدر ايشان هستيد، ميگفت: «خداي متعال اين ريش سفيد را قابل امامت ندانسته ولي اين نوجوان را قابل دانسته است»</SPAN&g t;.
هر چند اساس كار دين معرفت است، اما گروهي پس از رسول خدا (ص) توجيه باطلي ميكردند. جالب اين است كه، در خصوص سيّدالشّهدا (ع) اين توجيه هم نيست؛ بلكه مسئله به كلي بر عكس است؛ چون سيّدالشّهدا(ع) حدود 60 سال داشتند و يزيد، جوان تازه به دوران رسيده بود؛ لذا ابن زياد و يزيد نه اسمي داشتند، نه صحابه بودند، نه سابقهي خوشي داشتند. ابن زياد پسر زياد است، زياد هم اولاد نامشروع بود كه معاويه او را ملحق به ابوسفيان كرد و به خاطر اين كار مورد طعن بسياري قرار گرفت. يزيد هم مجهولالهويه است؛ چون مادر يزيد قبل از اينكه زن معاويه بشود باردار به يزيد بوده ولي به اسم معاويه تمام شد. اين نسب، آن اخلاق و آن هم ساير اوصافي كه هيچ نقطهي مثبتي در آن نيست.
2/1ـ شرايط جبههي امام حسين(ع)
طرف ديگر درگيري، سيّدالشّهدا(ع) از هر نظر صاحب كمال هستند. قلم دست دشمن بوده است ولي يك نقطهي منفي براي سيّدالشّهدا(ع) در تاريخ ننوشتهاند؛ نوهي پيامبر، فرزند اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه زهرا ـ عليهم السلام ـ غير از اينها، همه نوع كمالات را دارند به طوريكه، در روز عاشورا وقتي فرمودند: به چه عذري مرا ميخواهيد بكشيد؟ يك نفر نگفت شما فلان جرم را داريد. وقتي كه فرمودند: مگر شما از پيامبر نشنيديد كه؛ «حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشتند»؟ اگر نشنيدهايد، اصحاب هستند، از آنها بپرسيد كه نه تنها اهل بهشت، بلكه سرور اهل بهشتند. هيچ كسي انكار نكرد، چطور شده، سيّدالشّهدا(ع) با اين همه كمالات و اعلان علني كه در طول چند ماه كردهاند، حالا به كربلا آمدهاند ولي در آخر كار براي حضرت حداكثر كمتر از 200 نفر (نظر مشهور 72 نفر است) ياور جمع شده است؟! ولي آن طرف، فقط از كوفه و از نزديكيهاي آن لشكر سي هزار نفري جمع شد، بيشتر از اين نيز نقل كردهاند!! چرا و چگونه وليّ خدا تنها شد؟ البته اين طور نيست كه حضرت يك دفعه تنها شده باشند؛ بلكه يك حركت و نقشهي تاريخي است كه سيّدالشّهدا(ع) را تنها و منزوي كرده است.
2. عوامل تنهايي وليّ خدا
چه عواملي موجب تنهايي سيّدالشّهدا(ع) شد؟ مرحوم علامه طباطبائي (رض) فرموده بودند: «همهي كتاب وسايل الشيعه را از اول تا آخر مطالعه كردم تا ببينم چند روايت فقهي از سيّدالشّهدا(ع) نقل شده است، سه روايت بيشتر پيدا نكردم»!! معناي اين حرف اين است كه مردم، سيّدالشّهدا(ع) را در حدّ يك مسئلهگو هم قبول نداشتند؛ در حاليكه ابوهريرهها به اسم صحابي، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همهي اينها نشان ميدهد كه وليّ خدا با سازماندهي قبلي تنها شده بود.
در اينجا عوام
ل تنهايي وليّ خدا را بر ميشماريم با تذكر به اين نكته كه، با حركت سيّدالشّهدا(ع)، كار برعكس و توجه به اهل بيت شروع شد؛ تا جايي كه در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به اوج رسيد.
1/2ـ شبههها و فتنهها
عواملي كه باعث تنهايي وليّ خدا ميشوند، دو دسته هستند؛ شبههها و فتنهها. كه وقتي اين دو با هم تركيب شوند به شدت كارگر ميشوند؛ شبهات فضا را تاريك ميكند و در این فضا فتنهها تأثيرگذار ميشوند. و الّا در فضاي روشن، فتنهها كارساز نيستند.
اعلان بينيازي نسبت به وليّ خدا و طرح «حسبنا كتاب الله» اولين و اساسيترين شبههاي است كه از زمان حيات خود پيامبر اكرم(ص) آغاز شد. مورخان اهل سنت از جمله، طبري نوشتهاند: در آخرين روزهاي حيات پيامبر(ص) در حاليكه مردم در منزل حضرت بودند، فرمودند: دوات و قلم بياوريد تا چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. كسي گفت: «إنّ الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله» به فارسي يعني هذيان ميگويد!! از قرائن تاريخي پيداست كه گويندهي اين سخن كيست، شيعه و سني هم متّفقند كه او كيست. البته؛ متأسفانه عدّهاي از علماي اهل سنت اين جريان را توجيه كرده و گفتهاند: اين حرف بدي نيست. او در دورهي خلافتش نيز ميگفت: «آن روزي كه پيامبر آن جمله را فرمود، ميخواست مسئلهي خلافت را مطرح كند، ولي من صلاح مسلمانان ندانستم».
جريان از اينجا شروع شد كه، اسلام نياز به «وليّ» ندارد؛ بلكه كتاب براي ما كافي است، در حالي كه شيعه و سني متواتر نقل كردهاند كه حضرت به روشني فرمودند: «إنّي تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب الله و عترتي» البته بعضي از سنّيها اين روايت را نيز تحريف كرده، گفتهاند: كتاب الله
و سنتي!
شبهه از اينجا شروع شد كه گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده: نماز بخوانيد، ميخوانيم، روزه بگير، ميگيريم، حج برو، ميرويم و … به جايي رسيد كه به تدريج گفتند: نوشتن حديث معنا ندارد بايد كتاب خدا را حفظ كنيم؛ چون اگر بخواهيم حديث بنويسيم كتاب خدا از بين ميرود؛ لذا نوشتن حديث پيامبر را در زمان خليفهي اول منع كردند، البته به اين علّت كه احاديث پيامبر خاتم(ص)، صراحت بر فضايل اهل بيت(ع) دارد. اين شبهه ظاهر فريبندهاي هم داشت؛ چون ميگفتند روايت به اندازهي قرآن اهميت ندارد؛ لذا نگذاريد قرآن از بين برود، در حالي كه مفسّر قرآن، كلام رسول خدا(ص) است. «لتبيـّن للنّاس ما نزّل إليهم»[4] روشن است كه اگر براي قرآن تبيينكنندهاي نباشد، متشابهات آن به دلخواه افراد، معنا ميشود.
2/2ـ جعل شخصيت در مقابل اهل بيت(ع)
بعد از اينكه جلوي نشر فضايل اهل بيت را گرفتند، كمكم شروع به جعل شخصيت و شخصيت عليالبدل كردند، كه در دنياي سياست كار رايجي است؛ لذا در مقابل اميرالمؤمنين(ع) كه صاحب فضايل است، براي ديگران جعل فضيلت كردند. معاويه دو كار انجام داد: اول، اينكه احدي حق ندارد نقل حديث در فضايل علي و اهل بيت كند، (اگر كرد او را بكشيد)، دوم، به استاندارانش دستور داد براي عثمان و شيخين فضيلت نقل كنيد. كار جعل فضايل به حدي رايج شد كه خود معاويه گفت: بس است. چون جعلياتي مثل: مَثَل اصحاب من، مَثَل ستارگان آسمان است، به هر كدام اقتدا كنيد، هدايت ميشويد، خلاف صريح قرآن است، چون قرآن ميگويد: داخل صحابه منافق هم وجود دارد.
3/2ـ تحريف در معناي دين و مسلمان بودن
اين شبهات در حقيقت، تحريف در معني دين و مسلمان بودن است، غافل از اينكه حقيقت دين چيزي جز تسليم در مقابل خداي متعال نيست « إن الدّين عندالله الإسلام»[5] و اين تسليم بودن زماني ثبوت پيدا ميكند كه در مقابل وليّ خدا تسليم باشيم.
قل إن كنتم تحبون الله فاتّبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفورٌ رحيمٌ.[6]
تولّي به ولي خدا گوهر دين و باقي مسائل، آداب ظاهري دين است. اينها در معناي دينداري تحريف كردند، تحريفهايي كه تاكنون ادامه دارد.
يك نگاه اين است كه، دين همين آداب است هر كس بيشتر نماز بخواند مقدستر است. يك نگاه ديگر هم كه كم كم شكل گرفت و هم اكنون نيز وجود دارد اين است كه، دين يك مشت تجارب باطني و به قول امروزيها تجارب قدسي، تأملات، رازداني، رمزداني، رياضيتكشي، حالات و مقامات باطني است و رسيدن به اينها هم يك آداب و فرمولهايي دارد، اگر به آن عمل كني به نتيجه ميرسي، لذا اهل سنت كتابهايي دارند به نام منازل الفلان، خيال ميكنند پلكان است اگر رفتي به خدا ميرسي. البته همهي اين حرفها مطلقاً باطل نيست، ولي اين تحريفي است كه پيدا شده و كمكم به جايي رسيده كه رسيدن به خدا، بدون ولي فرمول پيدا كرده ا
ست.
در اين وسط وليّ خدا چه ميشود؟ اين همان ظهور «حسبنا كتاب الله» است. دربارهي امور اجتماعي نيز برخي ميگويند: اول اينكه امور ظاهري است و اعتبار چنداني ندارد، دوم اينكه به دين ربط ندارد، بايد خود مردم آن را سامان دهند.
اين تفكّرات كه از صدر اسلام شروع شد، باعث كارگر شدن فتنهها و تنها شدن وليّ خدا شد. از زماني كه دينداري، فقط رمزداني و نماز و روزه شد و همهي صحابه عادل و محترم شدند، كمكم اميرالمؤمنين(ع) هم عرض طلحه يا زبير شدند، چون همه صحابي هستند؛ لذا فتنه اثر خودش را گذاشت. از حضرت امير(ع) نقل شده است كه فرمودند: «مرا روزگار اينقدر پايين آورد كه كنار معاويه گذاشت، تا جايي كه گفتند: علي و معاويه». معاويه كسي است كه تا فتح مكه هم خودش و هم پدرش بتپرست بودند، بعد از فتح هم به زور اسلام آوردند لذا جزو طلقا (آزاد شدگان به دست حضرت) هستند، يعني در حقيقت برده بودند، اما حضرت & lt;/SPAN>علي(ع) اوّل مؤمن است، مجاهدات و بتشكني و ساير فضايل نامتناهي حضرت، كه ديگر جاي خود دارد.
بايد تذكر داد كه ما در اين زمان نگران فتنههاي دشمن نيستيم، فتنههايي مانند ماهواره، فيلم، ويدئو، رمان و … انحرافي نميتوانند در فضاي روشن، كاري بكنند. در سال 1357 از اين فتنهها بسيار داشتيم ولي امام خميني(ره) باذن ال
له ـ تبارك و تعالي ـ در دل فتنهها جوانان را نجات دادند و به مقام شهادت رساندند؛ مهم شبههها هستند، شبهاتي مثل اينكه؛ اصلاً دين، حكومت و سياست ندارد (دين حداقل)، براي تفسير دين، روحانيت لازم نيست، دين طبقهي مفسّر ندارد، هر كس هر طوري فهميد، بالنسبه حق است (تكثّرگرايي)، و … .
اگر اين شبههها گرفت، فتنه به راحتي كارگر ميافتد، هر كس صدا بلند كرد دورش جمع ميشوند؛ لذا ايندو در كنار هم كار ميكنند. اگر در تاريخ جريان فتنهها و شبههها را تأمل كنيم به همين نتايج خواهيم رسيد.
سيّدالشّهدا(ع) نيز به همين شكل تنها شدند. مردم طوري پراكنده شدند كه< ;/SPAN> احكام فقهي خود را نيز از سيّد الشّهدا(ع) نميپرسيدند با اينكه، حضرت سبط پيامبر، صحابي و … بودند (حالا فضايلي كه شيعه نقل ميكند، بماند) بنابراين، شبههها و فتنهها يكي از عوامل مهم تنهايي حضرت بود و ايندو در يك شب درست نميشوند؛ بلكه يك برنامهريزي تاريخي پشتيبان قضيه بود، لذا همين كه حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام ميدهيد، بلافاصله يك امت را لعن ميكنيد. « فلعن الله امّهيً أسّست أساس الظّلم و الجور عليكم أهل البيت» بدين معني كه حضرت با يك امت تاريخي روبهرو هستند، نه فقط با ابن زياد و يزيد.
4/2 ـ بالا بودن هدف در دستگاه اولياي الهي
يكي ديگر از عوامل تنهايي وليّ خدا اين است كه در كار اولياي خدا هدف، خيلي بالاتر از آن است كه اهل دنيا تعقيب ميكنند. هدفي را كه سيّدالشّهدا(ع) تعقيب ميكنند اين نيست كه انسانها را به رفاه و عيش دنيا يا حتّي به آن چيزي كه توسعهي مادي و تكامل مادي ناميده ميشود، برساند؛ اگر هدف اينها بود خيلي زود انسانها همراه ميشدند؛ تأمين شهوات و ارضاي غرايز مردم، هدف اصلي نيست، اگرچه نياز مادي مردم در حكومت ديني و در جامعهاي كه بر محور اولياي خدا شكل ميگيرد به بهترين وجه و در شكل معقول تأمين ميشود ولي هدف برتر از رفاه و امنيت مادي و حتي برتر از آزادي مطلوب تمدنهاي مادي و بالاتر از توسعهاي كه آنها تعقيب ميكنند، است. لذا هيچكدام از اولياي الهي در آغاز دعوتشان به رفاه دنيا دعوت نكردند، با اينكه اغلب بعثتشان در جوامعي بود كه وضعيت مادي بسياري از آنها، وضعيت مناسبي نبوده است. نمونهاش جامعهي جاهلي قبل از نبي مكرم اسلام(ص) كه از نظر امنيت و رفاه خيلي عقب افتاده بودند. ولي حضرت در بدو بعثت نفرمودند: اي مردم وضعتان بد است، دور هم جمع شويد، زندگيتان را سامان دهيد، امنيّت اجتماعي براي خودتان ايجاد كنيد، بلكه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد كردند، دعوتي كه براي انبيا بسيار سنگين تمام ميشد، لذا در جوامعي كه ادراكشان ضعيف و تعلّقشان به دنيا شديد بود، دعوتكننده به معاد و اينكه بعد از مردن، زنده شدني هست، متّهم به جنون ميشد. اين جريان در آيات متعددي از قرآن آمده& lt;/SPAN> است. با همهي اين زحمات، شروع دعوتشان از اينجا بود؛ چرا؟ به دليل اينكه ميخواهند انسان را به مقام توحيد، زهد، يقين و رضا برسانند. اين هدف بدون يقين به آخرت، بدون ايمان به الله ممكن نيست. البته وقتي هدف رفيع شد طبيعي است كه همراهان واقعي ديرتر و كمتر پيدا ميشوند، چون همه براي آن هدفهاي رفيع آماده نيستند و همت ندارند.
ادامه دارد…
منبع: موعود
www.eteghadat.com