ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

داستان معراج پیامبرصلی الله علیه و آله/قسمت سوم

فهرست مطالب

سوار بر براق بسوی افلاک :


آن شب، اين زمين با کوههايي که همچون ميخهايي استوار بر آن ايستاده بودند و دشتهايي که در غربت و تنهايي، به سکوت خفته بودند و اقيانوسها و درياهايي که به هياهو و فرياد، موج برانگيخته بودند و رودهايي که به رواني، نغمه سر داده بودند و گياهاني که تن به نور نقره فام مي شستند و آن ماه، که بر سينه ي نيلگون آسمان مي خزيد و همچون مرواريدي درخشان بر بستر تيره رنگ و وهم آلود آسمان نشسته بود، هيچ کدام تماشايي نبودند.


بايد از زمين گذشت؛ خاک را ترک کرد و به افلاک سرکشيد.


رسول خدا، بر براق نشسته و به آسمان بالا مي رفت و جبرئيل باز هم با او بود.


در آسماني که آسمان دنيا نام داشت، فرشته اي به نام اسماعيل برابر پيامبر ظاهر شد. او هفتاد هزار فرشته ي ديگر را زير فرمان داشت که هر کدام از آن فرشتگان نيز، هفتاد هزار فرشته ي ديگر را زير فرمان خود در آورده بود.


اسماعيل که جبرئيل را مي شناخت، پرسيد:


– اي جبر
ئيل! اين که همراه توست، کيست؟


جبرئيل پاسخ داد:


– محمد، رسول خدا است.


– آيا مبعوث هم شده است؟


– آري.


فرشته، در آسمان را گشود.


پيامبر بر او سلام کرد و او پاسخ داد. بعد هم رسول خدا براي او استغفار نمود و آن فرشته نيز براي پيامبر چنين کرد و گفت:


– آفرين بر تو باد ای پيامبر صالح!


فرشتگان آسماني که موفق به ديدار پيامبر مي شدند، يکي پس از ديگري بر او سلام مي کردند و جواب مي شنيدند.


در آسمان دوم، فرشتگان ديگري به استقبال پيامبر شتافتند. رسول خدا در ميان آنها هيچ فرشته اي را نديد که خوش و خندان نباشد؛ اما در همان حال ناگهان فرشته اي پيدا شد که جثه اي بسيار بزرگ داشت؛ پيامبر هيچ گاه مخلوقي به آن بزرگي نديده بود.


آن فرشته که چهره اي بسيار زشت و غضبناک داشت، مانند ديگر فرشتگان از رسول خدا استقبال کرد و در حق او دعا نمود. اما بر خلاف بقيه ي فرشتگان، هيچ خنده اي نکرد.


پيامبر از جبرئيل پرسيد:


– او کيست که از ديدارش به هراس و اندوه دچار شدم؟


جبرئيل پاسخ داد:


– حق داري که ترسيده باشي؛ ما نيز همگي در ترس و هراس از او هستيم. او، نگهبان و مالک جهنم است و تاکنون خنده نکرده است.


بعد از لحظه اي سکوت، جبرئيل سخنش را ادامه داد و گفت:


– از روزي که خداوند او را بر جهنم نگهبان ساخته است، روز به روز بر شدّت خشم و غضب او افزوده شده است؛ خشم و غضبي که به دشمنان خداوند نمايان خواهد شد و پروردگار با او از دشمنانش انتقام مي گيرد. اي محمد! بدان که اگر قرار بود او بر کسي تبسم نشان دهد، از تمام گذشتگان و آيندگان، فقط بر تو تبسم مي کرد.


پيامبر بعد از شنيدن اين خبر، بر مالک جهنم سلام کرد.


آن فرشته ي غضب و خشم الهي، به رسول خدا پاسخ سلام داده و گفت:


– اي محمد! بهشت جاويدان و نعمتهاي آن، بر تو گوارا باد!


پيامبر به جبرئيل گفت:


– آيا ممکن است به او فرمان دهي تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟


جبرئيل که فرمان و دستورش از سوي همه ي موجودات عالم پذيرفته است، به آن فرشته گفت:


– آتش را به محمد نشان بده.


نگهبان جهنم، پرده و مانعي را که بر جهنم بود، کنار زد و دري از درهاي جهنم گشوده شد:


شعله هاي سوزان، همچون ماري بسيار بسيار عظيم الجثه از جهنم به آسمان سر کشيد.</B&gt ;


  پيامبر در يک لحظه گمان کرد که شعله ي آتش او را هم به کام خودش فرو مي کشد؛ پس به جبرئيل گفت:


– دستور بده تا پرده ي جهنم را فرو اندازد.


جبرئيل به نگهبان جهنم، فرمان داد و آتش پوشانيده شد.


پيامبر به سير و تماشاي خويش ادامه داد تا اينکه به مردي فربه و گندمگون رسيد. از جبرئيل پرسيد:


– او کيست؟


جبرئيل گفت:


– پدرت آدم (ع) است.


آدم؛ او که وقتي آفريده شد، خداوند بر خودش تبريک گفت که بهترين مخلوقات را آفريده است.


او که فرشتگان الهي به فرمان خداوند بايد سجده اش مي کردند و شيطان، که فرشته اي مقرب پروردگار بود، از اين ف
رمان سر پيچيد و بر آدم سجده نکرد. خداوند نيز، او را از آسمان بيرون راند و دوزخ را جايگاهش قرار داد.


جبرئيل، پيامبر (ص) را به آدم معرفي کرد …


پيامبر (ص) و آدم (ع) بر همديگر سلام کردند و براي هم استغفار طلبيدند. سپس آدم (ع) به پيامبر (ص) گفت:


– مرحبا به فرزند صالحم پيغمبر صالح که در روزگار صالح مبعوث شده است!


رسول خدا از آدم (ع) گذشت و به فرشته اي عجيب رسيد؛ فرشته اي که انگار تمامي دنيا را در مقابل زانوهايش قرار داده بودند.


در دست آن فرشته لوحي قرار داشت؛ لوحي زرين از نور، و فرشته بي آنکه به راست يا چپ خويش نگاه کند، خيره در لوح بود.


پيامبر (ص) مي ديد که او قيافه اي همچون مردم اندوهگين به خود گرفته است. از جبرئيل پرسيد:


– او کيست؟


جبرئيل گفت:


– او عزرائيل است.


عزرائيل؛ که از ابتداي خلقت انسان، همچون سايه اي جدا نشدني همراه او بود و جانش را مي گرفت.


رسول خدا بر او سلام داد و جواب گرفت.


جبرئيل گفت:


– اين، محمد و پيامبر رحمت است که خدايش به سوي بندگان مبعوث داشته است.


عزرائيل به رسول خدا گفت:


– آفرين بر تو باد!


و به دنبال اين تهنيت گويي، ادامه داد:


– اي محمد! مژده بر تو باد که مي بينم تمامي نيکويي و خير در امت تو جمع گشته است.


رسول خدا گفت:


– خداوند را ستايش مي کنم که بر بندگان خود منت نهاده است و رحمت او شامل حال من است.


جبرئيل در اين هنگام گفت:


– عزرائيل، از تمام ملايکه ي الهي، شديدتر و سخت تر عمل مي کند.


پيامبر پرسيد:


– آيا هر کس قبل از اين مرده و بعد هم مي ميرد، او جانش را مي گيرد؟


جبرئيل پاسخ داد:


– آري.


پيامبر از عزرائيل پرسيد:


– آيا هر کس در هر جايي که به حال مرگ مي افتد، تو او را مي بيني و در يک لحظه بر بالين بسياري از چنين آدمهايي حاضر مي شود؟


عزرائيل جواب داد:


– آري. اي محمد! بدان که تمام دنيا و هر چه در آن است، به امر و اراده ي خداوند در تسخير من قرار دارد … و هيچ خانه اي نيست مگر اينکه در هر روز پنج نوبت به آن خانه سر مي زنم. وقتي مي بينم مردمي جمع شده و براي مرده ي خويش گريه مي کنند، به آنها مي گويم: «گريه نکنيد که دوباره نزد شما بر مي گردم و آن قدر مي آيم و مي روم تا هيچ کدام از شما را باقي نگذارم.»


رسول خدا از جبرئيل پرسيد:


– آيا براي انسان، حالتي سخت تر از مرگ هم وجود دارد؟


جبرئيل جواب داد:


– سختي بعد از مرگ، شديدتر و سخت تر از خود مرگ است!


 ادامه در قسمت چهارم…


www.ashoora.ir

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید