مرد غریب شهر، کبود است پیکرت آقای من در آن وطن مادری تو تنها تویی که خانه شده قتلگاه تو چون تکه پاره ی جگرت را به طشت دید ای بعد مادر و پدرم سر پناه من گفتی: زمان مرگ تو در بین کوچه بود روزی که پیش چشم تو آیینه ی رسول خون می چکد ز گوشه ی لب های تو ولی معلوم شد فراق تو داغی عظیم بود عباس با حالا تویی و آن کرم بی نهایت ات یک لقمه نان دهی ندهی شکر می کنیم یک روز اگر که گنبد زردت بنا شود |
آهسته تر شده ست نفس های آخرت یک مرد هم نبود شود یار و یاورت؟ تنها تویی که قاتل تو بوده همسرت آهی کشید از دل و می گفت خواهرت: آورده زهر کینه ی دشمن چه بر سرت؟ روزی که بود دست تو در دست مادرت افتاد روی خاک مدینه برابرت تصویر کربلاست در آن دیده ی ترت با سوگنامه ای که سروده برادرت بیرون هزار تیر ستم را ز پیکرت حالا منم گدای قدیمی این درت ما را نوشته اند بمانیم نوکرت می خواهم از خدا که شوم من کبوترت |
رضا رسول زاده، بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان