ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

تاریخ اسلام (بخش اول)

فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم


تأثیر نظام حاکم برجزیرة العرب در عصر ظهور اسلام، بر آینده این دین، امری است غیر قابل انکار؛ از این رو پیش از ورود به بحث، این مسئله را بر خواهیم رسید.


نظام حاکم برجزیرة العرب، نظام قبیلگی بود و اصولا در چنین نظامی، نه از وحدت ملی اثری بود و نه از دولت واحد. قبیله های صحرانشین یا شهرنشین، هریک واحد کاملا مستقل وجدای از دیگر قبایل بودند و هر قبیله، قبیلهٔ دیگر را نه تنها به چشم یک بیگانه و رقیب بلکه به چشم یک طعمه و شکار می نگریست.


قبایل صحرانشین، در مجموعه ای از چادرهای نزدیک به هم زندگی می کردند. هر چادر همانند یک خانه محل سکونت یک خانواده بود. چادر های کنار هم را که ساکنان آن خویشاوندی نزدیک تری را داشتند، حَی می نامیدند. از مجموعهٔ چند حی که دارای جد مشترکی بودند، یک قبیله پدید می آمد.


در شهر نیز افراد یک قبیله معمولا در کنار هم زندگی می کردند و محدودهٔ ارضی خاصی داشتند که اَحیا و تیره های مختلف آن، هر کدام بخشی را به خود اختصاص میدادند. مجموعه نزدیک به هم این بخشها، مرز و بوم آن قبیله به حساب می آمد و دیگران را در آن راه نبود. هر قبیله برای خویش مراتعی ویژه داشت و از زمین های کشاورزی و چاه های آب مخصوص بهره می گرفت. به عنوان نمونه، قبل از ظهور اسلام، در شهر یثرب که بعدها مدینه نام گرفت، سه قبیلهٔ یهودی وجود داشت که هر کدام دارای سرزمینی اختصاصی وقلعه ها و زمین های کشاورزی مخصوص بودند. اوس و خزرج، دو قبیلهٔ بزرگ غیریهودی یثرب نیز هر کدام مالک قسمت هایی از شهر بودند. تیره های متعدد این دو قبیله، هر کدام برای خود محله ای داشتند. خانه ها و محله های اوسیان در کنار هم قرار داشت و محله ها و خانه های مسکونی خزرجیان در جوار هم ساخته شده بود. کوچه های این محله ها تنگ و پیچ در پیچ بود و خانه های آن، مانند قلعه ها برای دفاع مناسب بوده است.


تأثیر شیخ قبیله در سرنوشت آن


شیخ و رئیس در قبیله، به منزله حاکم بود و همه از او اطاعت می کردند. رئیسان، بیشتر از راه ارث و تقدم سنی به ریاست می رسیدند؛ اما درایت و شجاعت و سخاوت نیز در رسیدن به این مقام، تأثیر به سزایی داشت و شیخ قبیله، بدون این صفات، دارای حرمت و اقتدار لازم نبود. در حوادث مهم، معمولا رئیس قبیله با رؤسای احیا و تیر
ه ها و ریش سفیدان قبیله مشورت می کرد؛ گاهی نیز تصمیم شخصی او سرنوشت قبیله را تغییر می داد.


شیخ قبیله چیزی از قبیله دریافت نمی کرد؛ اما از امتیازات مالی مهمی برخوردار بود که عرب آن را نشانهٔ بزرگی و ریاست و مایه فخر و مباهات می دانست(1). از جمله این امتیازات، یک چهارم غنایم جنگی بود که جنگجویان عشیره باید این سهم را از مجموعه غنایم جدا کرده، به رئیس تقدیم کنند. این حق، مِرْباع نامیده می شد(2). رئیس قبیله حق داشت قبل از تقسیم غنایم چیزهای ممتازی همچون شمشیر بران یا اسب تندرو و… را برای خود برگزیند. این اشیای برگزیده را صفی می نامیدند(3). حق تعیین حِمی یا قُرُن و دو حق مالی نشیطه و فُضول، از دیگر امتیازات رئیس قبیله بود.


در برابر این امتیازات مجموعه ای از وظایف بر عهدهٔ رئیس قبیله بود :
پذیرایی واردان و میهمانان، پرداخت دیون بی چیزان، اطعام گرسنگان و فقیران، ادای دیه از جانب خطا کاران و دادن فدیه برای آزادی جنگجویان عشیره. در هنگام جنگ، رئیس قبیله، رهبر و هدایت کنندهٔ مردان جنگی بود و در روزگار صلح و سلامت، سخنگو و مدافع حیثیت و منافع قبیله.


رئیس قبیله، به خاطر تقدم سنی و اعتبار و حرمتش بین افراد قبیله، تأثیری جدی در سرنوشت قبیله داشت. راهی را که قبیله انتخاب می کرد، معمولاً همان راهی بود که شیخ قبیله انتخاب کرده است. در این زمینه، به دو حادثهٔ تاریخی اشاره می کنیم.


یک. بعد از اینکه اسلام پای به مدینه نهاد، سعد بن معاذ مسلمان شد. او رئیس تیره بنی عبدالأشهل و از بزرگان قبیلهٔ خزرج بود. وی بی درنگ به میان جمعی از خویشاوندان آمد و گفت:ای فرزندان عبدالأشهل، مرا در میان خو
دتان چگونه میدانید؟ پاسخ گفتند: سرور و آقای ما هستی و از همه نسبت به خویشاوندان مهربان تر و در فکر و رأی برتری. تو برای ما از همه کس خیر و برکت بیشتری داشته ای. سعد گفت: سخن گفتن با مردان و زنان شما بر من حرام باد، مگر اینکه به خداوند و رسول او ایمان بیاورید. پیغام او با شتاب به همه افراد تیره اش رسید. تأثیر سخن شیخ قبیله به قدری بود که تا شب همهٔ مردان و زنان بنی عبد الأشهل مسلمان شدند(4).


 دو. بعد از وفات پیامبر اکرم (ص) سعد بن عباده، رئیس آن روز خزرج، از بیعت با خلیفه خودداری ورزید. با اهمیت و اعتبار او در بین خزرجیان، حکومت جدید نمی توانست از بیعت وی چشم بپوشد؛ بنابراین، تصمیم گرفتند که به هر صورت، او را وادار به بیعت کنند؛ اما قبل از اینکه وارد عمل شوند، با یکی از خویشاوندان او که با حکومت همراه بود، مشورت کردند. او گفت: سعد هرگز زیر بار این بیعت نخواهد رفت. او پایداری می کند و کشته می شود، اما بیعت نمی کند و در این صورت، فرزندان، خانواده و بخشی از عشیره اش نیز با او کشته می شوند!(5) این نظر و مشورت، خلیفهٔ اول را بر آن داشت تا از بیعت سعد چشم پوشی کند.


تعصب در قبایل عربی


عرب عصر جاهلی گذشته از خانواده و قبیله اش، علاقه و وابستگی دیگری نداشت. در این میان، شدیدترین وابستگی اش به قبیله بود؛ تا آنجا که گاه از خود و خانواده اش در راه قبیله و منافع آن چشم می پوشید. قوانین حاکم در صحرا و بسیاری از حوادث آن، ریشه در این تعصب بی حد و مرز داشت. مهم ترین قانون صحراها قانون ثار بود. بر پایهٔ این قانون نانوشته، اگر فردی از افراد یک قبیله، توهین می کرد یا زخمی می رساند، یا او را می کشت، انتقام حتمی بود. گاه جزای توهین یا زخم، مرگ بود؛ اما خون را چیزی جز خون پاک نمی کرد. قبیلهٔ مقتول بدون هیچ گونه چشم پوشی، قاتل یا یک تن از قبیلهٔ او را قصاص می کرد. این قصاص نیز ممکن بود بی پاسخ نماند و اغلب قتل های دیگر و حتی گاه جنگ هایی را به دنبال داشته باشد(6).


تعصب به قبیله، هیچ حد و مرزی نمی شناخت. گاه زخمی که به حیوان یک قبیله وارد آمده بود، توهین به قبیلهٔ مالک حیوان محسوب می شد و جنگ بزرگی را در پی داشت. جنگ بَسُوس، از این گونه جنگها بود. کُلَیب رئیس قبیلهٔ مسیحی بنی تغلب، شتری از قبیله بنی بکر را که در حمی و قرقگاه او وارد شده بود و آب می خورد، زخمی کرد. صاحب این شتر چند روز بعد به سر کُلَیب رفته، و به تلافی این زخم، او را کشت. جنگی که به دنبال این حادثه بین دو قبیله پیش آمد، چهل سال طول کشید و تنها با دخالت مُنذر سوم، پادشاه حیره، پایان یافته و به صلح انجامید(7). (535 میلادی)


نظیر این جنگ بین دو قبیلهٔ عَبَس و ذُبیان، پیش آمد که یوم داحِس و غَبْرا نام گرفت. سرکردگان این دو قبیله، در یک مسابقهٔ اسب دوانی شرکت کرده بودند. اسب رئیس قبیلهٔ عبس، داحس نام داشت و اسب رئیس قبیلهٔ ذُبیان، غبراء. صد شتر، جایزهٔ این مسابقه بود که بر عهدهٔ بازنده بود. داحس، در این مسابقه پیش افتاد و تا آنجا پیش رفت که چندان فاصله ای با پیروزی نداشت؛ اما کسانی از قبیلهٔ ذبیان، راه را بر داحس بستند و در نتیجه، غبراء زودتر به خط پایان رسیده، پیروز شد. قیس، رئیس قبیلهٔ عبس و مالکِ داحس، که پیروزی را از آن خود می دانست، جایزه را از رقیب درخواست کرد که البته با امتناع او رو به رو شد. به دنبال این حادثه، بین دو قبیله، که حتی گفته می شد جد واحدی دارند، جنگی آغاز شد که چند دهه طول کشید(8).


نقش مهم قبیلهٔ قریش در تاریخ عرب و اسلام


مورخان و نسب شناسان پی
شین، قوم عرب را در یک تقسیم اولیه به اعراب بائده و اعراب باقیه تقسیم کرده اند. اعراب بائده، بخشهایی از اقوام سامی هستند که در روزگاران پیشین، به دلایل گوناگونی از میان رفته اند. از جمله آنان اقوام عاد، ثمود، طلسم جدیس و عملاق اند که قرآن کریم به سرنوشت بعضی از آنها اشاره می کند. اعراب باقیه نیز به دو دسته تقسیم می شوند: جنوبی ها که قحطانی نام دارند و شمالی ها که موسوم به عدنانی اند. طبق یک نظر، اعراب بائده را عرب عاربه یا اصیل و اعراب باقیه را مستعربه می گویند. و بر اساس نظر دیگر، اعراب جنوب، عرب عاربه و اعراب شمالی، عرب مستعربه به شمار رفته اند(9). اینکه عرب های شمالی را مستعربه گفته اند، از آن رو است که آنان از اولاد حضرت اسماعیل فرزند ابراهیم(ع) بودند که از فلسطین به حجاز هجرت کردند.


یکی از فروعات اعراب شمال یا عدنانیان، طایفهٔ قریش است که در ابتدا یکی از طوایف کوچک حجاز محسوب می شد. بر اساس روایات تاریخی موجود، در فاصله یک تا دو قرن قبل از ولادت حضرت رسول اکرم(ص)، یکی از بزرگان این قبیله به نام قُصَی بن کِلاب(10) که مرد دلیر و لایق و مدبر بود، ریاست قریشیان را بدست آورد و بدین فکر افتاد که ریاست مکه و تولیت خانهٔ کعبه را که مدار و مرکز زندگی و سیاست شهر بود، در اختیار قبیلهٔ خویش در آورد. قریش با رهبری و درایت قُصی به این مقصود دست یافت و ادارهٔ شهر را از قبیلهٔ خُزاعه که اصلاً از یمانیان، یعنی بنی قحطان بودند، باز گرفت و علاوه بر ادارهٔ شهر و امور آن و تولیت خانه، نوعی رهبری مذهبی و اعتبار بدون همتا به دست آورد. از این تاریخ، قبیلهٔ قریش رفته رفته یکی از مهم ترین نقشها را در تاریخ جزیرةالعرب داشته است.


در دو نسل بعد، حضرت هاشم، نوادهٔ قصی، بنیان تازه ای نهاد. او برای اولین بار با سفر به کشورهای اطراف، به ایجاد قراردادهای دست زد و عرب، به ویژه قریش را به جریان تجارت میان شرق و غرب مرتبط ساخت(11). از آن به بعد قریش علاوه بر اینکه عهده دار یکی از مهم ترین مراکز تجارت داخل جزیرةالعرب بود، به صورت حلقه ای از حلقات تجارت جهانی در آمد. اهمیت گستردگی این تجارت تا آنجا بود که گاه یک کاروان تجاری، دو هزار و پانصد شتر برای حمل مال التجاره در اختیار داشته است(12).


ثروت قریش که بیشتر از راه تجارت و گاه از راه ربا خواری بدست می آمد، ثروتی بزرگ بود و مایهٔ اعتبار و قدرت؛ علاوه براین، تولیت و کلید داری کعبه و میهمان داری و سقایت حاجیان، احترام و اعتبار بزرگی برای آنان به بار می آورد. در پی حملهٔ ابرهه به کعبه و نابودی او و لشکرش اعتبار دیگری برای قریش به بار آمد. از آن به بعد آنها از یک قداست تازه برخوردار شدند. مردم آنان را قوم برگزیده و مورد نظر خداوند می دانستند که اینگونه از آنها دفاع کرده، دشمنانشان را نابود ساخته است(13).


ریاست شهر مکه و کلید داری و تولیت خانهٔ کعبه که بزرگترین معبد آن سرزمین بود و ثروت فراوان بزرگان قریش و بالاخره مغبولیت ابرهه – که مردم آن را به حساب قداست قریش گذاشته بودند – تفرعنی بزرگ برای این قبیله به بار آورده بود؛ تا آنجا که اینان یکی از دو مانع بزرگ، بلکه بزرگترین مانع بر سر راه اسلام شده، بیشترین مشکل و رنج را برای آن پدید آورده بودند.


البته عوامل ایستادگی قریش در برابر اسلام محدود به این چند مورد نبوده است؛ اما چنان که تحقیق نشان می دهد، یکی از مهم ترین آنها، مسئلهٔ تعصب حاکم در میان عرب بود و تعصب، چنان که دانستیم، یکی از بارزترین شاخصه های اجتماعی نظام حاکم بر جامهٔ عربی و از نیرومندترین عوامل کارگزار در آن بود. اسناد معتبر، این مسئله را در چند نقطه عطف تاریخی به خوبی نشان داده اند.


بزرگان قریش با همهٔ دشمنی که با اسلام و پیامبر داشتند، در برابر زیبایی قرآن شیفتگی و بی قراری نشان می دادند. گاه در دل شب، به دور از چشم مردمان، ‌از خانه هایشان بیرون آمده، و ساعتی را به تلاوت قرآن پیامبر گوش می سپردند.


صبح یکی از این گونه شبها، أخنس بن شُریق، رئیس یکی از تیره های وابسته به قریش(14)، به خانه ابوسفیان رفت و از او پرسید: ای ابا حنظله، نظرت را دربارهٔ آنچه از محمد(ص) شنیده ای را به من بگو. او پاسخ داد: ای ابا ثعلبه، چیزهایی شنیده ام که آنها را می فهمم و مقصود از آن را می دانم و چیزهایی نیز شنیده ام که از فهم معنا و مقصود آن عاجزم!(15) اخنس از آنجا بیرون آمد و به خانهٔ ابوجهل، رئیس بنی مخزوم، رفت و همان پرسش و مسئله را طرح کرد و پرسید: نظر تو دربارهٔ آنچه از محمد(ص) شنیده ای چیست؟ ابوجهل پاسخ داد: واقع این است که ما و فرزندان عبد مناف (بنی هاشم و بنی امیه) برسر شرف و ریاست و بزرگی رقابت داشتیم. آنها مهمان داری کردند ما هم کردیم. آنها پیادگان را مرکب سواری دادند، ما هم چنین کردیم. آنها به مردم مال بخشیدند، ماهم بخشیدیم؛ تا آنجا که مانند دو اسب مسابقه با یکدیگر دوش به دوش شدیم و دیگر آنها بر ما برتری نداشتند. ناگاه در میان آنها کسی پیدا شد که می گفت: من پیامبرم و از آسمان به من وحی می رسد! ما دیگر چه هنگام به چنین چیزی می رسیم! والله ما به آن ایمان نخواهیم آورد و آن را تصدیق نخواهیم کرد(16).


در آستانهٔ جنگ بدر، این سخن به شکل دیگری گفته شد. یکی از زنان بنی هاشم به نام عاتکه، خوابی دید. این خواب پیشگویی آینده ای تلخ برای قریش داشت و بلایی بزرگ برای آن وعید می داد، در شهر مکه شهرت یافت. عباس که عامل اصلی افشای خواب شده بود، می گوید: من صبح روز بعد به مسجدالحرام رفتم و کعبه را طواف کردم. ابو
جهل در میان جمعی از مردان قریش نشسته بود. آنان در بارهٔ خواب عاتکه گفت و گو می کردند. چون ابوجهل مرا دید گفت: ای فرزندان عبدالمطلب، کافی نبود که مردان شما ادعای نبوت کنند، حال زنان شما هم به این کار دست زده اند؟ ما سه روز به شما مهلت می دهیم، اگر این خواب حق بود که آنچه گفته شده اتفاق می افتد؛ ولی اگر سه روز گذشت و حادثه ای پیش نیامد، شما را دروغگوترین خواندان عرب خواهیم خواند! عباس به تندی پاسخ این سخن او را داد. ابوجهل گفت: ما و شما برسر بزرگی رقابت داشتیم… آنگاه که با یکدیگر همدوش شدیم، شما گفتید: ما پیامبری داریم؛ سپس گفتید: ما یک پیامبر زن داریم! قسم به لات و عزی! این دیگر شدنی نیست(17).


بار سومی که این تعصب به صراحت و وضوح کامل به زبان آمد، هنگامی بود که مردان جنگی قریش با سربازان مسلمان برخورد کردند. اخنس بن شریق که با مردان قبیله اش به همراه قریش به بدر آمده بود، نزد ابوجهل- که می کوشید رهبری جنگ علیه مسلمانان و از آن جا ریاست همهٔ قریش را به عهده گیرد- آمد و در برابر او یک پرسش بزرگ مطرح ساخت. به او گفت: تو فکر می کنی محمد(ص) دروغ می گوید؟ ابو جهل پاسخ داد: چطور ممکن است به خدا نسبت دروغ دهد، در حالی که ما در گذشته او را امین لقب داده بودیم؛ چرا که او هرگز دروغ نگفته بود. لیکن چون فرزندان عبدمناف، مناسب متعدد قریش مثل سقایت و مهمان داری حاجیان و داراشورای شهر مکه را به خود اختصاص داده بودند و ما از آنها بهره نداشتیم و بعد هم نبوت به آنها اضافه شد، تو بگو دیگر چه چیز برای ما باقی مانده است؟


از اینجا بود که اخنس تصمیم گرفت در این جنگ شرکت نکند و بلافاصله مردان قبیله اش را فراخواند و به شهر مکه بازگشت(18).


قریش هم به خاطر تعصب، با تمام قدرت و ثروت خویش در برابر اسلام ایستاد و با آن جنگید و تا می توانست از گسترش و پیشرفت آن جلو گیری کرد و تنها وقتی، آن هم به اجبار، به قبول تن در داد که اسلام به قدرتی برتر در جزیرةالعرب تبدیل شده بود و قریش دیگر چاره ای جز تسلیم نداشت. قریشیان آن روز به ظاهر اسلام را پذیرا شدند.


دلایل تاریخی بر این ادعا زیاد است و ما به دو نمونه بسنده می کنیم:


1. به دنبال فتح مکه، پیامبر اکرم(ص) به
سوی سرزمین حُنَین حرکت کرد. حنین در فاصلهٔ سه شبانه روزی مکه قرار داشت(19). به آن حضرت خبر داده بودند که قبیلهٔ نیرومند هوزان که در این سرزمین ساکن است، درصدد حمله ای بزرگ علیه مسلمانان است(20). مردان جنگی مسلمان دوازده هزار تن بودند(21). مورخان گفته اند: در این سفر جنگی، گروهی از مردان قریش به همراه آمده بودند. اینان نه به قصد جنگ و جهاد و دفاع از اسلام بلکه به امید غنیمت تن به سفر داده بودند. آنها در انتظار بودند که کدام یک از دو حریف پیروز می شوند تا بدان بپیوندند و از غنایم جبههٔ مخالف بهره مند شوند. در شمار این گروه ابوسفیان و فرزندش معاویه را نام برده اند. اینان در تیردان خود، ازلام را به همراه داشتند. ازلام، چوبه هایی در کنار بتها بودند که مشرکان با آن تفأل می زدند(22). مورخان می گویند: شیخ قریش، ابوسفیان، به دنبال سربازان مسلمان حرکت می کرد و آنچه از افرادِ همراه پیامبر بر زمین می افتاد یا بر جای می ماند، از زمین بر می داشت و آن را مالک می شد، تا آنجا که شترش رفته رفته از این گونه ابزار پر شده، سنگین بار گردید(23).


مسلمانان در اولین بر خورد با هوزان، گرفتار مشکلی شدند. آنها در راه میبایستی از درهٔ تنگی عبور می کردند و درست در همین تنگه با حملهٔ ناگهانی دشمن قدرتمند رو به رو شدند و در این میان، تنها چند تن از افراد، تن به فرار ندادند که امیرالمؤمنین(ع) و عباس عموی پیامبر در میان آنان بودند.


در این هنگامه بود که چند تن از بزرگان تازه مسلمان قریش کلماتی گفته اند که در تاریخ ثبت شده است. ابن هشام می نویسد: هنگامی که مسلمانان پا به فرار گذاشتند، کسانی که از مکه به همراه پیامبر آمده بودند، کینه های دیرینهٔ خویش را آشکار ساختند؛ مثلاً ابوسفیان گفته بود: این فرار و هزیمت، تا مرزهای جزیرة العربو کنارهٔ دریای سرخ ادامه خواهد یافت! ابن هشام تأکید میکند او در این هنگام، از نشانه های جاهلیت و کفر، ازلام را به همراه خویش در تیردان داشت(24). مرد دیگری از بزرگان قریش گفته بود: هان اینک سحر باطل شد!(25) سومی با شادمانی به همراهش گفته بود: بشارت باد! محمد و همراهانش هزیمت یافتند(26). چهارمی در صدد کشتن پیامبر برآمد(27).


جنگ به همین شکل پایان نیافت. فرمان رسول خدا(ص) و فریاد رسای عباس، مسلمانان را به جای خود بازگردانید. پرچم دار دشمن با حملهٔ امیرالمؤمنین(ع) از پای در آمد و دشمن به زودی شکست خورد.


بیشتر غنایمی که در این جنگ به دست آمد، در میان تازه مسلمانان قریش تقسیم شد. اینان به قول قرآن‌ «مؤلفة قلوبهم»نام گرفتند. خداوند و پیامبرش می خواستند بدین وسیله، دل های اینان را از حقد و کینه تهی کرده، به دین خدا مایل سازند؛ از این رو به هر یک از افراد این گروه، ‌صد شتر
داده شد. ابوسفیان و دو پسرش یزید و معاویه، هر کدام صد شتر گرفتند و مقدار زیادی نقره(28).


بعد از فتح مکه، در سال هشتم، قریش خواه و ناخواه به زیر پوشش اسلام در آمد و بخشی از افراد آن به شهر مدینه هجرت کردند. ابوسفیان و فرزندانش در شمار این مهاجران بودند.


قریش با اینکه بسیار دیر بر سر سفرهٔ اسلام آمده بود، بیشتر از هرکس از آن درخواست سهم می کرد. اولین و مهمترین سهمی که قریش طلب می کرد، ‌در اختیار گرفتن آیندهٔ امت اسلامی و حکومت بر جهان اسلام بود. به خوبی می دانیم که قریش به آرزوی خود رسید و پس از وفات پیامبراکرم(ص) در سال 11هجری تا سال 656 که خلافت عباسیان به دست هلاکو منقرض شد، قریب 650سال کما بیش بر عالم اسلامی حکومت داشته است(29).


ما معتقدیم بسیار کسان از جمله قریشیان از سال های دراز قبل از وفا
ت پیامبر اکرم(ص) در فکر به دست گرفتن آیندهٔ اسلام بوده اند. دلایل پر شماری بر این ادعا در تاریخ وجود دارد(30). گذشته از این دلایل، نشانه های روشن این توجه به آینده، در سال آخر عمر مبارک پیامبر اکرم و در روزهای قبل و بعد از رحلت ایشان در میان اطرافیان و صحابهٔ آن حضرت آشکارا دیده می شود.


ادامه دارد…


پانوشتها:


1. وفد تمیم در محضر پیامبراکرم(ص) می گفتند:«نحن الرؤوس و فینا یقسم الربع.» ابن هشام، السیرةالنبویه، ج2، ص563


2. ابن نثیر، النهایه، ج2، ص186، مادۀ ربع؛ ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص1109، مادۀ ربع


3. ابن نثیر، النهایه، ج3، ص40، مادۀ صفا؛ ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص454، مادۀ صفا


4. ابن هشام، السیرة النبویه، ج1، ص437؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج2، ص359، ابن اثیر، اسد الغابه، ج2، ص373


5. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، حوادث سال یازدهم، ج3، ص 323، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص321


6. ر. ک: ابن عبدربه، العقدالفرید، ج6، ص3؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج1، ص610؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، التاریخ الیعقوبی، ج2، ص46


7. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج5، ص65-34؛ ابن عبدربه، العقدالفرید، ج3، ص8؛ حتی، فیلیپ و دیگران، تاریخ العرب، ص131؛ علی، جواد، المفصل فی التاریخ العرب، ج5، ص356


8. ابن عبدربه، العقدالفرید، ج6، ص17-16، حتی، فیلیپ و دیگران، تاریخ العرب، ص132-131


9. قلقشندی، ابو العباس، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص12؛ شکری آلوسی، سید محمود، بلوغ الارب، ج1، ص 10-9


10. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج2، ص260-254


11. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، التاریخ الیعقوبی، ج1، ص201؛ابن هشام، السیرة النبویه، ج1، ص136؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج1، ص59؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج2، ص252


12. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج2، ص12؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج2، ص407


13. ر. ک: طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج2، ص139؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج1، ص57؛ کلاعی اندلسی، ابوالربیع، الاکتفاء، ج1، ص135؛صالحی شامی، ابوعبدالله، سبل الهدی والرشاد، ج1، ص258. قریشیان همین اعتقاد را راجع به خود داشتند(ابن هشام، السیرة النبویه، ج1، ص199)


14. اخنس و قبیله اش، حلیف بنی زهره بودند.


15. ابوسفیان و امثال او، از فهم پاره ای از معارف قرآن مثل عرش و کرسی عاجز بودند.


16. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص316-315؛ کلاعی اندلسی، ابوالربیع، الاکتفاء، ج1، ص315-314.


17. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج1، ص30؛ صالحی شامی، ابوعبدالله، سبل الهدی والرشاد، ج4، ص33


18. مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ص72


19. حمودی، یاقوت، معجمالبلدان، ج2، ص313، مادۀ حنین


20. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص437؛ واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی ج2، ص885؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ص401


21. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص440؛ واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج3، ص889


22. ابن اثیر، النهایه، ج2، ص311، مادۀ زلم؛ ابن منظور لسان العرب، ج2، ص42، مادۀ زلم


23. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج2، ص895-894؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ص45


24. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص443؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ص411؛ صالحی شامی، ابوعبدالله، سبل الهدی والرشاد، ج5، ص472


25. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص444؛مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ص412؛ صالحی شامی، ابوعبدالله، سبل الهدی والرشاد، ج5، ص472


26. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج3، ص895؛ صالحی شامی، ابوعبدالله، سبل الهدی والرشاد، ج5، ص473


27. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص444؛ صالحی شامی، ابوعبدالله، سبل الهدی والرشاد، ج5، ص474-473؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ص411


28. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص493-492؛ واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ج3، ص945-944؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج4، ق2، ص12؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، التاریخ الیعقوبی، ج2، ص48


29. ر. ک:حتی، فیلیپ و دیگران، تاریخ العرب، ص566-563؛ابراهیم حسن، حسن، تاریخ الاسلام السیاسی، ج4، ص162-154


30. از جمله برخورد قبیله عامر بن صعصعه با پیامبر(ابن هشام، السیرة النبویه، ج1، ص425-424؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص310)و درخواست حوزة بن علی حنفی(ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص262؛ قدامة بن جعفر:الخراج و صناعة الکتابه، ص282-281) و پیشنهاد مسیلمه(؛ قدامة بن جعفر:الخراج و صناعة الکتابه، ص281)


www.javedan.ir

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید