ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

حل تعارضات نهج البلاغه با قرآن/2

فهرست مطالب

7- در بیان کید و نیرنگ
قرآن مجید در آیات بسیاری، از کید (مکر ونیرنگ) نکوهش نموده است:
طور/42 – ام یریدون کیداً فالذین کفروا هم المکیدون.
یا آنکه کسانی که کافرند، قصد نیرنگی دارند [در حالی که] خودشان از نیرنگ خوردگانند.
این آیه در جواب کسانی نازل شده است که به نبی اکرم (ص) نسبت کهانت و جنون و شعر می دادند.
یوسف /28 فلما رای قمیصه قد من دبر قال انه من کیدکن ان کید کن عظیم.
چون شوهر زلیخا دید که پیراهن یوسف از پشت دریده است، گفت: این از نیرنگ شما است و نیرنگ شما زنان، بزرگ است.
فیل/2 – الم یجعل کیدهم فی تضلیل؟
مگر پروردگارت نیرنگ اصحاب فیل را در گمراهی قرار نداد؟
انبیاء/70 – و ارادوا به کیداً فجعلناهم الاخسرین.
کفّار نسبت به ابراهیم قصد نیرنگی داشتند و ما ایشان را زیانکار نمودیم.
علی علیه السلام چون اصحابش را به جنگ با مردم شام دعوت می کرد و آنها تسامح و تعلل می کردند، ایشان را در مخیله گرد آورد و خطبه مفصّلی ایراد فرمود که در ضمن آن خطبه می فرماید:
خطبه 34 – تکادون و لا تکیدون.
به شما نیرنگ می زنند و شما نیرنگ نمی زنید.
اشکال: قرآن مجید در آیات شریفه ذکر شده از کید و نیرنگ نکوهش نموده و ستم
و اعمال زشت کفار را نیرنگ نامیده است در صورتی که حضرت در نهج البلاغه به تلویح و اشاره، امر به کید نموده است و گویا به اصحابش می فرماید: چرا باید مردم شام به شما نیرنگ بزنند و شما ساکت می نشینید، شما هم به آنها نیرنگ بزنید.»
جواب: کید را چنین تعریف می کنند: «الکید السعی فی فساد الحال علی وجه الاحتیال – تقول کاده یکیده کیداً فهو کائد له اذا عمل فی ایقاع الضرر به علی وجه الحیله علیه» و خلاصه معنی این تعریف، این است که نیرنگ کوششی است که بر زیان دیگری به طور پوشیده و خفی انجام می شود و گاهی لفظ کید، در مجرد عملی که به طور پوشیده و پنهان انجام می شود، استعمال می گردد اگر چه نتیجه اش به زیان دیگری نباشد بلکه نصرت و غلبه حق باشد که در این مورد به تدبیر و چاره جویی تفسیر می شود مانند تدبیری که حضرت یوسف به الهام الهی برای نگه داشتن برادر عزیزش نمود و دستور داد جام شاهانه را در بار او بگذارند و سپس فریاد بزنند، جام شاه گم شده است و چنین وانمود کنند که برادر یوسف دزدیده است. قرآن مجید پس از بیان این داستان می فرماید: «کذلک کدنا لیوسف.»(7) یعنی: «این گونه برای یوسف تدبیر و چاره جویی نمودیم.» ودر آیه دیگر نیز کلمه کید را به خود نسبت داده و می فرماید: «والذین کذبوا بایاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون و املی لهم ان کیدی متین.» (8) یعنی: «کسانی که آیه های ما را دروغ شمردند، ازآنجا که نمی دانند، به دامشان خواهیم آورد و مدت زمانی به آنان مهلت می دهیم، بدرستی که تدبیر من بسیار محکم است.»
و گاهی کلمه کید به عنوان صنعت «مشاکله» و «مزاوجه» که از محسنات لفظیه علم بدیع است، بکار می رود و صنعت مشاکله این است که لفظی را به واسطه آنکه قرین و ردیف لفظ دیگری واقع شده است، مشاکل و مشابه آن بیاورند در صورتی که حق این بود که لفظ دیگری آورده شود مانند: لب سؤال سزاوار بخیه بیشتر است
عبث به خرقه خود بخیه می زند درویش
و مانند آیات شریفه «ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم» (9) و «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم» (10) و هم چنین «تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک» (11)
مثلاً در آیه اول خدعه را به خویش نسبت داده است با وجود آنکه او خادع نیست ولی فقط به جهت مشاکلت لفظی این کلمه آورده شده است.
شیخ توسی- رضوان الله علیه- این معنی مشاکلت و نیز معنی تدبیر و چاره جوی
ی را که سابقاً ذکر شد، در تفسیر آیه شریفه «انهم یکیدون کیداً و اکید کیداً» (12) چنین بیان فرموده است که: «ای اجازیهم علی کیدهم و سمی الجزاء علی الکید باسمه لازدواج الکلام وقیل المعنی انهم یحنالون لهلاک النبی واصحابه وانا اسبب لهم النصر والغلبه واقوی دواعیهم الی القتال فسمی ذلک کیدا من حیث یخفی علیهم ذلک.»(13)
و نیز همین دو تفسیر را در آیه شریفه «و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین »(14)
نقل نموده است می گوید: «قیل فی معنی الایه قولان: احدهما قال السدی، مکروا بالمسیح بالحیله علیه لقتله و مکر الله بردهم بالخیبه لالقائه شبه المسیح علی غیره. الثانی مکروا باضمار الکفر و مکر الله بمجازاتهم علیه بالعقوبه والمکر و ان کان قبیحاً فانما اضافه الی نفسه لمزاوجه الکلام.»(15)
بنابراین معنی جمله نهج البلاغه کاملاً روشن می گردد زیرا از طرفی شرط مشاکلت که اقتران لفظ کید است در آن جمله موجود است، لذا معنی چنین می شود که «مردم شام با شما نیرنگ می زنند و شما جزای نیرنگ آنها را نمی دهید» و از طرف دیگر، معنی تدبیر و چاره جویی در آن جمله، کاملاً روشن و هویدا است.
8- آیا هدایت مردم به عهده پیغمبر است ؟
قصص/56 – انک لا تهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء و هو اعلم بالمهتدین.
تو نمی توانی هر که را دوست داری هدایت کنی، بلکه خدا هر که را بخواهد، هدایت می کند و او اهل هدایت را بهتر می شناسد.
یونس/43 – افانت تهدی العمی ولو کانوا لا یبصرون.
مگر تو می توانی کورانی را که نمی بینند، هدایت کنی؟
به عبارت دیگر، یعنی تو نمی توانی کسانی را که دل روشن ندارند، هدایت کنی.
زخرف /40 – افانت تسمع الصم او تهدی العمی و من کان فی ضلال مبین.
مگر تو می توانی کران را شنوا کنی یا کوران و کسانی که در گمراهی آشکارند، هدایت کنی؟»
نحل/37 – ان تحرص علی هداهم فان الله لایهدی من یضل و ما لهم من ناصرین.
اگر به هدایت کردنشان، اشتیاق داری خداوند کسی را که محکوم به گمراهی نموده، هدایت نمی کند و ایشان را یاورانی نیست.
بقره/272 – لیس علیک هداهم و لکن الله یهدی من یشاء.
هدایت ایشان به عهده تو نیست بلکه خدا هر که را بخواهد، هدایت می کند.
خطبه 1- فهداهم به م
ن الضلاله وانقذهم بمکانه من الجهاله.
خداوند به وسیله پیغمبر، مردم را از گمراهی به هدایت کشانید و به سبب شخصیت او ایشان را از نادانی، رهایی بخشید.
اشکال: قرآن مجید در پنج آیه مذکور و همچنین آیات دیگری، هدایت مردم را از عهده پیغمبر سلب نموده و وظیفه آن حضرت ندانسته است و چنانکه از تاریخ پیداست، نبی اکرم (ص) به هدایت ایشان بسیار علاقه داشت و کوشش می کرد. ولی آیاتی در قرآن مجید برای انصراف آن حضرت نازل می شد. اما نهج البلاغه هدایت ایشان را به وسیله ی آن حضرت، ثابت نموده است. پس اگر عبارت نهج البلاغه را موجبه جزئیه بدانیم آیات شریفه را که از بعضی از آنها سالبه کلیه، بدست می آید، تناقض و تخالف پیدا می شود.
جواب: درباره این موضوع چون علاوه بر جمله نهج البلاغه، آیاتی هم از خود قرآن مجید که منافات ظاهری با پنج آیه مذکور دارد، وارد شده است مانند آیه شریفه: «و انک لتهدی الی صراط مستقیم.»(16) یعنی: « همانا تو، به راهی راست، هدایت می کنی.»
مفسرین این تنافی و رفعش را چنین توضیح می دهند:
هدایت دو معنی دارد: 1) ارائه طریق و 2) ایصال الی المطلوب که معنی اول را در فارسی، راهنمایی و معنی دوم را رسانیدن به هدف، باید تفسیر نمود. مثلاً اگر شخصی آدرس منزلی را از شما پرسید اگر شما با سر و انگشت اشاره و با زبان راهنماییش نمودید، این ارائه طریق است ولی اگر دست او را گرفتید و به در منزل بردید، این ایصال الی المطلوب است.
اینک در مورد ما نحن فیه می گوییم: اگرانبیا فقط مأمور به راهنمایی و بیان اعمال نیک و بد و موجبات سعادت و شقاوت و خلاصه نشان دادن راه بهشت و جهنم باشند، وظیفه ایشان ارائه طریق است و اگر مأموریت آنها چنین باشد که کلیه افراد بشر را که در دسترس آنها و در حوزه مأموریت ایشانند، مؤمن و موحد و خداشناس و خلاصه، اهل بهشت کنند، باید بگوییم وظیفه ایشان، ایصال الی المطلوب است.
مفسرین می گویند به طور قطع و مسلم می دانیم که وظیفه پیغمبران هر چند اشرف و افضل آنها خاتم انبیا باشد ارائه طریق است نه ایصال الی المطلوب، زیرا در میان افراد بشری که سخنان انبیا را می شنوند، فرعونها و نمرودها و ابوجهل ها پیدا می شوند که بسیار لجوج و سرسخت و عنود و بدبختند که خداوند درباره آنها به رسول محترمش چنین می فرماید:
فرقان/ 43و44 – ارایت من اتخذ الهه هواه افانت تکون علیه وک
یلاً ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلاً.1
مگر کسی را که هوس خویش را خدای خود گرفته، ندیده ای؟ مگر تو می توانی وکیل و کارگزار او باشی؟ مگر می پنداری بیشتر این مردم می شنوند یا می فهمند؟ ایشان جز مانند حیوانات نیستند بلکه روش آنها گمراهانه تر است.
اگر اینگونه مردم و پیغمبران هزار سال عمر کنند و اینها بگویند و آنها بشنوند، نتیجه همان قول سعدی است که:
بر سیه دل چه سود خواندن وعظ؟
نرود میخ آهنین بر سنگ
بلکه علاوه بر آنکه سخنان نرم و پر مهر ایشان بر دل سخت تر از سنگ خارای آنها کوچکترین تأثیری نمی کند، بر شقاوت و خسارت آنها نیز افزوده می گردد و پیغمبران را مجنون و ساحر و کاهن و شاعر می خوانند «و لا یزید الظالمین الا خساراً.»(17)
بنابراین روشن می شود که آیات شریفه یی که هدایت را از گردن پیغمبر بر می دارد، هدایت به معنی ایصال الی المطلوب یا نسبت به اینگونه کوردلان است، و آیاتی که هدایت را به آن حضرت نسبت می دهد و همچنین جمله نهج البلاغه که افرادی را به سبب آن مشعل هدایت، مهتدی دانسته است، هدایت به معنی ارائه طریق و نسبت به افرادی چون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار است که چون دل روشن و گوش شنوا داشتند و لجاج و عناد را کنار گذاشته بودند و منصفانه قضاوت می کردند، از همان ارائه طریق نبی اکرم(ص) به سرمنزل مقصود و سعادت ابدی رسیدند.
9- پیغمبر و امام، تابع هوس مردم نمی شوند.
انعام / 56و57 قل انی نهیت ان اعبد الذین تدعون من دون الله قل لا اتبع اهوائکم قد ضللت اذاً و ما انا من المهتدین قل انی علی بینه من ربی و کذبتم به.
بگو: من از پرستیدن آن چیزها که شما به غیر خدا می خوانید، ممنوع شده ام. بگو: من هوسهای شما را پیروی نمی کنم وگرنه گمراه می شوم و از هدایت شدگان نخواهم بود. بگو: من از پروردگارم حجتی با خویش دارم که شما آن را تکذیب کرده اید.
جاثیه/18 – ثم جعلناک علی شریعه من الامر فاتبعها و لا تتبع اهواء الذین لا یعلمون.
آنگاه ترا بر طریقی از دین قرار دادیم، ازآن پیروی کن و از هوسهای مردمی که دانش ندارند، پیروی مکن.
شوری/15 – فلذلک فادع واستقم کما امرت و لا تتبع اهواءهم.
به این دین دعوت کن و چنانکه مأمور شده
یی، استوار باش و از هوسهای ایشان پیروی مکن.
بقره/120- و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذی جاءک من العلم مالک من الله من ولی و لانصیر؟
اگر با وجود دانشی که سوی تو آمده است پیروی هوسهای ایشان نمایی از جانب خدا دوست و یاور نخواهی داشت.
جماعتی که در جنگ صفین با امیرالمؤمنین مخالفت نمودند و با وجود آنکه آن حضرت با امر حکمین مخالفت شدید می فرمود، آنها از حضرت متابعت نکردند و جز به حکمیت راضی نشدند و پس از امر حکمین نیز با آن حضرت مخالفت نمودند و جنگ نهروان را بپا کردند، به نام خوارج خوانده می شوند. علی علیه السلام قبل از جنگ نهروان، عبدالله بن عباس را فرستاد تا با ایشان صحبت و مباحثه کند و خود آن حضرت هم چند جلسه با ایشان صحبت فرمود، ولی سودی نبخشید.
در یکی از آن جلسات که ایشان را موعظه می کرد چنین فرمود:
خطبه 36 – و قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومه فابیتم علی اباء المخالفین المنابذین حتی صرفت رایی الی هواکم و انتم معاشر اخفاء الهام سفهاء الاحلام.
من شما را از حکومت حکمین باز داشتم و شما چون مخالفین پیمان شکن، امتناع ورزیدید تا رأی خود را به هوس شما برگردانیدم؛ شما گروهی سبکسر و سفیه و بی خردید.
اشکال: قرآن کریم در چهار آیه مذکور نبی اکرم را از متابعت هوسهای مردم نهی می کند و بلکه آن حضرت را تهدید می نماید که اگر چنین کنی خدا دوست و یاور تو نخواهد بود و حق هم همین است همیشه باید مردم از رهبر و پیشوای خود متابعت کنند نه آنکه رهبر و پیشوا مطابق هوس و خواهش آنها رفتار کند تا در نتیجه آنها رهبر و پیرو شوند، ولی ظاهر جمله امیرالمؤمنین که به خوارج می گوید «و صرفت رایی الی هواکم…» با این مطلب منافات دارد، زیرا مفاد آن جمله این است که در موضوع حکمین من از شما متابعت کردم. در اینجا خود آن حضرت اقرار می نماید که تابع شما شدم و از نظر واقع و تاریخ هم که چنین بوده است بالاخره موضوع حکمین واقع شد پس حل مطلب چیست؟
جواب: در مقام جواب این اشکال سه مطلب باید تجزیه و تحلیل شود:
1- نهی از متابعت هوسهای مردم در چگونه مطالبی است؟
2- این نهی تا چه درجه قوت دارد و رهبر تا چه حدی باید ایستادگی کند؟
3- تجزیه و تحلیل جمله: «و صرفت رایی الی هواکم.»
مطلب اول: چنانکه از صدر و ذیل آیات شریفه پیداست نهی، از متابعت هوسهای مردم در ارکان دی
ن و حدود و نوامیس الهی است نه در امور اجتماعی و مطالبی که دین در آنها اظهار نظری نفرموده است مخصوصاً در مواردی که مراد از مردم، اصحاب و یاران پیغمبر و امام باشد، چنانکه مفسرین تمامی آیات مذکور را به نهی از متابعت هوسهای کفار و مشرکین معنی نموده، می گویند اگر چه ظاهر خطاب متوجه نبی اکرم(ص) می باشد ولی چون خداوند متعال می داند که آن حضرت هرگز متابعت ایشان نخواهد نمود، پس مقصود به خطاب، امت آن حضرت می باشند.(18)
اما در امور اجتماعی مانند تنظیم صفوف جنگ و تعیین زمان و مکان آن، آن حضرت مأمور به مشورت با اصحاب خویش بوده است، چنانکه در فصل دوم تحت عنوان ترغیب به مشورت بیان شد و پیداست که مخالفت علی علیه السلام با اصحابش بوده و نیز در موضوع متارکه و عدم متارکه جنگ واقع شده است.
مطلب دوم: راجع به مقدار قوت این نهی و ایستادگی رهبر باید گفت که رهبر و پیشوا تا نهایت درجه قدرت خویش باید با مردم مخالفت کند ولی اگر لجاج و عناد آنها به سرحد کشتن رهبر و پیشوا رسید و یا آنکه تالی، افسدی پیدا می کرد، نباید پیشوا تن به کشتن دهد و در مخالفت اصرار ورزد چنانکه مخالفت کفار قریش با نبی اکرم در مکه به این حد رسید که به کشتن حضرتش تصمیم گرفتند و در آنجا پیغمبر اکرم به دستور خدای متعال ایشان را رها کرد و به مدینه هجرت فرمود. همچنین در موضوع مصالحه خطی که در جنگ حدیبیه بین نبی اکرم و سهیل بن عمرو نوشته می شد و علی علیه السلام کاتب آن بود در ابتدا نیز مرقوم داشت: «هذا ما تصالح علیه محمد رسول الله و سهیل بن عمرو» در اینجا نیز سهیل مخالفت کرد و گفت باید کلمه رسول الله حذف شود اگر ما او را به رسالت باور می داشتیم که با او نمی جنگیدیم. پیغمبر اکرم برای اینکه امر مصالحه به تعویق نیفتد به علی علیه السلام فرمود: «همانطور که می گوید بنویس و برای تو هم چنین روزی پیش خواهد آمد.»


این جمله نبی اکرم اشاره بود به مصالحه خطی که در خاتمه جنگ صفین بین علی علیه السلام و معاویه نوشته شد. در آنجا ابتدا کلمه «علی امیر المؤمنین» را نوشتند، سپس معاویه و عمر و عاص با کلمه «امیر المؤمنین» مخالفت کردند و پس از گفتگوهای بسیار علی علیه السلام دستور داد، حذف کنند.(19)
و اما در موضوع مخالفت اصحاب با آن حضرت، مورخین چنین می گویند که «پس از آنکه شامیان پانصد قرآن بر سر نیزه نمودند و گفتند بیایید هر دو دسته به حکم قرآن تن دهیم و یکدیگر را نکشیم، علی علیه السلام به اصحابش فرمود این عمل خدعه و نیرنگ است شامیان چون خود را در معرض شکست دیده اند، چنین نیرنگی زده اند… ولی آنها گوش نکردند و قریب بیست هزار لشکر آن حضرت که بعداً از خوارج شدند نزدش آمدند و گفتند اگر دستور متارکه جنگ ندهی و مالک اشتر را از جبهه جنگ برنگردانی تو را می کشیم و یا دست بسته تحویل دشمن می دهیم. علی علیه السلام و مالک اشتر با آنها بسیار صحبت کردند ولی ابداً تأثیر نکرد تا بالاخره آن حضرت فرمود من دیروز امیر شما بوده ام و امروز مأمور شما شده ام. بر من نیست شما را به کاری که اکراه دارید، به اجبار وادار کنم. سپس در موضوع تعیین حکم با آن حضرت مخالفت کردند و هر چند که فرمود معاویه آن کس را که دوست داشته و برای این امر لایق می دانسته تعیین نموده است من هم ابن عباس را لایق می دانم و او را انتخاب می کنم؛ ایشان بهانه ها آوردند و در مخالفت خود سرسخت ایستادند و علی رغم آن حضرت، همواره از ابو موسی اشعری نام بردند تا بالاخره آن امام ساکت شد و در گوشه یی نشست. پس پیداست که علی علیه السلام بیش از این مقدار نمی توانست مخالفت کند زیرا به قیمت جانش تمام می شد و آن به صلاح اسلام نبود؛ چنانکه بودن پیغمبر در مکه و ادامه تبلیغ چون به قیمت جانش تمام می شد و اسلامی پایه نمی گرفت و بارور نمی گشت، در مخالفت اصرار نکرد وآنها را رها نمود.»
مطلب سوم: ممکن است با وجود آنچه ذکر شد کسی بگوید جمله علی علیه السلام: «و صرف رایی الی هواکم» دلالت دارد بر اینکه من با شما هم عقیده شدم در صورتی که آن حضرت چنین سخنی نباید بگوید ولی چنین توهمی در این مقام بکلّی
بی مورد است زیرا:
اولاً- حضرت در مقام محاجه با خصم است و باید آنچه خصم را مجاب می کند، بگوید. او هرگز نخواهد فرمود من با
شما هم عقیده شدم.
ثانیاً- صدر و ذیل این جمله که نکوهش و مذمت آنها را شامل است و سفاهت و سبک مغزی ایشان را بیان می کند با این معنی مناسب نیست.
ثالثاً- مفردات و هیئت ترکیبیه خود جمله این توهم را نفی می کند و بلکه این جمله را باید از شاهکارهای بلاغت، مانند تمام نهج البلاغه بحساب آورد زیرا آن حضرت در این جمله عقیده خویش را به لفظ «رأی» و عقیده خصم را به لفظ «هوی» تعبیر فرموده است و در بین الفاظی که برای عقیده قلبی در عربی وضع شده است و شاید شماره آنها از سی متجاوز باشد مانند: «ظن، وهم، علم، هوی، خیال، اعتقاد، نظر» از لحاظ مطابقت و عدم مطابقت با واقع، لفظ رأی در عالیترین درجه آنها و لفظ هوی در نازلترین درجه آنها می باشد. زیرا در لفظ رأی عقیده ی قلبی به دیدن به چشم تشبیه شده است، که احتمال خطا و اشتباهی درآن نیست و همان لفظ دیدن به چشم برای عقیده قلبی هم به کار رفته است. و ثانیاً موافقت این دو عقیده را با هم به لفظ «صرف» (بر گردانیدن) تعبیر فرموده است. پس باید گفت که معنی جمله این است: «انکار و مخالفت شما به سرحدی رسید که من مجبور شدم رأی روشن و مطابق با حق و واقع خویش را که در طریق مستقیم خود می رفت، به سوی هوس غلط و خواهش نفسانی گمراه شما برگردانم.»
و از همه مهمتر اینکه عمل را به خود نسبت داده و به طریق فعل مجهول نفرموده است که رأی من به هوای شما برگشت، زیرا بسیار واضح است که برای انسان هیچ گاه ممکن نیست عقیده قلبی خود را به معتقد دیگری برگرداند مخصوصاً در موردی که عقیده خود را مطابق واقع و عقیده دیگر را مخالف آن می داند. پس از این معنی می فهمیم که مقصود، موافقت در مقام عمل است که به صورت سکوت و گوشه گیری واقع شد، و اگر تصریح به آن می نمود نکات و لطایف ادبی مذکور مراعات نشده بود.
آنچه تا اینجا بیان کردیم، برخی از روابط نهج البلاغه با قرآن بود، نه همه آن، زیرا استخراج کامل روابط را اینجانب نمی توانم ادعا کنم و چنانکه در جزوه «بررسی نهج البلاغه و اسناد آن» توضیح داده ایم، بررسی کامل زمانی ممکن است که شخص تمام قرآن و نهج البلاغه را حفظ کرده و حاضرالذهن باشد. ما می توانیم بگوییم: قرآن با نهج البلاغه هیچ گونه مخالفتی ندارد بلکه علی علیه السلام تمام قرآن را در وجود خویش حفظ کرده و از اسرارش آگهی یافته و قرآن با گوشت و خون علی عجین گشته است؛ علی علیه السلام قرآن را بهترین ه
ادی و رهبر می داند، بهترین مقتدای روشنگر می داند که هنگام فتنه و بلا و مصیبت باید به آن پناه برد و از انوار معنویش استمداد جست. علی علیه السلام، در بسیاری از موارد به قرآن استناد جسته و در 3 خطبه مفصل، آیات و سوره هایی از قرآن مجید را تفسیر کرده است، «علی مع القرآن والقرآن مع علی…».


پی نوشت ها :
1- مُـوهِـم: به وهم افکننده.
2- نساء/49.
3- نجم/32.
4- منطوق: معنی و آنچه از نطق کسی فهمیده می شود.
5- شوری/40.
6- منغمر: غریق، فرو رفته، غرق در چیزی.
7- یوسف/76.
8- اعراف/ 182 و 183.
9- نساء/142.
10- بقره/194.
11- مائده/116.
12- طارق/15 و 16.
13- تفسیر تبیان، شیخ توسی، ج10، ص 327، انتشارات مکتب الاعلام الاسلامی.
14- آل عمران/54.
15- تفسیر تبیان، ج2، ص 476.
16- شوری/52.
17- اسراء/82.
18- تفسیر تبیان، ج9، ص 152.
19- منهاج البراعه، ج4، ص 102، تألیف علامه میرزا حبیب الله هاشمی، مصحح سید ابراهیم میانجی، انتشارات اسلامیه.


منبع: مصطفوی،‌ سید جواد،‌ (1301
)، رابطه نهج البلاغه با قرآن،‌ تهران: انتشارات بنیاد نهج البلاغه ، 1386، چاپ چهارم


http://noorportal.net

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید