ابراهيم فياض
بهائيت، مذهب مدرنيسم ايراني است که توسط دولت مدرن< /SPAN> اروپايي، يعني آنگلوساکسونها، يا به طور دقيقتر انگستان به وجود آمده است. پس بهائيت يک مذهب مجعول غربي در مشرق است و گستره فرهنگي غرب در حال اوج، در شرق و ايران است، پس اين مذهب حيثيت فرهنگي غربيها نيز هست.
مذهب بهائيت از تفسير يهودي مذهب تشيع در ايران آغاز شد يعني «پروتستانتيزم شيعي». چرا که پروتستانتيزم، تفسير عهد جديد (انجيل) با عهد عتيق (تورات) است که با محوريت «مليگرايي آلماني» به وجود آمد. از اين جهت معرفت «تفسير يهودي» با ساختار «پادشاهي آلماني» پيوند ميخورد. مکتب پرتستانتيزم در آلمان شکل ميگيرد و بهائيت نيز از مقوله مليگرايي ايراني بهره ميگيرد.
مهمترين عنصر پروتستانتيزم «فرديت ديني» است؛ يعني جدايي معرفت از سازمان ديني و روحانيت مسيحي کاتوليک که در نهايت به نوعي «تدين فردي» ميرسد. در بهائيت نيز همين فرديت به اوج ميرسد: فرديت ديني و تکيه بر الهامات فردي و عرفاني، به همين دليل عبادت خود را در معبدهاي «سکوت» قرار دادهاند.
فرديت ديني در پروتستانتيزم، زمينه «فرديت معرفتيم» و شناختي کانتي را تشکيل داد. کانت باز توليد معرفتي است و روشنفکري نيز نوعي فرديت معرفتي است که در فلسفه کانت و يهوديت معرفتي ريشه دارد.
کساني که در ايران به روشنفکري روي آوردهاند در قالب پروتستانتيزم و با الگوي آن، به باز تفسير مذهب خود پرداختهاند مانند پروتستانتيزم اسلامي که مهمترين نکته در آن، برخورد آنها با روحانيت و سازمان مربوط به آن بوده است. اين گروه در اين فرديت معرفتي مبتني بر فلسفه کانت، جدايي دين از سياست را جستوجو ميکردهاند.
کانت که روح فلسفي انگلوساکسون را تشکيل ميدهد و ذهن فردي را مورد کنکاش قرار داده است، موجب هدايت آنها به طرف نوعي سياست خارجي بوده است و آن ايجاد «فرديت ديني» در سطح جهان است، و ايجاد بهائيت توسط انگليسيها در همين جهت بوده است. پس سياست خارجي انگلوساکسونها در جهت يهوديتسازي معرفتي ديني در سطح جهان است و «جهاني شدن» که از نظريه يهودي و کانت به وجود آمده است، همين سياست جهاني در باب مذهب را پي ميگيرد.
نزديکي بهائيت با سازمان جهاني يهود، در همين چارچوب معرفتي قابل مطالعه و بررسي است. (معبد مرکزي بهائيت در اسرائيل در «حيفا» است) پس کشورهاي انگلوساکسون که جولانگاه يهوديت جهاني است، در رويارويي با ايران، به دنبال يک الگوي معرفتي بر همين اساس است که [آن را] بهائيت جديد در ايران تشکيل خواهد داد.
فرديت معرفتي حاکم بر يهوديت و بهائيت، آنها را به نفي هرگونه چارچوب فلسفي در تاريخ کشانده است. در مسيحيت، عقيده بازگشت مسيحي درآخرالزمان موجب به وجود آمدن فلسفه تاريخ (هگل) گرديد و يهوديت معرفتي و فردگرايي شناختي، با اين فلسفه تاريخ درگير شد (مثل پوپر)، پس جنگ ميان فلسفه تاريخ و عدم آن، در جنگ معرفتي مسيحيت و يهوديت ريشه دارد.
فلسفه تاريخ بر مبناي تعيين آخرالزمان در آمدن منجي در يهوديت و مسيحيت متفاوت است. در يهوديت، مسيح واقعي در آخرالزمان ظهور خواهد کرد. پس اکنون مسيح وجود ندارد تا فيضي به عالم افاضه کند و تاريخ را به آخرالزمان رهنمون سازد.
پس تاريخ از ديدگاه يهود، تاريخي برهنه و خالي و تابع عملهاي انساني است؛ ولي در مسيحيت تا زمان ظهور، مسيح درآسمان است و فيض خود را براي هدايت انسانها افاضه ميکند، پس فلسفه تاريخ يهود بر عمل انسان بر يک مقارنت وقايع تاريخي استوار است؛ ولي در فلسفه تاريخ مسيحي، وقايع تاريخي داراي دو سطح است: يکي سطح «فيضي» (روح در تاريخ هگل) و ديگري سطح «مقاومت» وقايع تاريخي.
در عالم اسلامي، تشيع قائل به وجود فيضبخش امامان(عليهم السلام)در حضور و غيبت است که از آن به «ولايت» تعبير ميشود و اهل سنت نيز به تاريخي واقعي بدون ولايت؛ پس تشيع به عالم مسيحيت نزديک است و اهل سنت به يهود. بنابراين روشنفکران سکولار در جهان تشيع، براي روشنفکري خود ناچار به رجوع به عقل کانتي يا عقل يهودي و يا عقل معتزلي (اهل سنت) هستند، عقلي که مجرد و جداي از ولايت باشد و تاريخ را در جهت انساني بازسازي کند.
نفي فيض امام زمان(عليه السلام)زنده در پرده غيبت فضاي زيادي براي روشنفکران سکولار در عالم تشيع ايجاد ميکند. براي آنکه عقل کانتي يا معتزلي، خود را به جولان درآورند، همان عقل کانتي که بهائيت در قرن نوزدهم به وجود آورد و فيض امام غايب را منکر شد تا فردگرايي معرفتي را در عالم تشيع به وجود آورد. (هر چند در نهايت پيروان خود را به پرستش رهبر مذهبي خود واداشتند.)
روشنفکران سکولار در عالم تشيع با ايجاد مناطق و فضاهاي فراغ ([خالي و تهي] از عقيده و شريعت) براي تحقق نظريههاي بازي معرفتي انگلوساکسوني تلاش ميکردند که در مرحله اول به مناطق الفراغ از ولايت ناشي از انسان کامل و نفي نظريه انسان کامل رسيدهاند (مديريت سکولار و نفي حکومت اسلامي) و در نهايت، نفي فيض انسان کامل حاضر و غايب و تفسير انسان کامل به ذهن فعال.
با تحويل انسان کامل به عقل کانتي، ميتوان در احکام و اخلاقيات و عقايد صادره از او تشکيکي عقلي کرد و سپس نشاندن روشنفکران سکولار بر جاي او و صدور احکام و اخلاقيات بر عقايد از جانب روشنفکر معاصر که از آن به دين سکولار شده، تعبير ميشود و روشنفکران سکولار، به جاي روحانيت خواهد نشست و اين همان بهائيت جديد است.
بهائيت جديد داراي مباني خاصي است:
1. نفي عقل شيعي و ولايي و پناه بردن به عقل معتزلي يا عقل کانت يا يهودي.
2. نفي حجيت لفظي قرآن و جدايي لفظ قرآن از معناي آن وارد شدن در اين جدايي و نظريه پردازي سکولاريستي.
3. نفي امامت ظاهر و غايب و جايگزيني عقل مفسر به جاي آن.
4. ايجاد فضاي لازم براي يهوديت معرفتي به منظور ايجاد فضاي لازم براي نظريه جهانيسازي انگلوساکسوني.
5. < SPAN style="LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: 'Times New Roman'" lang=AR-SA>سياست معرفتي ديني براي پذيرش انديشههاي جهانيسازي ليبراليستي انگلولاساکسوني، و سپس پذيرش ارزشهاي زرسالاران يهودي جهاني و مصرفزدگي جهاني .
نکته : بهائيت مذهب مدرنيسم ايراني آنگلوساکسونها تفسير يهودي مذهب تشيع ايران پروتستانتيزم شيعي
منبع: پگاه حوزه، شماره 170
www.shiaonline.info/fa