غلامرضا گلى زواره
تأملاتى در پژوهشهاى غربيها
«خاورشناسي» پديدهاى است سر برآورده از شکست مهاجمان صليبي؛ آنان که در نبرد راه به جايى نبردند، در لباس علاقهمندان به فرهنگ و تمدن مشرق زمين، به ميدان آمدند و نخست با نقل و ترجمه آثار و سپس با بررسى و تحقيق و آموختن آداب و رسوم ملتهاي شرق و به ويژه مسلمانان آسيا و آفريقا دانشى پيافکندند که ميتوان آن را خاورشناسى ناميد.
متأسفانه به همان نسبت که در مصرف هر کالايى به مارکهاي غربى اولويت داده ميشود، در عرصههاى فرهنگى و ادبي هم قول اروپاييان بر سخن محققان خودى رجحان دارد و خودباختگي در برابر آرا و اقوال اهل فرنگ تا حدّى است که اعتماد به نفس و خودباوري را سلب ميکند. ترديدى نيست که پژوهشهاى اين غربيان حتى اگر به قصد شناخت منابع مادى و فرهنگى سرزمينهاي اسلامى براى به تاراج بردن امکانات ملل مسلمان صورت گرفته، آگاهيهاي مفيدى دارد، ولى به صداقت و صلاحيت اين جماعت بايد به ديده ترديد و تأمل نگريست و در بسيارى موارد تحقيقات و نسخهشناسيهاى آنان، ميدان وسيعى براى عرض اندام گزافهگويان کم مايهاى شده که در اين آشفته بازار، کشفهاى بيارزش خود را در قالب مطالعات ادبي، کلامى و عرفانى در برابر خودباختگان شيفته فرهنگ بيگانه به تماشا بگذارند.
بدون شک آنان منابعى را کاويدهاند، نسخههايى را احيا کردهاند، بسيارى از مواريث فرهنگ اسلامى را به زبانهاى اروپايى برگردانيدهاند و شرحها و فهرستهاي جالبى نوشتهاند. روش علمى و شيوههاى تحقيقي آنان نيز آموزنده و انکارناپذير است، اما آن درستى و اصالت و علمجويى که انتظار ميرود، در همه جوانب کار آنان مشهود نيست؛ بلکه در قالب همين کارهاى علمى و فکري، خصومت خود را با اسلام بروز دادهاند و اصولاً به قول دکتر مصطفى سَباعى ـ محقق مسلمان ـ غالب غربيانى که به مباحث اسلامى پرداختهاند از کشيشان، مبلغان مسيحى و رجال برجسته يهودى و مسيحي بودهاند که قصدشان تحريف اسلام يا بد جلوه دادن حقايق ديني و نيز ايجاد تفرقه ميان مذاهب اسلامى بودهاست. برخي نيز کوشيدهاند ميراث مهم فرهنگ و تمدن اسلامى را به قومي خاص منتسب کنند و نيز چهره علمى مسلمين را مخدوش و ناهموار جلوه دهند. مضاف بر اينکه شمارى اندک از اين غربيان که روح علمي و خالى از هر گونه غرضى داشتهاند نيز به قول استاد محمدرضا حکيمي، فهم درستى از منابع و متون اسلامى نداشتهاند.(1)
علامه طباطبايى گفتهاست: در آثار موجود به زبان اروپايي، «تشيع» به صورت يک فرقه فرعى معرفى شده و تمام ديد و علّت وجودى آن به يک نزاع صرفا سياسى و اجتماعي تقليل يافته و کمتر به علل دينى که باعث پيدايش شيعه گرديده، توجه شده است، حتى در تحقيقات درباره شيعه باز سهم اساسي، از آنِ (فرقه) اسماعيليه است و شيعه دوازده امامى حتّى به اندازه مکتب اسماعيلى مورد نظر قرار نگرفته است.(2)
امّا با وجود اين آشفتگيها و تاريکيها از آن سوي ظلمات غرب، گاهى روشناييهايى به چشم ميخورد که نويد دهنده و اميدوار کننده هستند. يکى از اين نمونهها، فيلسوف معاصر فرانسوى «پروفسور هانرى کُرْبَنْ» است و در اين نوشتار اجمالاً با زندگى و افکار و انديشههاى او درباره تشيع، امامت و حضرت مهدي(عج) آشنا خواهيم گرديد.
شيفته معنويت و حکمت
هانرى کُرْبَن در فروردين 1282ش/ ذيحجّه 1320ق. در منطقه نورماندي، شمال فرانسه به دنيا آمد. بعد از تحصيلات مقدماتى و متوسطه به دانشگاه سوربُن رفت و در سال 1304 ش. ليسانس گرفت. يک سال بعد، گواهينامه عالى فلسفه و در سال 1307 ش. ديپلم تتبّعات عالى دان
شگاه پاريس و سرانجام در سال 1308ش. ديپلم مدرسه السّنّه شرقى پاريس را گرفت و در همين سالها با زبانهاي عربى و فارسى آشنا شد.(3)
نخستين مقالهاش در نشريه بررسيهاى فلسفي درباره يکى از آثار شهاب الدين سهروردى به طبع رسيد، بعدها کتاب مستقلى درباره مؤسّس حکمت اشراق تأليف کرد. کربن مدتها رياست انستيتوى فرانسه و ايران را عهده دار بوده و به همت وي، مشاهير برجستهاى از شيعيان در عرصههاى کلامي، فلسفى و عرفانى چون: قاضى سعيد قمي، ملاصدرا، سهروردى و ابن سينا براى جامعه علمى و فرهنگى اروپا به نامهايى آشنا مبدّل شدند. او پژوهشهايى در آثار ابوعلى سينا، ابن عربى و محمود شبسترى انجام داد و برخي نوشتههاى اين بزرگان را پس از تصحيح و ترجمه در اختيار علاقهمندان به حکمت اسلامى قرار داد. بزرگترين اثرش کتابى است تحت عنوان «درباره اسلام ايراني» که در بخش اوّل آن به معرفي مکتب شيعه پرداخته است. شرح حال عارف شيعى ايراني، سيد حيدر آملى را نوشت و دو کتاب معروفش را منتشر ساخت.(4)
کربن را بايد مفسّر و فيلسوف حکمت معنوى شيعه ناميد و مطالعات او دراين باره، لطف و جذبه وصفناپذيرى به آثارش بخشيده است. شگفت آنکه وى حکما و دانشمندان شيعه ايرانى را به نشر و ترويج متون کلامي، فلسفى و عرفانى شيعه تشويق ميکرد. مرحوم استاد سيد جلال الدين آشتيانى نوشته است: «از استاد بزرگوار و مستشرق نامدار آقاى کربن که حقير را به تشويق به تأليف منتخباتى از آثار حکماى الهى ايراني نمودند و به واسطه مقدمه و تعليقات محققانهاى که بر افکار
و آثار علماي ايرانى مرقوم داشته و موجب ارزش بيشتر اين کتب شده و نگارنده را در کارهاى علمى ارشاد نمودهاند، متشکر و ممنونم».(5)
وى ميافزايد: «کربن، اولين مستشرقى است که به اهميت افکار و عقايد و آثار دانشمندان ايرانى و محققاني از حکماى شيعه دوازده امامى که از زمان صفويه تا عصر ما متصدى تدريس و منشأ ترويج فلسفه و عرفان بودهاند، توجه نموده است».(6)
اُنس با برکت
کربن، وقتى آوازه مقام علمى علامه سيد محمد حسين طباطبائى را شنيد، شيفته کمالات معنوى و فضايل اين حکيم وارسته گرديد و براى شناخت تشيع، سالى چند ماه از پاريس به ايران ميآمد و به پژوهش در مو
رد تشيع ميپرداخت. او از طريق برخى اساتيد دانشگاه از محضر علامه تقاضا کرد تا در اين باره به وى کمک کند. آن مفسّر عاليمقام که از اشتياق فکرى و علمى اين محقق اروپايى با خبر بود، خواستهاش را اجابت کرد و با وجود کهنسالى و ضعف مزاج، هر دو هفته يک بار از قم به تهران ميرفت تا در جلسهاى علمى به سؤالات کربن درباره معارف تشيع پاسخ دهد و حقايق گرانبهاى اين مذهب را در اختيار او و عدهاى ديگر از علاقهمندان قرار دهد.(7) مجموعه مصاحبههاى کربن با علامه طى سالهاى 1337 و 1338ش. در قالب دو جلد کتاب به طبع رسيده و در اختيار علاقهمندان قرار داده شده است. علامه طباطبائى به حقيقت جالبى اشاره ميکند:
«آقاى دکتر کربن اظهار ميداشتند که تا کنون مستشرقين، اطلاعات علمى که از اسلام به دست آوردهاند و مطالعاتى که در کتب و آثار اسلامى انجام دادهاند و تماسى که با رجال علمى اسلام گرفتهاند، همه آنان در محيط تسنّن بوده و از انظار و عقايد علماي اهل سنّت و تاليفات آنان تجاوز نکرده است و حتى در تشخيص مذاهب مختلف اسلامى و توضيح اصول و مبانى آنها، به رجال اهل تسنن و آثارشان مراجعه کردهاند و اگر احياناً مستشرقى به ايران آمده، در اثر اعتماد به فرآوردههاى ديگران اعتنايى به حقايق مذهب تشيع ننموده و تنها به تحقيق در وضع عمومى و اجتماعي اين مذهب که از عامه مردم منعکس است، قناعت ورزيده و يا از افراد غير وارد، اطلاعاتى کسب کردهاند. در نتيجه حقيقت مذهب تشيع آن جورى که شايد و بايد، به دنياي غرب معرفى نشده است».(8)
کربن بر
خلاف باور همه مستشرقان گذشته، اعتقاد داشت که «مذهب تشيع» مذهبى حقيقي، اصيل و پابرجاست. او ميافزايد: به حقايق و معنويات اسلام بايد از دريچه نگاه شيعه که واقعبينانه است نگاه کرد. از اين رو، من تلاش کردهام مذهب تشيع را به نحوى که شايد و بايد، به گونهاى که درخور واقعيت اين مذهب است، به جهان معرفى کنم. کربن معتقد بود: مذهب تشيع تنها مذهبى است که رابطه هدايت الهى را ميان خدا و مردم هميشه نگه ميدارد و به طور پيوسته ولايت را زنده و پابرجا ميدارد. مذهب يهود، نبوت را که رابطهاى واقعى ميان خداوند و انسانهاست، در حضرت موسي(ع) ختم کرده و نبوت مسيح(ع) و محمد(ص) را قبول ندارد. نصارا هم در حضرت عيسي(ع) متوقف شدهاند. از مسلمين، اهل سنّت در حضرت محمد(ص) توقف و رابطه ميان مردم و خدا را قطع کردهاند و تنها مذهب تشيع است که نبوت را با حضرت محمد(ص) ختم شده ميداند، ولى ولايت را که همان ادامه هدايت است، بعد از آن حضرت زنده ميداند. تنها مذهب تشيع معتقد است که حقيقتهاى زندهاى ميان بشريت و الوهيت باقى و پابرجاست و حضرت مهدي(عج) آخرين آن است. (9)
علامه طباطبايى ميگويد: در سال 1338ش. که در يکي از نواحى دماوند ملاقاتى با کربن داشتم، کربن مذاکره را ادامه داد و گفت: امسال موقعى که در اروپا بودم، در شهر ژنو سوئيس کنفرانسي در موضوع امام منتظر حضرت مهدي(عج) طبق عقيده شيعه داشتم و اين موضوع براى دانشمندان اروپايى که در آن جلسه حضور داشتند، کاملاً تازگى داشت.(10)
دکتر غلامحسين ابراهيمى دينانى نقل کرده است: ر
وزى در حضور علامه طباطبايى به هانرى کربن گفتم: شما که اين گونه با معارف اسلامى آشنا شدهايد، با چه ذکري مأنوس ميباشيد. گفت: ذکر من «قال الباقر» و «قال الصادق» است!(11)
کربن اعتقاد داشت: يگانه مذهب زنده و اصيل که همچنان حيات دارد، شيعه است؛ زيرا قائل به امام حق است و با اتکا و اعتماد به وجود حضرت مهدي(عج) طراوت و تازگى خود را استمرار ميبخشد. گويا کربن خود نيز به اين معارف و معنويتها نزديک بود و چنين بارقهاى در روح و روانش تحوّل ايجاد کرده بود. فرزند بزرگ علامه طباطبايى گفته است: «يک روز پدر با نشاط خاصى به من گفت: اين پروفسور به تشيع اعتقاد پيدا کرده است، ولى شرايط اقتضا نميکند آن را آشکارا به زبان جارى کند». چند صباحى که از اين گفته پدر گذشت، يک روز هانرى کربن درباره حضرت مهدي(عج) سخنان پرشورى ايراد کرد و در ضمن آن گفت: من به خاطر بحث درباره تشيع و رسيدن به حقايق و معارف ناب اين مذهب، نزديک بود کرسي تحقيقات خود را در دانشگاه سوربن از دست بدهم. پدر وقتى از اين موضوع آگاهى يافت، شادمان گرديد و گفت: «ديدى اين کربن به تشيع ايمان آورده است، ولى نميخواهد با صراحت اعتراف کند».(12) علامه به يکى از شاگردان خود فرموده بود:
«کربن دعاهاى صحيفه مهدويه را ميخواند و از شدت تأثر گريه ميکرد».(13)
حلقه وصل بين مُلک و ملکوت
کربن مينويسد: شرط لازم براى راه يافتن به عوالم تشيع، اين است که بر خوانِ گسترده معنويت آن بنشينيم، ولى مهمان اين روحانيت گرديدن، ايجاب ميکند که در باطن و درون خود جايى برايش تدارک ببينيم. و ميافزايد: براى فهم انديشه ائمه هدي، ما نميتوانيم دليل راه و منبعى بهتر از شارحان تراز اول تعاليمشان بيابيم؛ زيرا با توجه به مضمونهاى آنها، اين تعاليم نميتوانند محل صدورى جز امامان داشته باشد. کربن مجموعه ارزشمند دعاها، مناجات و زيارات را که ميراث گرانبهاى به جاى مانده از ائمه است، مورد توجه قرار داد و معتقد بود: وظيفه ما اين است که آواى رساى ادعيه شيعى را به سمع ديگران برسانيم.
او خاطر نشان ميکند: اهل تشيع در تعاليم رسيده از پيامبر، کُنه نبوت و امامت را در مييابد. به اعتقاد او، رسالت پيامبران ظاهر ولايت را متجلّى ميکند و
کرامت امامان، ما را با راز و رمز باطن آشنا ميسازد. امامت در مجموع، خاتم ولايت کليه است و دوازدهمين امام بالاخص خاتم ولايت محمديه است. سيماى دوازدهمين اختر تابناک آسمان ولايت بيش از ده قرن است که امر مسلط در وجدان مذهبى تمام شيعيان است و در نهانخانه اخلاصى پرشور و حال و در معيت شخصيت پر رمز و راز دوازدهمين امام، روزگار را سپرى ميسازند.
راز و رمزى که در وجود جناب ختمى ولايت شکل گرفته، همان «انتظار فرج» است که تشيع ضمن همنوايى با کلّ جهان اسلام درباره مسدود بودن نبوت تشريعي، تأکيد ميورزد که لاجرم بابي ديگر براى انتظار بايد گشوده باشد. ضمير خود آگاه شيعي به سوى آيندهاى نامعلوم و مبهم چشم نميدوزد، بلکه نگاهش به فرجى معطوف است که آخر الزمان است. ظهور امام دوازدهم، بيانکننده کمال انسان تام و تمام است… . کجاست درگاهِ ذات احديت که از آن، رو به سوي او گذاريم، کجاست وجه الله آن سيماى ملکوتى که اوليا روى به سويش آورند، کجاست آن حبل متين؟ ]آقا[ کوى وصالت کجاست و در کدامين سرزمين مأوا گرفتهاي؟ آيا در رِضْوي يا سرزمين ديگر کاشانه برگزيدهاي.(14) اين عبارات را کربن با اقتباس و الهام از دعاى ندبه ذکر ميکند.
مکمّل ضرورى معرفت نبوي
هانرى کربن وقتى ميخواهد تاريخ فلسفه اسلامي را بنگارد، خود را در طرحهاى محصور قبلى محدود نميکند و عقيده دارد: نميتوان فکر شيعه و حکمت تشيع را که از منابع روايي و سخنان اهل بيت پيامبر به دست ميآيد، در تقسيم بندى ادوار حکمت اسلامى فراموش کرد. به اعتقاد او مکمّل ضروري آموزههاى پيامبر، معارف امامان است و ولايت، روشنترين توضيح شناخت پيامبر است. اولياءالله و دوستان خداوند، پيامبران و امامان هستند که برگزيدگان بشريتاند و اسرار الهى از طريق الهام بر آنان مکشوف ميگردد. تعاليم کامل ائمه، مجموعه رسائل بزرگي را تشکيل داده که قرنهاست محور افکار شيعيان بوده است که قرار دادن آنها در مرتبهاى ممتاز در فلسفه اسلامي، مطلبى اساسي است. افراد شيعه به معناى واقعى کلمه، کسانى هستند که به ادراک اسرار ائمه نايل شدهاند و در برابر آنان، کسانى که ادعا کردهاند تعاليم امامان به ظاهر دين؛ يعنى مسائل حقوقى و اجراى تشريفات دينى محدود ميگردد، حقيقت تشيع را مُثله کردهاند.
حقيقت جاويد نبوي، داراى دو بُعد است: باطني و ظاهري. ولايت به طور مشخص مغز نبوت و تحقق کمالات نبوى است. بين شخص پيامبر و امام قبل از قرابت زميني، در سبق وجود، نسبتي معنوى و ازلى موجود بوده است: «من و علي، نور واحديم». آن گاه پيامبر اشاره ميفرمايد که چگونه اين نور در انبيا از نسلى به نسل ديگر انتقال يافت و پيش رفت تا
به من و ذريهام رسيد.
کربن ضمن اثبات برترى ولايت و امامت بر خلافت با توجه به منابع روايى و کلامى شيعه تصريح ميکند: قرآن کتابى نيست که بتوان معانى آن را با فلسفه معمولى دريافت، و معانى حقيقى به طور قطع با قياس منطقى قابل درک نخواهد بود. براى فهم اين مضامين و محتواهاى عالي، کسى بايد که در عين حال که وارث علم روحانى است، ملهم نيز باشد و باطن و ظاهر در او گرد آمده باشد. چنين کسي، حجت الهي؛ يعني امام و پيشواست. پس کوشش فکرى بايد صرف آن گردد تا حقيقت امامت در دوازده امام مورد توجه دقيق قرار گيرد.(15)
تجلى کمال انسانيت
به حقيقت امامان کسانى هستند که ق
لوب مؤمنان را بر ميافروزند، ارکان زمين و نشانههايى روشن هستند که خداوند در قرآن به آنها اشاره کرده است، علم لدنّى دارند، از طريق آنان ميتوان به درگاه ربوبى راه يافت. فکر اساسى که از طرف بزرگان شيعه مورد تأمل و تعمق واقع شد، اين است که نبوت با خاتم انبيا به پايان رسيد، اما تازه ولايت و امامت آغاز گرديد و واپسين آنان صاحب الزمان است، ناپيدا از حواس پنجگانه، اما حاضر در دل مؤمنان. غيبت آن امام هدى بعد از شهادت پدر و طى دو مرحله، صورت گرفت و اين بار تاريخى مرموز آغاز شد که از قلمرو تاريخ عادى و اعتبارى بيرون است؛ زيرا با وجود آنکه امام برحسب ظاهر در پرده غيبت به سر ميبرد، بر دل و جان شيعيان پرتو افشاني ميکند و شعور وجدانى پيروان راستين خويش را سرشار از معنويت ميسازد. منابع روايى و مستند شيعه و سخنان خود امام در مقابل شياديها و دستاويزهايى که انتظار آخرالزمان و ظهور قريب الوقوع امام را پايان ميداد، مانعى ايجاد کرد و فتنههاى بابى و بهائيت طرفي نبست. تأثيرگذارى امام غايب تا لحظه ظهور، در عالمِ رؤياهاي راستين يا در تجليات شخصى و خصوصى و شهودي، قابل مشاهده است و البته چنين تجليهايى زمان غيبت را قطع نميکند و اگر چه آن حضرت در پرده غيب به سر ميبرد، فيوضات او همچون امامى که حى و حاضر و در ميان مردم زندگى ميکند، همچنان استمرار دارد؛ حتى در همين عالم احساس، ادراک ايشان براي اهل معنا و آنان که لياقت و شايستگى داشتهاند، صورت گرفته است. و به عبارتي، جلوه يا عدم جلوه امام بر اشخاص، به تزکيه نفس و لايق بودن آنان بستگى دارد. مردم به وسيله اعمال و رفتار منفي خويش شايستگى لازم براى ديدن امام را از ميان ميبرند، آن گاه خود بين امام و خويشتن حجاب ميگردند؛ زيرا وسيله مشاهده تجلّي؛ يعنى معرفتى را که از راه خودسازى و پالايش قلب به دست ميآيد، از دست ميدهند يا آن را بيخاصيت ميسازند و از توان لازم مياندازند. پس تا وقتى که مردم، مستعد شناسايى و معرفت امام نگردند، سخن گفتن از ظهور امام غايب بر آنان عملى نخواهد بود. آشکار گرديدن وجود مبارکش، امرى يا واقعهاى نيست که ناگهان روزي اتقاق بيفتد، بلکه امرى است که روز به روز در اعماق وجود شيعيان مؤمن و مخلص رخ ميدهد و آنان را سرشار از شوق معنوى ميسازد و اين ويژگي، عقيده به عدم تحرک و مخالفت با ترقى را که در اسلام تشريعى غالباً مورد نکوهش قرار دادهاند، در هم ميشک
ند.
پيامبر اکرم(ص) فرمودهاند: «اگر فقط يک روز به پايان جهان باقى مانده باشد، خداوند آن روز را چندان طولانى خواهد کرد تا مردى از ذريه من ظهور کند و جهان را پر از عدل و داد سازد؛ چنان که تا آن هنگام از ستم و جور پر شده بود». روزى که چندان طولانى خواهد شد، زمان غيبت است و اين حديث صريح، طنين خود را در تمام قرون و در تمام مراتب شعور و ضمير شيعه منعکس ساخته است. اهل معرفت از اين حديث دريافتهاند که ظهور امام که معناي پنهانى تمامى آيات مُنزل را آشکار ميکند، به نوع بشر مجال خواهد داد تا انسجام و اتحاد خود را به دست آورد و از پراکندگى فکري و تفرقه دست بردارد. امام مهدي(ع) معناى باطنى اين وحدت کلامي، سياسى و اجتماعى است، انسان کاملى که همه چيز را گويا ميکند و همه از او جان ميگيرند. کمال روز افزون اين ظهور، به ايمان و عمل پيروانش بستگى دارد.
سرچشمه مکارم و سجاياى اخلاقى که مفهوم آن مشتمل بر کليه نهاد و خُلق و خوى شيعه است، در همين نکته نهفته است. اساس انديشه آن است که امام منتظر کتاب آسمانى جديد يا قانون تازهاي نخواهد آورد، بلکه معانى مکتوم تمامى مُنزلات را آشکار ميکند؛ زيرا چون خود او انسان کامل است، پس حقيقت وحى و تنزيل و کاشف منزلات و سرّ مکتوم و باطن حقيقت ابدى نبوت است. معناي ظهور امام منتظر، جلوه کمال انسانيت است که در باطن و ضمير آن کس که به قدرت الهى زنده است، جلوه ميکند. خلاصه اين سخن وحي، سرّ الهى است که برعهده انسان است، بار تکليفى که طبق آيه قرآن آسمانها و زمين و کوهها از پذي
رفتنش امتناع کردند و از تحمل آن سر باز زدند.(16)
کربن، به اعتقاد سيد جلال الدين آشتياني، شيفته خاتم الاوصيا بود و در سال 1349ش. در باشگاه دانشگاه مشهد در اين باب سخنرانى محققانهاى داشت و استاد دکتر غلامرضا ذات عليان که به زبان فرانسه مسلط بود، گفتههاى کربن را ترجمه کرد. آن چنان اين دانشمند فرانسوى درباره اعتقاد شيعه به وجود انسان کامل و مکمّل و عدم انقطاع رابطه خاص بين امام عصر و ذات باري، ماهرانه و مستدل توأم با شور و حال سخن گفت که اساتيد برجسته دانشگاه مشهد را متحير کرد و اشتياق او به جناب حضرت ختمى ولايت، شنوندگان را تحت تأثيرى عجيب قرار داد. او خاطر نشان ساخت: بنا بر اعتقادات تشيع جعفري، وجود ولي کامل در هر عصرى امرى ضرورى است و مطابق احاديث «عترت» منقول از جناب ختمى نبوّت، بقاى يکى از افراد عترت بر سبيل تجدد افراد با بقاى قرآن امرى مسلم و غير قابل انکار است و بعد از غروب شمس نبوّت ، ولايت محمديه در مشکات عترت(ع) متجلّى و جارى و سارى است و به حضرت خاتم الاوليا مهدى موعود امام زمان ختم ميشود.
کربن بر اساس همين اشتياق به طريق ولايت، کتاب جامع الاسرار و منبع الانوار عارف بزرگ شيعى سيد حيدر آملي و مقدمه محققانه اين عارف بزرگ بر فصوص الحکم را چاپ کرد و با مقدمهاي انتشار داد.
کربن به حق معتقد بود: آنچه را که در خصوص توحيد و مظهر آن ـ که ولايت محمديه، علويه و مهدويه است ـ عرفاى اهل سنت نوشتهاند، بايد يک عالم محقق شيعى بنويسد يا مينوشت.(17)
سرانجام اين محقق صادق غربى در سال 1979م. درگذشت و در پاريس دفن گرديد.
& lt;B>پينوشتها
1 – حماسه غدير، چاپ قديم، محمدرضا حکيمي، تهران، مؤسسه انجام کتاب، ص237؛ ر.ک: شيخ آقا بزرگ تهراني، همو، ص220 ـ 221.
2 – شيعه در اسلام، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، مقدمه کتاب.
3 – فلسفه ايرانى و فلسفه تطبيقي، هانري کربن، مقدمه مترجم.
4 – فرهنگ کامل خاورشناسان، عبدالرحمن بدوي، ترجمه شکرالله خاکرند، ص288 ـ 289.
5 – منتخباتى از آثار حکماى الهى ايران، سيد جلال الدين آشتياني، ج2، ص24.
6 – همان.
7 – جرعههاى جانبخش، غلامرضا گلى زواره، ص289.
8 – مجموعه مذاکرات با هانرى کربن (شيعه)، علامه طباطباي، مقدمه، ص23.
9 – مکتب تشيع، سال 1339ش.، مذاکرات و نوشتههاى علامه طباطبايي با کربن، مقدمه.
10 – ر.ک: جرعههاى جانبخش.
11 – مجله پرسمان.
12 – مجله شاهد، پياپى 48، (15 آبان 1362ش.)، ص14؛ مجله جوانان، ش821، ص52.
13 – مهر تابان، علامه سيد محمد حسين حسينى تهراني، ص47.
14 – در احوال و انديشههاى هانرى کربن، سيد جلال الدين آشتيانى
و ديگران، ص90 ـ 95.
15 – تاريخ فلسفه اسلامي، هانرى کربن، ترجمه دکتر اسدالله مبشّري، ص38 ـ 49.
16 – همان، اقتباس از صفحات 67 تا 103.
17 – مجموعه مقالات انجمن واره بررسى مسائل ايران شناسي، به کوشش على موسوى گرمارودي، ص28ـ30.
منبع: سايت آل البيت – به نقل از فصلنامه كوثر ـ شماره 74 ـ تابستان 1387
www.shamsevelayat.com