نویسنده/مترجم: پل آرک / سایت روان
آیا مشکلات دیگران تبدیل به مشکل شما میشود؟ آیا زندگی دیگران، زندگی شما را تحت تاثیر قرار می دهد؟ اگر پاسخ شما مثبت است، شاید یک “هموابسته” باشید.
نمی خواهم گیجتان کنم ولی هموابستگی مفهوم نامعلومیدارد زیرا وضعیتی تیره، نامعلوم و غم انگیز است. قضیه علمی و پیچیده که تعریف آن در یک یا دو جمله دشوار میباشد. گاهی هموابستگی پاسخ و واکنش فردی در برابر الکلیسم فرد دیگری میباشد و گاهی نه با این حال یک رشته ی مشترک در تمام تجربیات هموابستگی وجود دارد و آن پاسخ و عکس العمل ما نسبت به اطرافیان و ارتباط با دیگران میباشد، چه دائم الخمر باشند، چه طبیعی.
هموابسته کسی است که اجازه دهد رفتار فرد دیگری بر او اثر گذارد و برای کنترل رفتار طرف مقابل خود دچار رنج و عذاب گردد. طرف مقابل ممکن است که یک بچه، بزرگسال، همسر، معشوق، برادر، خواهر، والد، پدر یا مادربزرگ، ارباب رجوع یا بهترین دوست فرد باشد.
با شناخت بیشتر هموابستگی مشخص گردیده، افراد زیادی مبتلا به آن میباشند: بزرگسالانی که فرزند افراد الکلی بودهاند، افرادی که در کنار بیماران روانی زندگی میکنند. کسانیکه در ارتباط با بیماران بسیار مزمن بودند و والدینی که فرزندان آنان ناهنجاری رفتاری دارند، حتی الکلی ها و معتادینی که اعتیاد خود را ترک کرده بودند. در ظاهر این دیگران هستند که به هموابستهها وابستهاند، ولی واقعیت این است که هموابستهها نیازمند و وابسته به آنها میباشند.
هموابستگی ارتباط دارد با اینکه تا چهاندازه اجازه میدهیم رفتاردیگران برما اثر بگذارد و تا چه میزان سعی میکنیم بر رفتار دیگران تاثیر بگذاریم: آزار دادن، کنترل کردن، کمکها و حمایتهای آزاردهنده، احساس خشم و گناه شدید، وابستگی بیش از حد به افرادی خاص، توجه و تمرکز بر روی دیگران، مشکلات اجتماعی و در نهایت اسارت در گردباد غم و اندوه را به دنبال دارد. هموابستهها افراد تاثیر پذیری هستند که در مقابل مسایل خود یا مشکلات، درد و رنج، زندگی و رفتار دیگران بیش یا کمتر از حد طبیعی عکسالعمل نشان میدهند. کانون تمرکز آنها شخص یا موضوعی غیر از خودشان است.
هموابستهها حامی و ناجی هستند. آنها نجات میدهند و به فریاد آدم ها میرسند. سپس زجر میدهند و دست آخر قربانی میشوند.
مراحل هم وابستگی
مردم به صورت هم وابسته به دنیا نمی آیند. هم وابستگی الگوی آموخته شده از تفکر، تصمیم گیری و رفتار ناقص است که کم کم در طی زمان پیشرفت می کند. با استفاده از مدل اعتیاد به عنوان یک راهنما برای کارم
ان، ما می توانیم چندین نقطه عطف را در پیشرفت هم وابستگی تشخیص دهیم که شامل مراحل زیر است:
1. آزمایشگری یا تجربه: ما یاد گرفته ایم که رفتارهای شادکردن مردم یا تأیید جویی باعث می شود که روی دیگران تأثیر بگذاریم. و یاد گرفته ایم که بعضی از نیازهای عاطفی خود را به این روش برآورده کنیم.
2. مرحله اولیه: رفتارهای تأیید جویی و شاد کردن مردم به نتیجه می رسد. وقتی ما مردم را شاد می کنیم یا روی آنها تأثیر می گذاریم، بالاترین تحسین ها را دریافت می کنیم و مصمم می شویم که این رفتارها را در روابطمان استفاده کنیم.
3. مرحله میانی: در این مرحله تلاش بیشتری برای خوشحالی و تأثیرگذاری انجام می دهد، اما نتایج پراکنده اند. درنتیجه این فرد آسیب، عدم رضایت و رنجش را تجربه می کند.
4. مرحله مزمن: با انباشته شدن درد عاطفی، فرد منحصراً بر موضوع دردش متمرکز شده و یا آن را کنترل می کند. گاهی به صورت نوروزها و سایکوزها پیشرفت می کند، سلامت جسمانی به خطر می افتد و نتایج زیادی در روابط به وجود می آورد. و بسیاری از اعتیادها را به وجود می آورد.
5. مرحله پایانی: هوشیاری بر علت وجود درد متمرکز می شود. وضعیت بهداشت روانی و فیزیکی فرد به سرعت وخیم تر می شود
یافتن خوشبختی در درون خود ساده نیست، دسترسی به آن در جای دیگر ممکن نمیباشد.
ما در هر زمان از زندگیمان ممکن است هموابسته شویم. ولی اکثر ما آن را از زمان تولد یاد میگیریم. مانند زمان کودکی، هنگامیکه گرفتار تعارضی میشویم و یا از دست دادن چیز مطلوبی را تجربه میکنیم، آزرده میشویم. افرادی که در زندگی ما نقش مهمی را ایفا میکنند مانند والدین، معلمها و … اغلب در چنین مواقعی از ما حمایت نمیکنند و به ما اجازه نمیدهند کهاین آزردگی را بیان و آشکار کنیم و یا در جهت بهبودی از آن تلاش کنیم.
بنابراین ما از این آزردگیها پر و انباشته میشویم. پیدایش هموابستگی با سرکوبی نظرات، احساسات و واکنشهایمان آغاز میشود. در نتیجه ما نشانهها و علامتهای درونی حساس و حیاتی مان را ارزش زدایی میکنیم و در نهایت نسبت به خودمان بیتوجه میشویم.
این چنین بیتوجهی به خود، سبب میشود که دیگران را بسیار پراهمیت و مهم تصور کنیم و در نتیجه بیشترین توجه را نسبت به آنها داشته باشیم. به دلیل اینکه توجه
و حواس خود را بر نیازهای دیگران متمرکز میکنیم، رفته رفته نیازهای خود را فراموش میکنیم. با این عمل خود حقیقیمان را سرکوب و خفه میکنیم
بسیاری از ما در خانواده و محیط هایی ناسالم بزرگ میشویم. در چنین مجموعهای نیازهای ما بر آورده نمیشود و توانایی بودن به شکل واقعی را به دست نمیآوریم. در این فرآیند دو رویداد آشکار رخ میدهد.
1-ترس از طرد شدن
2- خجالتی بودن زهرآگین.
در حقیقت آنچه طرد میشود خود حقیقی ماست.
ترس از طرد شدن و خجالتی بودن زهرآگین
چرا همه مرا طرد خواهند کرد؟ برای اینکه من حتمآ بهاندازه کافی خوب نیستم. این طرد شدگی مداوم خود حقیقیمان، به همراه تعلیم و تربیت مسموم و بیکفایتی منعکس شده از سوی والدین و دیگر افراد محیطمان، خجالتی بودن و احساس شرم زهرآگین را در ما تولید میکند. بدین ترتیب کم کم خود حقیقیمان به اعماق بخش ناخودآگاه روانمان خزیده و پنهان میشود. این همان آزردگی و جریحهدار شدگی است که ما آن را بیماری کودک بزرگسال مینامیم. مثل کودکان ما بسیاری از تشویشها و نگرانیها را تجربه میکنیم. یکی از نگرانیهای مسلط و غالب، پوچی و تهی بودن است. در پس هر چیزی که تجربه میکنیم، همیشهاین احساس تهی بودن و پوچ بودن، یک عذاب همیشه وجود دارد و برای اینکه پر شود و غنی گردد بی تابی میکند و فریاد میزند.
تلاش به منظور پر نمودن پوچی و خلأ از طریق دنیای خارج از خود
بنابراین ما برای سفری طولانی به منظور پر کردن این پوچی و خلا آماده میشویم. هم زمان خود دروغین یا هموابسته برای تلاش در جهت اداره زندگی ما قدم پیش می گذارد. این ترکیب کودک پنهان شده و خود دروغین یا کاذب که تلاش میکنند زندگی ما را بگردانند و پوچی ما را از طریق دنیای خارج پر و غنی سازند؛ اصل قضیه و گره کار هموابستگی است. در تمام مدت خود حقیقی از فرط استیصال تلاش میکند که از پناهگاه خود بیرون آید تا ارتباط برقرار کند، تجربه کند، ابراز وجود کند، خلق کند، شادی کند و باشد. این تنش مابین خود حقیقی و خود دروغین، تعارض اصلی در هموابستگی و به عبارتی وضعیت بشر است.
هموابستگی در مقابل همدردی
آیا هرگز با شنیدن داستان زندگی شخصی احساساتی شدهاید؟ ما همدلی و هیجان م
شابهی را در هر دو حالت (هموابستگی) و (همدردی) احساس میکنیم. اما در حالت همدردی حقیقی، با همان احساسات و عواطف را حس میکنیم ولی حس نمیکنیم که مجبوریم عجولانه دست به کار شویم و دیگران را نجات دهیم، مشکلشان را برطرف کنیم یا تلاش کنیم آنها را درمان نماییم. اما همچنان در کنار آنها خواهیم بود تا اگر به هر طریقی خواستند به ما دسترسی داشته باشند. در چنین وضعیتی بهاندازه کافی در خودمان احساس امنیت میکنیم که تلاش نکنیم برای پر کردن خلاء درونیمان از سروسامان دادن به وضعیت آنها استفاده کنیم.
وابستگی سالم
هدف مهم در بهبودی از هموابستگی و برقراری رابطهاین است که بتوانیم به روش سالمی ضمن حفظ استقلال خود وابسته هم باشیم.
در وابستگی سالم هنگامیکه به دیگران نیاز داریم از آنها در خواست کمک میکنیم و کمک آنها را میپذیریم. در رابطههایمان احساس ایمنی و امنیت میکنیم و اعتماد میکنیم. رابطه، رابطهای صمیمی است و هر شخصی درآن واقعی است و صداقت دارد. هر شخص از تمامی جنبههای جسمی، روانی، هیجانی و معنوی آگاهی داشته و به آن اهمیت میدهد.
این رابطه دو طرفه است و هر دو طرف در آن مشارکت دارند. هر یک دیگری را حمایت و پشتیبانی میکند و دیگری را همانگونهای که هست می پذیرد. هر دو طرف برای یکدیگر ارزش قائل هستند و به همدیگر احترام میگذارند.
وابستگی سالم به معنای انعطافپذیری و داشتن حد و مرزهای سالم هم هست. طرفین فریبکار نیستند. آنها خواستههایشان را برای رفع نیازها و دریافت حمایت روشن و مستقیم مشخص میکنند.
وابستگی ناسالم
هموابستگان فعال در درخواست کمک کردن و پذیرفتن آن مشکل دارند. ممکن است آنها در گذشته بارها درخواست کمک کردهاند و کمک مناسب دریافت نکردهاند و آسیب دیدهاند و بنابراین در اعتماد کردن دچار مشکل هستند.
رابطهی هموابسته نه رابطهای برابر است نه دو طرفه. در این رابطه تنها یکی به دیگران خدمت ارائه میدهد یا اینکه هیچ یک به دیگری خدمت نمیکند. غالباً یکی از این دو حالت در رابطهی هموابسته وجود دارد. بیش از اندازه به برآوردن نیازهای دیگران پرداخته و رفتارها و خواسته های آنها را تحمل میکنند یا اصلاً به آنها توجه نکرده و خواسته آنها را نمی پذیرند.
آنها اغلب انعطاف ناپذی
ر، خشک و سخت گیر هستند. از فریب کاری استفاده میکنند و به طور غیر مستقیم تلاش میکنند دیگران را تحت تاثیر و نفوذ خود قرار داده و آنها را اداره و کنترل کنند.
نوعی وابستگی متناقض
در ظاهر این دیگران هستند که به هموابستهها وابستهاند، ولی واقعیت این است که هموابستهها نیازمند و وابسته به آنها میباشند. آنها قوی به نظر میرسند ولی در درون احساس ناتوانی میکنند. ظاهراً روی خود کنترل دارند ولی در حقیقت تحت کنترل نوعی اختلال و بیماری از قبیل الکلیسم هستند.
حامی، ناجی
هموابستهها حامی و ناجی هستند. آنها نجات میدهند و به فریاد آدمها میرسند، سپس زجر میدهند و دست آخر قربانی میشوند.
آنها افراد را از مسئولیتهایشان نجات داده کارهای آنها را به عهده میگیرند و آن قدر پیش میروند تا عاقبت از کارهای زیادی که انجام دادهاند به مرز جنون می رسند و بر دیگران خشمگین میشوند. سپس احساس میکنند مورد سوء استفاده قرار گرفتهاند و به حال خود تأسف میخورند و این الگوی مثلث نمایشی است ناجی – قربانی- آزارگر این سطرها شما را یاد چه افرادی میاندازد؟ یاد مادرانی که مسئولیت همه ی فرزندان و همسر را به عهده میگیرند. همه کار برایشان انجام میدهند و در نهایت تبدیل به زنانی مریض و غرغرو و ناراضی میشوند که گاهی تمامی انرژیهای مثبت و شادیهای افراد خانواده را می بلعند و پوچ میکنند چون خود آنها معنی شاد بودن و شاد زندگی کردن را نمیدانند. آنها فقط نگران بودن و مراقبت کردن را بلد هستند.
ما حمایت میکنیم چون در مورد دیگران احساس خوبی نداریم. به سادگی تصمیم میگیریم که دیگران قادر به انجام کارهای مربوط به خود نیستند در حالیکه یک انسان فقط در صورتی نمیتواند عهده دار مسئولیتهای خود باشد که دچار آسیب مغزی شده باشد، معلولیت جسمی شدید داشته باشد و یا در دوران طفولیت به سر برد.
بعضی از ما در نتیجه زندگی با والدی الکلی یا معتاد یا مشکلات خانوادگی دیگر؛ از کودکی حامی بودن را آموختهایم و تصمیم گرفتهایم برای ابقا خود به بهترین نحوی که میتوانستیم با به عهده گرفتن بار مسئولیت دیگران عمل کنیم. نگهداری و مراقبت ازکودکان به معنی این حمایت بیمارگونه نیست، بلکه نوعی مسئولیت واقعی و عملی است ولی اگر مادر یا فرد مراقب از خو
دش هم مراقبت نکند و وجود خود را نادیده بگیرد، ممکن است کسالت و غم هموابستگی آرام آرام به سراغش بیاید.
برخی از خصوصیات هموابستهها
• چنانچه مرا دوست داشته باشی و مورد تأیید تو باشم آن گاه نسبت به آن چه هستم احساس خوبی خواهم داشت.
• من تمام توجهم را بر روی حل مشکلات تو یا تسکین بخشیدن به رنج و درد تو تمرکز میکنم.
• من با حل مشکلات تو و تسکین دردهایت عزت نفس خود را تقویت میکنم.
• من از سرگرمیها و علایق خود صرف نظر میکنم و آنها را به کناری می گذارم و وقت خود را با شریک شدن در علایق و سرگرمی های تو سپری میکنم.
• من از این که چه احساسی دارم بیاطلاع هستم؛ من از آن چه تو احساس میکنی آگاه هستم.
• من نمیدانم که خودم در زندگی چه می خواهم. من از تو میپرسم که تو چه میخواهی.
• اگر من از چیزی اطلاع نداشته باشم، حدس میزنم یا تصور میکنم (سؤال نمیکنم یا در مورد آن تحقیق نمیکنم).
• رؤیاهایی که برای آیندهام دارم در ارتباط و پیوسته به توست.
• من در روابطی که با تو دارم برای اینکه احساس امنیت کنم، به ارائهی خدمات به تو می پردازم.
• چون درگیر تو و کارهایت هستم، روابط اجتماعیام کاهش یافته است.
• برای بودن با تو ارزشهایم را کنار گذاشتهام.
• کیفیت زندگی من بستگی به کیفیت زندگی تو دارد.
رهایی از هموابستگی یعنی یاد بگیریم چگونه بدون دیوانه شدن دوست داشته باشیم و در فکر دیگران باشیم، از برپا کردن آشوب در ذهن و محیط پیرامونی خود دست برداریم، بدون نگرانی و وسواس آدم ها را دوست داشته باشیم و در راستای مشکلات خود تصمیمات صحیحی اتخاذ کنیم، آزادانه دیگران را دوست بداریم، آن گونه که به نفع آنها باشد و خود نیز صدمه و آسیب نبینیم.
ما مجبور نیستیم مبنای ارزش و لیاقت خود را بر بازتاب و انعکاس رفتار دیگران قرار دهیم، اگر کسی که دوستش داریم رفتار بیجا و نامناسبی اختیار کند، آشفته، گیج و پریشان شویم، همچنین از همه چیز رنجیده خاطر شویم.
برای مثال گفتن این جمله: “اگر مرا دوست داشتی مشروب نمیخوردی” به یک فرد دائم الخمر درست مثل این است که به بیماری که مبتلا به ذات الریه شده است بگویید “اگر مرا دوست داشتی سرفه نمیکردی” بیماری که
مبتلا به ذات الریه شده، تا زمانی که کاملاً معالجه نشود سرفه میکند. افراد الکلی و معتاد نیز تا زمانی که مداوا نشوند، به کارشان ادامه میدهند. آنها نمیگویند که شمارا دوست ندارند بلکه با اعمالشان در واقع میگویند که خودشان را دوست ندارند.
ما مجبور نیستیم عکسالعمل نشان دهیم. ما حق انتخاب و اختیار داریم و این لذت ناشی از رهایی از شر “هموابستگی” است و هربار که حق انتخاب خود را در مورد اینکه می خواهیم عمل کنیم، فکر کنیم، احساس کنیم و رفتار کنیم تمرین میکنیم در نتیجه حال بهتری پیدا میکنیم.
دربارهی احساسات خود حرف بزنید و مسئولیت آنها را به عهده بگیرید. به احساسات خود توجه کنید آنها را احساس کنید. هیچ کس شما را وادار نکرده چنین حسی داشته باشید. بعضی از ما در نتیجه زندگی با والدی الکلی یا معتاد یا مشکلات خانوادگی دیگر حامی بودن را از کودکی آموختهایم و تصمیم گرفتهایم برای ابقا خود به بهترین نحوی که میتوانستیم با به عهده گرفتن بار مسئولیت دیگران عمل کنیم. نگهداری و مراقبت از کودکان به معنی این حمایت بیمارگونه نیست، بلکه نوعی مسئولیت واقعی و عملی است ولی اگر مادر یا فرد مراقب از خودش هم مراقبت نکند و وجود خود را نادیده بگیرد، ممکن است کسالت و غم هموابستگی آرام آرام به سراغش بیاید.
حمایت از اطرافیان در حد طبیعی صفت پسندیدهای است، ولی مجبور نیستیم تمامی انرژی خود را صرف دیگران کنیم؛ بد نیست کمی از آن را برای خود حفظ کنیم.
اگر به هیچ وجه در مورد کاری که در حال انجام دادن آن هستید، احساس خوبی ندارید، پس بهتراست از انجام آن صرف نظر کنید (مهم نیست که این کار چقدر خیرخواهانه به نظر میرسد).
حمایت از افرادی که از وجود ما سوء استفاده میکنند تا مسئولیتهای خود را زیر پا بگذارند، اشتباهی بیش نیست، هم آنها صدمه میبینند، هم ما. فاصله میان کمک کردن و صدمه زدن به دیگران، حمایت سازنده و مفید و حمایت تخریب کننده خط باریکی بیش نیست و ما باید تفاوت این دو را تشخیص بدهیم.
روایتی میان هموابستهها رایج است که برایتان نقل میکنم:
آیا در مورد زنی که یک قورباغه را بوسید چیزی شنیدهاید؟ او امیدوار بود که قورباغه تبدیل به یک شاهزاده بشود اما چنین اتفاقی رخ نداد و خود او تبدیل به یک قورباغه شد.
بسیاری از هموابستهها علاقه دارند قورباغه ها را ببوسند.اف
راد معتاد یا الکلی وعده وعیدهای شیرینی میدهند. اهمیتی ندارد که رنج و درد و اندوه و دلواپسی به همراه دارند، کلماتی که به زبان می آورند پسندیده و نیکو به نظر میرسد. اگر با خصوصیات هموابسته خود مقابله نکنیم، احتمالاً به جذب قورباغه ها شدن و بوسیدن آنها ادامه خواهیم داد و حتی اگر با هموابستگی خود مقابله کنیم شاید هنوز گرایش و تمایلی نسبت به قورباغه ها داشته باشیم ولی میتوانیم یاد بگیریم همراه آنها داخل برکه نپریم.
هموابستگی قابل درمان است. این در صورتی است که فرد انگیزه کافی داشته باشد و از مداخلات درمانی مناسب با مساعدت و یاری درمانگری حرفهای استفاده نماید. با معالجهای طولانی و مستمر احتمال آن وجود دارد که فرد هموابسته بهبودی موفقیت آمیزی را بدست آورد و این معمولاً به ماهیت و واکنش (هر کدام از مشکلات مرحله صفر) به هر یک از معالجههای خاص مرحله یک که مقدم بر بهبودی شخص از هموابستگی است، بستگی دارد.
استفاده از واژه های قابل درمان و مداوا در اینجا مشکل ساز است چرا کهاین واژه ها بر انجام یک رشته فعالیتهای درمانی که بر روی فرد و از دنیای خارج از وی بر او اعمال میگردد، دلالت میکند. در صورتیکه مناسب ترین واژه بهبودی است. چرا که شخص از طریق تغییراتی که در درونش ایجاد میکند و با کمکهای مفید، ماهرانه و مطمئنی که از دنیای خارج خود دریافت میدارد مسئولیت سلامتیاش را بر عهده میگیرد. فرآیند بهبودی از جنبه جسمی (مرحله اول بهبودی) شروع میشود؛ مانند پاک شدن از اعتیاد، به جنبه های روانی و هیجانی (مرحله دوم بهبودی) و در آخر به جنبه معنوی می رسد.
http://ravvan.com