گرایش فطری انسان به خدا
ابتدا چند مقدمه را به صورت فهرستوار بیان میکنم؛ قرآن به ما میآموزد انسان بهگونهای آفریده شده است که ذاتاً به خدای متعال گرایش دارد؛ این گرایش با عنوانهای مختلف بیان شده است؛؛ مانند فطری بودن اسلام، فطری بودن توحید، فطری بودن حقجویی، حقطلبی و مفاهیمی از این قبیل که همه ما کمابیش شنیدهایم و چه بسا درباره آن سخنرانی کردهایم و در این زمینه کتابهایی هم نوشته شده است؛ از سخنان مرحوم آقای مطهری رضواناللهعلیه کتابی در این زمینه وجود دارد و همچنین دیگر بزرگان نیز مطالبی دارند. پس بر اساس آموزههای اسلامی، انسان طوری آفریده شده که وجودش بُرداری است و جهتی را نشان میدهد؛ اینگونه نیست که انسان رها باشد و سمتوسویی نداشته باشد؛ در درون او عاملی وجود دارد که او را به سم
ت خاصی سوق میدهد، البته عوامل دیگری هم هست که موجب انحراف میشوند؛ اما این عامل را خدا در وجود آدمی قرار داده است و در آیات مختلفی بدان اشاره شده است که یکی از آنها آیه معروف «فِطْرَة اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»؛ است.
خاستگاه مشکلات روانی غرب
نکته دیگر اینکه زندگی انسان در این عالم بهگونهای است که اگر از این مسیر منحرف شود، مشکلاتی برای او بهوجود میآید؛ مشکلاتی که خودش نمیتواند آنها را درست درک و ارزیابی کند و علتش را بفهمد، در این بخش هم گستره بحث، وسیع است که تنها اشارهای به این موضوع میکنم؛ امروزه جهان غرب با مشکلات بسیاری مواجه است، کسانی که مسافرتهایی به کشورهای اروپایی یا امریکایی داشتهاند، کمابیش میدانند آنها با چه مشکلاتی دستوپنجه نرم میکنند؛ بیش از یک قرن است مشکلات فرهنگیشان آنها را در وضعی ناآرام قرار داده است.
امروز نسل جدیدشان برای رسیدن به آرامش، هر کاری میکنند؛ ولی هیچ راهی برای رسیدن به آرامش نمییابند، در نهایت هم از فشار، اضطرابها، دلهرهها، نگرانیها و فشارهای روحی به مخدرات، مسکرات و داروهای روانگردان روی میآورند، آنها تا شاید لحظهای آرامش پیدا کنند، تنها به این مسئله دلخوشاند که بهرغم همه این مشکلات، اقتصاد پیشرفتهای داریم؛ در حالی که مهمترین مراکز اقتصادی پیشرفته دنیا دچار آفتهایی جدی شدهاند و به زودی شاهد سرنگونی این نظام سرمایهداری خواهیم بود.
همه این مشکلات به این دلیل است که از مسیر خدادادی منحرف شدهاند و خواه ناخواه دودش هم به چشمشان خواهد رفت و آنها را به آفتهایی مبتلا خواهد کرد، اگر در کشور ما هم مشکلات فرهنگی، روانی، اخلاقی، اجتماعی و خانوادگی وجود دارد، بر اثر موجی است که از آن توفان به ما سرایت کرده است؛ موجی که بر اثر پیشرفت رسانهها و ماهوارهها در بین جوانان ما گسترش یافته است. بنابراین اگر آفتهایی هست، آثار فرهنگ آن سرزمین؛ است.
فرقه های انحرافی و رسیدن به آرامش
به هر حال، بسیاری از مردمی که در دنیای مغرب زمین از همه جا سرخورده شدند، بعدها دریافتند که اصل اشکال از این است که از جهت اصلی خلقت منحرف شدهاند؛ یعنی به این نتیجه رسیدند که در مسایل مادی هر قدر هم بیشتر پیشرفت کنند، بر مشکلات آنها افزوده میشود. از اینرو، به این فکر افتادند که از گرایشهای مادی کم کنند و به معنویت روی آورند، برخی از آنها به طبیعتگرایی سوق پیدا کردند و اینکه بروند در جاهای دور مانند جزایر اقیانوسیه، جزایرمیکرونزی و در جنگلها زندگی کنند و از مظاهر تمدن دور شوند تا قدری آرامش بیابند.
امروز، در پیشرفتهترین ایالتهای امریکا فرقههای مذهبی مسیحیای وجود دارند که به طور کلی خود را از دستاوردهای تمدن امروزی کنار میکشند، یک گروه از آنها، که ما هم کموبیش با آنها ارتباط داریم، «منونایتها» هستند؛ یک دسته مسیحی که سعی میکنند در جاهای دور از شهرهای بزرگ و در روستاها و جنگلها زندگی کنند و تا حد امکان از وسایل پیشرفته امروز بهره نبرند، برخی از آنها حتی سوار هواپیما هم نمیشوند و برای مثال سعی میکنند با همان گاو آهن و ابزارآلات قدیم کشاورزی زندگیشان را اداره کنند.
افرادی نیز درصدد برآمدند دنبال روشهایی که اسم آن را عرفانی گذاشتند، بروند؛ گرایشهایی که به نوعی ریاضت و مراقبت و مانند آنها نیاز دارد، این روشها در مشرق زمین سابقه طولانی دارد و حتی بودیستها و هندویستها نیز این روشها را دارند؛ مانند یوگا، ذن و روشهای دیگر که میکوشند از طریق آنها، خودشان را از گرفتاریهای دنیا برهانند و لااقل ساعاتی به آرامش برسند. میدانید که اصلاً هدف از تأسیس برخی از مذاهب، وجود آرامش است؛ برای نمونه، مذهب بودا برای همین منظور تأسیس شده است؛ در مذاهب هندو هم گرایشهای زیادی به این سبک وجود دارد؛ یوگا یکی از نمونههاست. مشابه این در ژاپن و چین هم وجود دارد.
به تازگی اروپاییها و امریکاییها گرایش پیدا کردهاند که این روشها را یاد بگیرند و از آنها استفاده کنند تا به آرامشی برسند. از این طریق، موجی هم به کشورهای خاورمیانه و اسلامی وارد شده است، کشورهای عقبمانده و ضعیف از لحاظ هویت و شخصیت هم وقتی میبینند برخی از مسائل در کشورهای پیشرفته مادی رواج پیدا میکند، با این فرض که تبعیت از آنها مطلوب است، میکوشند از این روشها استفاده کنند.
ظهور فرقه های منحرف معنوی
عوامل دیگری نیز وجود دارد که باید درباره آن بحثهای جامعهشناسی و آسیبشناسی اجتماعی انجام داد که چه اتفاقی میافتد که در کشورهایی مثل ایران با این همه سابقه فرهنگی غنی و تاریخ درخشان، فرقههای انحرافی مبتذل یا دیگر فرقههای انحرافی گمراهکننده پیدا میشود.
به هرحال، با کمال تأسف شاهدیم که در کشور ما نیز اینگونه گرایشهای انحرافی پیدا شده است و برخی جوانها را مجذوب خودشان کردهاند؛ گرایشهایی که هر انسان عاقلی وقتی از ماهیت آنها اطلاع پیدا کند، میفهمد که اینها روشهای انحرافی است. برخی از این فرقهها مثل شیطانپرستی و امثال آن که هم از اسمش و هم از رفتارها و شیوههایی که به کار میگیرند و اهدافی که برای خودشان معرفی میکنند پیداست، ارزشی ندارد که درباره آن بحث کنیم؛ چندان خطری هم ندارد؛ بالاخره این هم نوعی اباحیگری و بیبندوباری است.
آنچه از آن بیشتر احساس خطر میکنیم این است که گاهی افکاری از این نوع؛ گرایشها ترویج میشود که جنبه قداست دارد؛ اساسش بر بیبندوباری و پرستش شیطان و شهوت نیست؛ بلکه با آهنگی مقدس و پر جاذبه مطرح میشود و جوانهای بسیار پاک و مخلص اما ناآگاه را جذب میکند، خطر این نوع گرایشها برای ما خیلی بیشتر از خطر فرقههایی مانند شیطانپرستی و امثال آن است؛ چون میدانیم چه کسانی دنبال آنها میروند و هر کس هم میرود، میداند دنبال چه چیزهایی میرود؛ آنها دنبال بیبندوباری هستند، اسمش را هر چه میخواهند بگذارند؛ اما اینها اینگونه نیستند؛ بسیاری از اینها افرادی هستند که سوابق خوبی دارند؛ حتی بعضی؛ از آنها جبههرفته؛ و علاقهمند به انقلاب هستند؛ این افراد به اسم گرایشهای معنوی و عرفانی، در دام میافتند و جذب میشوند.
گاهی نیز چراغ سبزی به آنها نشان میدهند که بیشتر باعث اعتمادشان به آن فرقهای که انتخاب کردهاند، میشود و کمکم آنها را از راه حق منحرف میکنند و طعمهای میشوند برای شیطان بزرگ و دیگر شیاطینی که درصدد تسلط بر کشور، منابع ما و بالاخره به انزوا کشیدن انقلاب هستند، بنابراین، بیشتر بر این مسئله تأکید میکنم؛ زیرا بطلان سایر فرقههای انحرافی خیلی واضح است.
راه عرفان در کنار راه دین
امروزه حتی در دانشگاهها و محافل علمی و مذهبی، مسئلهای مطرح میشود و افرادی را دچار شبهه و انحراف میکند که لازم است ابتدا به این مسئله اساسی اشاره کنم و سپس به بعضی از لوازم و شاخههای آن بپردازم، یک فکر ریشهای تبلیغ میشود که در دنیا تازگی ندارد؛ اما در کشور ما تقریباً عمر زیادی ندارد، اساس این فکر آن است که راه؛ رسیدن به کمالات معنوی، تنها دین نیست؛ اصل مفروض و پیشفرض آنها این است که انسان یک ارزشهای معنوی دارد که باید به آن نائل شود؛ به کمالاتی میتواند برسد که از راه علوم مادی مانند صنعت و تکنولوژی به آن نمیرسد؛ اما غیر از دین، راه دیگری هم برای رسیدن به این کمالات هست که احیاناً از دین هم آسانتر است؛ لااقل در بعضی بخشها از لحاظ زمان کوتاهتر است و با گذراندن دوره محدودی انسان میتواند به آن نتایج برسد.
آنها واژهای را به کار میبرند که در فرهنگ ما به «عرفان»؛ ترجمه شده است؛ میگویند راه رسیدن به حقیقت، فقط دین نیست اگر در سایه دین به حقیقت یا آن کمالاتی که انسان برای آن آفریده شده ـ یعنی کمالات فرامادی میرسیم؛ راه دیگری هم وجود دارد که راه عرفان است؛ اگر انسانها هیچ دینی هم نداشته باشند، حتی خدا را هم قبول نداشته باشند، راهی به نام عرفان وجود دارد که میتوانند آن راه را بپیمایند
و به حقیقت و آرامش کامل برسند و مطالبی را درک کنند که دیگران از درک آن عاجزند؛ چیزهایی را ببینند که دیگران نمیبینند؛ کارهایی را انجام دهند که دیگران نمیتوانند از عهده آن برآیند؛ معادل فارسی واژهای که به کار میبرند، عرفان است؛ حالا این ترجمه صحیح است یا نیست، موضوع دیگری است.
امروز مشکلی که به عنوان یک مشکل نوظهور در جامعه ما، به ویژه بعد از پیروزی انقلاب مطرح شده، رواج فرقههایی است که به نام عرفان فعالیت میکنند، بنابراین، مسئولان فرهنگی کشور، مسئولان آموزش و پرورش، مسئولان آموزش عالی و سایر کسانی که مسئولیتی در حفظ اصالت فرهنگ و دین کشور دارند، باید به این مسائل توجه داشته باشند و برای این انحرافات چارهای بیندیشند.
عرفان چیست؟
پرسش این است که آیا واقعاً دو راه وجود دارد؟ این عرفانی که انسان میتواند با اس
تفاده از آن به حقیقت برسد، چیست؟ البته بحثهای زیادی اینجا مطرح است؛ مانند اینکه اصل این عقیده از کجا پیدا شده است؟ چه عواملی باعث میشود کسانی از دین صرفنظر کنند و در پی عرفان باشند؟ در کشور ما این گرایش از کجا شروع شده است و چه عواملی در ترویج آن مؤثر بوده است؟ اینها بحثهایی است که جامعهشناسان باید درباره آن تحقیق کنند، اما مهمتر این است که اصل مسئله را بررسی کنیم و اینکه آیا واقعاً در کنار دین، راه دیگری برای کشف حقیقت داریم یا خیر؟
ما در ادبیات ایرانی و اسلامیمان با واژه عرفان و احیاناً چیزی مشابه آن مثل واژه تصوف، آشنا هستیم، گاهی این دو مرادف و گاهی با اندکی تفاوت بهکار میروند، به هرحال، عرفان و تصوف مقولهای است که از دیرباز در ادبیات ما مطرح بوده است، عرفا، شعرا، متصوفان و فرقههای زیادی وجود داشتهاند و ما با این مفهوم آشنا هستیم.
امروز وقتی میگویند راهی در مقابل دین به نام راه عرفان وجود دارد، بسیاری تصور میکنند این همان عرفان مطرح میان مسلمانان است یا اصطلاح خاصی مانند تصوف، صوفیگری،درویشی و چیزهایی از این قبیل است، باید توجه داشت عرفانی که امروزه در ادبیات غربی به کار میرود، در ادبیات ما مفهوم خیلی وسیعتری دارد. آن عرفانی که در ادبیات ما به کار میرود و ما با آن آشناییم، یک واژه عربی است که مساوی با معرفت است؛ هر دو هم مصدر یک فعل هستند؛ «عر
ف یعرف»، مصدر آن هم معرفت و عرفان است؛ عرفان یعنی معرفت و منظور از این معرفت، یعنی معرفت خدا. کسانی که پایهگذار عرفان اسلامیاند و آن را در ادبیات ما مطرح کردهاند، در پی این بودند که خدا را بهتر بشناسند، آنها قدمهایی در این راه برداشتهاند و در دو مسیر بحثهای نظری عرفانی و روشهای عملی عرفان کار کردهاند؛ البته بحثهای نظری تابع روشهای عملی است؛ یعنی فرض این است که کسانی با روشهای عملی به عرفان واقعی رسیدهاند و بعد آنچه را یافتهاند بیان کردهاند و آن را عرفان نظری نامیدهاند.
به هرحال، امروز عرفان دو شاخه دارد، یعنی وقتی گفته میشود عرفان، عارف، کتابهای عرفانی و بحثهای عرفانی، دو مفهوم از آن اراده میشود؛ یک سلسله مباحث مربوط به خداشناسی است و اینکه رابطه خدا با هستی چیست؟ و یک سلسله روشهای عملی. حتماً شنیدهاید که در بین عرفا معروف است که یک رابطه وحدتی میان خدا و سایر موجودات وجود دارد، حالا این مفهوم چیست، درست یا غلط است و معنای درستی میتواند داشته باشد یا خیر، موضوع مورد بحث ما نیست، اما عرفانی که امروز مطرح میشود و قبلاً در مشرقزمین هم وجود داشته است، به خصوص در بودیسم خیلی فراتر از این است؛ در مذهب بودا اصلاً خدا مطرح نیست، در این مذهب تنها دنبال آرامش روحی هستند و میگویند انسان میتواند با طی مراحلی مثل ریاضتها، ترک لذتها و همچنین اجرای برنامههای مراقبه؛ به نیروانا برسد و حالت آرامش و لذت فوقالعادهای احساس کند و از چیزهای ناراحتکننده مثل غم و غصه و رنج رهایی یابد، آنها دنبال چنین چیزی هستند و میگویند در سایه تعالیم بودا انسان میتواند به اینجاها برسد؛ این نوع عرفان، روشهایی دارد که البته اساس آن نوعی بتپرستی است.
عرفان هندوئیسمی
در عرفانهایی که امروزه در اروپا و امریکا مطرح میشود، عرفان به همین معنای عام به کار میرود؛ یعنی روشی که انسان با اجرای برنامهها و ریاضتهایی به درک و آرامش روحیای فراتر از آنچه در سایه عوامل مادی پیدا میشود، نائل شود؛ غالباً هم امروزه در اروپا و امریکا، این هندوئیستها و بودیستها هستند که آنها را با استفاده از برنامههای ورزشی یوگا و مانند آن آرامش میدهند؛ یعنی عرفان؛ آنها برگرفته از عرفان شرقی چین و هندوستان است، محور فکر آنها شناخت خدا نیست؛ بلکه حالت روحی برتری است که خودشان انتظار دارند و این حالت دو ویژگی دارد: اول اینکه چیزهایی را درک میکنند که دیگران درک نمیکنند و دیگر اینکه توان کارهایی را پیدا میکنند که دیگران نمیتوانند آنها را انجام دهند.
نمونه آن؛ مرتاضان هندیاند که چیزهایی از آنها شنیدهاید و اگر کسانی هم به هندوستان مسافرت کردهاند، نمونههای آن را دیدهاند؛ افرادی که ریاضتهای خیلی سخت و عجیبی میکشند
و قدرتهایی پیدا میکنند و به اطلاعاتی دست مییابند، برای مثال، به شخصی میگویند گذشته تو چنین بوده است و در فلان خانوادهای متولد شدهای و چنین و چنان کردهای و از گذشته او خبر میدهند؛ یا اینکه از وضعیت فعلی او خبر میدهند؛ اینکه الان در چه وضعیتی هستی، چه خواستهها و مشکلی داری، برخی از آنها خیلی پیشرفتهتر هستند و از آینده نیز خبر میدهند؛ مانند اینکه چه خواهی شد و چه کارهایی خواهی کرد.
گاهی مرتاضی را میبینید که در کنار یک پارک یا معبد و بتکدهای یک سال تمام روی یک پا ایستاده و دستش را بلند کرده است و غذای خیلی کمی که آن هم غالباً غذاهای گیاهی است، استفاده میکند، اینها با این ورزشهای روحی به چنین اطلاعاتی میرسند و از نظر عملی قدرتی پیدا میکنند که بر قدرتهای مادی غالب میشود؛ اینها چیزهایی است که با تواتر ثابت شده است و نقل یک نفر یا دو نفر نیست.
نمونه دیگر اینکه شخص میآید جلوی قطار میایستد و با گرفتن دستش در برابر قطاری که با سرعت زیاد در حال حرکت است، آن را متوقف میکند؛ هواپیما آماده حرکت است، میآید میایستد و هواپیما نمیتواند حرکت کند و خیلی چیزهای محسوس دیگر.
عرفان اسلامی و عرفان هندوئیسمی
در کشور ما هم در گوشه و کنار بعضی از فرقههای اهل حق چنین کارهایی را انجام میدهند؛ برای مثال، کاردی وارد شکمشان میکنند و از آن طرف بیرون میآورند؛ یا بچهای را از کوه پرت میکنند و سالم میماند و چیزهایی از این دست که از جنس قدرتهای روحی است که بر قدرتهای مادی غالب است، اینها واقعیت دارد و اسم آن را نیز عرفان عملی میگذارند و بحثهایی را که برخواسته از اینهاست و اطلاعاتی را که پیدا میکنند یا روشهای علمی و نظری را که ممکن است رنگ فلسفی هم داشته باشد عرفان نظری میگویند.
بنابراین، عرفان دو اصطلاح دارد؛ یک اصطلاح یعنی گرایشهای ماورای مادی چه از نقطهنظر فکری و ذهنی و چه از نظر رفتاری و عملی؛ این راه را «راه عرفان»؛ میگویند؛ اما محور عرفانی که در ادبیات ما وجود دارد، خداشناسی است، ممکن است گاهی خداوند به کسانی که خداشناس هستند و در مسیر خداشناسی قدم بر میدارند، کراماتی افاضه فرماید و آنها بتوانند مریضی شفا دهند، و دعایشان مستجاب شود یا اینکه اطلاعاتی از گذشته
و آینده بدهند و چیزهای دیگری بدانها عطا کند؛ اما اینها افاضه الهی است نه حاصل ریاضت نفسانی.
آنها خودشان تلاشی برای این کارها نمیکنند؛ خداوند متعال هر وقت و به هر که صلاح بداند از این کرامتها عطا میکند، از عالمان بزرگ ما کسانی بودند که چنین توفیقهایی داشتند و شاید الان هم باشند و ما نشناسیم؛ در همین عصر اخیر، مرحوم آیتالله العظمی بهجت رضواناللهعلیه از این کرامات فراوان داشتند، این مسئله موجب تشابه میشود بین آنکه در سایه بندگی خدا به او اعطا میشود و آن کسی که در سایه ریاضتهای نفسانی چیزهایی به دست میآورد و چه بسا اصلاً خدا هم برای او مطرح نیست و اعتقادی هم به خدا ندارد؛ بلکه ریاضتی مانند ورزش است؛ مانند بندبازها که بر اثر تمرین روی بند راه میروند؛ کارهای عجیب و غریبی میکنند که دیگران نمیتوانند انجام دهند. این بر اثر برنامههایی است که اجرا میکنند؛ معمولاً هم این برنامهها چلهچله است.
چهل روز چنین کاری میکنند و چهل روز کار دیگری انجام میدهند؛ مانند اینکه در جایی بنشینند یا چشمشان را ببندند؛ نمونه آن ورزشهای یوگا است که کمابیش از آن اطلاع دارید، اینها خواصی است که برای روح انسان مطرح است. بنابراین روح انسان هم بر اثر برخی تمرینها و ورزشها میتواند قدرت یا اطلاعاتی کسب کند یا کارهایی را انجام دهد، پس نکته اول اینکه عرفان، یک معنا ندارد یا لااقل
یک حقیقت نیست، یک معنای عرفان معرفت خداست، در سایه معرفت و بندگی، خدا به کسانی کراماتی مرحمت کرده که فیض الهی است، در اینها خطا و اشتباه راه ندارد و نه تنها ضرری به کسی نمیزند، بلکه برای خلق خدا اسباب رحمت و برکت میشود؛ اما عرفانی که آنها میگویند، قدرتی است که به هر نوعی میتوانند از آن استفاده کنند؛ مرتاض میتواند از قدرتش در راه خوب یا راه بد استفاده کند.
مانند زور بازوست که میتواند دست در راه ماندهای را بگیرد و نجاتش دهد یا میتواند بر سر کسی هم بزند و مظلومی را نابود کند، باید توجه داشته باشیم که مشابهتی بین این دو وجود دارد؛ یعنی عارف خداپرست میتواند کارهای خارقالعادهای انجام دهد که مشابه آن را یک مرتاض انجام میدهد، برخی میپندارند این دو از یک مقولهاند و این منشأ اشتباه میشود، یکی قدرت روحیاست که بر اثر ریاضت به دست آمده است و دیگری لطفی است که خدا به عارف عطا کرده است؛ تفاوت این؛ دو مانند تفاوت بین معجزه و سحر است.
ساحران فرعون کارهایی انجام میدادند، موسی هم چوبی میانداخت و اژدها میشد، آنها هم وقتی سحرهایشان را اعمال کردند، مردم ترسیدند و گفتند: «یخَیلُ إِلَیهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى»؛ یعنی هر که میدید، میگفت اینها مار و اژدها هستند که راه میروند و حرکت و حمله میکنند؛ ولی آنها همه سحر بود، معجزه آن بود که خدا به موسی داده بود،
موسی نرفته بود زحمت بکشد و سحر یاد بگیرد؛ فیضی بود که خدا به او داده بود، نتیجه؛ آن نیز این شد که سحر سحره را بلعید، بین کرامتی که عارف الهی پیدا میکند با آنچه مرتاضین بر اثر ریاضتها کسب میکنند، چنین رابطهای وجود دارد؛ آن یک قدرتی روحی است که بر اثر تمرین پیدا میشود و این یک فیض الهی و عطیهای است که خدا به هر که بخواهد میدهد.
ادامه دارد…
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی
http://shiaha.com