علل پیدایش صهیونیسم
بعد از این مقدمه طولانی که از جهتی هم به خاطر ابهام و پیچیدگی خاصی که در مساله مناسبات یهود، یهودیت و صهیونیسم وجود دارد لازم مینمود، به موضوع اصلی مورد بحث میپردازیم. مسئله علل پیدایش صهیونیسم را باید در رابطه با یهود از دو منظر مورد بررسی قرار داد. دیدگاهی مبتنی بر صهیونیسم سیاسی و دیدگاهی که بر صهیونیسم دینی (مذهبی) بنا شده است و حاصل اتحاد هر دو را امروزه میتوان در ظهور دولت غاصب اسرائیل ملاحظه نمود(۱۲۱). امروزه رژیم اشغالگر قدس را میتوان نماینده تمام عیار صهیونیسم سیاسی معرفی کرد در حالی که صهیونیسم دینی را میتوان نوعی تفکر و ایدئولوژی سازمان یافته دانست که بر صهیونیسم سیاسی تقدم زمانی دارد. چرا که اگر در واقعیات تاریخی هم جستجو کنیم، این ایدئولوژی صهیونیسم بود که با فراهم کردن زمینههای موردنیاز، به قول پژوهشگر روسی، یوری ایوانف، هرتسل و شرکا! را به فکر این انداخت تا یک دولت یهودی را تاسیس کنند. و به همین خاطر است که امروزه با بالا رفتن پردهها و بیداری ملتها صهیونیستها درصدد جعل قدمت و نشان دادن تاریخی بودن اندیشه صهیونیسم سیاسی دارند، تا نیّات پلید و ضد بشری خود، از ایجاد این غده سرطانی را به نوعی در لابلای تاریخ پنهان کنند. این مسئله زمانی به خوبی روشن خواهد شد، که علل پیدایش صهیونیسم سیاسی و دینی همانگونه که هست و نه آنگونه که تبلیغ شده، بر همگان نمایانده شود.
علل پیدایش صهیونیسم سیاسی
علل پیدایش صهیونیسم سیاسی را میتوان براساس دو مبنا بیان نمود:
الف. دلایل قومی ـ تاریخی یهود و ب. دلایل امپریالیستی ـ استعماری
الف: دلایل قومی ـ تاریخی یهود
یهودیان از لحاظ خصوصیات شخصیتی به عنوان قومی متمایز و خاص در میان جوامع میزبان زندگی میکردند و به خاطر زندگی در گتو یا محلههای مشخص و جدا از غیریهودیان این خصوصیات را به نسلهای بعدی خود منتقل میکردند. استمرار این خصوصیات در نسلهای متوالی، عکس العملهای مشابهی را برای آنان از طرف جوامع میزبان در برداشت. به عبارت دیگر در قرون متمادی، اقوام یهودی همیشه مشکلات مشترکی با جامعه میزبان داشتند، و این آنان را به چاره جویی برای این مشکلات ترغیب میکرد. هراز گاهی عدهای هم اقدام به حل این مشکلات میکردند امّا به خاطر وجود موانعی تا زمان تئودور هرتسل کسی اقدام در خور توجهی انجام نداد، اگر چه تا حدودی توانستند با نفوذ در حاکمیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از مشکلات خود بکاهند. گذشته از عوامل و خصوصیات شخصیتی تأثیرگذار در صهیونیسم سیاسی مثل انزواطلبی و درونگرایی یهود و اشتیاق آنان برای زندگی در محلههای یهودی نشین (گتو) میتوان به دلایلی چون اسطورههای تاریخی ـ قومی آنان نیز به عنوان عوامل تأثیرگذار در تسریع شکل گیری صهیونیسم سیاسی نگاه کرد. اسطورههایی چون حکومت چند صد ساله یهود در فلسطین و تا حدودی اخراج چندین باره آنان از کشورهای میزبان نیز در الهام بخشی آنان به سوی تشکیل حکومت تا حدودی نقش داشته است.
ب. دلایل امپریالیستی ـ استعماری
علاوه بر عوامل قومی – تاریخی، علتی که به مراتب قویتر و حتی به نظر محققان و تاریخ پژوهان مهمترین دلیلی که باعث شکل گیری صهیونیسم سیاسی شد، منافع استعماری کشورهای امپریالیستی بود. انگیزه تشکیل دولت یهود هیچگاه به عنوان غایت برای کشورهای میزبان که همگی از هم کشورهای استعمارگر بودند مطرح نبود و آنان به یهودیان همیشه به عنوان ابزاری مینگریستند که میتوانند حافظ منافع آنان باشند. با همین رویکرد در سال ۱۶۵۴ قرنها قبل از اینکه تئودور هرتزل و شرکا! به فکر تشکیل دولت یهودی بیفتد، انگلستان در نظر داشت یهودیان را در مستعمره خود بنام سورینام(۱۲۲) اسکان دهد. فرانسه نیز نقشه مشابهی برای که ین(۱۲۳) در سر داشت.(۱۲۴) و کیست که نداند در آن روزگار کشورهای جهان و به نوعی میتوان گفت کره زمین مستعمره چند امپراتوری قدرتمند بود که انگلیس و فرانسه از جمله آنها بودند. امّا اقدام به استعمار فلسطین نخستین بار در سال ۱۷۹۹م از ناحیه ناپلئون بناپارت و بنابر ملاحظات سوق الجیشی بود. امّا این اقدام به شکست انجامید. ناهوم ساکالو در سخن از این موضوع مینویسد: …. امّا چون
لشکرکشی (یعنی تعرض ناپلئون از مصر به سوریه) به شکست انجامید در عقیده یهودیان ـ نه نسبت به اصل موضوع بلکه درخصوص زمان و وسیله عمل ـ اختلاف افتاد.(۱۲۵) کم کم با افول قدرت امپراتوری عثمانی، انگلستان برای نیل به مقصود استعماری خود پیشنهاد خود مبنی بر گسیل یهودیان به سرزمین سوریه را که تحت اشغال قوای مصر بود، مطرح کرد. امّا در این زمان قدرتهای دیگری نیز بودند که چشم طمع به خاک حاصلخیز فلسطین و موقعیت حساس(۱۲۶) آن داشتند. با این جو بوجود آمده در مورد مهاجرت یهودیان، حاخام اعظم بریتانیای کبیر با مهاجرت یهودیان مخالفت ورزید و در نامه خود در تاریخ ۱۸۵۴ به حوزههای دینی تحت نفوذ خود نوشت: سرنوشت یهودیان در دست خداست که بدیشان دستور داده در برانگیختن قهر و مهرش اقدامی نکنند تا روزی که خود اراده کند…(۱۲۷) امّا در ایجاد صهیونیسم سیاسی مبنی بر عوامل استعماری آنچه نمود بارزی پیدا میکند، مسئله استفاده ابزاری و آلت دست بودن یهودیان برای قدرتهای امپریالیستی است. با توجه به همین رویکرد، کشورهای استعماری برای رسیدن به منافع خود در سالهای دهه ۱۸۷۰، انجمن استعمار سوریه و فلسطین در انگلستان تأسیس شد و به قول پژوهشگر روسی، یوری ایوانف اینک موقع مناسبی برای ظهور صهیونیسم بود چنانکه یکی از رهبران صهیونیست اوایل قرن بیستم گفته بود که زمان آن فرا رسیده بود که اگر هم صهیونیستی وجود نداشت بریتانیای کبیر آن را اختراع کند.(۱۲۸) هرتسل بنیانگذار اصلی صهیونیسم در دیداری که با ژوزف چمبرلین (۱۸۳۶ـ۱۹۱۴ م) وزیر مستعمرات انگلیس داشت، در جلب حمایت امپراتوری بریتانیا کاملاً به نقش صهیونیسم در حفاظت از منافع استعماری انگلستان اشاره میکند و میگوید: هنگامی که امپراتوری بریتانیا تلاشهای صهیونیسم را مورد حمایت و تأیید قرار دهد، تنها صاحب یک مستعمره ثروتمند نمیشود، بلکه علاوه بر آن دلهای ده میلیون نفر یهودی را به خود معطوف میدارد… و در این صورت آن سرزمین به منزله پادگان ملت یهود شده و امپراتوری بریتانیا میتواند بر ده میلیون هوادار مخلص خود در تمام نقاط جهان اعتماد ورزد. تمام این لشکر در انتظار اشارتی از سوی دولت معظّم خواهد بود تا خدمت مطلوب را به جای آورد، و در یک کلام، انگلیس صاحب ده میلیون نفر مزدور برای تأمین عظمت و سلطه خویش خواهد شد.(۱۲۹) از دیگر دلایل استعماری بودن ایجاد جنبش صهیونیسم میتوان به مسئله جعل قدمت برای صهیونیسم اشاره کرد تا آنجا که صهیونیستها این اندیشه را به زمان اسارت مردم یهود توسط بخت النصر متصل میکنند(۱۳۰). اما شواهدی هست که نشان میدهد اساساًً سران جنبش در ابتدا، اصراری بر تشکیل حکومت یهودی در سرزمین فلسطین نداشتند و فقط به دنبال کشوری بودند که حق استقلال به یهودیان بدهد تا جایی که پدر صهیونیسم تئودور هرتسل پیشنهاد مستعمره ی یهودی نشین و خود مختار با دستگاه اداری یهودی، در شرق آفریقا در نواحی اوگاندا را در کنگره ششم مطرح کرد.
البته اگرچه این پیشنهاد رأی لازم را کسب نکرد، امّا این نشان میدهد که آن روز اندیشههای استعماری در پس نقاب صهیونیسم کمی عریانتر و آشکارتر بوده است.(۱۳۱) در یک جمع بندی کلی میتوان علل پیدایش صهیونیسم سیاسی را بر مبنای انگیزههای استعماری در اواخر قرن ۱۹ چنین بیان نمود:
۱ـ رقابت استعماری بین بریتانیا و فرانسه در خاورمیانه و تلاش در گسترش قلمرو استعماری خویش با توجه به اینکه در اواخر قرن نوزدهم تا حدودی بیداری ملتها مانعی جدی بر سر راه استعمارگران بود، باعث شد تا استعمارگران به دنبال بهانهای موجّه برای تصاحب خاورمیانه باشند و همین باعث حمایت آنان از اندیشه اسکان یهودیان در فلسطین شد. چرا که این نقشه بهترین فرصت را برای استعمار آبرومندانه فلسطین فراهم میکرد(۱۳۲).
۲ـ تشدید مبارزت طبقاتی و انگیزههای استقلال طلبانه در میان جمعیت کارگران و زحمتکشان باعث شد تا کشورهای امپریالیستی از هرگونه جریانی که مخالف اینگونه جنبشها باشد حمایت کنند و جنبش صهیونیسم طرفدار موضع امپریالیسم و آن را تقویت میکرد.
۳ـ حصار گتوهای قرون وسطایی به رهبران جوامع یهود امکان میداد که بر تودههای مردم نظارت کنند امّا با گسترش مدرنیته و انقلاب صنعتی این حصارها فرو ریخت و به تبع آن رهبران یهود در کنترل تودهها به مشکلات جدی برخوردند امّا با ایجاد جنبش صهیونیسم آنان میتوانستند یهودیان جهان را در حصار گتویی معنوی محصور کرده و باز از آنان بهرههای فراوان ببرند. (۱۳۳)
۴ـ کانال سوئز شاهراهی حیاتی برای کشور استعمارگر انگلیس به حساب میآمد و وجود یک دولت سرسپرده به انگلیس در کنار کانال، که موافق با سیاستهای استعماری انگلیس و مخالف با ساکنان منطقه باشد، خالی از فایده نبود. حاییم وایزمن که پس از مرگ هرتسل ریاست سازمان صهیونیسم را بر عهده گرفته بودند در نوامبر ۱۹۱۴ م طی نامهای به اسکوت رئیس هیئت تحریریه روزنامه منچستر گاردین نوشت: اکنون میتوان گفت که اگر فلسطین در چنبره قدرت و نفوذ بریتانیا قرار گیرد و انگلیس، این سرزمین را به عنوان مستعمره خود، محل اسکان و توطّن یهودیان قرار دهد ما میتوانیم در طول سی سال آینده، حدود یک میلیون یهودی را در آن سرزمین جای دهیم تا تمدّن(!) را به آن نقطه از جهان منتقل ساخته و چهره آنجا را دگرگون کنند و به منزله نگهبانی مطمئن و فعّال برای کانال سوئز قرار گیرند.(۱۳۴)
bsp;
۵ـ در جنگ جهانی اول، کشور بریتانیا احساس کرد که کفّه جنگ به سود دشمن درحال سنگین شدن است در چنین شرایط بحرانی خود را نیازمند کمک یهودیان ثروتمند آمریکا و نیز حمایت یهودیان آلمان و کشورهای هم پیمان آن یافت و این تنها از دست یهودیان برمیآید. چرا که لویس براندیس رهبر جنبش صهیونیسم آمریکا و نخستین قاضی یهودی در دیوان عالی ایالات متحده، میتوانست از نفوذ خود در شخص ویلسون رئیس جمهور آمریکا استفاده کند، و آمریکا را به سود متّفقین وارد جنگ نماید. پس انگلستان با واگذاری فلسطین به عنوان وطن ملی یهود به یهودیان، در قبال کوشش آنان در وارد کردن آمریکا به نفع انگلستان در جنگ، موافقت کرد و این برای جنبش صهیونیسم که قبل از آن در حد یک تفکر و ایدئولوژی بود کمک شایانی نمود.
۶ ـ تلاش و جدیت شبانه روزی دانشوران، سیاستمداران و سرمایه داران صهیونیستی در تحقق این هدف بسیار موثر بود، چنان که تئودور هرتزل، آشرگینزبرگ، اِدموند روچیلد، حاییم وایزمن، ژنرال آلن بی و… جهت رسیدن به اهداف خود شب و روز نمیشناختند و برای جلب نظر دولتها به کشورهای مختلفی مسافرت کردند.
۷ـ یهودیان و تشکیلات صهیونیسم به دلیل بهره مندی از ثروتهای فراوان و امکانات قومی در جهان سرمایه داری و هم چنین به خاطر برخورداری از انسجام درونی و مستحکم، نفوذ وسیع در مطبوعات و رسانهها همواره به مثابه ابزاری در خدمت منافع استکبار جهانی و نظام سلطه گر بودهاند. انگلستان با وعده بالفور ضمن جذب یهودیان به سوی خود، از سرمایههای آنان برای بازسازی ویرانیهای ناشی از جنگ جهانی اول بهره برداری نمود.(۱۳۵)
۸ـ مبانی فکری استعمارگران و صهیونیسم جهانی کاملاً مشترک میباشد. هر دو زور و قدرت را مبنای حق میدانند و بارها نیز اعلام کردهاند که در ناموس طبیعت، حق با زور مداران است. هر دو در خصوص چپاول و غارت ثروتهای سایر جوامع وحدت نظر دارند. هر دو خصایص و ارزشهای اخلاقی و انسانی را به تمسخر میگیرند و هر دو به دنبال توسعه طلبی و تجاوز به حقوق سایر ملتها هستند.(۱۳۶)
۹ـ امّا گذشته ازتمام دلایلی که عنوان شد در پیدایش این غده سرطانی هیچ عاملی مانند غفلت مسلمانان و دولتهای عربی راه را برای تصاحب فلسطین باز نکرد.(۱۳۷) این غفلت و عقب ماندگی تا بدانجا بود که دولت مصر که برای ساخت کانال سوئز شانزده میلیون لیره هزینه کرده بود، به دلیل اینکه قرضی معادل یکصد میلیون لیره متحمل شده بود برای پرداخت اصل و فرع این وام که در حدود سیصد میلیون لیره میشد ۱۷۶ هزار سهم خود را در نوامبر ۱۸۷۵م تنها به چهار میلیون لیره به فروش رساند! در حالی که در سال < ;/SPAN>۱۹۱۰م همین مقدار سهام بالغ بر ۳۵ میلیون لیره ارزش داشت. البته این فقط از جنبههای مالی قضیه بود امّا جنبه سیاسی آن به مراتب مهمتر بود.(۱۳۸) و همین طور استعمار با گسترش تسلط سیاسی اقتصادی خود در منطقه عملاً به عنوان اختیاردار منطقه بدون هیچ گونه مخالفت جدی فلسطین را مانند اموال شخصی به سران صهیونیسم واگذار کرد، و در واقع پایگاهی در بهترین نقطه خاورمیانه و فراتر از آن بهترین نقطه استراتژیک در میان سه قاره بنا کرد. تا بدین وسیله تنها منطقهای را که زمزمههای بیداری ملتها به گوش میرسید را به دقت زیر نظر داشته باشد و همچنان، اگر چه به شیوهای جدید به استعمار چند صد ساله کشورها تداوم بخشد. تا اینجا علل پیدایش صهیونیسم سیاسی را در دو مبنای قومی ـ تاریخی و امپریالیستی ـ استعماری بیان کردیم. امّا همانطور که گذشت صهیونیسم سیاسی فقط یک روی سکه صهیونیسم است. صهیونیسم دینی روی دیگر آن و به نوعی کامل کننده و مشروعیت بخش تمام تحرکات ضد بشری این جریان است پس برای درک کامل پدیده شوم صهیونیسم و علل پیدایش آن به بررسی علل پیدایش صهیونیسم دینی میپر
دازیم تا از مجموع این دو مبنا، کلّیّت این پدیده را به روشنی درک نماییم.
علل پیدایش صهیونیسم دینی
بنابر تعاریفی که در ابتدای فصل بیان شد میتوان اجمالاً صهیونیسم دینی را این طور تعریف نمود که تفکری است با این مبنا که بازگشت یهودیان به سرزمین فلسطین و تشکیل حکومت در آنجا را بر مبنای متون مقدس و تعالیم الهی لازم و ضروری میداند. صهیونیسم دینی را هم باید از دو منظر مورد بررسی قرار دهیم:
الف. صهیونیسم دینی براساس متون مقدس یهود و آموزههای دینی آنان
ب. صهیونیسم دینی بر اساس عهد جدید یا از منظر مسیحیان. لازم به ذکر است که هم در میان یهودیان و مسیحیان کسانی هستند که اساساًً با اندیشه صهیونیسم و همچنین حکومت اسرائیل به شدت مخالفند، که در جای خود بدان اشاره خواهیم کرد.
الف: صهیونیسم دینی براساس متون مقدس و آموزههای دینی یهود . اگر بخواهیم اندیشه بازگشت یا جنبش صهیونیسم را بر اساس متون مقدس یهود مورد بررسی قرار دهیم فقط در صورتی میتوانیم این جنبش را الهام گرفته از عهد قدیم بدانیم که تفسیری بنیادگرایانه و خشک از الفاظ آن داشته باشیم. همانطور که امروزه اندیشه حاکم در دولت غاصب اسرائیل
دارای چنین باوری میباشد. بازگشت به سرزمین فلسطین (یهودا ـ اسرائیل) و استقرار در آن و سپس انتقام از ساکنان سایر سرزمینها بویژه سرزمینهای مجاور محتوای بسیاری از عبارات آرمان گرایانه عهد عتیق است و بر همین مبناست که افزایش قلمرو و زمین در بسیاری از افکار واندیشههای یهودیت ریشه دوانده است.(۱۳۹) تورات بازگشت را به مثابه یک امر قدسی و وظیفه دینی مینگرد، و حتی در بسیاری از موارد این یهوه (خدای اسرائیل) است که به بازگشت به سرزمین موروثی و تصرف و اخراج ساکنان آن ترغیب میکند. وقتی که یهوه خدایت امتهایی را که به جهت گرفتن آنها به آنجا میروی از حضور تو منقطع سازد و ایشان را اخراج نموده و در زمین ایشان ساکن شوی(۱۴۰). زیرا که شما از اردن عبور میکنید تا داخل شده زمینی را که یهوه خدایت به تو میبخشد به تصرف آورید و آنرا خواهید گرفت و در آن ساکن خواهید شد.(۱۴۱) اساساً خداوند معرفی شده در دین یهود و هم چنین پیامبران این خدا همگی به گونهای افراطی، خشمگین، غضبناک و خونریزند. خدایی که دائماً به فکر انتقام گیری از سایر ملتها به خاطر اسارت
قوم یهود است.در این میان یوشع پیامبری است که به چیزی جز خونریزی نمیاندیشد و البته همین جناب یوشع است (البته یوشعی که آنان توصیف کردهاند) که در بسیاری از جنایتهایشان بر علیه بشریت، وی را به عنوان الگو برای خود قرار میدهند. مناخیم باراش در سال ۱۹۷۴ در روزنامه ایدیوت آهرونوت با تمجید از خاخام موشه بن زیون(۱۴۲) که از متون توراتی برای توصیف رفتار اسرائیل با فلسطینیان بهره میگرفت چنین مینویسد: تورات قبلاً خطر چنین طاعونی(!) را در راه رسیدن به سرزمین موعودی که خدا به ابراهیم وعده داده بود گوشزد کرده بود. ما باید برای فتح سرزمین اسرائیل و استقرار در آن جا از شیوه یوشع پیروی کنیم….در این سرزمین نباید هیچ قومی جز قوم بنی اسرائیل زندگی کند. این بدان معنی است که ما باید تمام کسانی را که اکنون در این سرزمین زندگی میکنند اخراج کنیم… این جنگ مقدسی است که تورات از ما میخواهد.(۱۴۳) جالب است بدانیم که منظور ایشان از سرزمین یعنی همان سرزمین معهود در تورات. آنجا که پروردگار با ابراهیم، اتحادی با این عبارات منعقد کرد: این اعقاب توست که این س
رزمین را میدهم، از رود مصر با شط بزرگ، شط فرات.(۱۴۴) و این دو خط آبی رنگی هم که در پرچم خود رسم میکنند اشاره به همین قسمت از تورات دارد، تا این عهد خدایی! هیچگاه از خاطرشان محو نشود. امّا همانطور که ذکرکردیم این تفکر(اندیشه صهیونیسم و اسرائیل بزرگ بر اساس متون دینی) ناشی از تفسیری بنیاد گرایانه از تورات است. یعنی تفسیری لفظی که تمثیلها و استعارات پیامبران و علمای یهود را به یک تاریخ ناسیونالیستی و حتی قبیلهای تبدیل میکند و این همان چیزی است که برای ارتداد(۱۴۵) سیاست صهیونیسم کافی است. امّا با وجود چنین تفسیری از تورات منجر به این تناقض میشود که آمارهای دولت اسرئیل نشان میدهد که تنها ۱۵ درصد مردم مذهبی هستند با این حال به اکثریت مردم این گونه قبولاندهاند که این سرزمین متعلق به آنهاست چرا که خدا آن را به آنها وعده داده است!.. خدایی که به او اعتقاد ندارند!(۱۴۶) امروزه اکثریت وسیع اسرائیلیان نه در اعمال و نه در ایمان مذهبی سهیم نیستند و احزاب مذهبی مختلف که در دولت اسرائیل نقش تعیین کنندهای ایفا مینمایند جز اقلیت ناچیزی از شهروندان را گرد هم نمیآورند.(۱۴۷)( روژه گارودی در مورد استفاده ابزاری از کتاب مقدس در راستای اهداف سیاسی اسرائیل مینویسد: در وضعیت کنونی مراجعه به متون دینی برای توجیه تهاجمات و قتل عامها از اصول سیاست اسرائیل است. استفاده خونبار از متون مذهبی برای توجیه سیاست جنایتکارانه هیچ گونه پایه و اساس دینی ندارد، بلکه به علت برداشتی افراط گرایانه و لفظی از متون مقدس است. این برداشت به صورت یک کلاهبرداری خونبار نژاد پرستارانه در آمده است.(۱۴۸) آنان بر اساس مرزهای ترسیم شده در تورات برای سرزمین مقدس(۱۴۹) و با تکیه بر نادانی مردم و ترس آنان که مورد اول را با کنیسا و دومی را با اسطوره ضدیت ازلی با یهود سرو سامان داده بودند، به کمک ایجاد احساس قومیت افراطی (یعنی خالصترین نژاد بودن در میان ملل متمدن) زمینههای تحقق جنبش صهیونیسم را بیش از پیش فراهم کردند. در تمام موارد فوق الذکر میتوان استفاده آنان از متون مذهبی را به وضوح مشاهده نمود. صهیونیسم رفته رفته با مصادره به مطلوب کردن شعار یهود ستیزی و با تبلیغ مساوی بودن آن با صهیونیسم ستیزی یا دشمنی با صهیونیسم کمک بزرگی را در تثبیت صهیونیسم و تأمین هزینههای دولت نوپای اسرائیل انجام داد، هر چند که اصل مساله یهودی ستیزی از نگاه محققان و پژوهشگران تاریخ، خود یک طنز تاریخی است. امّا صهیونیسم باکمک دولتهای استعماری با تبلیغات وسیعی که انجام داد، توانست از این اسطوره تاریخی سود سرشاری را نصیب خود کنند. ژاک تنی سناتور آمریکایی در این باره گفته است: هرگونه انتقاد از سازمانهای یهودی تنها یک پاسخ از سوی صهیونیستها دارد و آن دشمنی با قوم سامی است، حتی اگر منتقد، خود، یهودی باشد. همچنین وی میافزاید: بسیاری از دولتها به سبب رهایی از تهمت یهود ستیزی، به سود صهیونیسم، دست در جیب کرم و بخشش میبرند. از این رو هر زمان موج و زمزمه یهودستیزی فرو مینشیند، وظیفه صهیونیسم راهاندازی مجدد آن است. همین اتهام یکی از ابزارهایی بوده است که صهیونیسم بدان وسیله فلسطین را از دست صاحبان قانونی آن خارج کرد و ثروتهای بحرالمیت را به تاراج برد. شعار مزبور هم اینک کار آمدترین ابزار صهیونیسم برای ترغیب یهودیان جهان، جهت مهاجرت به فلسطین اشغالی میباشد.(۱۵۰) ناگفته نماند که صهیونیسم ریشههای ضدّیت ازلی با یهود یا همان یهودآزاری را به گونهای در متون مقدس خود میجوید. آنان با توجه به سالها آوارگی و ذلت و خواری قوم یهود در طول تاریخ که در تورات آمده است به گونهای به برتری نژادی خود و برگزیده بودنشان ربط میداد. همچنان که خود را قومی میدانستند که خداوند عذاب کرده و برگزیده است. همچنین آنان این آوارگی را نه تنها به زیان خود نمیدانستند، بلکه آن را نعمتی از جانب خدا به شمار میآوردند به این صورت که خداوند این آوارگی را بر آنان مقدر کرده است تا به سرزمین اصلی خود یعنی فلسطین برگردند، و بدین گونه هر پدیده قابل ذکری را به نوعی در راستای اهداف صهیونیسم تعریف کرده و توسط سیطره رسانهای خود آن را در اقصی نقاط دنیا منتشر میکردند. در ادامه به بررسی صهیونیسم دینی بر مبنای عهد جدید و عقاید مسیحیان صهیونیست میپردازیم.
ب. صهیونیسم دینی براساس عهد جدید و عقاید مسیحیان صهیونیست
از عجایب عالم سیاست وجود تناقضاتی است که گاه گاهی پای آن در میان عوام الناس هم باز میشود و هر کس بنابر اطلاعات شخصی خود برداشتی متفاوت از آن دارد
.(۱۵۱) از ابتدای شکل گیری نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران شاید بزرگترین خواستهای که دشمنان خارجی و منافقان داخلی خواهان لحاظ کردن آن در قانون اساسی کشور بودند، بحث جدایی دین از سیاست بود که هنوز هم هست و بنابر گواه تاریخ، مهمترین دغدغه عالمان و روحانیون قبل از انقلاب و بعد از آن هم، در مقابله با این نظر انحرافی، قرار دادن سیاست و قوانین حکومت در لوای دین و قوانین الاهی بوده است. امّا در بحث و بررسی در مورد صهیونیسم دینی برمبنای عهد جدید و عقاید مسیحیان صهیونیست، که بسیاری از آن در صف اول دشمنی با ایران اسلامی هستند، این سؤال پیش میآید که اگر جدایی دین از سیاست خوب است، و موجب به اصطلاح آزادی عقیده و توسعه و پیشرفت جوامع میشود، چرا خود به آن تن در ندادهاند؟ و وقتی پشت تریبون رسانههای عالمگیر خود قرار میگیرند اینچنین برای جدا کردن دین از سیاست کشورهای کذا و کذا یقه درانی میکنند در حالیکه وقتی خود، در خلوت کاخهای سفید و سیاه گرد هم میآیند، به تدبیر امور بر مبنای کتاب مقدس و رهنمودهای علمای دینی میپردازند، و حتی تا آنجا پیش میروند که کشتار وحشیانه و ددمنشانه خود را کشتار و جنگ مقدس مینامند. در همین معنا پا گرفتن جنبش صهیونیسم سیاسی با حمایت دین مسیحیت یکی از مصادیق بارز همکاری دین و سیاست در قرن حاضر به شمار میرود. به گواه محققان و پژوهشگران تاریخ اگر حمایت ارباب کلیسا و مسیحیان نبود امروزه رژیم نژادپرست اسرائیل هیچگاه موجودیت پیدا نمیکرد. البته در کنار انگیزههای دینی و عوامل مذهبی در ایجاد جنبش صهیونیسم حتماً باید نیّات پلید کشورهای امپریالیستی و استعماری را لحاظ کرد به طوری که هر کدام بدون دیگری چون علت ناقصهای است که در ایجاد معلول ناتوان است. به عبارت دیگر بنابر تجربههای تاریخی، همیشه از عوامل دینی و مذهبی در بسیج تودهها و در هم شکستن افکار عمومی و جهت دهی آن در راستای هدف مورد نظر استفاده میشود، و از نیروی امپریالیسم و قد
رتهای زورمدار برای هموار کردن مسیر دیپلماتیک و سیاسی، و در قرن نوزدهم با توجه به بیداری ملتها و وجود حکومتهای بعضاً مستقل برای انعقاد نطفه نامشروع صهیونیسم هر دو لازم و ضروری مینمود. اما شرح ماجرا ! همانطور که در توضیح واژه پروتستانتیزم روشن شد در آیین مسیحیت جریانی که بیشترین تأثیر را در حمایت از اندیشه صهیونیسم و تشکیل دولت غاصب اسرائیل داشت، مذهب پروتستان بود. چرا که کلیسای کاتولیک بر این عقیده بود که خداوند ملت یهود را به خاطر به صلیب کشیدن مسیح از فلسطین اخراج کرده است و مسئله بازگشتی که در کتاب مقدس وجود دارد ناظر به بازگشت آنان از بابل میباشد. کلیسای کاتولیک با وجود تجدید نظرها و تعدیلهایی که نسبت به دیدگاه خود درباره یهودیان به عمل آورد، امّا هم چنان موضع سرسخت خود را نسبت به این طایفه در طول سالیان دراز حفظ کرد. اصولاً کلیسای کاتولیک با نظر دشمنی به یهود مینگریست، زیرا آنان به عیسای مسیح پشت کرده و به دعوت او کفر ورزیدند از این رو از نظر کاتولیکها، یهودیان افرادی مرتد، کافر و متهم به قتل عیسای مسیح بودند. بر همین اساس، کاتولیکها کمترین باور را نسبت به آن چه به عنوان بازگشت یهود به فلسطین خوانده میشد نداشته و از نگاه ایشان با شروع دعوت عیسی مسیح اعتبار آنان به پایان رسیده بود. همین مطلب را اسقف بزرگ کلیسای کاتولیکی دمشق در کتابی که به تاریخ ۱۷/۱۱/۱۹۷۷ منتشر کرد، چنین توضیح داده است: هم کیشانِ من، فراموش کردهاند که حضرت عیسای مسیح، در پی هفت بار ملعون خواندن عالمان عهد قدیم(۱۵۲) احکام تورات را نسخ کرده و با این حکم قاطع به پایان برده است که: ” اینک خانه شما برای همیشه ویران گذارده میشود.”(۱۵۳) از این رو پیشگویی حضرت عیسی به حقیقت پیوست و وعده توراتی سرزمین مقدس را منسوخ کرد.(۱۵۴) حتی در جریان کنفرانسهای صهیونیستی نیز پاپ مخالفت آشکار خود را با جنبش صهیونیسم و مهاجرت یهودیان به فلسطین اعلام کرد.(۱۵۵) امّا مواضع کلیسای کاتولیک در دشمنی با جنبش صهیونیسم دوام زیادی نیاورد و تحت تأثیر فشارهای سیاسی و حوادث سده بیستم تغییرات فراوانی را تجربه کرد. واتیکان اگر چه در سال ۱۹۰۴م با جنبش صهیونیسم و مهاجرت یهودیان به فلسطین مخالفت کرد امّا در سا
ل ۱۹۴۷م مصوبه سازمان ملل را مبنی بر تقسیم ثلاثی فلسطین و بین المللی شدن بیت المقدس مورد تأیید قرار داد و در سال ۱۹۴۸م در برابر تأسیس رژیم صهیونیستی موضع بی طرفانهای را اتخاذ کرد. به همین ترتیب در سال ۱۹۵۶م یک گام خود را به اسرائیل نزدیک ساخت و بر میراث مشترک یهودی ـ مسیحی تأکید ورزید. هم چنین در سال ۱۹۶۰پاپ یوحنّای بیست و سوم از نقشی که کلیسای کاتولیک در ضدیت با یهود داشته رسماً پوزش خواست! امّا دومین گردهمایی جهانی کلیساهای کاتولیک (۱۹۶۲ـ۱۹۶۵ م) نقطه عطفی در روابط واتیکان با یهودیان و رژیم صهیونیستی بود، چرا که در این همایش اعلام شد، آیین مسیحیت در محیطی یهودی شکل گرفته و عیسای مسیح و دیگر پیامبران بنی اسرائیل، مبنای دعوتشان، عقاید یهودی بوده است، در همین گردهمایی بود که یهودیان را از مسئله صلیب و قتل مسیح تبرئه کردند و مسئولیت قتل و مصلوب شدن عیسای مسیح را از دوش یهودیان معاصر برداشتند!(۱۵۶) و نهایتاً در نیمه دهه هشتاد میلادی، بیانیه جدید و رسمی پاپ مبنی بر یهودی الاصل بودن مسیح صادر شد و در سال ۱۹۹۲م پاپ یوحنای دوم با انتشار کتاب تعالیم کلیسای کاتولیک ضمن تأکید بر معتبر بودن تمام اجزای عهد قدم و جدید (تورات و انجیل ) از نگاه کلیسای کاتولیک در صفحه ۹۹ ، ۴۴۵ با بیان تفصیلی سلسله نسب عیسای مسیح او را از نسل یهود، فرزند یعقوب، پیامبر بنیاسرائیل، معرفی کرد(۱۵۷) و بدین ترتیب عیسای مسیح را با جد اعلای یهودیان پیوند زده و در سلاله این قوم قرار داد.(۱۵۸) با گذشت زمان روابط واتیکان و رژیم صهیونیستی باز هم نزدیک شد تا جایی که در سال ۱۹۹۸م واتیکان به م
ناسبت پنجاهمین سالگرد تأسیس رژیم صهیونیستی(!) یک جشن یهودی با حضور کاردینال کاسیدی رئیس کمیته روابط واتیکان و یهود و نیز با شرکت وزیر خارجه واتیکان و سفیر اسرائیل در واتیکان تشکیل داد و در ماه مارس همان سال با انتشار یک سند رسمی با عنوان تأملی در قضیه کورههای آدم سوزی اعلام داشت که مسیحیان موظفند که دیگر کورههای آدم سوزی تکرار نشود!(۱۵۹) و این بهترین پاپ در طول تاریخ روابط بین مسیحیان و یهود بود چرا که؛
نخستین پاپی بود که معبد یهود را مورد بازدید قرار داد،
نخستین پاپی بود که از مکانهای مقدس یهودیان دیدار کرد،
نخستین پاپی بود که با احترام در برابر دیوار ندبه یهودیان ایستاد،
و نخستین پاپی بود که با مقامات صهیونیستی به گفت و گو پرداخت و از اسرائیل به عنوان یک دولت نام برد. این موضع کلیسای کاتولیک بود که در طی حدوداً یک قرن در چرخشی صد و هشتاد درجهای از تقابل و رویارویی مستقیم با یهود و جنبش صهیونیسم به عنوان شریکی همراه و همراز در کنار آنان قرار گرفت. امّا موضع پروتستانها از همان ابتدای تأسیس بدست مارتین لوتر بسیار ملایمتر از کلیسای کاتولیک شکل گرفت. همانطور که در تعاریف قسمت پروتستانتیزم اجمالاً گذشت، لوتر تحولات زیادی را در باورهای مسیحی پدید آورد که یکی از همین تحولات در حوزه روابط مسیحیان با یهود بود. لوتر که شعار بازگشت به کتاب مقدس به عنوان منبع عقیده ناب(۱۶۰) را تبلیغ میکرد، باعث گرایش و عنایت خاصی به تورات در میان پیروان خود شد. و همین گرایش باعث این باور در ذهن پروتستانها شد که میان یهودیان و فلسطین رابطهای جاودانه وجود دارد و بر اساس پیش گوییهای تورات باید یهودیان به فلسطین باز گردند. همین رویکرد و موضع گیری باعث شد تا پروتستانها خود به زمینه چینی برای بازگشت یهودیان اقدام کنند، در حالی که کلیسای کاتولیک تورات را آنگونه که پروتستانها مقدس و قابل استناد میدانستند، مقدس نمیشمارند. نقش تورات در برانگیختن پیروان مذهب پروتستان خصوصاً انگلیسیها برای حمایت از تحقق آرمانهای یهود، به روشنی در نوشتههای حاییم وایزمن، رهبر جنبش صهیونیسم، در نیمه اول سده گذشته قابل مشاهده است. وی در کتاب آزمون و خطا مینویسد: بریتانیا جنبش صهیونیسم را از آغاز تأسیس، تحت حمایت خویش قرار داد و تحقق اهداف آن را بر عهده گرفت و موافقت خود نسبت به تسلیم فلسطین تخلیه شده از سکنه بومی، به یهودیان، را برای سال ۱۹۳۳م اعلام کرد. البته چنانچه شورشها و انقلابهای پیاپی اعراب فلسطین نمیبود این امر در همان سال، تحقق مییافت. ممکن است سؤال شود که علت حمایت و عنایت انگلیس نسبت به یهودیان و شدت تعصب دولت بریتانیا نسبت به تحقق آرمانهای این قوم، چه بوده است؟ پاسخ آن است که ملت انگلستان به ویژه انگلیسیهای اصولگرا بیش از همه ملتها تحت تأثیر تورات میباشند. پای بندی انگلیسیها به اصول دیانت، همان چیزی است که آرمانهای ما را تحقق بخشید. زیرا انگلیسی متدین به آن چه در تورات درباره بازگشت یهود به فلسطین آمده است، ایمان دارد و
جامعه کلیسای پروتستان انگلیس، از این جهت بزرگترین مساعدتها را به عمل آورد.(۱۶۱)
مسیحیان صهیونیست یا همان پیروان مذهب پروتستان بر این عقیدهاند که ظهور مجدد حضرت عیسای مسیح (ع) مسبوق به ۳ حادثه است.
۱ـ تشکیل دولت یهودی در فلسطین. پس با این حساب تأسیس رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۴۸م برای تمامی صهیونیستهای مسیحی بشارتی بزرگ بود.
۲ـ اشغال بیت المقدس. با توجه به همین نشانه بود که صهیونیستهای انجیلی از اشغال بیت المقدس در سال ۱۹۶۷ م حمایت میکردند.
۳ـ بازسازی هیکل سلیمان.(۱۶۲) امروزه تمام حفاریهایی هم که در زیر دیوارهای مسجدالاقصی انجام میشود به بهانه یافتن همان معبد و بنا کردن معبد یهودی بر روی بقایای معبد باستانی انجام میشود. هزینه این حفاریها که از سال ۱۹۷۰م توسط وزارت امور مذهبی اسرائیل انجام میشود، نوعاً از جیب مردمان آمریکا و توسط مسیحیان
صهیونیست تأمین میگردد.(۱۶۳) حمایتهای مسیحیان صهیونیست بر اساس انگیزههای دینی تا آنجا ادامه داشت که بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر پیشین رژیم صهیونیستی که در فاصله سالهای ۱۹۸۴ـ۱۹۸۸م نماینده دائمی این رژیم در سازمان ملل بود، در فوریه ۱۹۸۵م در مجمع عمومی سازمان ملل، اعلام کرد: نامهها و پیامهای مسیحیان صهیونیست انگلیسی و آمریکایی در آغاز این قرن به طور مستقیم و انکارناپذیری بر اندیشه رهبران سیاسی آن روز همچون لوید جورج، آرثر بالفور و وودرو ویلسون تأثیر گذارد و این امر چناناندیشه آنان را روشن ساخت که موجب شد پایههای سیاسی و زمینههای بین المللی تأسیس دولت یهود پی ریزی شود
. وی در ادامه سخنان خود، افزود: ما از قدیم الایام، یک شوق دیرینه مفرط برای بازگشت به سرزمین اسرائیل داشتهایم. این رویا که از دو هزار سال پیش، همواره با آن زندگی کردهایم به وسیله مسیحیان صهیونیست تحقق یافت.(۱۶۴) شاید بتوان گفت که راه یابی تورات به دانشگاهها و ورود حروف عبری به چاپخانهها در سده شانزدهم تأثیر بیشتری از ترجمه تورات به زبان انگلیسی که در سال ۱۵۳۸م بدست هنری هشتم پادشاه انگلیس صادر شد، در تغییر نگرش مسیحیان نسبت به یهود داشته باشد. تدریس زبان عبری در دانشگاههای انگلیس و دولتهای اروپایی آثار مهمی از خود برجای گذاشت که از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱ـ ایجاد زمینه پذیرش تفسیر یهودی از عهد قدیم، به ویژه مسئله بازگشت یهودیان به فلسطین درآینده.
۲ـ اقناع دانشجویان و پژوهشگران به این که منظور از واژه اسرائیل در متون عهد قدیم، همه طوایف یهودیِ موجود در جهانند.
۳ـ پذیرش تفسیر توراتی ظهور مسیح، پیش از به پایان رسیدن عمر جهان و بازگشت یهودیان به فلسطین به عنوان شرط ضروری این ظهور.(۱۶۵)
این تأثیر و تأثرات تا بدانجا پیش رفت که در بسیاری میل به انصراف از اخلاق مسیحیت و گرایش به آداب و عادات یهودی قوت گرفت و حتی گروههایی پا را فراتر نهادند و رسماً آیین یهود را پذیرفتند. و دیگران که بر مسیحیت خود باقی ماندند نگاهی عاطفی و ملاطفتآمیز نسبت به یهودیان داشتند. این باورها با ورود تورات به سیستم آموزشی دانشگاهها تا آنجا موثر واقع شد که بسیاری از اندیشمندان و بزرگان عرصه علم نگاهی موافق و همراهی کننده نسبت به یهودیان در بازگشت به فلسطین پیدا کردند که از جمله آنها می توان به جان میلتون،(۱۶۶) شاعر انگلیسی، هم چنین ویلیام بلیک،(۱۶۷) جان لاک فیلسوف انگلیسی و بنیانگذار اندیشه لیبرالیسم، اسحاق نیوتن کاشف قانون جاذبه، ژوزف پریستلی شیمی دان معروف و کاشف گاز اکسیژن، ژان ژاک روسو، بلزپاسکال، امانوئل کانت و… اشاره کرد. خالی از فایده نیست که بدانیم در همین زمان که بسیاری از مسیحیان، اندیشه صهیونیستی بازگشت را ترویج میکردند، بسیاری از یهودیان خود منکر این ماجرا بوده! و با آن از در مخالفت وارد شدند. آنان بنابر آموزههای تورات، خود را مستحق این آوارگی دانسته منتظر اقدامی از سوی خدا برای نجات خود بودند و به اصطلاح، میتوان گفت بسیاری از یهودیان، خود، آخرین کسانی بودند که به اندیشه صهیونیسم پیوستند،(۱۶۸) هرچند که این باورها دیری نپایید و با ظهور حاخامهای جدید به زیر سؤال برده شد و یهودیان را در صف اول اندیشه بازگشت به سرزمین موعود قرار داد. اساساً اندیشه بازگشت برای صهیونیستها به عنوان ملاک و محور دوستی و دشمنی در رابطه با ملتها و دولتها تبدیل شده است. چنانچه آنان از کورش، پادشاه ایران به نیکی یاد میکنند چرا که وی در سال ۵۳۸ قبل از میلاد بنابر ملاحظاتی که میخواست فلسطین را تقویت
کند، طی فرمانی به یهودیان اجازه داد که به اورشلیم باز گردند.(۱۶۹) و ناپلئون نیز که در سال ۱۷۹۹ در جریان حمله به فلسطین نسبت به تجدید بنای هیکل سلیمان در قدس و مهاجرت یهودیان به فلسطین تأکید کرد مورد احترام آنان است. این ملاک هنوز هم برای صهیونیستها بیشترین ارزش را در حمایت یا عدم حمایت از شخص، حزب یا دولتی که حامی آنان باشد، دارا است. چنانچه با توجه به اینکه امروزه کفه ترازوی استعمار به نفع آمریکا سنگینتر شده است و ایالات متحده خود را موظف به حمایت از جنبش صهیونیسم میداند، این رژیم تا زمانی که دولتهای حامی، موضعی موافق با وی دارند با آنان همراهی میکند در غیر این صورت بوسیله نفوذی که خصوصاً در حاکمیت سیاسی اقتصادی آن کشورها دارد آنان را تحت فشار قرار داده و به سوی دیدگاه مورد نظر خود سوق میدهد. البته نفوذ صهیونیسم در سازمانهای بین المللی چون سازمان ملل و بنگاههای رسانهای و اقتصادی بین المللی را نباید از نظر دور داشت که در همین رابطه توضیحاتی در ادامه خواهد آمد. با توجه به مطالبی که گذشت تا حدودی میتوان به صدق ادعای تلفیق دین و سیاست در قبال جنبش صهیونیسم در حیات سیاسی کشورهایی چون ایالات متحده و کشورهای اروپایی اذعان کرد.(۱۷۰) چرا که با توجه به اصل جدایی دین از سیاست طبق ادعای آنان، کذب محض بودن آن را در موضع گیری دولت آمریکا و کشورهای اروپایی در برابر رژیم اشغالگر قدس که نمونه بارز تلفیق این دو در سیاستهای منطقهای میباشد را میتوان بعینه مشاهده کرد. خصوصاً ایالات متحده آمریکا خود را به گونهای اخلاقاً و شرعاً ملتزم به حمایت از صهیونیسم میداند و از همان آغاز استقلال با التزام به مذهب پروتستان درمقدمه قانون اساسی خود که ملّت آمریکا را تحت حمایت الهی قرار میداد بر پولهای رایج خود شعار بر خدا توکل میکنیم(۱۷۱) را نگاشت و رئیس جمهور منتخب مردم موظف به ادای سوگند به کتاب مقدس شد.(۱۷۲) برای اینکه نفوذ دین در میان اقشار جامعه آمریکا را بیشتر روشن نماییم بهتر است به مراکز آموزشی وابسته به کلیسا اشارهای کوتاه داشته باشیم. کلیساهای ایالات متحده دارای صدها مؤسسه عالی، دانشکده و دانشگاه در این کشورند. در سال تحصیلی ۸۲ـ۱۹۸۱م تعداد مدارس عالی وابسته به کلیساها ۱۹۷۸ باب بوده است. از سوی دیگر، در حالی که تعداد مدارس دینی روزانه در سال تحصیلی ۵۵ـ۱۹۵۴م از ۱۲۳ باب و دوازده هزار دانش آموز تجاوز نمیکرد. در سال ۱۹۸۰م تعداد این مدارس به ۱۸۰۰۰ باب مدرسه و دو میلیون نفر دانش آموز رسید. از نخستین دانشگاههای نامآوری که کلیساهای آمریکا با هدف گسترش آموزشهای دینی تأسیس کردند دانشگاه هاروارد بود که در سال ۱۶۳۶م تأسیس شد. دیگری دانشگاه ییل(۱۷۳) که در سال ۱۷۱۰م با همین هدف دایر گر
دید. از دیگر دانشگاههایی که در آمریکا پیوندی عمیق با کلیسا دارند، دانشگاه آمریکایی، دانشگاه جرج تاون و دانشگاه کاتولیکی است که همه در واشنگتن قرار دارند. همچنین دیتون و پیلور در تگزاس، دانشگاه اِموری در شهر آتلانتا، دانشکده بوستون، دانشگاه دنفر در کلورادو، دانشگاه دیوک در کاریلونای شمالی…. همه از این دست به شمار میآیند.(۱۷۴) آمارهای موجود در آمریکا نیز از بزرگترین پدیده، در صنعت نشر و فروش حیرت انگیز و گسترده کتابهای دینی سخن میگویند. در سال ۱۹۷۹م یک سوم از همه کتابهای به فروش رسیده در ایالات متحده، دینی و مذهبی بوده است. در سال ۱۹۸۴م ۳۷ میلیون نفر آمریکایی حدود دو می
لیارد دلار، کتاب دینی خریداری کردهاند!(۱۷۵) از چهرههای شاخص صهیونیسم مسیحی آمریکا که نقش عمدهای در حمایت از اسرائیل دارند می توان به جری فال ول(۱۷۶)، اسقف پاتریک رابرتسون(۱۷۷)، اسقف جرج اوتیس، اسقف مایک ایوانز(۱۷۸)، اسقف جیمی سواگرت و اسقف بیلی گراهام(۱۷۹) اشاره کرد. مسیحیان صهیونیست برای تأثیر گذاری بیشتر و گسترش دامنه تبلیغ خود علاوه بر شیوههای مرسوم با اتخاذ شیوههای نوین تبلیغات و بهره گیری از امکانان تکنولوژی روز از روشی جدید بنام کلیسای تلویزیونی هم اقدام به تبلیغ برنامههای خود میکنند. آنها با این روش، اصناف مختلف مردم در سنین گوناگون حتی کودکان را نیز در برنامه خود شرکت میدهند و بدین وسیله آنچه را که در کلیسا وجود دارد به خانههای مردم وارد میکنند. در برنامههایی که در کلیساهای تلویزیونی اجرا میشود علاوه بر چهرههای سرشناس صهیونیسم مسیحی انبوهی از برنامههای متنوع دینی به صورت مستمر از سوی هشتصد کشیش بنیادگرا از طریق بیش از یک هزار رسانه دیداری و شنیداری به اجرا در میآید که علاوه بر ایالات متحده در بسیاری از نقاط دنیا قابل دریافت میباشد.(۱۸۰)
نتیجه گیری
با توجه به تمام مطالبی که گذشت و با در نظر گرفتن میزان اهمیت هر کدام از عواملی که به عنوان علل پیدایش صهیونیسم بر شمردیم، میتوان این گونه نتیجه گیری کرد که بر خل
اف تصور رایجی که صهیونیسم را زاییده یهودیت میدانند و یهودیان را پدید آورندگان آن مینامند، در اصل این جنبش در سایه منافع قدرتهای استعماری مانند انگلیس، ابتدا توسط عناصر غربی غیریهودی مطرح شد و پس از گذشت مدتی به آرامی در میان بخشی از یهودیان پذیرفته شد و آنگاه میان صهیونیسم غیریهودی از یک سو و صهیونیزم دینی و سیاسی یهود از سوی دیگر آمیختگی ایجاد شد. از این رو به طور خلاصه صهیونیسم را میتوان سلطه اقلیت استثمارگری دانست که با منشا غربی در جهت آسوده شدن از شرّ یهودیان زائد در غرب، و همچنین در راستای اهداف استعماری خود در خاورمیانه، پایگاهی به نام اسرائیل را بوجود آوردند. این اقلیت استثمارگر (که از گذشته تا کنون بدون پایبندی به دینی خاص، حتی بر اکثریت مردم مغرب زمین مسلط هستند) بدنبال جای پایی در منطقه استراتژیک خاورمیانه بودند و از آنجا که یهودیان پراکنده در اروپا نیز مشکلات عدیدهای داشتند و به لحاظ دینی انگیزههای حضور در فلسطین را نیز دارا بودند، علی رغم مخالفت تعداد قابل توجهی از معتقدین به آیین یهودیت، بر آن شدند تا از یهودیان به عنوان ابزار اجرای هدف استعماری خود استفاده کنند و چنین بود که زمینههای شکلگیری رژیم غاصب صهونیستی در کشور فلسطین بوجود آمد.(۱۸۱)
تهیه و گردآوری : ظهور۱۲ www.zohur12.ir