حسين رزمجو
چكيده
در كتاب گرانقدر نهجالبلاغه، كه از لحاظ عظمت و عمق معانى و شيوايى و زيبايى الفاظ، تالى قرآن مجيد است و آنرا دون كلام خالق و فوق كلام مخلوق دانستهاند، در كنار حكمتها، معارف و رهنمودهاى آموزنده و زندگىساز و متنوع آن، كه چونان گوهرهاى فاخر و ذخاير نفيس دريايى است كرانه ناپيدا، مساله حكومت و رهبرى جامعه اسلامى پايگاهى والا دارد و از اهميتى خاص برخوردار است. چنانكه در اغلب خطبهها، وصايا، خصوصا نامههايى كه امام على بن ابىطالب(ع) در زمان خلافتش به نمايندگان خود يا كارگزاران حكومت اسلامى در مناطق مختلف دنياى آن روز اسلام نگاشته، ضمن رهنمودها و توصيههايى كه به آنان در اجراى قوانين الهى و برقرارى عدالت اجتماعى فرموده است، صفات و مكارم اخلاقى را كه لازمه شخصيتيك رهبر و حاكم حقيقى مسلمان مىباشد، به خوبى مشخص و ارائه نموده است.
بىگمان، اين صفات و ويژگيهاى اخلاقى كه در مقاله حاضر – به اجمال – پيرامون آنها بحثشده، بازتابى است از آنچه كه خود اميرمؤمنان(ع) بدان متصف و متخلق بوده و يا در واقع اين سيماى درخشان و منحصر به فرد خود اوست كه در آئينه نهجالبلاغه تجلى مىكند و الگوى كامل و مثل اعلايى را از رهبر جامعه اسلامى، به دست مىدهد. شايد بتوان گفت كه جامه رهبرى و زمامدارى جهان اسلام – پس از پيامبر اكرم(ص) و براى هميشه – تنها بر قامت مردانه امام على(ع) برازنده باشد، چه به گفته دانشمند و نويسنده مصرى سنى مذهب – عبدالفتاح عبدالمقصود – مؤلف كتاب مشهور الامام على بن ابى طالب:
«من كه همواره اخلاق و موهبتهاى الهى يا آنچه را كه تشكيل دهنده شخصيت واقعى است، مقياس شناخت انسانى قرار دادهام، بعد از محمد(ص) كسى جز على(ع) را نديدهام كه بتواند در رديف او باشد. قصد من در اين سخن به طرفدارى از تشيع نيست، بلكه اين رايى است كه حقايق تاريخ بدان گوياست. على(ع) برترين مردى است كه مادر روزگار تا پايان عمر خود چون او نزايد. آرى، او مجسمهاى از كمال و بزرگى است كه در قالب بشريت ريخته شده است».
يا به گفته شاعر:
مادر گيتى نزايد در جهان مثل على آسمان در تركشش گويى همين يك تير داشت
نوع رهبرى جامعه اسلامى يا ولايت و زعامت فقيه كه در واقع تداوم خط مشى انبياء الهى و مكمل مسئوليت ولايتعهدارى ائمه معصومين مىباشد؛ به تعبير فلاسفه: «از نوع سياست فاضله بوده كه غرض از آن تكميل خلق و لازمهاش نيل به سعادت است، چه سايش فاضل – همواره – تمسك به عدالت كند و رعيت را به جاى اصدقاء دارد و مدينه را از خيرات عامه مملو نمايد و خويش را مالك شهوات دارد، در حالى كه در سياست ناقصه – كه عكس سياست فاضله است – نتيجه آن استعباد خلق است و لازمهاش نيل به شقاوت، چه سايس ناقص، تمسك به جور كند و رعيت را به جاى خول(خدمتكاران و چارپايان) او عبيد دارد و مدينه را از شرور عامه آكنده كند و خويشتن را بنده شهوات دارد».(1)
به عبارتى ديگر، براى حكومت و مديريت جوامع در يك تقسيمبندى كلى مىتوان به دو مكتب با دو جهانبينى مغاير قائل شد: يكى مكتب مبتنى بر اصالت وحى و ساختار حق جويى و عدالتخواهى و دو ديگر: مكتب پايهگذارى شده بر اصالت راى، كه پيشبرد اهداف حاكم و غالبا توام با حقكشى و ستمگرى و نفى ارزشهاى اخلاقى، اصل شمرده مىشود. در مكتب نخستين، كه روش پيامبران و رهبران دينمدار صالح خداترس و با تقوى است، هدف اصلى رهبر يا حاكم، تامين رضاى خداوند و مصالح مردم و پاسدارى از حقوق محرومان است و در مكتب دوم كه شكل احراز زمامدارى به صور انتصاب، وراثتسلطنتى، انتخاب، قهر و غلبه، كودتا و نظاير آن ميسر مىگردد؛ تامين منافع شخصى و ارضاى حس جاهطلبانه زمامدار، يا دارودسته و حزب پشتيبان او ملاك عمل بوده و منظور اصلى و هدف غائى حكومت استثمار و استعباد خلق است.
چنانكه ماكياول(1469 – 1527 م) تاريخدان و سياستمدار شهير اروپايى در كتاب معروف خود – شهريار – بدين موضوع تصريح كرده است: كه زمامدار لايق كسى است كه درندگى شير و تزوير روباه را تواما دارا باشد، و براى دستيابى به شهرت و قدرت، بتواند از هر وسيلهاى سود جويد ولو ارزشهاى اخلاقى و خصايل انسانى را در راه رسيدن به اهداف جاهطلبانه خود، زير پاى گذارد.
به عقيده وى: «چون حقوق و قوانين يك جامعه، منبعث از اراده و خواست زمامدار مىباشد؛ لذا حكمروايان مجازند به هر عملى، حتى ظلم و زور و خيانت و پيمانشكنى و دروغ دستيازند، زيرا اهداف آنان توجيهكننده ابزار كار و نحوه عملشان در حكمروايى است و نيل به مقصود، اتخاذ هر نوع وسيله و عملى را برايشان مشروع مىكند».(2)
در حالى كه رهبر و زمامدار متدين معتقد به اصالت وحى كه «صائنا لدينه حافظا لنفسه، مطيعا لامر مولاه و مخالفا لهواه»(3) است و همواره رضاى پروردگار و برقرارى عدالت و خدمتبه خلق و پاسدارى از حق، نصب العين اوست، هيچگاه حقيقت را فداى مصلحت و منافع شخصى خود و دار و دستهاش نمىكند و دستخويش به جور و خيانت و نادرستى نمىآلايد و ولايت و حكومتبر مردم – فقط – از آن جهتبرايش ارزش و اهميت دارد، كه بتواند به نيروى آن، مجرى احكام الهى و گيرنده حقوق مظلومان و مستضعفان جامعه از مترفين و ستمگران و دنياداران بىبصر از خدا بىخبر، و تامين كننده بهزيستى و آسايش خلق و عامل ترقى و هدايت و فرمانروايى كه در اين راستا نباشد، و به عنوان مقام و مرتبهاى دنياوى و اشباعكننده حس رياستطلبى و خودخواهى زمامدار تلقى شود، و در نظر چنين رهبرى پشيزى ارزش ندارد.
چنانكه امام على(ع) «آن را مانند ساير مظاهر مادى دنيا حتى از استخوان خوكى كه در دست انسان خورهدارى باشد، بىمقدارتر مىشمرد.»(4)
و به نقل ابن عباس در داستان خاصف النعل، امام(ع) در حالى كه با دستخويش، كفش كهنهاش را پينه مىزند و از ابن عباس مىپرسد كه قيمت اين كفش چقدر است؟ و او مىگويد: هيچ، امام(ع) مىفرمايد: به خداى سوگند كه ارزش اين كفش كهنه در نظر من، از حكومت و امارت بر شما بيشتر است، مگر آنكه عدالتى را اجرا كنم يا حقى را به صاحب حقى برسانم، يا باطلى را از ميان بردارم.
«و الله لهي احب الي من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا».(5)
و در مواردى ديگر انزجار خود را از رياست و امارت با چنين جملاتى بيان داشته است:
«و الله ما كانت لي في الخلافة رغبة و لا في الولاية اربة و لكنكم دعوتموني اليها و حملتموني عليها».(6)
به خدا قسم من خواستار خلافت و علاقهمند به حكومت نيستم، ولى شما مرا دعوت به آن نموده و به قبولش وادارم كردهايد.
بنابراين رهبرى و زعامت از ديدگاه اسلام و از جمله از نظر نهجالبلاغه، وظيفهاى است آنچنان خطير و سنگين، كه جز از بزرگمردانى كه بر پايه كتاب خداى فرمان مىرانند و وجود عزيز خويش را به منظور برقرارى عدالت اجتماعى و رفع ظلم، و پاسدارى از حقوق مظلوم، وقف خدمتگزارى خدا و خلق نمودهاند، ساخته و ميسر نيست، و يا به گفته امام على(ع) – در خطبه شقشقيه – رهبرى و مسئوليت اداره اجتماع به منزله تنپوشى نيست(7) كه هر كسى لايق پوشيدن آن باشد.
«فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدي و هدى فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة».(8)
بلكه اين جامه شايسته برترين بندگان خداست كه دادگر و هدايتيافته و صالح هستند و مىتوانند مردم را به سوى فضايل و روشنايىهاى دين راهنمايى كنند و برپاى دارنده سنتهاى سنيه رسول اكرم(ص) و از بين برنده بدعتها و كجرويها باشند.
به عبارتى ديگر اين چنين رهبر و پيشوايى كه هدايتگر مردم به سوى فضايل و پاكىها و مثل عينى آن از نظر نهجالبلاغه در وجود شخصيتى به نام «امام» تجلى دارد، به رغم انتصابهاى فرمايشى مبتنى بر زد و بندهاى سياسى متداول در جهان امروز نه او را انتصاب مىكنند و نه انتخاب، نه مردم به او راى مىدهند و نه به خاطر انتصاب وى به اين مقام، از وى تبعيت مىنمايند. بلكه به او معتقد مىشوند و دعوتش را به واسطه منطقى كه در اصالت پيام و حقيقت انديشهاش مىيابند مىپذيرند…
افراد در برابر چنين رهبرى همچنانند كه در قبال يك نظريه علمى يا مكتب فلسفى، رابطه آشنايى و عامل تبعيت مردم از وى، ارزشهاى اخلاقى و عملى مكتب اوست و در نتيجه ايمان و اعتقاد و سپس دوستى، ارادت، تعصب، تعهد، همگامى و فداكارى در راه وى پيش مىآيد… و در واقع، امام – انسانى است كه هست، از آن گونه انسانهايى كه بايد باشد، اما نيست و اوست كه انسانها همواره در طلب شناختن و نيازمند داشتنش بودهاند. از طرفى او يك مافوق انسان نيست، يك انسان مافوق است كه هست و از جمله آن انسانهايى است كه همواره مىبايستباشند، اما در دوران تاريخ – جز مواردى – هيچگاه – نبوده است».(9)
با توجه به اين كه حكومت نهادى است اجتماعى و قوام و دوام جامعه، رشد، نظم و تامين رفاه مادى و روحى مردم بستگى به شخص زمامدار يا پيشوا دارد، لذا وجود حاكم يا رهبر براى جوامع انسانى – از لحاظ اسلام – واقعيتى است انكارناپذير. بدين معنى كه مردم – در هر حال – بايد حكمروايى داشته باشند. صالح يا طالح، دادگر يا ستمگر، كه يا به شيوه سياست فاضله فرمانروايى كند و يا در جهتسياست ناقصه حكم راند. چنان كه امام على(ع) در قبال شعار بىپايه و فريب دهنده خوارج يعنى «لا حكم الا لله» يا سخن به ظاهر حقى كه از آن اراده باطل داشتند و درصدد نفى هر نوع حكومتى بودند، صريحا فرموده است:
«انه لا بد للناس من امير بر او فاجر يعمل في امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفيء و يقاتل به العدو و تامن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوي حتى يستريح بر و يستراح من فاجر».(10)
براى مردم – ناگزير – اميرى لازم است. خواه نيكوكار يا بدكار، تا مؤمن در قلمرو حكومت او به طاعت مشغول باشد و كافر بهره خود را بيابد و به واسطه از بين رفتن هرج و مرج كه لازمه برقرارى حكومت در يك جامعه است، خداوند در چنين جامعهاى كه داراى حكومت است، هر كسى را به اجل مقدر بميراند و توسط حاكم آن ماليات جمعآورى و با دشمنان مقابله شود، و راهها ايمن گردد و حق ضعيف از قوى گرفته شود، و نيكوكار در رفاه و آسايش زندگى كند و از شر بدكار، آسوده ماند.
بنابر آنچه گذشت، به منظور دستيابى به مدينه فاضله يا جامعه آرمانى كه فرمانهاى خداوند در آن اجرا گردد، و مردمان صالح آزاده آسوده باشند و دانش و فضيلت و قسط و عدل بر آن سايه گسترد و دست متجاوزان و تبهكاران از آن كوتاه و زمينه شكوفايى و رشد استعدادها فراهم باشد – يقينا – چنين جامعهاى به زمامدارى لايق و شايسته، مدير و مدبر، كه واجد شرايطى خاص – از لحاظ فكرى و اخلاقى و عاطفى – باشد، نيازمند است. اين گونه رهبران، كه مثل اعلاى آن در جهان اسلام، شخص شخيص پيامبر اكرم(ص) و ائمه هدى(ع) مىباشند و به گفته امام على(ع) جز از راه شناخت و فرمانبرى آنان، دستيابى به سعادت دنيا و آخرت و نيل به بهشتبرين و نجات از آتش براى كسى ميسر نمىشود:
«انما الائمة قوام الله على خلقه و عرفاؤه على عباده و لا يدخل الجنة الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه».(11)
همانا پيشوايان راستين، قيامكنندگان و بر پاىدارندگان آئين خداوندند كه براى راهنمايى مردم، پيرو اوامر و نواهى پروردگار هستند و او را به بندگانش مىشناسانند و كسى به بهشت داخل نمىشود مگر اين كه ايشان را بشناسد و آنان نيز او را بشناسند و در آتش وارد نمىشود، مگر كسى كه ايشان را منكر باشد و آنان نيز او را از آن خويش ندانند.
سيماى اينگونه رهبران در آئينه نهجالبلاغه، داراى خطوطى روشن و مشخص است كه ويژگيهاى عمده و برجسته آن را، خلقيات و روحيات ذيل تشكيل مىدهد.
ادامه دارد…
www.nahjnews.com