ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

رزق از نظر قرآن به چه معنا است؟

فهرست مطالب

< /v:shapetype>

علامه طباطبایی – المیزان

رزق از نظر قرآن به چه معنا است؟


معناى رزق روشن و واضح است و آنچه از موارد استعمال آن به دست مى آيد اين است كه در معناى اين كلمه نوعى بخشش و عطا هم خوابيده، مثلا مى گويند پادشاه به لشگريان رزق مى دهد، كه اين جمله تنها شامل مواد غذائى لشگر مى شود، قرآن كريم هم مى فرمايد: (و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف) كه در اين آيه لباس جزء مصاديق رزق شمرده نشده است.


اين معناى اصلى و لغوى كلمه بود، ولى بعدها در معناى آن توسعه دادند و هر غذائى را كه به آدمى مى رسد، چه دهنده اش معلوم باشد و چه نباشد رزق خواندند، گويا رزق بخششى است كه به اندازه تلاش و كوشش انسان به او مى رسد هر چند كه عطا كننده آن معلوم نباشد، سپس توسعه ديگرى در معناى آن داده و آنرا شامل هر سودى كه به انسان رسد نموده اند هر چند كه غذا نباشد، و به اين اعتبار همه مزاياى زندگى اعم از مال و جاه و عشيره و ياوران و جمال و علم و غيره را رزق خواندند.


در قرآن كريم هم به اين اعتبار آياتى وارد شده مانند آيه (ام تسئلهم خرجا فخراج ربك خير، و هو خير ال
رازقين
).


و نيز از شعيب حكايت فرموده كه به قوم خود گفت: (يا قوم ارايتم ان كنت على بينه من ربى، و رزقنى منه رزقا حسنا) كه مراد وى از رزق حسن نبوت و علم بود، و از اين قبيل اند آيات مربوطه ديگر.


و آنچه از آيه شريفه: (ان اللّه هو الرزاق ذو القوه المتين) بر مى آيد البته با در نظر گرفتن اينكه مقام آن، مقام حصر است اين است كه اولا رزق به طور حقيقت جز به خدا منسوب نمى شود، و هر جا به غير او نسبتش دهند از قبيل نسبت عمل خدا به غير خدا دادن است، مانند آيه: (و اللّه خير الرازقين) كه از آن استفاده مى شود رازق بسيار است، و خدا بهترين آنان است، و نيز مانند آيه: (و ارزقوهم فيهاو اكسوهم) همانطور كه مى بينيم ملك و عزت كه مخصوص ذات خدا است، به غير خدا هم نسبت داده شده، به اين اعتبار كه غير او هم به اذن و تمليك او، ملك و عزت دارند.


< SPAN style="LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: 'Times New Roman'; mso-bidi-language: FA" lang=FA>و ثانيا استفاده مى شود كه آنچه خلق در وجودشان از آن بهره مند مى شوند رزق ايشان و خدا رازق آن رزق است، دليل بر اين معنا علاوه بر آيات بسيارى كه درباره رزق، سخن گفته، آيات زياد ديگرى است كه دلالت دارد بر اينكه خلق و امر و حكم و ملك (به كسره ميم) و مشيت و تدبير و خير همه خاص خداى عزوجل است.


آنچه انسان در راه حرام مورد بهره بردارى قرار مى دهد رزق خدا نيست


و ثالثا بر مى آيد كه آنچه انسان در راه حرام مورد بهره بردارى قرار مى دهد، رزق خدا نيست، و نبايد وسيله معصيت را به خدا نسبت داد، براى اينكه خود خدا معاصى بندگان را به خود نسبت نداده، و تشريع عمل زشت را از خود نفى نموده فرمود: (قل ان اللّه لا يامر بالفحشاء، اتقولون على اللّه ما لا تعلمون).


و نيز فرموده: (ان اللّه يامر بالعدل و الاحسان – تا آنجا كه مى فرمايد – و ينهى عن الفحشاء و المنكر) و حاشا از خداى سبحان كه از عملى نهى كند، و سپس بدان امر نمايد، و وسيله انجام آنرا براى معصيت كار فراهم فرمايد.


هيچ منافاتى بين اين دو مطلب نيست كه از سوئى مثلا طعام و شراب حرام به حسب تشريع رزق نباشد، و از سوى ديگر به حسب تكوين رزق و آفريده خدا باشد، براى اينكه خداى تعالى در تكوين، تكليفى نفرموده، (بله اگر فرموده بود خوك خلقت نكنيد، آنگاه خودش خوك خلق مى كرد بين گفتار و كردارش منافات بود، و ليكن هر جا كه خدا مردم رااز رزقى نهى كرده به حسب تشريع، و هر جا رزق را به خود نسبت داده به حسب تكوين است (مترجم)).


در اينجا ممكن است سؤ ال شود كه وقتى بيانى از خداى تعالى باعث اشتباه فهم هاى ساده مى شود، چرا از چنين بيانى صرفنظر نمى نمائيد؟ پاسخ اين است كه قرآن براى فهم هاى ساده به تنهائى نازل نشده، تا به خاطر به اشتباه نيفتادن آنان از بيان معارف حقيقى صرفنظر كند.


آرى قرآن شفا براى همه دلها است، كسى از قرآن متضرر نمى شود، مگر خاسران زيانكار همچنان كه فرمود: (و ننزل من القرآن ماهو شفاء و رحمه للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا).


رزق همه موجودات به اذن خدا است


علاوه بر اينكه مى بينيم خداى سبحان در آيات قرآن كريم دادن ملك به امثال نمرودها و فرعون ها و دادن اموال به امثال قارونها را به خدا نسبت داده، پس اين نيست مگر اينكه همه اين رزقها به اذن خدا است، خدا اينگونه رزقهاى وسيع را در اختيار نامبردگان قرار مى دهد تا امتحانشان نموده و حجت عليه آنان تمام گشته و زمينه بيچارگى و استدراج آنان و مصالحى نظير اين فراهم آيد، و همه مى دانيم كه اين نسبت ها تشريفى است، و وقتى نسبت دادن تشريفى به خدا محذورى ندارد، نسبت دادن تكوينى كه مجالى براى حسن و قبح عقلى در آن نيست، بطريق
اولى و روشن تر محذور ندارد.


و از سوى ديگر مى بينيم كه خداى تعالى هر چيزى را مخلوق خود و نازل شده از خزائن رحمت خود دانسته، مثلا مى فرمايد: (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم). و از سوى ديگر مى فرمايد: هر چه نزد خدا است خير است: (و ما عند اللّه خير) و ما وقتى اين دو آيه و امثال آنها را به يكديگر ضميمه مى كنيم، اين معنا را مى فهميم كه هر موجودى در اين عالم به هر چيزى نايل شود، و در طول وجودش از هر چيزى برخوردار گردد، از ناحيه خداى سبحان برخوردار گشته و همان مايه خير او است، و خدا در اختيارش گذاشته تا از آن بهره مند گردد، همچنان كه آيه شريفه: (الذى احسن كل شى ء خلقه). نيز به ضميمه آيه: (ذلكم اللّه ربكم خالق كل شى ء لا اله الا هو) به اين نكته اشاره دارد.


و اما اگر بعضى از مواهب الهى براى بعضى از موجودات مايه ضرر است، شر بودن و ضرر بودن آن امرى نسبى است، يعنى تنها براى آن موجود شر و مايه ضرر است، و براى بقيه موجودات نافع و خير است، و نيز براى علل و اسبابش در نظام هستى خير است.


همچنان كه آيه شريفه: (و ما اصابك من سيئه فمن نفسك)، و ما در سابق بحثى در اين باره داشتيم.


هر چه رزق است خير و مخلوق است و هر چه مخلوق است رزق و خير است


و كوتاه سخن اينكه آنچه خداى تعالى بر خلق خود افاضه مى فرمايد خير و مايه انتفاع او است، و به حسب انطباق معنا، رزق او به شمار مى رود، چون رزق چيزى به جز عطيه اى كه مايه انتفاع مرزوق قرار گيرد نمى باشد، و چه بسا كه آيه شريفه و (رزق ربك) خير هم اشاره به اين معنا باشد.


از اينجا روشن مى شود كه رزق، و خير، و خلق، به حسب بيان قرآن از نظر مصداق امورى متساوى النسبه باشند، يعنى هر چه رزق است، خير و مخلوق است و هر چه مخلوق است رزق و خير است، و هر چه خير است مخلوق و رزق است تنها فرقى كه در بين هست اين است كه رزق مرزوق مى خواهد، تا مرزوقى نباشد كه از رزق ارتزاق كند، رزق نيز صادق نيست.


پس غذا براى قوه غاذيه رزق است، چون بدان محتاج است، و قوه غاذيه براى يك انسان رزق است، چون بدان محتاج است، و انسان براى پدر و مادرش رزق است چون به او احتياج دارند، و نيز انسانيت براى انسانها نعمت است، چون انسانهائى فرض مى شود كه فاقد انسانيتند، بدين سبب خداى تعالى فرموده: (الذى اعطى كل شى ء خلقه).


اين فرق كلمه رزق با آندو كلمه ديگر بود، فرقى هم خير با دو كلمه ديگر دارد، و آن اين است كه بايد افرادى صاحب اختيار فرض بشوند، تا از بين چند چيز يكى را كه خير خود تشخيص مى دهند انتخاب كنند.


پس وقتى مى گوئيم غذا براى قوه غاذيه خير است در حقيقت براى قوه غاذيه احتياج به غذا را فرض كرده ايم، و سپس او غذاى مورد احتياج خود را از ميان همه غذاها انتخاب مى كند، البته اگر به چند غذا دست يابد، قوه غاذيه هم كه مى گوئيم براى انسان خير و انسان براى او خير است هر دو را محتاج به يكديگر فرض مى كنيم.


و اما كلمه (خلق) و كلمه (ايجاد) در تحقق معنايش هيچ چيز ثابت و يا فرضى احتياج ندارد، غذا مثلا مخلوق است، و خدا آنرا ايجاد كرده، چه كسى باشد آنرا بخورد و يا نباشد، قوه هاضمه هم مخلوق و خود انسان هم مخلوق است.


رزقى كه خداى سبحان مى دهد عطيه اى است بدون عوض، و در برابر حقى نيست


و از آنجا كه
هر رزقى و هر چيزى خالص براى خدا است، پس هر چيزى كه او افاضه كند، و هر رزقى كه او بدهد عطيه اى است بدون عوض، و بدون اينكه چيزى در مقابلش گرفته باشد، براى اينكه هر چيزى در مقابل بخشش خدا فرض شود خود آن مقابل و عوض هم از خدا است، مثلا اگر عبادت را عوض نعمت هاى خدا فرض كنيم، آن نيز با توفيق خدا و اعضا و جوارحى است كه او براى ما درست كرده، پس ما حقى بر او پيدا نمى كنيم، تا آن حق عوض نعمت هاى او قرار گيرد، پس احدى نيست كه حقى بر خدا داشته باشد مگر حقى كه خود خدا بر خود لازم شمرده، همچنان كه در مورد رزق فرموده: (و ما من دابه فى الارض الا على اللّه رزقها) اين عهده گيرى را كسى بر خدا واجب نكرده، خود او است كه رزق هر جنبنده اى را به عهده گرفته است، و نيز فرموده: (فورب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون).


پس رزق با اينكه بر خدا حق است از آنجا كه حقى است كه خود به عهده گرفته، عطيه اى است از ناحيه او، نه اينكه حقى باشد از مرزوق به عهده او.


از اينجا روشن مى گردد كه هر انسانى كه با حرام روزى مى خورد، سهمى و رزقى از حلال دارد، براى اين كه ساحت مقدس خداى تعالى منزه از آنست كه رزق انسان را حقى ثابت بر عهده خود بكند، آنگاه از مسير حرام او را روزى دهد، و در عين حال او را از خوردن حرام نهى هم بكند، و در آخرت عقاب هم بفرمايد.


تقسيم رزق به دو قسم: عام و خاص


توضيح اين مطلب به بيانى ديگر اين است كه، رزق همانطور كه گفتيم عطيه اى است الهى، و چون چنين است پس رزق رحمتى است از خداى بر خلق و همانطور كه رحمت دو قسم است:


اول: رحمت عمومى كه شامل همه خلق مى شود، چه مؤ من و چه كافر، چه متقى و چه فاجر، چه انسان و چه غير انسان.


دوم: رحمت خاصه كه در طريق سعادت انسان صرف مى شود، نظير ايمان
و تقوا، و بهشت، رزق خدا هم دو قسم است: يكى رزق عمومى كه عطيه عامه الهى است، و تمامى روزى خواران را در بقاى هستى امداد مى كند، و قسم دوم آن رزق خاص است كه در مجراى حلال واقع مى شود.


و همانطور كه رحمت عمومى خدا و رزق عموميش به حكم آيه: (و خلق كل شى ء فقدره تقديرا) مكتوب و مقدر است، همچنين رحمت خاصه و رزق خاص او نيز مكتوب و مقدر است، و همانطور كه هدايت – كه يكى از رحمت هاى خاصه است – مكتوب و مقدر در تشريع است، و براى هر انسانى (چه مؤ من و چه كافر) نوشته شده و به همين جهت براى همه ارسال رسل و انزال كتب نموده و فرموده:


(و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون، ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون، ان اللّه هو الرزاق ذو القوه المتين).


و نيز فرموده: (و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه) و در نتيجه عبادت كه خود محتاج هدايت خدا است از نظر تشريع مقدر است.


همچنين رزق خاص يعنى رزق از مجراى حلال هم مقدر است، همچنان كه قرآن فرمود:


(قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم، و حرموا ما رزقهم اللّه، افتراء على اللّه، قد ضلوا و ما كانوا مهتدين).


و نيز فرموده: (و اللّه فضل بعضكم على بعض فى الرزق، فما الذين فضلوا برادى رزقهم على ما ملكت ايمانهم، فهم فيه سواء).


و اين دو آيه بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد داراى اطلاقى قطعى هستند، هم شامل كفار مى شوند، و هم مؤ منين، هم شامل آن كسانى مى شوند كه رزق از حلال مى خورند، و هم آنان كه از حرام.


مطلبى كه در اينجا واجب است بدانيم اين است كه رزق همانطور كه گفتيم به معناى چيزى است كه مورد انتفاع مرزوق قرار بگيرد. قهرا از هر رزقى آن مقدار رزق است كه مورد انتفاع واقع شود، پس اگر كسى مال بسيارى جمع كرده، كه به غير از اندكى از آن را نمى خورد، در حقيقت رزقش همان مقدارى است كه مى خورد، بقيه آن رزق او نيست مگر از اين جهت كه بخواهد به كسى بدهد، كه از اين جهت رزق است و از جهت خوردن رزق نيست.


پس وسعت روزى و تنگى آن ربطى به زيادى مال و اندكى آن ندارد، (چه بسيار افراد كه مال بسيار دارند، ولى كم مى خورند و چه بسيار افراد كه به عكس آنانند).


اين بحث يعنى سخن پيرامون مساءله رزق تتمه اى دارد كه ان شاء اللّه در تفسير آيه: (و ما من دابه فى الارض الا على اللّه رزقها، و يعلم مستقرها و مستودعها، كل فى كتاب مبين) از نظر خواننده خواهدگذشت.


رزق، چيزى است كه مورد انتفاع مرزوق واقع شود و ربطى به زيادى و كمى مال ندارد


در اينجا به بحثى كه درباره جمله: (و ترزق من تشاء بغير حساب) داشتيم برگشته مى گوئيم: توصيف رزق به صفت بى حسابى، از اين بابت است كه رزق از ناحيه خداى تعالى بر طبق حال مرزوق صورت مى گيرد، نه عوضى در آن هست و مرزوق نه طلبى از خدا دارد، و نه استحقاقى نسبت به رزق، آنچه مرزوقين دارند حاجت ذاتى و يازبانى ايشان است، كه هم ذاتشان ملك خدا است، ذاتشان ملك خدا است، و هم حاجت ذاتشان، و هم احتياجاتى كه به زبان درخواست مى كنند، پس داده خدا در مقابل چيزى از بندگان قرار نمى گيرد، و به همين جهت حسابى در رزق او نيست.


بعضى احتمال داده اند اين بى حسابى راجع به اندازه گيرى رزق باشد، و مى خواهند بگويند: رزق خدا نسبت به هركس كه او بخواهد نامحدود است، ليكن اين معنا با آياتى كه صريحا رزق را مقدر مى داند نمى سازد، نظير آيه: (انا كل شى ء خلقناه بقدر) ما هر چيزى را با اندازه گيرى آفريديم) و آيه شريفه: (و من يتق اللّه يجعل له مخرجا ويرزقه من حيث لا يحتسب، و من يتوكل على اللّه فهو حسبه، ان اللّه بالغ امره قد جعل اللّه لكل شى ء قدرا) و هركس از خدا پروا كند، خدا برايش راه نجاتى قرار داده، از راهى كه خودش پيش بينى نكند روزيش مى دهد، و هر كه بر خدا توكل كند او وى را كافى است، كه خدا به كار خود مى رسد، و چگونه چنين نباشد با اينكه براى هر چيزى اندازه گيرى دارد).


پس رزق هر چند از خداى تعالى عطيه اى بدون عوض است، و ليكن در عين حال اندازه دارد، تا چه اندازه اى را خواسته باشد.


از دو آيه مورد بحث چند نكته به دست آمد: اول اينكه ملك (به ضمه ميم) همه اش از خدا است، همچنان كه ملك (به كسره ميم) هم، همه اش از خدا است.


دوم اينكه: آنچه خير در عالم هست به دست او، و از ناحيه او است.


و سوم اينكه رزق عطيه اى است از ناحيه خدا بدون اينكه بنده است حقاق آنرا داشته باشد، و رزق خدا عوض حقى باشدكه بنده بر او دارد.


چهارم اينكه ملك و عزت و هر خير اعتبارى از خيرات اجتماع از قبيل مال و جاه و قوت و شوكت و امثال اينها هر يك به نوبه خود رزقى است كه مرزوق از آن بهره مند مى شود.


بحث روايتى


در كافى از عبد الاعلى، مولاى آل سام از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه گفت:


حضور آن جناب عرضه داشتم قرآن كريم مى فرمايد: (قل اللّهم مالك الملك، توتى الملك من تشاء، و تنزع الملك ممن تشاء) آيا جز اين است كه ملك بنى اميه را خدا به آنان داده؟ فرمود: اينطور كه تو فكر كرده اى نيست، خداى عزوجل ملك را به ما داد، ولى بنى اميه از دست ما ربودند، همانطور كه خدا به مردى جامه نو مى دهد، ولى چپاولگرى آنرا از دست وى مى رب
ايد، همچنان كه نبايد گفت خدا به چپاولگر جامه روزى كرده، چون جامه مال او نيست، همينطور نبايد گفت خدا به بنى اميه ملك داده است.


آيا ملك و حكومت بنى اميه را خدا به آنان داد؟


مؤ لف: نظير اين روايت را عياشى از داود بن فرقد از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده، البته منظور امام (عليه السلام) دادن تشريعى است، نه تكوينى چون از نظر تكوين ملك بنى اميه را هم خداى تعالى داده، در سابق هم گفتيم كه دادن ملك دو جور است، يكى تكوينى يعنى آفريدن، و در دسترس گذاشتن آن، به طورى كه انسان صاحب ملك، قدرتش را در بين مردم گسترش دهد، و در بين آنان نفوذ كلمه و امر مطاع و خواست بى چون و چرا داشته باشد، حال چه به عدالت، و چه به ظلم.


همچنان كه خود خدا ملك جابرانه نمرود را هم از خودش دانسته و فرموده: (ان آتيه اللّه الملك) كه ان شاء اللّه در معناى تكوينى بودن اين عطيه بحث خواهيم كرد.


و دوم عطيه تشريعى و آن عبارت است از اينكه خداى تعالى حكم كند به اينكه فلانى بايد حكمران شما باشد، و اطاعتش بر شما واجب است. همچنان كه درباره طالوت چنين حكمى رانده، و فرموده: (ان اللّه قد بعث لكم طالوت ملكا) و اثر اين ملك و جوب اطاعت مردم از او و ثبوت ولايت او بر مردم است، كه محققا جز به عدل نمى تواند باشد، و اين مقام خود مقامى است ارجمند، و پسنديده نزد خداى سبحان و آنچه كه بنى اميه داشتند ملك به معناى اول و اثر آن بود، و گويا امر بر راوى حديث مشتبه شده، و ملك را به معناى اول گرفته و اثرش را اثر ملك به معناى دوم پنداشته، و خيال كرده حالا كه ملك تكوينى در اختيار بنى اميه قرار گرفته شرعا هم مردم محكوم به اطاعت از ايشانند، لذا امام (عليه السلام) او را متوجه كرد كه بنى اميه داراى اين ولايت تشريعى نبودند، و ولايت تشريعى خاص ائمه اهل بيت است. و به عبارت ديگر ملكى كه بنى اميه به دست آوردند ملكى بود پسنديده اگر در دست ائمه اهل بيت قرار مى گرفت، و چون در دست بنى اميه قرار گرفته ملكى است مذموم، براى اينكه ملكى است غصبى،


و دادن چنين ملكى را نبايد به خدا نسبت داد، مگر از باب استدراج و مكر، همچنان كه ملك نمرود و فرعون را هم خدا به ايشان داد تا با آنان مكر كند، و است دراجشان نمايد.


اشتباه بنى اميه در فهم آيه ملك


عين اين اشتباه براى خود بنى اميه هم دست داده بود، و آيه را نفهميده بودند، به شهادت اينكه صاحب كتاب ارشاد در داستان خواستن يزيد بن معاويه از عبيد اللّه بن زياد كه سرهاى شهداى كربلا را برايش بفرستد گفته: و سرها را كه سر مقدس حسين (عليه السلام) هم در بين آنها بود، نزد يزيد گذاشتند.


يزيد گفت:






(نفلق هاما من رجال اعزه


 







علينا و هم كانوا اعق و اظلما)


(يعنى از رجالى كه بر ما سرورى داشتند فرقها شكافتيم، و آنان نسبت بما عاق تر و ستمگرتر بودند.


آنگاه به اهل مجلس خود رو كرد وگفت: اين مرد به من افتخار مى كرد كه پدر من از پدر تو بهتر و مادرم از مادر تو بهتر بود، و جد من از جد تو بهتر و خودم از تو بهترم، همين سخنان بود كه او رابه كشتن داد.


اما اينكه مى گفت: پدر من از پدر يزيد بهتر است جوابش اين است كه پدر من با پدر او بر سر خلافت به منازعت برخاست، و خدا به نفع پدر من و به ضرر پدر او حكم نمود و خلافت را به من داد.


و اما اينكه مى گفت مادر من از مادر يزيد بهتر بود، قسم به جان خودم اين را درست مى گفت، چون فاطمه دختر رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله) بهتر از مادر من بود، و اما اينكه مى گفت: جد من از جد او بهتر است، اين نيز درست بود، چون كسى كه ايمان به خدا و روز جزا دارد به خود چنين جراتى نمى دهد كه بگويد ابوسفيان بهتر از محمد بود، و اما اينكه مى گفت خود او بهتر از من است گويا اين آيه را نخوانده بود كه خداى تعالى مى فرمايد: (قل اللّهم مالك الملك).


در اينجا زينب دختر على (عليه السلام) سخن يزيد را به بيانى نظير بيان امام صادق (عليه السلام) رد نموده بنا به روايت سيد بن طاووس و ديگران در پاسخش به يزيد فرمود:


اى يزيد گويا از اينكه اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتى، و كار ما بدين جا كشيد كه به اسيريمان ببرند، آنطور كه ساير اسيران را مى برند، به خاطر اين بوده كه ما نزد خدا خوار و تو در درگاه او محترم و آبرومند بوده اى؟ و خدا به خاطر عظمت مقامى كه تو نزد او داشته اى ما را چنين، و تو را چنان كرد؟! از اينكه باد به دماغت افكنده اى و اظهار مسرت مى كنى پيدا است كه اين طور پنداشته اى.


چون مى بينى دنياو همه اسباب ظاهرى فعلا رام تواند، و گردش امور به كام تو و ملك و سلطنت ما بدون دردسر در دست تو است، ناگزير از تو مى خواهم لحظه اى سكوت كنى، و آرام بگيرى تا به تو بفهمانم كه چقدر در اشتباهى مگر به ياد ندارى آن كلام خدا را كه مى فرمايد: (و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم، انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين).


www.shafaqna.com

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید