فلسفه دست بلند كردن در حال دعا كه سيره پيامبر اسلام بوده است
مؤلف: در الدرالمنثور هم قريب به اين معنا از عده اى از صحابه چون سلمان، و جابر، وعبد اللّه بن عمر، و انس بن مالك، و ابن ابى مغيث، از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مطالبى در ضمن هشت روايت آورده، و در همه آنها جمله: (دست بلند كردن آمده) پس ديگر معنا ندارد بعضى اين معنا را انكار نموده، بگويند دست بلندكردن به معناى آن است كه خدا جسم است، و در آسمان قرار دارد، و خدا بزرگتر از اين است كه جسم باشد.
و اين سخنى است فاسد، براى اينكه حقيقت تمامى عبادتهاى بدنى نشان دادن حالت قلبى، و صورت بخشيدن توجه درونى، و اظهار حقايق متعالى از ماده است در قالب تجسم، كه اين وضع در نماز و روزه و حج و عبادات ديگر با اجزاء و شرايط آنها به خوبى روشن است و اگر اين معنا نبود اصلا عبادت بدنى تحقق نمى يافت.
و يكى از آن عبادتها دعا است، و آن عبارت است از مجسم ساختن توجه قلبى، و در خواست باطنى به صورت درخواست ظاهرى كه ما افراد بشر در بين خود داريم، و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتى را مى گيريم، كه يك انسان فقير كه خود را پست احساس مى كند در برابر توانگرى كه خود را عزيز و عالى پنداشته، بخود مى گيرد، دست خود را در مقابل او دراز نموده، گردن خود را كج مى كند، و با ح
الت ذلت و تضرع حاجت خود رامى كند و اتفاقا در روايتى كه شيخ در مجالس خود با ذكر سند از محمد بن على بن الحسين و برادرش زيد از پدر آن دو از جدشان حسين بن على (عليهماالسلام) روايت كرده، آمده كه: رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وقتى به دعا مشغول مى شد دست خود را بلند مى كرد، و مناجات و دعا مى نمود، به حالتى كه يك فقير گرسنه در گدائى به خود مى گيرد، وهمين معنا را عدة الداعى بدون ذكر سند نقل كرده است.
و در بحار از على (عليه السلام) روايت كرده كه مردى را شنيد مى گفت: بار الها پناه مى برم به تو از فتنه، امام فرمود: معناى اين دعاى تو اين است كه خدايا پناه مى برم به تو از مال و اولادم، چون خداى تعالى فرموده: (انّما اموالكم و اولادكم فتنة) پس اگر مى خواهى به خداپناه ببرى بايد بگوئى: خدايا پناه مى برم به تو از فتنه هاى گمراه كننده.
مؤلف: و اين هم باب ديگرى است در تشخيص معناى لفظ، كه نظائرى هم در روايات دارد، و در روايات آمده كه حق در معناى هر لفظى همان معنائى است كه در كلام خداى تعالى آمده، و باز از اين باب است آن رواياتى كه در معناى جزء و كثير و امثال آن رسيده.
و در عده الداعى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده، كه فرموده: خداى تعالى دعاى قلبى فراموش كار را مستجاب نمى كند (يعنى كسى كه بى فكر و بى توجه قلبى دعا مى كند).
و نيز در عده الداعى از على (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: خدا دعاى قلب بازيگر را قبول نمى كند.
مؤلف: و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست، و سرش اين است كه در اينگونه موارد حقيقت دعا و مسئلت تحقق نمى يابد.
و در كتاب دعوات تاءليف راوندى آمده: كه خداى تعالى در تورات به بنده خود خطاب كرده مى فرمايد: تو هر وقت بنده اى از بندگان مرا نفرين كنى كه به خاطر ظلمى كه به تو كرده، نابودش كنم، در همان وقت كسى هم هست كه تو را نفرين مى كند به خاطر ظلمى كه تو به او كرده اى، اگر مى خواهى هم نفرين تو را مستجاب مى كنم، و هم نفرين او را، و اگر بخواهى استجابت نفرين هر دوتان را تا روز قيامت تاءخير مى اندازم.
مؤلف: سر اين معنا روشن است، براى اينكه وقتى كسى چيزى را به نفع خود مسئلت مى نمايد لابد به آن راضى هم هست، و وقتى به آن راضى و خشنود باشد بايد به هر چه كه از هر جهت مثل آن است نيز راضى باشد، وقتى عليه ستمگر خودش نفرين مى كند، و انتقام را مى خواهد به خاطر اينكه ظلم كرده، بايد بطور كلى از انتقام گرفتن از ستمگر راضى باشد، و آن را دوست بدارد، پس اگر خودش هم ستمگر باشد نفرين عليه ستمگرش نفرين عليه خودش هم هست، چو ن گفتيم او با نفرين كردنش مى فهماند كه انتقام از ستمگر را دوست مى دارد، حال اگر اين انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد، كه هرگز دوست نمى دارد، به بلائى گرفتار مى شود كه آن را براى غير خودش درخواست كرده بود، و اگر دوست ندارد در حقيقت نفرينى و دعائى از او سر نزده، بلكه فقط گفتارى زبانى بوده و خداى تعالى در اين باره فرموده: (و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير، و كان الانسان عجولا)
سفارشات رسول خدا به ابوذر و توضيح برخى از جملات آن
و در عدة الداعى روايت كرده كه رسولخدا به ابوذر فرمود: اى اباذر مى خواهى كلماتى به تو بياموزم كه خداى عزوجل به وسيله آنها به تو سود رساند؟ ابوذر مى گويد گفتم: بله يا رسول اللّه (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خدا را پاس دار، تا خدا پاست بدارد، خدا را در نظر بگير، تا همه جا او را پيش رويت ببينى، در حال رفاه و خوشى به ياد او باش، تا در حال شدت بيادت باشد، و هر وقت خواستى درخواستى كنى از خدا بكن، و چون خواستى بى نياز باشى اين بى نيازى را از راه اعتماد به خدا كسب كن، پس بدان كه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد جريان يافته، و همه را نوشته، و اگر تمامى خلائق جمع شوند تا خيرى به تو برسانند كه خدا برايت ننوشته، نخواهند توانست.
مؤلف: اينكه فرمود: (در حال رفاه و خوشى به ياد او باش، تا در حال شدت بيادت باشد)، معنايش اين است كه در حال خوشى دعا كن، و خدا را فراموش مكن، تا در حال شدت همان دعايت را مستجاب كند، و فراموشت نكند، چون كسى كه پروردگار خود را در حال خوشى فراموش كند، بطور قطع چنين پنداشته كه اسباب ظاهرى در فراهم ساختن رفاه او مستقل از خدايند، آن وقت صاحب چنين پندارى، وقتى در حال شدت پروردگار خود را مى خواند معناى اين خواندنش اين است كه خداى تعالى تنها در حال شدت رب و مدبر او است، و حال آنكه خداى تعالى اينطور نيست، بلكه در هر حال چه شدت و چه رخا ربوبيت دارد، در نتيجه صاحب اين پندار نه در حال رفاه خداى عالم و آفريدگار خود را خوانده، و نه در حال شدت، بلكه ديگرى را خوانده.
و اين معنا در ب عضى روايات به زبانى ديگر آمده، مثلا در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: كسى كه از پيش دعا كرده باشد هنگام نزول بلا دعايش مستجاب مى شود، و بعضى گفته اند: دعا صوتى است پسنديده كه در رسيدنش به آسمان چيزى جلوگيرش نيست، و كسى كه قبل از گرفتارى دعا نكرده باشد، دعاى در هنگام نزول بلايش مستجاب نمى شود، و ملائكه مى گويند اين صداى كيست كه تاكنون نشنيده و آن را نمى شناسيم، (تا آخر حديث).
و اين معنا از اطلاق آيه: (نسوااللّه فنسيهم)، استفاده مى شود، و اين معنا با رواياتى كه مى گويد: دعا با انقطاع از خلق رد نمى شود، منافات ندارد، براى اينكه مطلق شدت و بلا غير انقطاع كامل است (و از مجموع دو دسته روايات چنين بر مى آيد، آن كسى كه در حال خوشى دعا ندارد، و با خدا كارى ندارد، در حال شدت هم انقطاع كامل برايش دست نمى دهد، باز هم كه دعا كند گوشه چشمش به اسباب ظاهرى است، نمى تواند به كلى از آنها قطع اميد كند).
اشاره به رابطه دعا با اسباب عادى در فرمايش پيامبر (ص)
و اينكه فرمود: (و چون درخواستى داشتى از خدا بخواه، و چون خواستى بى نياز باشى با ياد خدا بى نيازى را به دست آر…)، ارشاد است به اينكه وقتى مى خواهى درخواستى بكنى، و يا كمكى بطلبى، اين سؤال و استعانت را حقيقتا بكن، و سؤال و استعانت حقيقى آن است كه از خداى تعالى بشود، چون اسباب عادى كه در دسترس ما هست سببيتشان همه محدود به آن مقدارى است كه خدا برايشان مقدر كرده، نه آنطور كه به نظر ما مى رسد، و خيال مى كنيم در مقابل خدا آنها هم سبب مستقل در تاءثرند، بلكه اين اسباب تنها طريقيت و وساطت در ايصال دارند، و گرنه كار همه اش به دست خداى تعالى است.
بنابراين بر بنده خدا واجب است كه در حوائج خود متوجه به جانب عزت، و باب كبرياء شود، و هرگز به هيچ يك از اسباب ظاهرى ركون و اعتماد نكند، گو اينكه خداى تعالى چنين تقدير كرده، كه امور جز از راه اسباب به جريان نيفتد، و ليكن سبب هر چه باشد چيزى است كه خدا سببش كرده.
پس كلام امام دعوت به اين معنا است كه بندگان خدا به اسباب اعتماد نكنند، و همه اعتمادشان بر خدائى باشد
كه سببيت را به اسباب داده نه اينكه امام خواسته باشد مردم را به اين اعتقاد هدايت كند كه اسباب به كلى لغو و بى اثرند و هر وقت هر حاجتى دارند از غير مجراى اسباب آن را طلب كنند، چون چنين چيزى صحيح نيست، و چنين توقعى بيجا است، چطور ممكن است امام چنين چيزى فرموده باشد، با اينكه اهل دعا در همين دعا كردنش سبب هاى زيادى به كار مى برد، از قبيل قلب و زبان، و در راه به دست آوردن حاجت خود همه اركان وجود خود را بكار مى گيرد، و همه اينها سببند.
اين معنا را در انسان در نظر بگير، كه هر چه مى كند با ابزارهاى بدن خود مى كند، اگر مى دهد با دست مى دهد، و اگر مى بيند با چشم مى بيند، و اگر مى شنود با گوش مى شنود، پس همين انسان اگر از خدا از كار افتادن اسباب را بخواهد مثل كسى مى ماند كه از من بخواهد چيزى به او بدهم، اما بدون دست، و يا به او بنگرم اما بدون چشم، و يا به سخنانش گوش دهم اما بدون گوش، و كسى كه ركون و اعتمادش تنها به اسباب باشد نه به خدا، مثل كسى است كه تمام اميد و انتظارش به دست من باشد تا به سويش دراز شود، و چيزى به او بدهد، و يا همه اعتمادش به چشم من باشد تا به او بنگرد، و يا همه ركونش به گوش من باشد تا سخن او بشنود، و در عين حال به كلى از وجود من غافل باشد، معلوم است كه چنين كسى غافل و ديوانه است (چون ممكن نيست انسان عاقل دست و چشم و گوش را ببيند و به كلى از صاحب آن غافل باشد).
اعتقاد به جريان امور عالم تنها از مسير اسباب خود سلب اختيار از خداوند نمى كند &l t;/SPAN>
از سوى ديگر بايد دانست اينكه مى گوئيم: امور تنها از مسير اسباب جريان مى يابد، قدرت مطلقه و غير متناهى خدا را مقيد نمى كند و اختيار را از او سلب نمى سازد، همانطور كه ديديم در انسان باعث سلب قدرت و اختيار نشد، (در عين اينكه مجبور است هر چه مى كند به وسيله اعضاى بدنى خود كند، باز هم او را موجودى مختار مى دانيم)، و اين بدان جهت است كه تحديد مذكور در حقيقت تحديد فعل است نه فاعل، زيرا بدون شك انسان قادر به دادن و گرفتن و ديدن و شنيدن هست، ليكن خود اين اعمال جز با دست و چشم و گوش انجام نمى شود، پس تقيد به اسباب از آن فعل است نه فاعل.
خداى واجب تعالى هم همينطور است، او نيز قادر على الاطلاق است، اما فعل خصوصيتى دارد كه متوقف بر وجود اسباب است، مثلا زيد كه خود فعلى از افعال خدا است، در عين حال وقتى زيد مى شود و به وجود مى آيد (آرى مادام كه مشخص نشود موجود نمى شود، انسانى است كلى كه جايش تنها در ذهن است)
كه از فلان پدر و مادر متولد شده باشد، و در فلان زمان و مكان، و در شرايطى چنين و چنان و نبودن موانعى چنين و چنان موجود شده باشد، و گرنه (يا همانطور كه در بين پرانتز گفتيم موجود نمى شود، و يا اگر بشود) زيد نيست، بلكه عمرو و يا فردى ديگر است، پس به وجود آوردن زيد مشروط به همه اين علل و شرايط هست، ولى اين توقف مربوط به فعل ايجاد است، نه به خداى فاعل ايجاد (دقت بفرمائيد).
و اينكه فرمود: (پس بدانكه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد جريان يافته و همه را نوشته…)، با در نظر داشتن كلمه (پس) كه در ابتداى آن است، جمله نتيجه جمله قبلى است كه فرمود: (و هر وقت خواستى درخواستى كنى از خدا بكن…) و در حقيقت از قبيل ذكر علت است به دنبال معلول، و مى خواهد بيان كند كه به چه علت گفتيم اگر خواستى در خواستى كنى از خدا بكن، و معنايش اين است كه حوادث همه از پيش نوشته شده، و از ناحيه خداى تعالى تقدير شده است، و در حقيقت اسباب در پيش آمدن و نيامدن آن حوادث تاءثرى ندارند، پس ديگر معنا ندارد از غير خدا چيزى درخواست كنى، و به غير خدا خود را بى نياز سازى، و اما خداى تعالى سلطنت و ملكش ثابت و دائم و مشيتش نافذ است (كلّ يوم هو فى شان) در هر روزى كارى جديد دارد و چون معناى روايت اين بود امام دنبال جمله مورد بحث فرموده: (و اگر تمامى خلق جمع شوند…)
فرمايش امام (ع
) كه دعا هم از قدر است و رواياتى در باره رد قضاى الهى به سبب دعا
و يكى ديگر از اخبار مربوطه به دعا روايتى است كه بسيارى از راويان آن را نقل كرده اند، و آن اين است كه امام فرمود: دعا خودش هم از قدر است.
مؤلف: در اين روايت به اشكالى كه يهوديان و ديگران بر مساءله دعا كرده اند پاسخ داده شده، و اشكال اين است كه آن حاجتى كه با دعا در طلبش بر مى آيند يا از قلم قضاگذشته و يا نگذشته، اگر گذشته كه خودش به خودى خود موجود مى شود، و حاجت به د عا ندارد، و اگر نگذشته هر چه هم دعا كنيم فائده ندارد، پس در هيچ يك از دو فرض دعا فائده ندارد.
جوابى كه گفتيم روايت داده اين است كه فرض اول كه گفتيم پديد آمدن حاجت از قلم قضا گذشته، اين گذشتن قلم قضا باعث نمى شود كه ما از اسباب وجود آن بى نياز باشيم، و دعا يكى از همان اسباب است
كه با دعا يكى از اسباب وجود آن محقق مى شود.
و همين است كه مى فرمايند: (دعا خود از قدر است) و در اين معنا روايات ديگرى هم هست.
از آن جمله در بحار از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: (لايردّ القضاء الاّ الدّعاء) قضا را رد نمى كند مگر دعا.
و از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: (الدّعاء يرد القضاء بعد ما ابرم ابراما) دعا قضا را بعد از آنكه تا حدى حتمى شده رد مى كند.
و از امام ابى الحسن موسى (عليه السلام) رواي
ت آورده كه فرمود: بر شما باد دعا كردن، كه دعا و در خواست از خداى عزوجل بلا را رد مى كند هر چند كه آن بلا مقدر شده قضايش رانده شده باشد، و تا مرحله اجرا جز امضاى آن فاصله اى نمانده باشد، در همين حال هم اگر از خداى تعالى درخواست شود آن بلا را به نحوى كه خود مى داند بر مى گرداند.
و از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: دعا قضاى مبرم و حتمى را بر مى گرداند، پس دعا بسيار كنيد، كه كليد همه رحمت ما و رستگارى ها و كليد بر آمدن هر حاجت است، و مردم به آنچه نزد خدا دارند نمى رسند مگر به دعا، چون هيچ درى نيست كه وقتى بسيار كوبيده شود به روى كوبنده باز نگردد.
مؤلف: و در اين روايت اشاره اى است به اصرار در دعا، و اينكه اصرار در دعا يكى از راههاى استجابت آن است، سرش هم اين است كه دعا بسيار كردن، قلب را صفا مى دهد.
و از اسماعيل بن همام از ابى الحسن (عليه السلام) روايت كرده، كه فرمود: دعاى بنده خدا در خلوت و پنهانى با اينكه يك نفر است با دعاى هفتاد نفر در علانيه و آشكارا برابرى مى كند.
مؤلف: و در اين كلام اشاره به اين نكته است كه پوشاندن دعا و سرى انجام دادن آن خلوص در طلب را بهتر حفظ مى كند.
فرمايشات امام صادق (ع) در شرايط استجابت دعا
و در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: لا يزال دعا در پس پرده استجابت هست تا بر محمد و آل او صلوات فرستاده شود.
و نيز از امام صادق (عليه السلا
م) نقل كرده كه فرمود: كسى كه قبل از خودش چهل نفر از مؤمنين را دعا كند بعد براى خود دعا كند، دعايش مستجاب مى شود.
و نيز از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در پاسخ مردى از اصحابش كه گفت: (دنبال اثر دو تا از آيه هاى قرآن مى گردم پيدايش نمى كنم
يكى آيه: (ادعونى استجب لكم) است كه هر چه دعا مى كنيم استجابتى نمى بينيم فرمود: يعنى مى پندارى خدا خلف وعده مى كند؟ عرضه داشتم: نه، فرمود: پس چى ؟ عرضه داشتم نمى دانم علتش چيست، فرمود ليكن من علتش را برايت مى گويم، كسى كه خدا را در دستوراتش اطاعت كند، آنگاه در جهتى كه بايد، دعا كند دعايش اجابت مى شود، عرضه داشتم جهت دعا چيست؟ فرمود: اينكه قبل از دعا خدا را حمد و تمجيد گوئى، و نعمت هائى كه به تو داده بر شمارى، و شكر بگزارى، و سپس بر محمد و آل او صلوات بفرستى، آنگاه گناهان خود را بياد آورده از آنها طلب مغفرت كنى، آنگاه به دعا بپردازى، اين است جهت دعا، آنگاه پرسيد: آيه دوم چيست؟ عرضه داشتم: آيه شريفه: (و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه) است براى اينكه من انفاق مى كنم و خلفى و اثرى نمى بينم، فرمود: آيا مى پندارى خداى تعالى خلف وعده مى كند؟ عرضه داشتم: نه، فرمود: پس چى، عرض كردم: نمى دانم، فرمود: اگر كسى از راه حلالش كسب روزى كند، و در راه حقش انفاق نمايد يك درهم انفاق نمى كند مگر آنكه خدا نظير و عوض آن را به او مى دهد.
مؤلف: توجيه اين حديث و امثال آن، كه در باب آداب دعا وارد شده، روشن است، براى اينكه همه مى خواهند بنده را به حقيقت دعا و درخواست نزديك سازند.
و در الدرالمنثور است كه ابن عمر گفت: رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خدا وقتى مى خواهد دعاى بنده را مستجاب كند حالت دعا به او مى دهد.
و نيز ابن عمر از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده كه فرمود: كسى كه در دعا را به رويش گشوده باشند حتما درهاى رحمت را نيز به رويش گشوده اند.
و در روايتى ديگر فرموده از شما كسى كه در دعا به رويش باز شود درهاى بهشت به رويش باز شده.
نيز در الدرالمنثور است كه معاذبن جبل از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده كه فرمود: اگر خدا را به حق معرفت مى شناختيد، كوهها در برابر دعاى شما متلاشى مى شدند.
سر اينكه فرمود (اگر خدا را به حق معرفت ميشناختند كوهها در برابر دعاى شمامتلاشى ميشدند)
مؤلف: سرش اين است كه جهل به مقام حق، و سلطنت ربوبيت، و ركون واعتماد به اسباب، رفته رفته اين باور غلط را به انسان مى دهد، كه اسباب هم حقيقتا مؤثرند، و اين پندار را به حدى مى رساند كه هر معلولى را مستند به علت معهود و اسباب عادى بداند، و چه بسا مى شود كه انسان از اين پندار غفلت دارد، و يااصلا چنين اعتقادى ندارد، ليكن اين مقدار را معتقد است كه اين اسباب هر يك براى خود جائى دارد، كه نمى شود سببى ديگر جاى آنرا بگيرد، مثلا ما مى بينيم حركت و سير باعث نزديكى به مقصد مى شود، ولى با كمى پيشرفت در توحيد اين اعتقاد از ما زايل مى شود، و حركت را سبب مستقل نمى بينيم و مى گوئيم مؤثر حقيقى خدااست، وحركت جنبه واسطگى را دارد، ولى اين اعتقاد بر ايمان مى ماند كه درست است مؤثر حقيقى خداست ولى اينطور هم نيست كه حركت، هيچ اثر نداشته باشد، بلكه واسطه مؤثرى است كه چيز ديگر جاى آن را پر نمى كند، و اگر حركت و سير نباشد نزديكى به مقصد حاصل نمى شود.
و سخن كوتاه آنكه ما معتقديم مسببات از اسباب خود تخلف نمى كنند، هر چند كه اسباب در حقيقت سبب واقعى نباشند، و تاءثر واقعى از آن خداى مسبب الاسباب باشد، و اسباب تنها جنبه وساطت داشته باشند و اين اعتقاد توهمى است كه علم به مقام خداى سبحان آن را نمى پذيرد، چون با سلطنت تامة الهيه منافات دارد، (علم به مقام خداى سبحان مى گويد درست است كه خداى تعالى چنين مقرر كرده كه مثلا در هنگام تحقق سير و حركت، نزديكى به مقصد نيز محقق شود، و در هنگام وجود آتش حرارت نيز پيدا گردد، ولى چنين هم نيست كه تنها وقتى آتش بود حرارت هم باشد، و يا وقتى آتش بود حرارت و سوزاندن هم حتمى باشد و خلاصه خداى تعالى با به كار انداختن نظام اسباب و مسببات قدرتش محدود نشده بلكه همچنان قدرتش مطلقه است، مى تواند واسطه ها را از وساطت بيندازد و اثر را بدون فلان واسطه ايجاد كند، همچنانكه در مور
د معجزات مى بينيم آتش هست اما نمى سوزاند، و يا خوردن نيست ولى سيرى و سيرابى هست).
و همين توهم باعث شده كه خيال كنيم تخلف مسببات از اسباب عاديه محال است، هر جا جسم هست سنگينى و سقوط نيز هست، هر جا حركت هست نزديكى به مقصد نيز هست، هر جا خوردن و نوشيدن هست سيرى و سيرابى هم هست و مانند اينها، در حالى كه در بحث اعجاز گفتيم درست است كه ناموس عليت و معلوليت و به عبارتى ديگر وساطت اسباب ميان خداى سبحان و ميان مسببات حق است و گريزى از آن نيست، و اما اين ناموس باعث نمى شود كه ما حدوث حوادث را منحصر در صورتى بدانيم كه اسبابش مهيا باشد، بلكه بحث عقلى و نظرى و همچنين كتاب و سنت در عين اينكه اصل واسطگى اسباب را اثبات مى كند، انحصار آنها را انكار مى نمايد، بلكه در اين بين، امور محال كه عقل تحقق آنها را محال مى داند، از محل بحث ما خارجند (چون چيزى كه ممكن الوجود نيست، بلكه ممتنع الوجود است، فرض تعلق گرفتن قدرت خدا به ايجاد آن، فرض ممكن الوجود شدن آن است، و ممتنع الوجود ممكن الوجود نمى شود)
حال كه اين معنا روشن گرديد، مى گوئيم: علم و ايمان به خدا ما را وادار مى كند تا معتقد شويم به اينكه آنچه محال ذاتى نيست و عادت آن را محال نمى داند دعاى در مورد آن مستجاب است، كه قسمت عمده از معجزات انبيا هم مربوط بهمين استجابت دعا است.
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه در ذيل جمله: (فليستجيبوالى و ليؤمنوا بى) فرموده: يعنى ايمان بياورند كه من قادر هستم آنچه مى خواهندبه ايشان بدهم.
و در مجمع البيان مى گويد: از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: معناى و(ليومنوا بى) اين است كه اين معنا را محقق و ثابت كنند، كه من مى توانم خواسته آنان را بدهم و در معناى جمله: (لعلهم يرشدون) فرموده: يعنى شايد به اعتقاد حق برسند، و به سوى آن راه يابند.
www.shafaqna.com