ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

نسبت اهل بیت علیهم السلام با قرآن کریم و نگرشهای ویژه آنان به این کتاب/ بخش پایانی

اهل‌بيت و روش اختصاصى در فهم:


مهم‌ترين نكته متمايز كننده روش كلى اهل‌بيت در تفسير، پيوند علمى آنان با بيت وحى و مقام عصمت آنان است كه تفسيرهاى آنان را بر ديگران برتر ساخته است. البته روايات تفسيرى بسيار اندك و در آيات خاصى است و نمى‌توان آياتى را كه آنان تفسير نكرده‌اند به سبب متمايز بودن تفسير اهل‌بيت با ديگر تفاسير، تفسير نكرد و آن را حجت ندانست، به ويژه آنكه روايات رسيده از آنان به معناى قطعى بودن منقولات موجود در تفسيرهاى روايى نيست. (‌=>‌تفسير اهل‌بيت)


جايگاه انحصارى اهل‌بيت نسبت به قرآن:


بر اساس حديث ثقلين قرآن ثقل اكبر و اهل‌بيت ثقل اصغر[243] و اين دو تا روز حشر جدايى‌ناپذيرند[244]؛ همچنين اهل‌بيت زدايندگان اختلاف در كتاب و سنت معرفى[245] و تمسك به آنان سفارش شده است، چون‌عترت(عليهم السلام)ريسمان اتصال ميان مردم و خدا هستند.[246] اين‌گونه روايات موضع و جايگاهى ويژه و ممتاز براى اهل‌بيت تعيين مى‌كند. مفسران همه فرقه‌هاى اسلامى پذيرفته‌اند كه پيامبر خدا افزون بر ابلاغ وحى عهده‌دار تبيين آيات الهى نيز بوده[247]، چنان‌كه در قرآن آمده است: «و اَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم». (نحل/16،44)، البته آنچه از پيامبر به دست ما رسيده تفسير برخى جمله‌ها و آيات و كلمات است، در حالى كه بر پايه برخى روايات، پيامبر همه آيات را براى اميرمؤمنان، على
(عليه السلام)تفسير كرده[248] و اين نشان مى‌دهد كه علوم پيامبر به اهل‌بيت منتقل شده است. از سوى ديگر اهل‌بيت فرموده‌اند: حديث ما حديث پدران ما و حديث پدران ما حديث پيامبر است[249]، بنابراين تفسيرهاى نقل شده از اهل‌بيت(عليهم السلام)تفسير پيامبر است، و تفسير پيامبر و اهل‌بيت حامل علوم مستفاد از وحى و همانند كلام الهى مستند است و بر پايه حديث ثقلين كه قرآن و عترت را ما تَرَك پيامبر مى‌داند تمسك به آنها لازم و اين دو از هم جدايى‌ناپذيرند و نمى‌توان يكى را گرفت و ديگرى را وانهاد. اكنون بايد به بررسى رسالت و رفتار اهل‌بيت در ساحت قرآن بپردازيم.
1. تفصيل معارف و احكام:
تفصيل احكام افزون بر روايات نبوى در روايات اهل‌بيت به صورت گسترده آمده است. بسيارى از رواياتِ احكام، ناظر به تبيين جزئيات احكام قرآن است كه بدون تبيين مزبور اين خصوصيات روشن نمى‌شود. از سوى ديگر، نگرش اهل‌بيت به معارف قرآن از نگرش به احكام آن جدا نيست و توضيح گسترده در زمينه جزئيات معارف اسلامى در حوزه عقايد مانند اسما و صفات الهى، معاد و قيامت و اراده انسان و فلسفه خلقت و… همگى در تفصيل آيات قرآن بيان شده است. كتاب توحيد صدوق، محاسن برقى و كافى كلينى نمونه‌اى از روايات اهل‌بيت در تفصيل عقايد و معارف است.
2. هدايت و تصحيح بدفهمى نسبت به قرآن:
پس از رحلت پيامبر و انزواى تحميلى اهل‌بيت(عليهم السلام)، بر اثر فقدان مرجعيت فكرى، چالشهايى جدى در حوزه مسائل اعتقادى و فقهى پديد آمد و امت اسلامى از دو سوى با جريانهاى انحرافى رو به رو شدند؛ از سويى جهان اسلام روز به روز گسترش مى‌يافت و پرسشها و شبهاتى به ويژه درباره قرآن كريم مطرح مى‌شد كه نيازمند پاسخگويى بود و از سوى ديگر مسلمانان و صحابه پيامبر، روشمندانه به تفسير قرآن نمى‌پرداختند، بلكه عده‌اى با تكيه بر آراى ظنى و استحسان و استمداد از اسرائيليات و جدلهاى ناآگاهانه به تفسير روى آوردند. گروهى نيز مى‌گفتند: چون در بخشهاى فراوانى از قرآن تفسيرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)وجود ندارد بايد سكوت كرد. اهل‌بيت پيامبر با تحمل دشواريهاى دوران انزوا، زندان و هجمه‌هاى پياپى به ويژه در عصر امويان و عباسيان با دو روش ايجابى وسلبى به تصحيح حركت علمى تفسير قرآن پرداختند: از سويى خود روش درست تفسير را به كار گرفته، چگونگى استنباط از آيات را به مسلمانان آموختند و عملا به
مراجعان خود تفسير قرآن را به ويژه در آيات كليدى آموزش دادند[250] و از سوى ديگر با تفسيرها و شيوه‌هاى نادرست تفسير مانند تفسير به رأى و تقطيع آيات مبارزه كردند و راه را بر اسرائيليات بسته، راه تفسير صحيح را هموار ساختند.[251] اين روايات شاهد بسيار محكمى بر جايگاه انحصارى اهل‌بيت در هدايت به تفسير صحيح و تصحيح بدفهمى قرآن است. از موارد بسيار روشن اين موضع ممنوع كردن قياس خاص، يعنى دستيابى به علل واقعى احكام شرعى از طريق عقل براى سنجش صحت نصوص شرعى است.[252] نهى از قياس ازاين‌روست كه به تفسير به رأى و تصرف در احكام شريعت و آيات احكام مى‌انجامد. برخى روايات تفسيرى نيز به تفسير واژگانى قرآن مى‌پردازد و در جهت فهم صحيح و پيشگيرى از بدفهمى، واژگانى مانند واحد، صمد، هدايت، ضلالت، استواى بر عرش، كرسى، صراط، امانت، ابتلاى به كلمات، رجس، غيب، شهادت، خائنة‌الأعين، قنطار، باغى و عادى را تفسير مى‌كند.[253]
3. تأويل آيات:
با تأويل لايه‌هاى چندگانه معانى قرآن كشف مى‌گردد. كشف لايه‌ها از طريق تأويل همانند تفسير فرصتى است براى كاوش متن كه علم آن به انسانها هديه داده شده است و يكى از ويژگيهاى اهل‌بيت(عليهم السلام)آگاهى آنان به تأويل است. گرچه درباره علم به تأويل اختلاف شده كه جز خداوند تأويل قرآن را كسى مى‌داند يا نه[254]؛ اما ترديدى نيست كه قرآن دلالت دارد كه علم به تأويل براى غير خدا جايز است.[255] از سوى ديگر تأويل قرآن ميسور همگان نيست، بلكه ويژه كسانى است كه قرآن از آنان به «راسخان در علم» و خردمندان (اولواالألباب) ياد مى‌كند: «… و ما يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاَّ اللّهُ والرّ‌سِخونَ فِى العِلمِ… و ما يَذَّكَّرُ اِلاّ اُولوا الاَلبـب». (آل‌عمران/3،7) راسخان در علم بىواسطه يا با واسطه علم تأويل را از خداوند مى‌گيرند. رسوخ در علم و خردمندى نيز درجات و مراتبى دارد كه افراد به اندازه احاطه علمى و تقرب معنوى و اتصال به سرچشمه علم الهى از آن بهره مى‌برند. مَثَل اعلاى اين آگاهى شخص پيامبر است كه خداوند او را براى ابلاغ وحى برگزيده و به او كتاب و حكمت آموخته است. (نساء/4،113)
در مرتبه بعد نيز به اهل‌بيت پيامبر علم تأويل آموخته شد، و يكى از فضايل آنان آگاهى به تأويل قرآن است. اگرچه ديگران نيز به بخشى از تأويل به معناى ياد شده دسترسى دارند، اما افزون بر اينكه انسانها در ادراك مطالب علمى به ويژه ت
أويل قرآن يكسان نيستند و به ميزان فهم خود از معانى و حقايق بهره مى‌برند، تأويلهاى قرآن نيز يكسان نيست و مراتبى دارد.
از روايات فراوان استفاده مى‌شود كه اهل‌بيت پيامبر چون از راسخان در علم‌اند و تأويل را از پيامبر آموخته و در بيت وحى تربيت شده‌اند،[256] جايگاه انحصارى بهره‌مندى از كمال تأويل را دارند.
4. رفع اختلافها:
از ديگر ويژگيهاى اهل‌بيت به تصريح روايات و بر پايه واقعيت تاريخى، رفع اختلاف در تفسير و فهم قرآن و بيان معارف قرآن است. در احتجاجى از سوى هشام‌بن حكم كه به تأييد امام صادق(عليه السلام) رسيده به اين نكته اشاره شده و حجت خدا را مرجع نهايى حل اختلافها معرفى كرده است[257]، چنان‌كه در روايت امام هادى(عليه السلام)همين معنا مورد توجه قرار گرفته و با صراحت به نقش امير مؤمنان، على(عليه السلام)پس از رحلت پيامبر و جانشينى آن حضرت در رفع اختلاف در تفسير و تداوم بخشيدن به سنت اشاره شده است.[258]
اصحاب ائمه نيز نقش ضرورى و انحصارى اهل‌بيت را، رفع اختلافها مى‌دانسته‌اند، چنان كه در احتجاج و مناظره هشام‌بن حكم به آن اشاره شده است.[259] در مواردى ديگر امامان معصوم(عليهم السلام)عملا در ميان عالمان عصر خود به اختلافهاى تفسيرى در حد مقدور پايان داده‌اند، با آنكه برخى عالمان آن عصر چنين پذيرشى نداشتند. از نكات قابل توجه اين است كه معصومان(عليهم السلام) با استدلال و استناد به قرآن به داورى در اختلافها مى‌پرداختند تا پذيرش آن آسان باشد. نمونه‌اى ازاين‌روايات، توضيح امام موسى‌بن جعفر درباره توحيد است كه در آغاز مى‌فرمايد: در توحيد از آنچه خداوند در كتابش ياد كرده است تجاوز نكن، آنگاه با كلمات و تعبيرهاى قرآنى واحد، احد، صمد، لم يلد و لم‌يولد، و… خداوند وصف مى‌شود[260] يا در برابر عقايد مرجئه، قدريه و مجسمه تشبيه و تعطيل را نفى مى‌كند.[261]
5. ايستادگى در برابر انحرافات:
بر پايه برخى روايات، اهل بيت(عليهم السلام) مسئوليت ايستادگى در برابر انحرافات را داشتند؛ به عنوان نمونه رواياتى از پيامبر آمده است كه بار حفظ اين دين را در دفاع از اسلام و رد انحرافها در هر دوره‌اى، مردى از فرزندان من بر دوش مى‌گيرد كه تأويلهاى باطل‌انديشان و تحريفهاى كژ افكاران و بر ساخته‌هاى نادانان را از آن دور و نابود مى‌سازد.[262] اين ايستادگى به طور گسترده در دوره‌هاى مختلف حتى با د
شوارى انجام مسئوليت و فشارهاى طاقتفرسا مشاهده مى‌شود؛ آنان با تفسير به رأى[263]، اسرائيليات و نسبتهاى ناروا به پيامبران[264]، قياس، استحسان[265] و مانند آن مبارزه مى‌كردند. اميرمؤمنان على‌بن ابى‌طالب(عليه السلام)، به شبهات مربوط به تناقض در قرآن پاسخ مى‌داد.[266] روايات مربوط به اين بخش به ويژه در پاسخ به شبهات و اشكالات و توضيح بدفهميها در كتاب توحيد صدوق، احتجاج طبرسى و كتاب الاحتجاج بحارالانوار[267] ديده مى‌شود و گستردگى آن نشان اهتمام اهل بيت به اين مسئله است. روش آنان استدلال عقلى توأم با شرح صدر و استناد به قرآن و حديث نبوى بود. البته ايستادگى آنان در برابر انحرافها به تفسير آيات و معارف قرآنى محدود نمى‌شد، و شامل موضوعات عام مربوط به قرآن نيز مى‌شد، چنان‌كه اسحاق كندى يكى از دانشمندان معاصر امام حسن عسكرى(عليه السلام)به فكر تأليف كتابى براى اثبات تناقض در قرآن افتاد؛ ولى امام عسكرى فردى را مأمور كرد تا به شيوه‌اى خاص و با استدلال او را از اين پندار برهاند و از اين كار بيهوده باز دارد.[268]
6. تجسم بخشيدن تعاليم قرآنى:
تفسير و تبيين پيام قرآن تنها به بيان و گفتار نيست، به ويژه آنكه زبان به لحاظ نشانه‌شناسى كلام تنها سرپلى به سوى مفاهيم و معانى است؛ اما تجسّم كلام در شخص به خوبى مى‌تواند معنا و مفهوم كلام را بيان كند، قرآن زهد را بيان مى‌كند و اهل بيت آن را تفسير مى‌كنند[269] و حقيقت زهد بدون هرگونه افراط و تفريط در وجود آنها تحقق يافته است. از سوى ديگر با تجسم بخشيدن به ايده‌ها و دستورات دينى است كه جامعه مى‌تواند به طور ملموس و عينى با حقايق دين آشنا شود و از ابهام در شيوه عمل درآيد و تحقق‌پذيرى آن را ادراك كند، از اين رو قرآن پيامبر را اسوه و الگوى عملى نيك براى مردم معرفى مى‌كند: «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ». (احزاب/33،21) اين ويژگى اهل‌بيت درباره آموزه‌هاى قرآن يعنى اسوه بودن و تجسم بخشيدن به اوصاف كمالى كه در دستورات دينى آمده در روايات هم آمده است، چنان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: «و يسير بسيرتهم[270]» ، «يَهْتَدى بهداهم».[271] اين گونه تعبيرها ناظر به اسوه بودن اهل بيت و نقش آنان در تجسم بخشيدن به قرآن است.
7. علم ويژه به قرآن:
قرآن داراى ظاهر و باطن است و پيامهاى آن لايه‌هاى گوناگون دارد.[272] معرفت اين لايه‌ها و بط
ون مشروط به شرايطى است و شناخت همه آنها به صورت كسبى حاصل نمى‌گردد و افراد در شرايط عادى به ژرفاى آن دست نمى‌يابند، مگر اينكه از علم لدنّى بهره‌مند شوند؛ علمى كه تنها با امدادهاى غيبى و كمك خداوند حاصل مى‌گردد. هرچند ممكن است برخى مراتب اين علم براى اولياى خدا و اهل سير و سلوك و تهذيب نفس قابل دستيابى باشد؛ اما همه مراتب آن در دسترس آنان نيز نيست. در برخى روايات به اين بخش از علوم اشاره شده و گاهى از آن به علم «حقايق قرآن» در برابر علم به عبارات، اشارات و لطايف تعبير شده و آن را بهره پيامبران دانسته‌اند.[273] حتى در سخنى از امام على(عليه السلام)آمده است كه معارف قرآن گاه در مرتبه‌اى است كه تنها خداوند و امناى او آنها را مى‌شناسند: «و قسماً لا‌يعرِفُه إِلاّ الله و أمناؤه».[274] اين مرتبه از معارف قرآن چيزى وراى تفسير و تأويل شمرده مى‌شود و از اين‌رو در سخن ديگرى از آن امام از آن به علم تعبير شده و به كسانى اختصاص يافته كه طعم قرآن را چشيده باشند: «إنّ عِلمَ القرآنِ ليس يَعلم ما هو إلاّ مَن ذاقَ طعمَه[275]». اين مرتبه از علم قرآن از اختصاصات اهل بيت پيامبر است كه به پيامبر و وحى او پيوسته‌اند و از اين رو كسانى مانند ابوحامد غزالى درباره امير مؤمنان، على(عليه السلام)مى‌گويد: علم لدنّى بايدش تا به اين درجه از معلومات قرآن برسد.[276] منشأ اين برداشت رواياتى است كه از پيامبر رسيده؛ بدين مضمون كه به على(عليه السلام)چيزهايى آموخت و بعد دعا كرد تا دل او از علم، فهم، حكمت و نور سرشار و لبريز شود: «بأن يملأ قلبي علماً و فهماً و حكمة و نوراً[277]» و اين علم براى او بماند و آن را فراموش نكند.[278] ابن‌عباس كه به حبر امّت معروف شده درباره آموزه‌هاى خود و نسبتش با اميرمؤمنان، على(عليه السلام)مى‌گويد: آنچه آن حضرت گفته بود دريافتم. سپس انديشيدم و دانستم كه علم من به قرآن نسبت به دانش على(عليه السلام)مانند غديرى است در برابر دريا.[279] اين همان دانش ويژه و انحصارى على(عليه السلام)است كه به فرزندان خاص وى به ارث رسيده است.
منابع
آشنايى با تفاسير قرآن مجيد و مفسران؛ آلاء الرحمن فى تفسير القرآن؛ آيات الناسخة و المنسوخه؛ الاتقان فى علوم القرآن؛ الاحتجاج؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل؛ احياء علوم الدين؛ اسباب النزول، واحدى؛ الاصول العامة للفقه المقارن؛ الامالى، صدوق؛ الامالى، طوسى؛ الامامة و الولاية فى القرآن الكريم؛ اهل البيت فى القرآن و الحديث؛ بحارالانوار؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ البرهان فى علوم القرآن؛ بصائر الدرجات الكبرى؛ تاريخ قرآن؛ تاريخ اليعقوبى؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسير العياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ تفسير القمى؛ التفسير المنسوب الى الامام العسكرى(عليه السلام)؛ تفسير نورالثقلين؛ التفسير و‌المفسرون؛ التوحيد؛ التمهيد فى علوم القرآن؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال؛ جامع احاديث الشيعة فى احكام الشريعه؛ جامع الاخبار؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ حديث الثقلين؛ حقائق التفسير؛ حياة اميرالمؤمنين(عليه السلام)عن لسانه؛ خصائص اميرالمؤمنين على‌بن ابى‌طالب(عليه السلام)؛ خلاصة عبقات الانوار؛ خوشنويسى در خدمت كتابت قرآن مجيد؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دعائم الاسلام؛ دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه؛ روض الجنان و روح الجنان؛ سعد السعود للنفوس؛ سلسله مؤلفات الشيخ المفيد؛ سنن ابن‌ماجه؛ سنن الترمذى؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفى(صلى الله عليه وآله)؛ شناخت قرآن از رهگذر قرآن؛ شواهد التنزيل؛ صبح الاعشى فى صناعة الانشاء؛ الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى؛ صحيفه سجاديه؛ الصواعق المحرقه؛ صيانة القرآن من التحريف؛ الطبقات الكبرى؛ الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)؛ غاية المرام فى شرح شرايع الاسلام؛ الغدير فى‌الكتاب والسنة والادب؛ فرائد الاصول (رسائل)؛ فضائل الصحابه؛ فضائل‌القرآن؛ فقه پژوهى قرآنى؛ فلك النجاة فى الامامة والصلاة؛ فهرست نسخه‌هاى خطى گنجينه قرآن؛ قرب‌الاسناد؛ الكافى؛ كاوشى در جمع قرآن؛ كتاب الله و اهل‌البيت فى حديث الثقلين من الصحاح و السنن و المسانيد؛ كتاب السنه؛ كتاب الفهرست؛ كتاب المصاحف؛ الكشاف؛ كمال‌الدين و تمام‌النعمه؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال و‌الافعال؛ لسان العرب؛ ما روى فى الحوض الكوثر؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد؛ المحاسن؛ المحج
ة البيضاء فى تهذيب الاحياء؛ المستدرك على الصحيحين؛ مستدرك الوسائل؛ مسند ابى يعلى الموصلى؛ مسند احمد‌بن حنبل؛ المصنف فى الاحاديث والآثار؛ مصحف امام على(عليه السلام)؛ معانى‌الاخبار؛ معجم رجال الحديث؛ المعجم الصغير؛ المعجم الكبير؛ المعيار و الموازنه؛ المغنى فى ابواب التوحيد و العدل؛ المغنى و الشرح الكبير؛ مفردات الفاظ‌القرآن؛ مكتب تفكيك؛ مناقب آل‌ابى‌طالب؛ مناقب الامام اميرالمؤمنين على‌بن ابى‌طالب(عليه السلام)؛ مناهل العرفان فى علوم القرآن؛ من لا يحضره الفقيه؛ الميزان‌فى تفسيرالقرآن؛ الناسخ و المنسوخ فى القرآن الكريم؛ النهاية فى غريب الحديث و الاثر؛ نهج‌البلاغه؛ وسائل‌الشيعه؛ ينابيع‌الموده.
سيد محمد على ايازى و بخش علوم قرآنى

پی نوشت:


[1]. ترتيب العين، ص‌62‌؛ الصحاح، ج‌4، ص‌1628؛ مفردات، ص‌96، «اهل».
[2]. جامع‌البيان، مج12، ج‌22، ص‌9‌ـ‌12؛ الدرالمنثور، ج‌6‌، ص‌606‌.
[3]. مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌559‌؛ روض الجنان، ج‌15، ص‌417‌ـ‌418.
[4]. مسند احمد، ج‌5‌، ص‌79؛ ج‌7، ص‌416‌ـ‌417؛ صحيح مسلم، ج‌8‌، ص‌276؛ سنن الترمذى، ج‌5‌، ص‌31، 328، 361.
[5]. ر. ك: شواهدالتنزيل، ج‌1، ص‌75‌ـ‌583‌؛ الغدير، ج‌1، ص‌214‌ـ‌250؛ الامامة والولايه.
[6]. شواهد التنزيل، ج‌1، ص‌168‌ـ‌170؛ الصواعق المحرقه، ص‌143‌ـ‌152؛ ينابيع الموده، ج‌1، ص‌356.
[7]. غاية‌المرام، ج‌3، ص‌5‌؛احقاق الحق، ج‌3، ص‌482؛ ينابيع‌الموده، ج‌1، ص‌357.
[8]. شواهد التنزيل، ج‌1، ص‌189، 191؛ غاية المرام، ج‌3، ص‌13.
[9]. جامع‌البيان، مج‌4، ج‌6‌، ص‌389‌ـ‌390، 523‌؛ الكافى، ج1، ص289؛ اسباب‌النزول، ص163‌ـ‌164؛ الكشاف، ج‌1، ص‌649‌.
[10]. ر.ك: كتاب الله و اهل‌البيت فى حديث الثقلين.
[11]. بحارالانوار، ج‌22، ص‌476؛ ج‌23، ص‌109، 140.
[12]. المعجم‌الصغير، ج‌1، ص‌139؛ المستدرك، ج‌2، ص‌373؛ فلك‌ا
لنجاة، ص‌40.
[13]. جامع احاديث الشيعه، ج‌1، ص‌79.
[14]. ر. ك: الكافى، ج‌1، ص‌286‌ـ‌328؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌1، ص‌ 99‌ـ‌106.
[15]. ر. ك: معانى الاخبار، ص‌91؛ شواهد التنزيل، ج‌2، ص‌52‌؛ اهل‌البيت فى القرآن والحديث، ص‌70‌ـ‌74.
[16]. روض‌الجنان، ج1، ص7؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌516‌، 525‌، 527‌؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌237.
[17]. روض الجنان، ج 1، ص‌18؛ جامع‌الاخبار، ص‌41؛ مستدرك‌الوسائل، ج‌4، ص‌236.
[18]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌31.
[19]. كنزالعمال، ج‌1، ص‌527‌؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌236.
[20]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌244.
[21]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌244.
[22]. الامالى، صدوق، ص‌305، مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌234، 244.
[23]. ر. ك: الكافى، ج‌2، ص‌603‌ـ‌606‌؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌84‌ـ‌86‌.
[24]. الكافى، ج‌2، ص‌600‌.
[25]. همان، ص‌599‌.
[26]. همان، ص‌599‌.
[27]. همان، ص‌599‌ـ‌600‌.
[28]. نهج‌البلاغه، خطبه 2.
[29]. همان، 176.
[30]. همان، 156.
[31]. همان، 156.
[32]. همان، 176.
[33]. همان، 156؛ مجمع البيان، ج‌1، ص‌85‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌526‌.
[34]. نهج البلاغه، خطبه 176.
[35]. همان، 167.
[36]. همان، 176.
[37]. الكافى، ج‌2، ص‌609‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌89‌؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌216.
[38]. نهج البلاغه، خطبه 156.
[39]. همان، 176.
[40]. الكافى، ج‌2، ص‌599‌.
[41]. همان؛ نهج البلاغه، خطبه 18.
[42]. بحارالانوار، ج‌22، ص‌477؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌237.
[43]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌2؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌94.
[44]. الكافى، ج‌2، ص‌598‌ـ‌599‌.
[45]. عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج‌2، ص‌167.
[46]. سنن الترمذى، ج‌4، ص‌245؛ تفسير‌عياشى، ج‌1، ص‌3؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌24.
[47]. نهج البلاغه، خطبه 133.
[48]. سنن الترمذى، ج‌4، ص‌245؛ تفسير عياشى، ج‌1، ص‌3.
[49]. جامع الاخبار، ص‌41‌ـ‌42؛ حقائق التفسير، ج‌1، ص‌22‌ـ‌23؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌103.
[50]. عيون اخبار الرضا>(عليه السلام)، ج‌2،
ص‌286.
[51]. نهج‌البلاغه، خطبه 110.
[52]. همان، 156.
[53]. همان، 110.
[54]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌85‌؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌258.
[55]. الكافى، ج‌2، ص‌604‌.
[56]. همان، ص‌609‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌71.
[57]. نهج‌البلاغه، خطبه 176؛ ر. ك : خطبه 192.
[58].
[59]. الكافى، ج‌1، ص‌69‌.
[60]. الكافى، ج‌1، ص‌69‌.
[61]. همان؛ ر.ك: وسائل‌الشيعه، ج27، ص‌106‌ـ‌124.
[62]. الكافى، ج‌1، ص‌69؛ تفسير عياشى، ج‌1، ص‌8 ـ 9.
[63]. الكافى، ج‌1، ص‌60‌.
[64]. الكافى، ج‌2، ص‌596‌.
[65]. روض الجنان، ج‌1، ص‌18؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌513‌؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌232.
[66]. الامالى، طوسى، ص‌357؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌525‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌28.
[67]. الكافى، ج‌2، ص‌603‌؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌90؛ جامع‌احاديث‌الشيعه، ج‌19، ص‌68‌ـ‌70.
[68]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌90؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌247.
[69]. الكافى، ج‌2، ص‌614‌ـ‌616‌؛ مجمع البيان، ج‌1، ص‌86‌.
[70]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌84‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌526‌.
[71]. الكافى، ج‌2، ص‌614‌.
[72]. جامع الاخبار، ص‌41.
[73]. عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج‌2، ص‌125‌ـ‌126؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌82‌.
[74]. الكافى، ج‌2، ص‌616‌.
[75]. همان، ص‌615‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌85‌.
[76]. الكافى، ج2، ص603‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌532‌.
[77]. من لا يحضره الفقيه، ج‌2، ص‌628‌.
[78]. الكافى، ج‌2، ص‌603‌؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌244.
[79]. الكافى، ج‌2، ص‌606‌.
[80]. همان، ص‌607‌.
[81]. همان، ص‌607‌، 609‌.
[82]. همان، ص‌606‌؛ جامع الاخبار، ص‌49.
[83]. الكافى، ج‌2، ص‌604‌.
[84]. الكافى، ج‌2، ص‌604‌.
[85]. جامع الاخبار، ص‌47؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌249.
[86]. معانى الاخبار، ج‌2، ص‌66‌؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌211.
[87]. المحاسن، ج‌1، ص‌268.
[88]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌252.
[89]. نهج البلاغه، خطبه 110.
[90]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌238.
[91].
المحاسن، ج‌2، ص‌558‌؛ دعائم‌الاسلام، ج‌1، ص‌119.
[92]. الاتقان، ج‌1، ص‌227؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌97.
[93]. روض الجنان، ج‌1، ص‌19؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌254.
[94]. الاتقان، ج‌2، ص‌228؛ المحجة البيضاء، ج‌2، ص‌219.
[95]. تفسير منسوب به امام‌عسكرى(عليه السلام)، ص16؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌215؛ وسائل الشيعه، ج‌6‌، ص‌197.
[96]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌256.
[97]. مستدرك‌الوسائل، ج4، ص‌242، ح‌11؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌215.
[98]. همان.
[99]. الكافى، ج‌2، ص‌614‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌81‌.
[100]. الكافى، ج‌2، ص‌619‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌57‌.
[101]. جامع الاخبار، ص‌47‌ـ‌48؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌270.
[102]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌239.
[103]. ثواب الاعمال، ص‌596‌؛ وسائل الشيعه، ج‌6‌، ص‌183.
[104]. ثواب الاعمال، ص‌612‌؛ وسائل الشيعه، ج‌6‌، ص‌184.
[105]. الكافى، ج2، ص613‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌536‌.
[106]. الكافى، ج2، ص614‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌605‌.
[107]. الكافى، ج2، ص615‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌605‌.
[108]. صحيفه سجاديه، دعاى 42؛ الكافى، ج‌2، ص‌572‌؛ سلسله مؤلفات، ج‌12، ص‌141، «الاختصاص».
[109]. الكافى، ج‌2، ص‌618‌؛ مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌567‌.
[110]. وسائل الشيعه، ج‌6‌، ص‌213؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌275.
[111]. مسند احمد، ج3، ص14، ج‌4، ص‌371؛ المصنف، ج‌7، ص‌176؛ كتاب السنه، ص‌629‌.
[112]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌25؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفى(صلى الله عليه وآله)، ج‌2، ص‌194؛ شواهد التنزيل، ج‌1، ص‌191.
[113]. مسند احمد، ج‌5‌، ص‌182؛ مجمع الزوائد، ج‌1، ص‌170؛ ج‌9، ص‌162؛ الطرائف، ص‌114.
[114]. مناقب، كوفى، ج‌2، ص‌148؛ خلاصة عبقات الانوار، ج‌4، ص‌143.
[115]. مجمع الزوائد، ج‌10، ص‌362؛ ما روى فى الحوض الكوثر، ص‌88‌؛ المعجم الكبير، ج‌3، ص‌67‌، 181.
[116]. الكافى، ج‌2، ص‌415؛ ينابيع الموده، ج‌1، ص‌345، 349.
[117]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌111؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌4، ص‌122؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌173.
[118]. مسند احمد، ج‌3، ص‌17، 59‌؛ مسند ابى يعلى، ص‌297؛ خصائص اميرالمؤمنين(عليه
السلام)، ص‌93.
[119]. خلاصة عبقات الانوار، ج‌4، ص‌303.
[120]. حديث الثقلين، ص‌34؛ خلاصة عبقات الانوار، ج‌2، ص‌257.
[121]. مجمع الزوائد، ج‌9، ص‌164؛ المعجم الكبير، ج‌3، ص‌64‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌188.
[122]. دلائل‌النبوه، ج‌1، ص‌309.
[123]. الكافى، ج‌2، ص‌615‌.
[124]. سنن ابن‌ماجه، ج‌1، ص‌427؛ المغنى، ابن‌قدامه، ج‌1، ص‌804‌؛ بحارالانوار، ج‌80‌، ص‌216.
[125]. الكافى، ج‌2، ص‌616‌.
[126]. همان، ص‌606‌.
[127]. وسائل الشيعه، ج‌6‌، ص‌191.
[128]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌10.
[129]. همان، ص‌8‌.
[130]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌98.
[131]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌9؛ الكافى، ج‌2، ص‌601‌، 627‌ـ‌628‌.
[132]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌2؛ الكافى، ج‌2، ص‌599‌.
[133]. همان؛ نهج البلاغه، خطبه 176.
[134]. الكافى، ج‌2، ص‌609‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌89‌.
[135]. كمال الدين، ص‌63‌، 234‌ـ‌279.
[136]. الكافى، ج‌1، ص‌191؛ كمال الدين، ج‌1، ص‌230.
[137]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌8‌؛ الكافى، ج‌1، ص‌69‌؛ وسائل الشيعه، ج‌27، ص‌110.
[138]. المحاسن، ج‌1، ص‌269، الكافى، ج‌1، ص‌52‌.
[139]. المحاسن، ج‌1، ص‌270؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌90.
[140]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌112.
[141]. همان، ص‌110.
[142]. همان، ص‌88‌.
[143]. الكافى، ج‌2، ص‌631‌.
[144]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌38.
[145]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌38.
[146]. ر. ك: بحارالانوار، ج‌86‌، ص‌82‌ـ‌194.
[147]. ر. ك: كاوشى در جمع قرآن؛ المصاحف، ج‌1، ص‌153؛ فضائل القرآن، ص‌25.
[148]. الطبقات، ج‌2، ص‌257؛ فضائل القرآن، ص‌45؛ الاتقان، ج‌1، ص‌127؛ المصاحف، ج‌1، ص‌169.
[149]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌493؛ نورالثقلين، ج‌5‌، ص‌726.
[150]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌1، ص‌278، 349.
[151]. صبح الاعشى، ج‌3، ص‌151.
[152]. بحارالانوار، ج‌89، ص‌99.
[153]. الفهرست، ص‌30.
[154]. مصحف امام على<(عليه السلام)، ص‌187؛ خوشنويسى در خدمت كتابت قرآن، ص‌32.
[155]. مناهل العرفان، ج‌1، ص‌284.
[156]. فهرست
نسخه‌هاى خطى گنجينه قرآن، ص‌11؛ خوشنويسى در خدمت كتابت قرآن، ص‌32‌ـ‌37.
[157]. تاريخ قرآن، ص‌372، 374.
[158]. الطبقات، ج‌2، ص‌257؛ تفسير عياشى، ج‌1، ص‌17؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌93.
[159]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌54‌؛ التمهيد، ج‌1، ص‌292.
[160]. مصحف امام على (عليه السلام)، ص‌119‌ـ‌120.
[161]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌10؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌115.
[162]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌204.
[163]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌111؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌563‌.
[164]. الكافى، ج‌1، ص‌374؛ تفسير عياشى، ج‌1، ص‌11؛ جامع البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌51‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌550‌، ح‌2461.
[165]. احياء علوم الدين، ج‌1، ص‌524‌ـ‌525‌؛ الميزان، ج‌3، ص‌73.
[166]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌248.
[167]. الاتقان، ج‌2، ص‌3.
[168]. التفسير و المفسرون، ج‌2، ص‌240‌ـ‌253؛ شناخت قرآن، ص‌449‌ـ‌460.
[169]. المحاسن، ج‌1، ص‌270؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌90.
[170]. تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص‌402؛ بحارالانوار، ج‌9، ص‌182.
[171]. معجم رجال الحديث، ج‌13، ص‌157؛ ج‌18، ص‌163‌ـ‌164؛ آشنايى با تفاسير قرآن، ص‌20؛ صيانة القرآن من التحريف، ص‌233.
[172]. بحارالانوار، ج‌17، ص‌210.
[173]. الاحتجاج، ج‌1، ص‌258.
[174]. بحارالانوار، ج‌10، ص‌244.
[175]. المغنى، اسد آبادى، ج‌16، ص‌205.
[176]. بحارالانوار، ج‌10، ص‌244؛ ج‌17، ص‌210.
[177]. همان، ج‌11، ص‌71.
[178]. بحارالانوار، ج‌9، ص‌182؛ تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص‌402.
[179]. تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص‌410.
[180]. همان، ص‌153.
[181]. بحارالانوار، ج‌17، ص‌181.
[182]. همان، ص‌210.
[183]. ر. ك: الكافى، ج‌1، ص‌24.
[184]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌234.
[185]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌11؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌383.
[186]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌11؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌383.
[187]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌14.
[188]. ر. ك: بحارالانوار، ج‌90، ص‌13.
[189]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌153.
[190]. تفسير عياشى،
ج‌1، ص‌10، بحارالانوار، ج‌89، ص‌383.
[191]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌11؛ بحارالانوار، ج‌89، ص‌383.
[192]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌12؛ الدرالمنثور، ج‌1، ص‌259.
[193]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌14.
[194]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌14.
[195]. الناسخ و المنسوخ، ص‌5 ـ 6.
[196]. بحارالانوار، ج‌90، ص‌4، 23.
[197]. همان، ص‌4.
[198]. همان، ص‌23؛ آيات الناسخة و المنسوخه، ص‌86.
[199]. الامالى، طوسى، ج‌1، ص‌357‌ـ‌358؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌234.
[200]. بحارالانوار، ج‌90، ص‌67‌.
[201]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌165؛ البرهان، ج‌1، ص‌161.
[202]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌384؛ مجمع البيان، ج‌8‌، ص‌387.
[203]. نهج البلاغه، خطبه‌هاى 89‌، 157، 192.
[204]. همان، 192.
[205]. بحارالانوار، ج‌21، ص‌33.
[206]. همان، ج‌12، ص‌275؛ ج‌60‌، ص‌195.
[207]. مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌736.
[208]. الكافى، ج‌4، ص‌240.
[209]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌362؛ بحارالانوار، ج‌3، ص‌260.
[210]. عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ص‌393.
[211]. بحارالانوار، ج‌2، ص‌30، ح‌13.
[212]. همان، ص36؛ ج74، ص114، 133، 290، 343.
[213]. البرهان، ج‌1، ص‌323.
[214]. نورالثقلين، ج‌1، ص‌380.
[215]. ر. ك: فقه پژوهى قرآنى، ص‌348 – 353.
[216]. ر. ك: بحارالانوار، ج‌90، ص‌67‌ـ‌68‌.
[217]. البرهان، ج‌5‌، ص‌460؛ بحارالانوار، ج‌3، ص321؛ ج10، ص242؛ ج‌11، ص‌222؛ ج‌12، ص‌40.
[218]. بحارالانوار، ج‌5‌، ص‌232؛ ج‌11، ص‌73.
[219]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌78؛ مناهل العرفان، ج‌1، ص‌320‌ـ‌321.
[220]. الكافى، ج2، ص631‌، 633‌؛ بحارالانوار، ج‌82‌، ص‌29.
[221]. الكافى، ج‌2، ص‌630‌؛ البرهان، ج‌1، ص‌45، 47.
[222]. ر. ك: صيانة القرآن من‌التحريف، ص‌221؛ آلاء الرحمن، ج‌1، ص‌63‌ـ‌71.
[223]. جامع البيان، مج‌12، ج‌22، ص‌53‌ـ‌55‌.
[224]. الكافى، ج‌1، ص‌191؛ بحارالانوار، ج‌23، ص‌2‌ـ‌5‌.
[225]. الكافى، ج‌1، ص‌190‌ـ‌191.
[226]. بحارالانوار، ج‌23، ص‌12.
[227]. همان، ص‌12، 30، 32.
[228]. الكافى، ج‌1، ص‌228‌ـ‌229؛
بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌89‌، 98.
[229]. الكافى، ج‌1، ص‌213؛ بحارالانوار، ج‌23، ص‌204‌ـ‌205؛ ج‌89‌، ص‌92، 98.
[230]. الكافى، ج‌1، ص‌213.
[231]. همان، ص‌229؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌89‌.
[232]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌103.
[233]. الحدائق، ج‌1، ص‌27؛ وسائل الشيعه، ج‌27، ص‌176.
[234]. المغنى، اسدآبادى، ج‌16، ص‌345.
[235]. جامع البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌59‌.
[236]. مكتب تفكيك، ص‌180 – 181.
[237]. الكافى، ج‌8‌، ص‌312؛ وسائل الشيعه، ج‌27، ص‌185.
[238]. جامع‌البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌54‌؛ تفسير عياشى، ج‌1، ص‌17؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌107.
[239]. المحاسن، ج1، ‌270؛ بحارالانوار، ج89‌، ص‌90.
[240]. المحاسن، ج1، ‌270؛ وسائل‌الشيعه، ج27، ص‌192.
[241]. فرائد الاصول، ج‌1، ص‌105.
[242]. الصحاح، ج‌2، ص‌686‌؛ مفردات، ص‌412؛ لسان‌العرب، ج‌6‌، ص‌279؛ «فسر».
[243]. بحارالانوار، ج‌22، ص‌476؛ ج‌23، ص‌109، 140؛ فضائل الصحابه، ص‌15؛ حديث الثقلين، ص‌5‌ـ‌105.
[244]. الكافى، ج‌1، ص‌287؛ بصائر الدرجات، ص‌434؛ مسند احمد، ج‌3، ص‌388، 394.
[245]. الكافى، ج‌1، ص‌172، 173.
[246]. المستدرك، ج‌3، ص‌118؛ بحارالانوار، ج‌23، ص‌114.
[247]. التفسير و المفسرون، ج‌1، ص‌45.
[248]. كمال الدين، ص‌284؛ حياة اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج‌1، ص‌219.
[249]. الكافى، ج‌1، ص‌52‌ـ‌53‌؛ بحارالانوار، ج‌2، ص‌178.
[250]. وسائل الشيعه، ج‌15، ص‌83‌؛ نورالثقلين، ج‌2، ص‌45.
[251]. الكافى، ج‌1، ص‌95.
[252]. الاصول العامه، ص‌289‌ـ‌293.
[253]. معانى الاخبار، ص‌12، 14، 45، 64‌، 67‌، 69‌، 254، 290، 320، 335، 336.
[254]. الميزان، ج‌3، ص‌49.
[255]. همان، ص‌51 – 55‌.
[256]. بحارالانوار، ج10، ص118؛ ج25، ص23؛ ج89‌، ص‌97؛ بصائرالدرجات، ص‌222‌ـ‌224.
[257]. ر. ك: الكافى، ج‌1، ص‌171‌ـ‌172، 177.
[258]. وسائل الشيعه، ج‌27، ص‌177.
[259]. الكافى، ج‌1، ص‌169‌ـ‌170؛ بحارالانوار، ج‌23، ص‌9‌ـ‌12.
[260]. التوحيد، ص‌76.
[261]. الكافى، ج‌1، ص‌104؛ التوحيد، ص‌50 – 70.
[262]. قرب الاسناد، ص‌77؛ بحارالان
وار، ج‌23، ص‌30.
[263]. التوحيد، ص‌264؛ بحارالانوار، ج‌89، ص‌107.
[264]. بحارالانوار، ج‌14، ص‌425.
[265]. الكافى، ج‌1، ص‌54.
[266]. ر. ك: بحارالانوار، ج‌90، ص‌98 – 127.
[267]. همان، ج‌9 ـ 10.
[268]. مناقب، ابن شهر آشوب، ج‌4، ص‌458؛ بحارالانوار، ج‌10، ص‌392؛ ج‌5، ص‌311.
[269]. نهج البلاغه، حكمت 439.
[270]. بحارالانوار، ج‌27، ص‌180؛ ج‌102، ص‌2.
[271]. همان، ص‌180.
[272]. جامع البيان، مج 1، ج‌1، ص‌50؛ الكافى، ج‌1، ص‌374؛ بحارالانوار، ج‌89، ص‌90، 94 ـ 95.
[273]. بحارالانوار، ج‌89، ص‌20، 103.
[274]. بحارالانوار، ج‌89، ص‌45.
[275]. وسائل الشيعه، ج‌27، ص‌185.
[276]. بحارالانوار، ج‌89، ص‌104.
[277]. المعيار والموازنه، ص‌301؛ كمال‌الدين، ج‌1، ص‌401؛ بحارالانوار، ج‌89، ص‌99.
[278]. بحارالانوار، ج 36، ص‌257؛ ج 89، ص‌99.
[279]. بحارالانوار، ج89، ص104؛ سعدالسعود، ص‌285؛ النهايه، ج‌1، ص‌212، «ثعجر».



منبع : دائره المعارف قرآن کریم (جلد 5) – مرکز فرهنگ و معارف قرآن


www.iyqa.ir

به این مطلب امتیاز دهید
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید