مقدمه
مكتب شيخيه (كشفيه ـ پايين سري) در اوايل قرن 13 ﻫ.ق. به وسيلهي احمد بن زين الدين معروف به «شيخ احمد احسايي» (1166-1241ق) پديد آمد. مكتبي كه نه تنها خود دستخوش تحولات زياد گرديد؛ بلكه به وجود آمدن تحولات بسيار ديني و اجتماعي و حتي نظامي در كشور ايران شد و بذر بابيت و بهائيت پاشيده گرديد.
شيخ احمد احسايي، گرچه در حوزههاي علوم ديني حضور داشت؛ اما كمتر به درس اساتيد حاضر ميشود و مدعي بود كه در فراگيري علوم، شاگرد كسي نبوده و تنها آنچه را ميداند از راه خواب به دست آورده است. شاگردان او نيز اين ادعا را دربارهي استاد خود تصديق ميكردند.1 اين نكته به رغم آن كه حكايت از نوع بلوغ و رشد فكري دارد، ميتواند نشانگر نقطه ضعفي نيز باشد؛ زيرا برخي از علوم و معارف، چيزي نيستند كه در قالب الفاظ و مفاهيم قرار گرفته و هركسي بتواند بدون استاد آنها را به دست آورد. همان طور كه در مورد فلسفه و عرفان هميشه تذكر دادهاند كه خواندن اين درسها، بدون استاد موجب زحمت براي خود و ديگران ميگردد. پيروان شيخيه، چنان در حق شيخ احمد مبالغه كرده كه ادعا نمودهاند: «شيخ خدمت حضرت حجّت (عجل الله تعالی فرجه) رسيده است.2اين درحالي است كه حتي برخي از بزرگان، به انحراف و بلكه تكفير شيخ احمد، حكم دادهاند.
بدن هور قليايي
يكي از مهمترين انديشههاي شيخ احمد احسايي «بدن هور قليايي» است كه اين بدن در شهر «جابلقا و جابرسا» قرار دارد. او به گمان خود، با اين نظريه سه مسألهي مهم ديني و عميق فلسفي را تحليل نموده است؛ يعني، معراج جسماني رسول خدا(صلی الله عليه واله)، حيات امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) در طول بيش از ده قرن و معاد جسماني را با اين عقيده تفسير كرده و هر سه را از يك باب ميداند. او نه تنها زمين محشر را «هور قليايي» ميداند؛3 بلكه معتقد است كه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) نيز با بدني غير عنصري و تنها هور قليايي و در شهر “جابلقا و جابرسا” زندگي ميكند. براي روشن شدن بحث لازم است در ابتدا اين واژگان نامأنوس آنها را توضيح دهيم؛ سپس ديدگاه شيخيه را نقل كرده، آن گاه به نقد و بررسي آن بپردازيم.
واژهشناسي
عبدالكريم صفيپور ميگويد: «جابلص (بفتح باء و لام يا به سكون لام) شهري است به مغرب و ليس وراءه انسي، و جابلق شهري است به مشرق برادر جابلص».4 اما وي اشارهاي به هور قليا ننموده است. در پاورقي برهان قاطع آمده است: «هورقليا ظاهرا از كلمه عبري «هبل» به معناي هواي گرم، تنفس و بخار و «قرنئيم» به معناي درخشش و شعاع است، و كلمهي مركب به معناي تشعشع بخار است». 5خلف تبريزي گويد، «جابلسا (بضم باي ابجد و سكون لامم و سين بي نقطه بألف كشيده) نام شهري است در جانب مغرب. گويند هزار دروازه هزار پاسبان نشستهاند. برخي به جاي «لام»، راي قرشت آورده گويند شهري است به طرف مغرب؛ ليكن در عالم مثال، چنان كه گفتهاند: «جابلقا و جابرسا و همامدينتان في عالم المثل» و به اعتقاد محققان ” منزل آخر سالك است در سعي وصول قيد به اطلاق و مركز به محيط ” 6. و سپس مي گويد “جابلقا” منزل اول سالك باشد.
شيخ احمد احسائي معتقد است كه “هور قليايي”، لغتي سرياني و از زبان صابئين گرفته شده است.7 & lt;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” dir=ltr>
به احتمال قوي، شيخ احمد سه واژه ” هور قليايي “، ” جابلقا ” و ” جابرسا ” را از شيخ اشراق گرفته باشد 8 البته اين كلمات در بعضي از روايات نيز به كار رفته است و شيخ احمد – كه گرايش اخباري گري داشته و برخي از اصطلاحات فلسفي را مطالعه كرده بود – به تلفيق و تركيب آنها پرداخت. او از انديشه هاي باطني مذهب اسماعيليه نيز كمك گرفت و از مجموع آنها مذهب “كشفيه” را بنا نهاد. در مذهب اسماعيليه و حتي انديشه هاي مسيح نيز نوعي گرايش به “جسم لطيف” يا “جسم پاك” و… وجود دارد؛ مثلا “هانري كربن” معتقد است: “ارض ملكوت هور قليا”، ارض نوراني آيين مانوي در عالم ملموس اما وراي حس است و با عضوي كه خاص چنين ادراكي باشد، شناخته مي شود. و به نوعي از مسيحيت و انديشه مسيحيان درباره جسم لطيف داشتن عيسي متاثر است “.9
ظاهرا اولين كسي كه اصطلاح “عالم هور قليايي” را در جهان اسلام مطرح كرد، سهرودي است.
وي در فلسفه اشراق (در بحث از “احوال ساكنين”) پس از توضيح انوار قاهره و انوار معاقه،مي گويد: “آنچه ذكر شد احكام اقليم هشتم است كه جابلق و جابرص و هورقلياي شگفت در آن دارد “.10
در “مطارحات” آمده است: “جميع سالكان از امم انبياي سابق نيز،از وجود اين اصوات خبر داده و گفته اند كه اين اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نيست؛ بلكه در مقام هور قليا است كه از بلاد افلاك عالم مثالي است “. 11
در اين عبارت بين دو شهر (جابلقا و جابرصا)، با عالم(هور قليا) تفاوت گذاشته شده و مقامي بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. “شهر زوري” نيز همين گونه ادعا كرده است.12
مقصود از آنكه “هور قليا” را اقليم هشتم شمرده اند، اين است كه تمام عالم جسماني، به هفت اقليم تقسيم مي شود و عالمي كه مقدار داشته و خارج از اين عالم باشد، اقليم هشتم است. خود آن اقليم نيز، به هفت اقليم قابل تقسيم است؛ اما چون آگاهي و دانش ما از آن اقليم اندك است، آن را تنها يك اقليم قرار داده اند. 13
قطب الدين شيرازي، تفاوت “جابلقا ” و “جابرصا” را اين گونه بيان مي كند “جابلقا و جابرصا نام دوشهر از شهرهاي عالم (عناصر مثل) است و هور قليا از جنس (افلاك مثل) است. پس هور قليا بالاتر است.” پس از آن مي گويد: “اين نامها را رسول خدا (صلی الله عليه واله) بيان كرده است و هيچ كس حتي انبيا و اوليا (عليه السلام) با بدن عنصري، نمي توانند وارد اين عالم شوند “.14
عارف بزرگ محمد لاهيجي در شرح اين بيت شبستري كه:
بيا بنما كه جابلقا كدام است
جهان شهر جابلسا كدام است
گفته است: “در قصص و تواريخ مذكور است كه جابلقا شهري است در غايت بزرگي در مشرق، و جابلسا نيز شهري است به غايت بزرگي و عظيم در مغرب – در مقابل جابلقا – و ارباب تاويل در اين باب سخنان بسيار گفته اند. وآنچه بر خاطر اين فقير قرار گرفته، بي تقليد غيري به طريق اشاره دو چيز است: يكي آنكه جابلقا عالم مثالي است كه در جانب مشرق ارواح واقع است كه برزخ است ميان غيب و شهادت، و مشتمل است بر صور عالم.
پس هر آينه شهري باشد در غايت بزرگي، و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است كه ارواح بعد از مفارقت “نشاه دنيويه” در آنجا باشند و صور جميع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سيئه كه در نشاه دنيا كسب كرده اند – چنانكه در احاديث و آيات وارد است – در آنجا باشند. و اين برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آينه شهري است در غايت بزرگي در مقابل جابلقاست. خلق شهر جابلقا الطف و اصفايند؛ زيرا كه خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق رديه – كه نشاه دنيويه كسب كرده اند – بيشتر آن است كه مصور به صور مظلمه باشند. و اكثر خلايق را تصور آن است كه اين هر دو برزخ يكي است. فاما بايد دانست كه برزخي كه بعد از مفارقت نشاه دنيا، ارواح در آن خواهند بود، غير از برزخي است كه ميان ارواح مجرده و اجسام واقع است؛ زيرا كه مراتب تنزلات وجود و معارج او ” دوري ” است؛ چون اتصال نقطه اخير به نقطه اول، جز در حركت دوري متصور نيست.
و آن برزخي كه قبل از نشاه دنيوي از مراتب تنزلات او است و او ار نسبت با نشاه دنيا اولويت است و آن برزخي است كه بعد از نشاه دنيويه است، از مراتب معارج است و او را نسبت به نشاه دنيوي آخريت است… و معناي دوم آنكه شهر جابلقا مرتبه الهيه – كه مجمع البحرين وجوب و امكان است – باشد كه صور اعيان جميع اشيا از مراتب كليه و جزويه و لطايف و كثايف و اعمال و افعال و حركات و سكنات در او است و محيط است ” بما كان و ما يكون ” در مشرق است؛ زيرا كه در يلي مرتبه ذات است و فاصله بينهما نيست، و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعيان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته اند و شهر جابلسا نشاه انساني است كه مجلاي جميع حقايق اسماي الهيه و حقايق كونيه است. هرچه از مشرق ذات طلوع كرده در مغرب تعين انساني غروب نموده و در صورت او مخفي گشته است. 15
با توجه به آنچه گذشت، روشن مي شود كه مراد از عالم “هور قليايي”، همان عالم مثال است و چون ” عالم مثال ” بر دوقسم اول و آخر است، گفته اند: اين عالم داراي دو شهر جابلقا و جابرسا است. عالم مثال يا خيال منفصل يا برزخ بين عالم عقول و عالم ماده، چيزي است كه عارفان و فيلسوفان اشراق به آن معتقدند و فلاسفه مشاء آنرا نپذيرفته اند.
اشراقيان، عالم عقول مجرده را “انوار قاهره” گويند، و عالم مثال را “انوار مدبره” مي نامند، و عالم اجسام و ماديات را “برزخ ” ” ظلمت” يا “ميت” مي نامند.
عالم مثال داراي دو مرحله است:
اول مثال در قوس نزول كه بين غيب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. اين عالم را برزخ قبل از دنيا مي نامند و بوسيله قائده امكان اشرف اثبات مي گردد. اين مثال را “جابلقا
دوم مثال در قوس صعود است كه بين دنيا و آخرت قرار دارد ” كما بدافكم تعودون” و پس از افول و غروب نفس ناطقه از اين بدن ظلماني، نفس وارد عالم برزخ شده و از آنجا به قيامت كبري مي رود. اين مثال را “جابرسا” مي گويند.16
در برزخ اول، صورتهائي كه وجود دارند، با قلم اول تعيين شده “السعيد سعيد في بطن امه” مي باشند. اين صور تقديرات و مقدراتي است كه “قلم اين جا برسيد سر بشكست”. در برزخ دوم صورتهائي كه وجود دارند، صور اعمال و نتايج اخلاق و افعال انساني است.
صورتهائي كه در برزخ اول وجود دارند، از غيب به شهادت مي رسند و صورتهائي كه در برزخ دوم هستند، از شهادت به غيب و از دنيا به آخرت رفته و تنها در قيامت كبري ظهور و بروز م
ي يابند.
مكاشفات عارفان نيز به برزخ اول تعلق مي گيرد؛ نه به برزخ دوم. و لذا خواجه عبدالله مي گويد: “مردم از روز آخر مي ترسند و من از روز اول“.
اما احتمال آنكه مراد از “جابلقا” عالم اعيان ثابته و محل صور مرتسمه در ذات و مجمع البحرين وجوب و امكان باشد و جابلسا به معناي حضرت كون جامع ” انسان ” باشد، بسياربعيد است و با احكامي كه درباره ابن دو شهر گفته شده، سازگاري ندارد.
ديدگاه شيخيه درباره حيات حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه)
اكنون كه مراد به مقصود از “عالم هور قليا ” روشن گرديد، به نقل و بررسي ديدگاه شيخيه در مورد كيفيت حيات و بقاي حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه) مي پردازيم:
شيخ احمد احسائي، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را زنده و در عالم هور قليا مي داند. وي مي گويد: “هور قليا ملك آخر است كه داراي دو شهر جابرسا- كه در مغرب قرار دارد – و جابلقا – كه در مشرق قرار دارد – مي باشد. پس حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه) در دنيا در عالم مثال نيست؛ اما تصرفش به گونه ايست كه بصورت هيكل عنصري مي باشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است”17
امام زمان)عج)، هنگام غيبت در عالم هور قليا است و هرگاه بخواهد به «اقاليم سبعه» تشريف بياورد، صورتي از صورتهاي اهل اين اقاليم را ميپوشد و كسي او را نميشناسد. جسم و زمان و مكان ايشان لطيفتر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است.18
او در جواب ملا محمد حسين اناري ـ از لفظ هورقليا سؤال كرده بود ـ گفت: «هور قليا به معناي ملك ديگر است كه حدّ وسط بين عالم دنيا و ملكوت بوده و در اقليم هشتم قرار دارد و داراي افلاك و كواكبي مخصوص به خود است كه به آنها جابلقا و جابرصا ميگويند». 19
سيد كاظم رشتي، مهمترين شاگرد شيخ احمد نيز گفته است: «جابلقا و جابرسا در سفر اول ـ كه سفر از خلق به حق است ـ قرار دارد. اين سفر (بلكه اين شهر)، داراي محلههاي متعددي است كه محلهي نوزدهم آن «حظيرة القدس» و محل پرندگان سبز و صور مثاليه است. جابلقا و جابرسا دو محلّه از اين شهر ميباشند كه هر كدام از آنها داراي هفتاد هزار درب است و در كنار هر دري هفتاد هزار امت وجود دارد كه به هفتاد هزار زبان با يكديگر صحبت ميكنند و هر زباني با زبان ديگر هيچ مشابهتي ندارد».20
شيخيه معتقدند ما بايد ب
ين جسم و جسد فرق بگذاريم؛ اما جسم بر چهار قسم است:
1. جسم عنصري معروف؛2. جسم فلكي افلاك؛
3. جسم برزخي كه ماده ندارد؛ اما طول و عر
ض و عمق دارد. اين جسم، جسم مثالي و هورقليايي است كه حضرت مهدي(عج) به نظر آنان با اين جسم زندگي ميكند؛
4. جسم مجرد مفارق.
در عبارت بالا اشكال واضحي وجود دارد و آن اين كه مجرد مفارق، جسم ندارد و جمع كردن بين «جسم مجرد مفارق» اجتماع نقيضين است، و اين همان انديشه نادرستي است كه برخي از اخباريان و محدثان شيعه نيز تمام ماسوي الله را مادي ميدانند. براي رهايي از اين اشكال، «حاج محمد كريم خان كرماني»، به اصلاح عقيده خود دست زده و با حذف قسم چهارم گفته است؛
«نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:
1. جسد اول كه جسد دنيايي است و از عناصر مادون فلك قمر تشكيل شده است؛
2. جسد دوم كه مركب از عناصر هور قليايي است و در اقليم هشتم قرار دارد و به صورت مستدير در قبر باقي ميماند؛
3. جسد سوم كه مركب از عناصر اخروي است و عناصر آن در غيب عناصر جسد دوم است؛
4. جسم اول كه روح بخاري است و مثل افلاك لطيف است؛
5. جسم دوم كه روح حيواني است و از عالم افلاك و هورقليايي است؛
6. جسم سوم كه روح حيواني فلكي اخروي است». 9
و در جاي ديگر گفته است:
«هر انساني داراي دو جسد و دو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشكيل شده و ساير موجودات مادي نيز آن را دارند. اين عناصر مادي، مانند لباس براي انسان است كه ميتوان آن را از تن درآورد. اين جسد چون لذت، درد، طاعت و معصيت ندارد، پس از مرگ متلاشي شده و در قبر باقي ميماند.
جسد دوم در غيب اول و از عالم هورقليايي است
كه به صورت «طينت مستديره» در قبر باقي ميماند كه جسد دوم است و از اعراض پاك ميگردد و در قيامت روح به اين جسد بر ميگردد: نه به جسد اول، جسد اخروي فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنيوي. مرگ مربوط به اين بدن است نه آن بدن.
جسم اول صورت برزخي است كه بر نميگردد و مانند چرك لباس است كه جسم اول، وقتي به اين دنيا نزول پيدا ميكند، متحد با اين بدن ميشود.
جسم دوم يا جسم اصلي حامل نفس است و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است و آنچه در قيامت ميآيد، جسد دوم و جسم دوم است.» 22
نقد و بررسي
يكم. با توجه به آنچه گذشت، روشن مي شود كه شيخ احمد، اصطلاحاتي را از فلسفه اشراق گرفته. بدون آنكه به عمق آنها پي ببرد، آنها را به عنوان مشخصه هاي اصلي آيين و مذهب خود قرار داده است. پيروان مكتب او نيز در توجيحه اين كلمات، به تناقض گويي مبتلا شده اند. اين تهافت گويي در كلمات شيخ احمد و رمز و تاويل و باطن گرايي در آنان، باعث شد كه فرزندان او به نام محمد و علي – كه از عالمان و فرهيختگان بودند – به امكار روش پدر و بلكه گاهي استغفار بر او و گاهي به تكفير او مشغول شوند. 23
دوم: تحليل اين بدن هور قليايي و اعتقاد به حيات امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) با بدن هور قليايي، در واقع به معناي انكار و حيات مادي امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) روي اين زمين است؛ زيرا اگر مراد آن است كه حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه) در عالم مثال و برزخ- چه برزح اول يا برزخ دوم- زندگي مي كند. آن چنان كه قبر را آنان از عالم هور قليا مي دانند- پس آن حضرت حيات با بدن عنصري ندارد و حيات او مثل حيات مردگان، در عالم برزخ است و اين با احاديثي كه مي گويند: ” لولا الحجه لساخت الارض باهلها” وي ا حديث “لو لم يبق من عمر الدنيا... “
، هيچ سازگاري ندارد. و بلكه دليل عقلي ميگويد بايد و هدف خداوند از آفرينش انسان زميني هميشه روي زمين وجود داشته باشد. علاوه بر آن كه اعتقاد به اين گونه حيات براي امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) مثل اعتقاد به حيات تمام مردگان در عالم برزخ است و اين عقيده، با عقيده به نفي حيات مادي هيچ منافاتي ندارد.
سوم. وقتي شيخ احمد، عالم هور قليا را حد وسط بين دنيا و ملكوت معرفي مي كند، معلوم مي شود كه هنوز ايشان معناي عالم ملكوت را- كه همان عالم مثال است- نفهميده و يا بين ملكوت و جبروت خلط نموده است. و بايد از آنان پرسيد: آيا بين عالم مادي و عالم مثال نيز برزخي وجود دارد؟!
چهارم. اين سخن كه حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه) با بدن هور قليايي زندگي مي كند، صرفا يك ادعاي بدون دليل است. و هيچ دليل عقلي و يا نقلي بر آن اقامه نشده است.
پنجم. شيخ احمد وقتي به شرح زيارت جامعه كبيره پرداخته است، چون نتوانسته جمله ((ارواحكم في الارواح و اجسادكم في الاجساد و…)) را به درستي تحليل كند، دچار اين اشتباهات فاحش گرديده است.
ششم. شيخ احمد احسايي، چون به معناي لذت و الم- كه هر دو نوعي از ادراك هستند- توجه نكرده است و تنها لذت و الم را مادي پنداشتي، خواسته است براي آخرت نيز عذاب و نعمت مادي فرض كند؛ از اين رو گرفتار بدن هور قليايي شده تا بتواند مشكل آخرت را حل كند. در حاليكه اولا لذت و الم عقلاني، فوق حسي است و ثانيا لذت و الم عقلاني اخروي را بايد با دليل عقلي و لذت و الم حسي را بايد دليل نقلي اثبات نمود؛ نه با اين ادعاهاي واهي و بي دليل.
هفتم. شيخ احمد، بر اساس يك اصول نادرستي كه در فلسفه پي ريزي كرد(مثل اصالت وجود و ماهيت)، و نفهميدن برخي ديگر از اصول (مثل معناي تجرد، غيبت مطلق، مضاف و شهادت مطلق و مضاف و كيفيت تكامل برزخي) يك بنيان فكري پي ريزي كرده است و چون قابل دفاع نيست، پيروان او هميشه با اين حربه كه سخنان او رمز و كنايه است، و مي خواهند خود را رهايي بخشند.
هشتم. در قرن سيزدهم، گزاف گويي وبكار بردن واژه هاي نامانوس و الفاظ مهمل، بسيار رايج بوده و حتي عوام مردم اينها را نشانه علم و دانش مي پنداشتند و بعيد نيست شيخ احمد و نيز سيد كاظم رشتي، به جهت خوشايند جاهلان و عوام به اين واژه ها و كلمات روي آورده باشند.
نهم. نتيجه سخنان شيخ احمد، پيدايش مذاهب ضاله بابيت و بهائيت و سرانجام بي ديني به اسم آئيين پاك به وسيله كسر وي بود و اين ميدان عمل و نتايج اسفبار سخنان شيخيه، خود محك و ملاك خوبي بر ضعف و سستي اين سخنان است.
نويسنده: احمد عابدي
پي نوشت ها:
1 – دليل المتحيرين، ص 22؛ فهرست، ج 1، ص 141، اعيان الشيعه، ج 2، ص 590.
2 – روضات الجنات، ج 1، ص 91.
3 – “ارشاد العوام” ج 2، ص 151.
4 – “منتعي الارب” ج 1، ص 156.
5 – “برهان قاطع” ج 4، ص 2391.
6 – “برهان قاطع” ج 2، ص 551.
7 – جوامع الكلم قسمت سيم، رساله 9، ص 1.
8- فرهنگ فرق اسلامي، ص 266.
9- تاريخ فلسفه اسلامي، ص 105.
10 – مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 254؛ ترجمه حكمه الاشراق، دكتر سجادي، ص 383.
11 – مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 494؛ انواريه، ص 222.
12- شرح حكمه الاشراق، ص 574.
13- انواريه، ص 244.
14-شرح حكمه الاشراق، ص 556 و ص 517؛ شبيه اين كلام در “انواريه” ص 194 آمده است.
15- مفاتيح الاعجاز، ص 134.
16 – برخي از شيخيه نيز گفته اند: زمين محشر زمين هور قليايي است. ر.ك: ارشاد العوام، ج 2، ص 151.
17- “جوامع الكلم” رساله دمشقيه، قسمت 2، ص 103.
18- “جوامع الكلم” رساله رشتيه، قسمت 3، ص 100
19- “جوامع الكلم” رساله به ملامحمد حسين، رساله 9، ص 1؛ ((شرح عرشيه))، ج 2، ص 62.
20- “شرح قصيده” ص 5.
21- “مجموعه الرسائل” ج 6، ص 213.
22- مجمع الرسائل فارسي، ج 2 ص 189.
23- روضات الجنات، ج 1، صشش 92؛ دائره المعارف تشيع، ج1، ص502.
www.aarezoha.blogfa.com< o:p>