در آيينه اين عصر
از چهارد
ه قرن پيش تاكنون، جهان هزاران رنگ به خود گرفته، فرهنگها تغيير و تحول يافته و ذائقهها دگرگون شده است. ممكن است كسى بپندارد كه فرهنگ قديم و ذوق قديم سخن على را مىپسنديد و در برابرش خاضع بود، فكر و ذوق جديد به نحو ديگرى قضاوت مىكند. اما بايد بدانيم كه سخن على عليه السلام چه از نظر صورت و چه از نظر معنى محدود به هيچ زمان و هيچ مكانى نيست، انسانى و جهانى است. ما بعدا در اين باره بحثخواهيم كرد. فعلا به موازات اظهار نظرهايى كه در قديم در اين زمينه شده است، اظهار نظرهاى صاحب نظران عصر خود را اندكى منعكس مىكنيم.
مرحوم شيخ محمد عبده، مفتى اسبق مصر، از افرادى است كه تصادف و دورى از وطن او را با نهج البلاغه آشنا مىكند و ا
ين آشنايى به شيفتگى مىكشد و شيفتگى، به شرح اين صحيفه مقدس و تبليغ آن در ميان نسل جوان عرب منجر مىگردد. ! 365 وى در مقدمه شرح خود مىگويد:
«در همه مردم عرب زبان يك نفر نيست مگر آنكه معتقد استسخن على عليه السلام بعد از قرآن و كلام نبوى شريفترين و بليغترين و پرمعنىترين و< ;SPAN dir=ltr> جامعترين سخنان است.»
على الجندى، رئيس دانشكده علوم در دانشگاه قاهره، در مقدمه كتاب على بن ابيطالب، شعره و حكمه در باره نثر على عليه السلام مىگويد:
«نوعى خاص از آهنگ موسيقى كه بر اعماق احساسات پنجه مىافكند در اين سخنان هست. از نظر سجع چنان منظوم است كه مىتوان آن را شعر منثور ناميد.»
وى از قدامة بن جعفر نقل مىكند كه گفته است:
«برخى در سخنان كوتاه توانايند و برخى در خطبههاى طولانى، و على در هر دو قسمتبر همه پيشى گرفته است، همچنانكه در ساير فضيلتها.»
طه حسين، اديب و نويسنده معروف مصرى معاصر، در كتاب على و بنوه داستان مردى را نقل مىكند كه در جريان جنگ جمل دچار ترديد مىشود، با خود مىگويد چطور ممكن استشخصيتهايى از طراز طلحه و زبير بر خطا باشند؟ ! درد دل خود را با خود على عليه السلام در ميان مىگذارد و از خود على مىپرسد كه مگر ممكن است چنين شخصيتهاى عظيم بىسابقهاى بر خطا روند؟ على به او مىفرمايد:
«انك لملبوس عليك. ان الحق و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله، و اعرف الباطل تعرف اهله. »! 366 يعنى تو سخت در اشتباهى، تو كار واژگونه كردهاى. تو به جاى اينكه حق و باطل را مقياس عظمت و حقارت شخصيتها قرار دهى، عظمتها و حقارتها را كه قبلا با پندار خود فرض كردهاى، مقياس حق و باطل قرار دادهاى. تو مىخواهى حق را با مقياس افراد بشناسى! بر عكس رفتار كن. اول خود حق را بشناس، آن وقت اهل حق را خواهى شناخت، خود باطل را بشناس، آن وقت اهل باطل را خواهى شناخت. آن وقت ديگر اهميت نمىدهى كه چه كسى طرفدار حق است و چه كسى طرفدار باطل، و از خطا بودن آن شخصيتها در شگفت و ترديد نخواهى بود.
طه حسين پس از نقل جملههاى بالا مىگويد:
«من پس از وحى و سخن خدا، جوابى پر جلالتر و شيواتر از اين جواب نديده و نمىشناسم.»
شكيب ارسلان ملقب به«امير البيان»يكى ديگر از نويسندگان زبر دست عرب در عصر حاضر است. در جلسهاى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى از حضار مىرود پشت تريبون و ضمن سخنان خود مىگويد: دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شدهاند كه به حق شايستهاند «امير سخن» ناميده شوند: يكى على بن ابيطالب و ديگرى شكيب.
شكيب ارسلان با ناراحتى بر مىخيزد و پشت تريبون قرار مىگيرد و از دوست
ش كه چنين مقايسهاى به عمل آورده گله مىكند و مىگويد:
«من كجا و على بن ابيطالب كجا؟ من بند كفش على هم به حساب نمىآيم. » (15) ميخائيل نعيمه، نويسنده مسيحى معاصر لبنانى، در مقدمه كتاب الامام على تاليف جرج جرداق مسيحى لبنانى مىگويد:
«على تنها در ميدان جنگ قهرمان نبود، در همهجا قهرمان بود: در صفاى دل، پاكى وجدان، ذابيتسحر آميز بيان، انسانيت واقعى، حرارت ايمان، آرامش شكوهمند، يارى مظلومان، تسليم قيقتبودن در هر نقطه و هر جا كه رخ بنمايد، او در همه اين ميدانها قهرمان بود.»
سخن خود را پايان مىدهيم و بيش از اين به نقل ستايش افراد و اشخاص نمىپنداريم. ستايشگر سخن على عليه السلام ستايشگر خود است.
مادح خورشيد مداح خود است كه دو چشمم روشن و نامرمد است
سخن خود را در اين زمينه به سخن خود على عليه السلام پايان مىدهيم:
روزى يكى از اصحاب على عليه السلام خواستخطابهاى ايراد كند، نتوانست و زبانش به اصطلاح بند آمد. على فرمود:
««همانا زبان پارهاى از انسان است و در اختيار ذهن او. اگر ذهن نجوشد و واپس رود از زبان كارى ساخته نيست، اما آنگاه كه ذهن باز شود مهلتبه زبان نمىدهد.»
سپس فرمود:
و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه. (16) همانا ما فرماندهان سپاه سخنيم، ريشه درختسخن در ميان ما دويده و جا گرفته و شاخههايش بر سر ما آويخته است.
جاحظ در البيان و التبيين از عبد الله بن الحسن بن على(عبد الله محض)نقل مىكند كه على عليه السلام فرموده است:
«ما به پنجخصلت از ديگران ممتازيم: فصاحت، زيبايى رخسار، گذشت و اغماض، شجاعت و دليرى، محبوبيت در ميان زنان. » (17)
اكنون در باره خصيصه دوم سخنان على، يعنى چند بعدى[بودن]معانى آن كه موضوع اصلى اين سلسله مقالات است، وارد بحث مىشويم.
شاهكارها
هر ملتى كم و بيش در ميان خود از نظر ادبى آثارى دارد كه برخى از آنها شاهكار به شمار مىرود. بگذريم از برخى شاهكارهاى دنياى قديم در يونان و غير يونان و برخى شاهكارهاى ادبى قرون جديد در ايتاليا و انگلستان و فرانسه و غيره،
گفتگو و قضاوت در باره آنها را بر عهده كسانى مىگذاريم كه با آن ادبيات آشنا هستند و شايستگى داورى درباره آنها را دارند. سخن خود را محدود مىكنيم به شاهكارهايى كه در زبان عربى و فارسى وجود دارد و كم و بيش مىتوانيم آنها را درك كنيم.
البته قضاوت صحيح درباره شاهكارهاى زبان عربى و فارسى خاصه ادبا و اهل فن است، ولى اين اندازه مسلم است كه هر يك از اين شاهكارها از جنبه خاصى شاهكار است نه از همه جنبهها، و به عبارت صحيحتر: هر يك از خداوندان اين شاهكارها تنها در يك زمينه خاص و محدود توانستهاند هنرنمايى كنند، در واقع استعداد هرى شان در يك زمينه معين و محدود بوده است و اگر احيانا از آن زمينه خارج شدهاند، از آسمان به زمين سقو
ط كردهاند.
در زبان فارسى شاهكارهايى وجود دارد: در غزل عرفانى، غزل عادى، پند و اندرز، تمثيلات روحى و عرفانى، حماسه، قصيده و غيره، ولى چنانكه مىدانيم هيچيك از شعراى ما كه شهرت جهانى دارند در همه اين رشتهها نتوانستهاند شاهكار به وجود آورند.
شهرت و هنر حافظ در غزل عرفانى، سعدى در پند و اندرز و غزل معمولى، فردوسى در حماسه، مولوى در تمثيلات و نازك انديشىهاى روحى و معنوى، خيام در بدبينى فلسفى و نظامى در چيز ديگر است، و به همين جهت نمىتوان آنها را با هم مقايسه كرد و ميانشان ترجيح قائل شد. حد اكثر اين است كه گفته شود هر كدام از اينها در رشته خود مقام اول را واجد است. هر يك از اين نوابغ اگر احيانا از رشتهاى كه در آن استعداد داشتهاند
شعراى عرب، چه در دوره جاهليت و چه در دوره اسلام، نيز چنيناند.
در نهج البلاغه آمده است كه از على عليه السلام سؤال شد: شاعرترين شاعران عرب كيست؟ ايشان جواب دادند:
ان القوم لم يجروا فى حلبة تعرف الغاية عند قصبتها.
اين شاعران در يك ميدان اسب نتاختهاند تا معلوم شود كداميك گوى سبقت ربودهاند.
آنگاه فرمود:
فان كان و لا بد فالملك الضليل (18).
اگر ناچار بايد اظهار نظرى كرد، بايد گفت آن پادشاه تبهكار(يعنى امرؤالقيس)بر ديگران مقدم است.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ذيل جمله بالا داستانى با سند نقل مىكند.
مىگويد:
«على عليه السلام در ماه رمضان هر شب مردم را به شام دعوت مىكرد و به آنها گوشت مىخورانيد، اما خود از غذاى آنها نمىخورد. پس از صرف شام براى آنها خطابه مىخواند < SPAN style="LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: 'Times New Roman'" lang=AR-SA>و موعظه مىكرد. يك شب حاضران در حالى كه مشغول صرف غذا بودند، در باره شاعران گذشته به بحث پرداختند. على پس از صرف غذا سخن گفت و در ضمن فرمود: «ملاك كار شما دين است، مايه حفظ و نگهدارى شما تقواست. ادب زيور شماست و حلم حصار آبروى شماست». آنگاه رو كرد به ابو الاسود دئلى-كه جزء حاضران بود و قبلا در بحث درباره شاعران شركت& lt;SPAN dir=ltr> كرده بود-و گفت: بگو ببينم عقيده تو درباره شاعرترين شاعران چيست؟ ! ابو الاسود شعرى از ابو داود ايادى خواند و گفت: به عقيده من اين شخص از همه شاعرتر است. على فرمود: اشتباه كردهاى، چنين نيست. مردم كه ديدند على درباره موضوعى كه قبلا مورد بحث آنها بود اظهار علاقه مىكند، يكصدا فرياد كردند: شما نظر بدهيد يا امير المؤمنين، شما بفرماييد كه تواناترين شاعران كيست؟ على فرمود: قضاوت درباره اين موضوع صحيح نيست، زيرا اگر در مسابقه شعرى همه آنها در يك جهتسير كرده بودند ممكن بود درباره آنها داورى كرده، برنده را معرفى كنيم. اگر لازم باشد حتما اظهار نظرى بشود بايد بگوييم آن كس كه نه تحت تاثير ميل شخصى و نه تحت تاثير بيم و ترس، بلكه صرفا تحت تاثير قوه خيال و ذوق، شعرى سروده استبر ديگران مقدم است. گفتند: يا امير المؤمنين! آن كيست؟ گفت: پادشاه تبهكار، امرؤ القيس. »
مىگويند كه از يونس، نحوى معروف، پرسيدند: بزرگترين شاعر جاهليت كيست؟ گفت:
امرؤ القيس اذا ركب و النابغة < SPAN style="LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: 'Times New Roman'" lang=AR-SA>اذا هرب و زهير اذا رغب و الاعشى اذا طرب. بزرگترين شاعران امرؤ القيس است آنگاه كه سوار شود(يعنى در وقتى كه احساسات دلاورى و شجاعتش تحريك شود و بخواهد حماسه بگويد)، و ديگر نابغه ذبيانى است اما آنگاه كه تحت تاثير واهمه و ترس قرار گيرد و! 372 بخواهد معتذر شود و از خود دفاع كند، و زهير بن ابى سلمى است آنگاه كه چيزى را دوستبدارد و بخوا
هد توصيف كند، اعشى است آنگاه كه به طرب آيد.
مقصود اين مرد اين است كه هر يك از اين شاعران در زمينه معين استعداد دارند و شاهكارهايى كه به وجود آوردهاند تنها در همان زمينه معين است كه استعداد آن را داشتهاند، هر كدام در رشته خود اولاند و هيچكدام در رشته ديگرى نبوغى به خرج ندادهاند.
حضرت على (علیه السلام) در ميدانهاى گوناگون
از امتيازات برجسته سخنان امير المؤمنين كه به نام «نهج البلاغه» امروز در دست ماست اين است كه محدود به زمينه خاصى نيست. على به تعبير خودش تنها در يك ميدان اسب نتاخته است، در ميدانهاى گوناگون-كه احيانا بعضى با بعضى متضاد است-تكاور بيان را به جولان آورده است. نهج البلاغه شاهكار است اما نه تنها در يك زمينه مثلا موعظه يا حماسه يا فرضا عشق و غزل يا مدح و هجا و غيره، بلكه در زمينههاى گوناگون كه شرح خواهيم داد.
اينكه سخن شاهكار باشد ولى در يك زمينه، البته زياد نيست و انگشتشمار است ولى به هر حال هست. اينكه در زمينههاى گوناگون باشد ولى در حد معمولى نه شاهكار، فراوان است، ولى اينكه سخنى شاهكار باشد و در عين حال محدود به زمينه خاصى نباشد از مختصات نهج البلاغه است.
بگذريم از قرآن كريم كه داستانى ديگر است، كدام شاهكار را مىتوان پيدا كرد كه به اندازه نهج البلاغه متنوع باشد؟!
سخن نماينده روح است، سخن هر كس به همان دنيايى تعلق دارد كه روح گويندهاش به آنجا تعلق دارد. طبعا سخنى كه به چندين دنيا تعلق دارد نشانه روحيهاى است كه در انحصار يك دنياى بخصوص نيست. و چون روح على محدود به دنياى خاصى نيست(در همه دنياها و جهانها حضور دارد و به اصطلاح عرفا«انسان كامل»و«كون جامع»و«جامع همه حضرات»و دارنده همه مراتب است)سخنش نيز& lt;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” dir=ltr lang=AR-SA> به دنياى خاص محدود نيست. از امتيازات سخن على اين است! 373 كه به اصطلاح شايع عصر ما چند بعدى است نه يك بعدى.
خاصيت همه جانبه بودن سخن على و روح على مطلبى نيست كه تازه كشف شده باشد، مطلبى است كه حد اقل از هزار سال پيش اعجابها را بر مىانگيخته است. سيد رضى كه به هزار سال پيش تعلق دارد، متوجه اين نكته و شيفته آن است.
مىگويد:
«از عجايب على كه منحصر به خود اوست و احدى با او در اين جهتشريك نيست اين است كه وقتى انسان در آن گونه سخنانش كه در زهد و موعظه و تنبه است تامل مىكند و موقتا از ياد مىبرد كه گوينده اين سخن، خود شخصيت اجتماعى عظيمى داشته و فرمانش همه جا نافذ و مالك الرقاب عصر خويش بوده است، شك نمىكند كه اين سخن از آن كسى است كه جز زهد و كنارهگيرى چيزى را نمىشناسد و كارى جز عبادت و ذكر ندارد، گوشه خانه يا دامنه كوهى را براى انزوا اختيار كرده، جز صداى خود چيزى نمىشنود و جز شخص خود كسى را نمىبيند و از اجتم
اع و هياهوى آن بىخبر است. كسى باور نمىكند كه سخنانى كه در زهد و تنبه و موعظه تا اين حد موج دارد و اوج گرفته است از آن كسى است كه در ميدان جنگ تا قلب لشكر فرو مىرود، شمشيرش در اهتزاز است و آماده ربودن سر دشمن است، دليران را به خاك مىافكند و از دم تيغش خون مىچكد، و در همين حال اين شخص زاهدترين زهاد و عابدترين عباد است. »
سيد رضى آنگاه مىگويد:
«من اين مطلب را فراوان با دوستان در ميان مىگذارم و اعجاب آنها را بدين وسيله بر مىانگيزم.»
شيخ محمد عبده نيز تحت تاثير همين جنبه نهج البلاغه قرار گرفته است. تغيير پردهها در نهج البلاغه و سير دادن خواننده به عوالم گوناگون، بيش از هر چيز ديگر! 374 مورد توجه و اعجاب او قرار گرفته است، چنانكه خود او در مقدمه شرح نهج البلاغه اظهار مىدارد.
قطع نظر از سخنان على، به طور كلى روح على يك روح وسيع و همه جانبه و چند بعدى است و همواره به اين خصلتستايش شده است. او زمامدارى است عادل، عابدى استشب زنده
دار، در محراب عبادت گريان و در ميدان نبرد خندان است، سربازى استخشن و سرپرستى است مهربان و رقيق القلب، حكيمى است ژرف انديش، فرماندهى است لايق. او، هم معلم است و هم خطيب و هم قاضى و هم مفتى و هم كشاورز و هم نويسنده. او انسان كامل است و بر همه دنياهاى روحى بشريت محيط است.
صفى الدين حلى، متوفى، در قرن هشتم هجرى، در بارهاش مىگويد:
جمعت فى صفاتك الاضداد و لهذا عزت لك الانداد زاهد حاكم حليم شجاع فاتك ناسك فقير جواد شيم ما جمعن فى بشر قط و لا حاز مثلهن العباد خلق يخجل النسيم من اللطف و باس يذوب منه الجماد جل معناك ان تحيط به الشعر و يحصى صفاتك النقاد
از همه اينها گذشته، نكته جالب ديگر اين است كه على عليه السلام با اينكه همه درباره معنويتسخن رانده است، فصاحت را به اوج كمال رسانيده است. على از مى و معشوق و يا مفاخرت و امثال اينها-كه ميدانهايى باز براى سخن هستند-بحث نكرده است. بعلاوه، او سخن را براى خود سخن و اظهار هنر سخنورى ايراد نكرده است. سخن براى او وسيله بوده نه هدف، او نمىخواسته استبه اين وسيله يك اثر هنرى و يك شاهكار ادبى از خود باقى بگذارد. بالاتر اينكه سخنش كليت دارد، محدود به زمان و مكان و افراد معينى نيست، مخاطب او «انسان» است و به همين جهت نه مرز مىشناسد و نه زمان. همه اينها ميدان را از نظر شخص سخنور محدود و خود او را مقيد مىسازد.
عمده جهت در اعجاز لفظى قرآن كريم اين است كه با اينكه يكسره موضوعات و مطالبش با موضوعات سخنان متداول عصر خود مغاير است و سر فصل ادبيات جديدى است و با جهان و دنياى ديگر سر و كار دارد، زيبايى و فصاحتش در حد اعجاز است. نهج البلاغه در اين جهت نيز مانند ساير جهات متاثر از قرآن و در! 375 حقيقت فرزند قرآن است.
مباحث و موضوعات در نهج البلاغه
مباحث و موضوعاتى كه در نهج البلاغه مطرح است و رنگهاى مختلفى به اين سخنهاى آسمانى داده است، زياد است. اين بنده ادعا ندارد كه بتواند نهج البلاغه را تجزيه و تحليل كند و حق مطلب را ادا نمايد، فقط در نظر دارد نهج البلاغه را با اين ديد مورد بررسى قرار دهد و شك ندارد كه در آينده كسانى پيدا خواهند شد كه حق مطلب را بهتر ادا كنند.
نگاهى كلى به مباحث و مسائل نهج البلاغه
مباحث نهج البلاغه كه هر كدام شايسته بحث و مقايسه است، به قرار ذيل است:
1. الهيات و ماوراء الطبيعه 2. سلوك و عبادت 3. حكومت و عدالت 4. اهل البيت و خلافت 5. موعظه و حكمت 6. دنيا و دنيا پرستى 7. حماسه و شجاعت 8. ملاحم و مغيبات 9. دعا و مناجات 10. شكايت و انتقاد از مردم زمان 11. اصول اجتماعى 12. اسلام و قرآن 13. اخلاق و تهذيب نفس 14. شخصيتها و يك سلسله مباحث ديگر.
بديهى است كه همان طورى كه عنوان مقالات نشان مىدهد (سيرى در نهج البلاغه) اين بنده نه ادعا دارد كه موضوعات بالا جامع همه موضوعاتى است كه! 376 در نهج البلاغه طرح شدهاند و نه مدعى است كه بحث در باره موضوعات نامبرده را به پايان خواهد رسانيد و نه دعوى شايستگى چنين كارى را دارد. آنچه در اين مقالات ملاحظه مىفرماييد از حد يك نگاه تجاوز نمىكند. شايد بعدها توفيق حاصل شد و بهره بيشترى از اين گنجينه عظيم حاصل گشت و يا ديگرا
ن چنين توفيقى به دستخواهند آورد. خدا داناست. انه خير موفق و معين.
پی نوشت:
1– براى من معلوم نيست كه مقصود مسعودى اين است كه در متن كتب حفظ شده است و يا مقصود اين است كه مردم از بر كردهاند و يا هر دو قصد شده است.
2– مقدمه عبده بر شرح نهج البلاغه، ص9.
3– ج 1/ص 230.
4– نهج البلاغه، بخش نامهها، شماره 22.
5– خطبه 82.
6– به حسب آنچه من شخصا شمردهام، اگر در عدد اشتباه نكرده باشم.
7– وى كاتب مروان بن محمد آخرين خليفه اموى است. ايرانى الاصل و استاد ابن مقفع دانشمند و& lt;/SPAN> نويسنده معروف است. در بارهاش گفتهاند: نويسندگى با عبد الحميد آغاز شد و با ابن العميد پايان يافت. ابن العميد وزير آل بويه بود.
8– اصلع يعنى كسى كه موى جلو سرش ريخته است. عبد الحميد با اينكه عملا فضيلت و كمال مولى را اعتراف مىكند، به حكم وابستگى اموى نام آن حضرت را با تعبير طنز آميزى مىآورد.
9– سه ركن ديگر عبارت است از: ادب الكاتب ابن قتيبه، الكامل مبرد، النوادر ابى على قالى. مقدمه البيان و التبيين، نقل از مقدمه ابن خلدون.
10– ص 202. 11– ص83.
12– ارزش هر كسى همان است كه مىداند. نهج البلاغه، حكمت 81.
13– وى از اكابر اصحاب امير المؤمنين است و از خطباى معروف است. هنگامى كه مولى پس از عثمان خليفه شد، خطاب به آن حضرت گفت: «زينت الخلافة و ما زانتك و رفعتها و ما رفعتك و هى اليك احوج منك اليها»يعنى تو با قبول خلافتبه آن زينتبخشيدى و جلال دادى اما خلافت تو را زينت نبخشيد و جلال نداد، تو به خلافت رفعت دادى و مقامش را بالا بردى ولى خلافتبه تو رفعت نداد و مقام تو را بالا نبرد، خلافتبه تو نيازمندتر است از تو به خلافت.
صعصعه جزء افراد معدودى است كه در شب وفات امير المؤمنين در تشييع جنازه آن حضرت و مراسم تدفين او در دل تاريك شب شركت كرد. صعصعه پس از پايان يافتن تدفين، كنار قبر على عليه السلام ايستاد، يك دست روى قلب متهيج و پر تپش خود گذاشت و با دستى ديگر مشتى از خاك برداشت و بر سر خود ريخت و خطابهاى پرشور و پرهيجان در مجمع خاندان و ياران خاص
على عليه السلام ايراد كرد. مرحوم مجلسى در جلد نهم بحار باب شهادت امير المؤمنين عليه السلام، آن خطابه عالى را نقل كرده است.
14– نامه با اين جمله آغاز مىشود: «اما بعد فان مصر قد افتتحت و محمد بن ابى بكر-رحمه الله-قد استشهد». نهج البلاغه، نامه 35 از بخش نامهها.
15– اين داستان را دانشمند معاصر محمد جواد مغنيه مقيم لبنان، در احتفالى كه به افتخار ايشان در مشهد مقدس در چند سال پيش تشكيل شده بوده است نقل كرده بودند.
16– نهج البلاغه، بخش خطبهها، خطبه 224.
17– ج 2/ص99.
18– نهجالبلاغه، حكمت447.
منبع: مجموعه آثار شهید علامه مطهری(رحمت الله علیه) جلد 16
www.shiastudies.net