جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
از این طرف اومدی: 
در مدح امیرالمؤمنین (شعر)

در مدح امیرالمؤمنین (شعر)

فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم


در مدح امیرعلیه السلام


 


  در سايه سار نخل ولايت  


علی موسوی گرمارودی


&lt ;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; COLOR: blue; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” dir=ltr>
خجسته باد نام خداوند، نيکوترين آفريدگاران

که تو را آفريد.

از تو در شگفت هم نمي توانم بود

که ديدن بزرگيت را، چشم کوچک من بسنده نيست:

مور، چه مي داند که بر ديواره ي اهرام مي گذرد

يا بر خشتي خام.

تو، آن بلندترين هرمي که فرعونِ تخيّل مي تواند ساخت

و من، آن کوچکترين مور، که بلنداي تو را در چشم نمي تواند داشت &lt ;BR>
***
درشتناک چون خدا بر کائنات ایستاده ای

و زمین، گویچه ای ست به بازی در مشت تو

و زمان رشته ای آویخته از سر انگشت تو

و رود عظیم تاریخ، جوباری

که خیزاب امواجش،

از قوزک پایت در نمی گذرد&lt ;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; COLOR: blue; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” dir=ltr>

وز بند شمشیرت، سر فرعونان، آویزان.


***

پايي را به فراغت بر مريّخ، هِشته اي

و زلالِ چشمان را با خون آفتاب، آغشته

ستارگان را با سرانگشتان، از سرِ طيبَت، مي شکني

و در جيب جبريل مي نهي

و يا به فرشتگان ديگر مي دهي

به همان آسودگي که نان توشه ي جُوين افطار را به سحر مي شکستي

يا، در آوردگاه،

به شکستن بندگان بت، کمر مي بستي


***

چگونه اين چنين که بلند بر زَبَرِ ما سوا ايستاده ايدر کنار تنور پيرزني جاي مي گيري،

و زير مهميز کودکانه بچّگکان يتيم،

و در بازارِ تنگِ کوفه…؟< B>


***
پيش از تو، هيچ اقيانوس را نمي شناختم


که عمود بر زمين بايستد


پيش از تو، هيچ خدايي را نديده بودم

که پاي افزاري وصله دار به پا کند،

و مَشکي کهنه بر دوش کشد

و بردگان را برادر باشد.

آه اي خداي نيمه شب هاي کوفه ي تنگ.

اي روشن ِ خدا

در شب هاي پيوسته ي تاريخ

اي روح ليلة القدر

حتّي اذا مَطلعِ الفجر

اگر تو نه از خدايي

چرا نسل خدايي حجاز «فيصله» يافته است…؟

نه، بذرِ تو، از تبار مغيلان نيست


***

خدا را، اگر از شمشيرت هنوز خون منافق مي چکد،

با گريه ي يتيمکان کوفه، همنوا مباش!

شگرفيِ تو، عقل را ديوانه مي کند

و منطق را به خود سوزي وا مي دارد


***

خِرَد به قبضه ي شمشيرت بوسه مي زند

و دل در سرشک تو، زنگارِ خويش، مي شويَد

اما:

چون از اين آميزه ي خون و اشک
جامي به هر سياه مست دهند،

قالب تهي خواهد کرد.


***


شب از چشم تو، آرامش را به وام دارد

و توفان، از خشم
تو، خروش را.

کلام تو، گياه را بارور مي کند

و از نـَفـَست گل مي رويد

& lt;SPAN style=”LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; COLOR: blue; FONT-SIZE: 9pt; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'” lang=FA>چاه، از آن زمان که تو در آن گريستي، جوشان است.

سحر از سپيده ي چشمان تو، مي شکوفد

و شب در سياهيِ آن، به نماز مي ايستد.

هي
چ ستاره
نيست که وامدارِ نگاه تو نيست

لبخند تو، اجازه ي زندگي ست

هيچ شکوفه نيست کز تبار گلخند تو نيست

***

زمان، در خشم تو، از بيم سِترون مي شود

شمشيرت به قاطعيّتِ «سِجيّل» مي شکافد

و به رواني خون، از رگ ها مي گذرد


و به رسايي شعر، در مغز مي نشيند

و چون فرود آيد، جز با جان بر نخواهد خاست


***

چشمي که تو را ديده است، چشم خداست

اي ديدني تر

گيرم به چشمخانه ي عَمّار

يا در کاسه ي سر بوذر


***

هلا، اي رهگذاران دارالخلافه!

اي خرما فروشان کوفه!

اي ساربانان ساده ي روستا!

تمام بصيرتم برخي چشم شمايان باد

اگر به نيمروز، چون از کوچه هاي کوفه مي گذشته ايد:

از ديدگان، معبري براي علي ساخته باشيد

گيرم، که هيچ او را نشناخته باشيد.


***

چگونه شمشيري زهراگين

پيشاني بلند تو، اين کتاب خداوند را، از هم مي گشايد

چگونه مي توان به شمشيري، دريايي را شکافت!

***

به پاي تو مي گريم

با اندوهي، والاتر از غمگزايي عشق

و ديرينگي غم

براي تو با چشمِ همه ي محرومان مي گريم

با چشماني: يتيم ِ نديدنت

گريه ام، شعر شبانه ي غم توست

***


هنگام که به همراه آفتاب

به خانه ي يتيمکان بيوه زني تابيدي

وصَولتِ حيدري را

دستمايه ي شادي کودکانه شان کردي

و بر آن شانه، که پيامبر پاي ننهاد

کودکان را نشاندي

و از آن دهان که هَرّاي شير مي خروشيد

کلمات کودکانه تراويد،

آيا تاريخ، به تحيّر، بر دَرِ سراي، خشک و لرزان نمانده بود؟

در اُحُد

که گلبوسه ي زخم ها، تنت را دشتِ شقايق کرده بود،

مگر از کدام باده ي مهر، مست بودي

که با تازيانه ي هشتاد زخم، برخود حدّ زدي؟

***

کدام وامدار تريد؟

دين به تو، يا تو &lt ;/B>بدان؟

هيچ ديني نيست که وامدار تو نيست

***

دري که به باغ ِ بينش ما گشوده اي

هزار بار خيبري تر است

مرحبا به بازوان انديشه و کردار تو

***

شعر سپيد من، رو سياه ماند

که در فضاي تو، به بي وزني افتاد

هر چند، کلام از تو وزن مي گيرد

وسعت تو را، چگونه در سخنِ تنگمايه، گنجانم؟

تو را در کدام نقطه بايد به پايان برد؟

تو را که چون معني نقطه مطلقي.


الله اکبر

آيا خدا نيز در تو به شگفتي در نمي نگرد؟

فتبارک الله، تبارک الله

تبارک الله احسن الخالقين

خجسته باد نام خداوند

که نيکوترين آفريدگاران است

و نام تو

که نيکوترين آفريدگاني.


 


***



 


شب و على


محمد حسين بهجت (شهريار).


 


على آن شير خدا شاه عرب
الفتى داشته با آن دل شب
شب ز اسرار على آگاهست
دل شب محرم سر الله است
شب على ديد و به نزديكى ديد
گرچه او نيز به تاريكى ديد
شب شنفته است مناجات على
جوشش چشمه عشق ازلى
شاه را ديد و به نوشينى خواب
روى بر سينه ديوار خراب
قلعه بانى كه به قصر افلاك
سر دهد ناله زندانى خاك
اشگبارى كه چون شمع بيزار
ميفشاند زر و ميگريد زار
دردمندى كه چولب بگشايد
در و ديوار به زنهار آيد
كلماتى چون در آويزه گوش
مسجد كوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سينه آفاق شكافت
چشم بيد
ار على خفته نيافت
روزه‏دارى كه به مهر اسحار
بشكند نان جوين افطار
ناشناسى كه بتاريكى شب
ميبرد شام يتيمان عرب
پادشاهى كه به شب برقع پوش
ميكشد بار گدايان بر دوش
تا نشد پردگى آن سر جلى
نشد افشا كه على بود على
شاهبازى كه ببال و پر راز
ميكند در ابديت پرواز
شهسوارى كه ببرق شمشير
دردل شب بشكافد دل شير
عشقبازى كه هم آغوش خطر
خفت در جايگه پيغمبر
آن دم صبح قيامت تاثير
حلقه در شد از او دامنگير
دست در دامن مولا زد در
كه على بگذر و از ما مگذر
شال شه واشد و دامن بگرو
زينبش دست‏بدامان كه مرو
شال مى‏بست و ندائى مبهم
كه كمر بند شهادت محكم
پيشنوائى كه ز شوق ديدار
ميكند قاتل خود را بيدار
ماه محراب عبوديت‏حق
سر به محراب عبادت مشتق
ميزند پس لب او كاسه شير
ميكند چشم اشارت باسير
چه اسيرى كه همان قاتل اوست
تو خدائى مگر اى دشمن دوست
در جهانى همه شور و همه شر
ها على بشر كيف بشر
كفن از گريه غسال خجل
پيرهن از رخ وصال خجل
شبروان مست ولاى تو على
جان عالم بفداى تو على


 


***



 


بزم سرور


حبيب الله چايچيان


 


خم غدير و ساقي و صهباي احمد است بزم سرور و عيد احبّاي احمد است

شور عظيم تاجگذاريّ مرتضي است روز ظهور آيت کبراي احمد است

فرمان رسيده از طرف ذات کبريا بعد از نبي، علي است که همتاي احمد است

يعني يکي است امر نبي و وصيِ او احکام مرتضي همه فتواي احمد است

دهها هزار زاير حق کرده ازدحام مرآت حق نما قد و بالاي احمد است

صحراست پر خروش و گدازنده آفتاب يا رب مگر قيامت دنياي احمد است

«طاها» به روي منبر و حيدر کنار اوست امروز يک نمونه ز فرداي احمد است

معراج مرتضي است که همدوش مصطفي است دست علي به دست تواناي احمد است

حال عبادت است «حسان» در نشاط ما فرمان اين سرور به امضاي احمد است


 


***



 


محتشم


 


دست بيعت داد با آل علي

شيخ حيدر کز کمال اعتقاد

خرم و دل
شاد با آل علي

از جهان چون رفت بادا در جنان

گفت حشرش باد با آل علي

از خرد تاريخ او کردم سوال


 


***



 


ابوالقاسم فردوسي توسي


 


ايا شاه محمود كشور گشاي
ز كس گر نترسي بترس از خداي

كه پيش تو شاهان فراوان بدند
همه تاجداران كيهان بدند

فزون از تو بودند يك‌سر به جاه
به گنج و كلاه و به تخت و سپاه

نكردند جز خوبي و راستي
نگشتند گرد كم و كاستي

همه داد كردند بر زير دست
نبودند جز پاك يزدان پرست

نجستند از دهر جز نام نيك
وزان نام جستن سرانجام نيك

هرآن شد كه دربند دينار بود
به نزديك اهل خرد خوار بود

گر ايدون كه شاهي به گيتي ترا است
نگويي كه اين خيره گفتن چرااست

نديدي تو اين خاطر تيز من
نيانديشي از تيغ خونريز من

كه بد دين و بد كيش خواني مرا
منم شير نر ميش خواني مرا

مرا غمز كردند كان بد سخن
به مهر نبي و علي شد كهن

هر آن كس كه در دلش كين علي است
از او خوارتر در جهان گو كه نيست

منم بنده‌ي هر دو تا رستخيز
اگر شه كند پيكرم ريز ريز

من از مهر اين هر دو شه نگذرم
اگر تيغ شه بگذرد بر سرم

نباشد جز از بي‌پدر دشمنش
كه يزدان بسوزد به آتش تنش

منم بنده‌ي اهل بيت نبي
ستاينده‌ي خاك پاي وصي

مرا سهم دادي كه در پاي پيل
تنت را بسايم چو درياي نيل

نترسم كه دارم ز روشندلي
به دل مهر جان نبي و علي

چه گفت آن خداوند تنزيل و وحي
خداوند امر و خداوند نهي

كه من شهر علمم عليم در است
درست اين سخن گفت پيغمبر است

گواهي دهم كاين سخن راز او است
تو گويي دو گوشم كه آواز او است

چو باشد ترا عقل و تدبير و راي
به نزد نبي و علي گير جاي

گرت زين بد آيد گناه من است
چنين است اين رسم و راه من است

به اين زاده‌ام هم به اين بگذرم
چنان دان كه خاك پي حيدرم

ابا ديگران مر مرا كار نيست
بر اين در مرا جاي گفتار نيست

اگر شاه محمود از اين بگذرد
مر او را به يك جو نسنجد خرد

چو بر تخت شاهي نشاند خداي
نبي و علي را به ديگر سراي

گر از مهرشان من حكايت كنم
چو محمود را صد حمايت كنم

جهان تا
بود شهرياران بود
پيامم بر تاجداران بود

كه فردوسي توسي پاك جفت
نه اين نامه بر نام محمود گفت

به نام نبي و علي گفته‌ام
گهرهاي معني بسي سفته‌ام



 


سردار اتقيا


شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى


كس را چه زور و زهره كه وصف على كند
جبار در مناقب او گفته هل اتى
زور آزماى قلعه خيبر كه بند او
در يكديگر شكست‏ببازوى لا فتى
مردى كه در مصاف، زره پيش بسته بود
تاپيش دشمنان نكند پشت‏بر غزا
شير خدا و صفدر ميدان و بحر جود
جان بخش
در نماز و جهانسوز در دعا
ديباچه مرمت و ديوان معرفت
لشگركش فتوت و سردار اتقياء
فردا كه هر كسى به شفيعى زنند دست
مائيم و دست و دامن معصوم مرتضى



 


آقاسی


اون آقایی که شبا رد می شد از کوچه ما کیسه به دوش کو&lt ;/P>

رد پای پرخراش بی خروش کو


اون آقای خرقه پوش کو


کجاس اون آقا که پینه های دستاش مرحم دلای ما بود


نفس سبز نگاهش همیشه حلال مشکلای ما بود


میشه یک بار دیگه سر بزنه به خونه ما


بگیره نشونی از غربت بی نشونه ما


موهای آقا سفیده جووناکیسه رو از آقا بگیرین


قامت آقا خمیده جوونا کیسه رو از آقا بگیرین


جوونا آقا بشین زنده کنین رسم جوونمردی رو امشب


یتیما منتظرن زنده کنین شیوه شبگردی رو امشب


یتیما پشت درای خونشون منتظر آقا نشستن


گوش به زنگ تق تق یه جفت صدای پا نشستن


موهای آقا سفیده جووناکیسه رو از آقا بگیرین


قامت آقا خمیده جوونا کیسه رو از آقا بگیرین


حیدر کرار نیم خانه نشینم ولی


جان به فدای جگر سوخته ات یا علی


دستای پینه بسته علی به همراه منه


خونه نشینی علی آتیش به جونم می زنه


تو کوله
بار شعر من اسم قشنگ علیه


قافیه ی تنگ دلم از دل تنگ علیه


تو کوچه های غربتم نشونی از مولا میدن


اهل محل سلامم رو جواب سربالا میدن


به من میگن علی کیه


علی امام عاشقاس


به من میگن علی چیه


داغ دل شقایقاس


توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود


اسم صاحب اون خونه مولای مردا علی بود


نصف شبا بلند میشد


یه کیسه داش که ورمیداش


خرما و نون و خوردنی هرچی که داش تو اون میذاش


راهی کوچه ها می شد تا یتیما رو سیرکنه


تا سفره خالیشون رو پر از نون و پنیر کنه


شب تاسحر پرسه میزد پس کوچه های کوفه رو


تا پر بارون بکنه باغای بی شکوفه رو


عبادت علی مگه میتونه غیر از این باشه


باید مثل علی بشه هر کی که اهل دین باشه


بعد علی کی میتونه محرم راز من بشه


درد دلم رو گوش کنه تا چاره ساز من بشه


فردا اگه مهدی بیاد دردا رو درمون می کنه


آسمون شهرمون رو ستاره بارون میکنه


چشمات رو وا کن آقاجون بالهای خستمو ببین


منو نگا کن آقاجون دل شکسته مو ببین


دلت میاد کبوترات توحرمت پر نزنن


به سایه بون دستای مهربونت سر نزنن



 


عزاى على عليه السلام


حسان


ناله كن اى دل به عزاى على
گريه كن اى ديده براى على
كعبه ز كف داده چو مولود خويش
گشته سيه پوش عزاى على
عمر على عمره مقبوله بود
هر قدمش سعى و صفاى على
ديده زمزم كه پر از اشگ شد
ياد كند، زمزمه‏هاى على
تيغ شهادت سر او را شكافت
كوفه بود، كوه مناى على
عالم امكان شده پر غلغله
چون شده خاموش صداى على
نيست هم آغوش صبا بعد
از اين
پيك ظفربخش لواى على
منبر و محراب كشد انتظار
تا كه زند بوسه به پاى على
ماه دگر در دل شب نشنود
صوت مناجات و دعاى على
آه كه محروم شد امشب دگر
چشم يتميان ز لقاى على
مانده تهى سفره بيچارگان
منتظر نان و غذاى على
واى امير دو سرا كشته شد
خانه غم گشته،سراى على
پيش حسين و حسن و زينبين
خون چكد از فرق هماى على
خواهم اگر ملك دو عالم حسان
از دل و جان باش گداى على

به این مطلب امتیاز دهید:

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید