برادر دریا
زندگی، ویژگیهای شعری و گزینهای از اشعار محمدعلی بهمنی
زندگی
محمدعلی بهمنی، روز 27 فروردین ماه 1321 در دزفول به دنیا آمد. کودکی و نوجوانیاش در تهران، کرج و بندرعباس گذشت و مدتی در چاپخانههای تهران به کار مشغول شد. بهمنی در چاپخانه با فریدون مشیری آشنا شد و به سبب این آشنایی، اولین شعر< ;SPAN dir=ltr> او در نه سالگی به چاپ رسید. این شاعر غزل سرای مشهور، از سال 1354 مدتی با رادیو همکاری کرد و سپس به شغل آزاد روی آورد. از اوایل دههی 50، بهمنی ساکن بندرعباس شد. پس از پیروزی انقلاب به تهران آمد و مجدداً در سال 1363 به بندرعباس بازگشت. شغل اصلی او مدیریت یک چاپخانهی بزرگ در بندرعباس و نیز مدیریت انتشارات «چیچیکا» در آن شهرستان است.
بهمنی علاوه بر حضور فعال در جشنوارههای متعدد شعر، عضویت در شورای شعر وزارت فرهنگ<
SPAN dir=ltr style="FONT-SIZE: 9pt; COLOR: black; LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; mso-fareast-font-family: 'Times New Roman'"> و ارشاد اسلامی را نیز در کارنامهی خود دارد. در سال 1378، این شاعر محبوب و معاصر، موفق به دریافت تندیس خورشید مهر به عنوان برترین غزلسرای معاصر ایران شد علاوه بر غزلهای به یادمانی، ترانههای زیبایبهمنی نیز همواره مورد توجه علاقهمندان شعر و موسیقی معاصر بوده است.
ویژگیهای شعری
اگر چه بهمنی قالبهای دیگری مثل نیمایی، سپید و ترانه را نیز تجربه کرده و گاه آثار موفقی نیز در این قالبها سرورده، اما قالب شاخص هنر او غزل است. صمیمت، سادگی و طنز، اجزای اصلی غزلهای بهمنی هستند. کلمات در شعر او کاملاً صیقل خورده و خوشتراشاند. شعر بهمنی مثل خودش سرشار از صراحت و شفافیت است.
او بسیار روان شعر میگوید و مضمونپردازی و اندیشهورزی هرگز لطمهای به شعریت آثارش نمیزنند.
احاطهی او بر زبان عامیانه و اصطلاحات کوچه و بازار و نیز شناخت اسطورهها و متون کهن، لحظاتی ماندگار و به یادماندنی در شعر او به وجود آورده است& lt;/SPAN>. بهمنی اگر چه غزل عاشقانه فراوان سروده، اما هرگز در دام مضامین سطحی، رمانتیک و پر زرق و برق مرسوم این قالب نیفتاده است. رگههای غیرت و اصالت در غزلهای بهمنی، او را به یکی از مطرحترین شاعران معاصر ایران تبدیل کرده است. بسیاری از غزل سرایان معاصر، از پیروان مکتب غزل او به حساب میآیند.
آثار (از سال 1350 تاکنون)
باغ لال؛ در بیوزنی؛ عامیانهها؛ گیسو، کلاه، کفتر؛ گاهی دلم برای خودم تنگ میشود؛ غزل؛ عشق است؛ شاعر شنیدنی است؛ گزیدهی اشعار؛ این خانه واژههای نسوزی دارد؛ کاسهی آب دیوژن، امانم بده؛ <
/SPAN>چتر برای چه؟ خیال که خیس نمیشود.
گزینهای از اشعار
خواهرم دریا
دریا شدهست خواهر و من هم برادرش
شاعرتز از همیشه نشستم برابرش
خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش
میخواهم اعتراف کنم هر غزل که ما
با هم سرودهایم جهان کرده از برش
خواهر زمان، زمان برادرکشیست باز
شاید به
گوشها نرسد بیت آخرش
با خود ببر مرا که نپوسد در این سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش
SPAN>
دریا سکوت کرده و من حرف میزنم
حس میکنم که راه نبردم به باورش < ;SPAN dir=ltr style=”FONT-SIZE: 9pt; COLOR: black; LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: ‘Tahoma’,’sans-serif’; mso-fareast-font-family: ‘Times New Roman'”>
دریا منم! هم او که به تعداد موجهات
با هر غروب خورده بر این صخرهها سرش <
/SPAN>
هم او که دل زدهست به اعماق و کوسهها
خون میخورند از رگ در خون شناورش<
SPAN dir=ltr style="FONT-SIZE: 9pt; COLOR: black; LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: 'Tahoma','sans-serif'; mso-fareast-font-family: 'Times New Roman'">
خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست
خرچنگها مخواه بریسند پیکرش
دریا سکوت کرده و من بغض کردهام
بغض برادرانهای از قهر خواهرش
از پشت ابرها
از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب
شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب!
پشت ستون سایهها روی درخت شب
میجویم اما نیستی در هیچجا امشب؟
میدانم، آری نیستی اما نمیدانم
بیهوده میگردم به دنبالت چرا امشب؟
هر شب ترا بیجستوجو مییافتم اما
نگذاشت بیخوابی به دست آرم ترا امشب
ها… سایهای دیدم! شبیهات نیست اما حیف!
ای کاش میدیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو میآمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمیآید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچهها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمیآرم تو که میدانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بیتو تا امشب
آخر چگونه سر کنم بیماجرا امشب؟
جزیره
اگر چه سیلی آیینهها کرم کرده است
و تا همیشه سکوت مصورم کرده است
نمیتواند از طعم شوکرانی من
مذاق پاک کند آنکه نوبرم کرده است
من از تبار غزلهای سهل و ممتنعم
که هر که گوش سپرده است از برم کرده است
حسود یعنی باور کنم خودم از باز
زمان، زمانهی افسانههای طی شده نیست
چه آتشی است که ققنوس پرورم کرده است
کبوترانه به بامم نشسته بودم- شعر
برای قاف تو سیمرغ دیگرم کرده است
چه فرق دارد، شیطان و یا فرشته شدن
که عشق بر حذر از هر دو پیکرم کرده است
از آبهای جهان سهم بیکرانگیام
جزیرهای است که در خود شناورم کرده است
جزیرهای که تویی ابتدای اقیانوس
و انتهای زمینی که «شاعرم» کرده است.
محمدحسن حسینی
رشد جوان