ورود

ثبت نام

موسسه قرآن و نهج البلاغه
home-icone
Institute of Quran & Nahjul Balaghah

كاوشي در دعاي فرج (الهي عظم البلاء)/ بخش اول

فهرست مطالب

زهرا بنويديâ[1]


چكيده


روشن است که يکي از وظايف منتظر، دعا براي ظهور مولايمان است.يکي از دعاهايي که براي ظهور حضرتش وارد شده، دعاي فرج (الهي عظم البلاء) است. اين دعا را كه طبق نقل‌ها خود حضرت به محمد بن احمد بن ابي الليث تعليم فرمود داراي مضامين ارزشمند ديني است.حضرت به ما آموخته است که در گفت وگو با پروردگار، به تشريح حال خود بپردازيم؛ اما با تکيه بر مستعان بودن او در سختي وآساني.


حضرت با استفاده از بستري که صلوات وکلمه «اولي الامر» ايجاد کرده است، مطلب بسيار مهمي را به شيعيان خود انتقال مي‌دهدکه همانا با اطاعت از امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف و معرفت او رابطه مستقيم دارد و تنها راه حصول معرفت حضرت، اطاعت از آن عزيز است و اهميت معرفت امام زمان نيز بر کسي پوشيده نيست.


ثمره اين معرفت در فراز پاياني به شکل عملي وبه صورت توسل رخ مي‌نمايد، چراکه توسل، تمسک جستن به اولياي الهي است و اين معنابدون معرفت عميق امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف امکان پذير نيست.


مقدمه


اين دعاي شريف، درمنابع به دو نقل آمده است:


نقل اول


اين حديث را اولين بار شيخ جليل مرحوم فضل بن حسن طبرسي صاحب كتاب تفسير شريف مجمع‌البيان در كتاب كنوز النجاح نقل كرده است و دربارة شأن صدور آن به ‌طور مختصر مي‌نويسد: «اين دعا را حضرت صاحب‌الزمان، به ابو‌الحسن محمد بن احمد بن ابي الليث در شهر بغداد در مقابر قريش تعليم كرده اند. ابو الحسن مذكور، از ترس كشته شدن، به مقابر قريش گريخته و پناه برده بود؛ سپس به بركت اين دعا از كشته شدن نجات يافت. ابو الحسن گفته است كه آن حضرت به من تعليم فرمود كه بگو:


اللّهم عَظُمَ البَلاء وَ بَرِحَ الخَفاء وَ انْكَشَفَ الغِطاء وَ انْقَطَعَ الرَّجاء وَ ضاقتِ الأرضُ وَ
مُنِعَتِ السّماء وَ أنت المُسْتَعانُ وَ إليكَ المُشْتَكي وَ عَليكَ المُعَوَّلُ في الشِّدَّة وَ الرَّخاء. اللّهم صلِّ علي محمد وَ آل محمد اولي‌الأمر الّذين فَرَضْتَ عَلينا طاعَتهم وَ عَرَّفْتَنا بِذلك مَنْزِلَتَهُم. فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِم فَرَجاً عاجلاً قريباً كَلَمْحِ البَصَر أوهوَ أقْرَبُ. يا محمَّد يا علي يا علي يا محَّمد إكْفياني فإنَّكُما كافياي وأنْصراني فإنَّكما ناصراي، يا مولايَ يا صاحِبَ الزَّمان، الأمان الأمان الأمان، الغوث الغوث الغوث، أدركني أدركني أدركني.


راوي مي‌گويد: «امام، در هنگام گفتن يا «صاحب‌الزمان» به سينه خود اشاره كرد».


به نظر مي‌رسد اشاره حضرت به اين معنا است كه در وقت گفتن «يا صاحب‌الزمان» بايد آن حضرت را قصد كنيم.


اين دعا در الزام الناصب في اثبات الحجة الغائب (يزدي حائري، 1422: ج2، ص43) و در بحار (مجلسي، 1404: ج99، ص119) و در المزار (شهيد اول، 1419: ص210) و در الجنة المأوي تأليف ميرزا حسين نوري طبرسي، چاپ شده در ضمن بحارالانوار، جلد پنجاه و سه، ص275 و در صحيفة المهدي (اهري، 1385: ص6) و نيز (قيومي، 1383: ص15) و در العبقري الحسان (نهاوندي، 1386: ج6، ص697) نقل شده است.


شرح دعا


اکنون پس از بررسي مختصر مصادر دعا مناسب است به شرح فراز فراز آن بپردازيم:


1. ندبه


إلهي عَظُمَ البَلاء وَ بَرِحَ الخَفاء وَ انْكَشَفَ الغِطاء وَ انْقَطَعَ الرَّجاء وَ ضاقَتِ الارضُ وَ مُنِعَتِ السَّماء


«اله» مصدر است و گفته شده اصل «الله» اله است كه همزه بر اثر كثرت استعمال، حذف شده و «ال» بر آن داخل شده است كه به ذات مقدس باري تعالي اختصاص دارد و از چند ريشه است:


 الف. فعل «ألِهَ يألَهُ» به معناي «عَبَد» يعني «پرستيد»؛ پس «اله» به معناي معبود است؛ چرا كه او معبود و مورد پرستش همه مخلوقات است.


 ب. «اَلِهَ يألِه» به معناي «تحيَّر» يعني «شگفت زده شد»؛ چرا كه او ذاتي است كه عقول مردم در فهم كنه ذات او حيرانند.


ج. گفته شده از «ولاه» گرفته شده كه به جاي واو، همزه آورده شده است؛ به معناي واله و شوريده حال است؛ چرا كه او ذاتي است كه تمام مخلوقات، واله و مجذوب او هستند.


د. نيز گفته شده از «لاه يلوهُ» به معناي پوشيده و مخفي از ديده‌ها است. (اصفهاني، 1357: ج1، ماده «اله»)


اصل «اله» (ا-ل-ه) است و يك ريشه تك معنايي دارد كه بر پرستش دلالت مي‌كند. (احمد‌بن‌فارس، 1420: ماده «اله»)؛ بن
ابراين «اله» همان «الله» است و چون خدا مورد پرستش است، به اين نام خوانده شده است؛ ولي چرا در اينجا از الله استفاده نشده و مصدر آن به‌كار رفته است؟


نكتة قابل توجه، اين كه «الهي» منادا است كه «يا»ي منادي حذف شده است. اگر «الله» منادا قرار مي‌گرفت، گفته مي‌شد «يا الله» يا «اللهمَّ» كه در ساير ادعية معصومان عليهم السلام به‌كار رفته است و همان‌طور كه گذشت، در برخي نسخه‌ها، همين دعا با «اللهمَّ» روايت شده است؛ ولي شنيده نشده است «يا»ي متكلم به «الله» اضافه شود و گفته شود: «الّلهي»؛ اين تركيب صحيح نيست.


«يا»ي متكلم در «الهي» براي ايجاد نزديكي و صميميت به‌كار رفته است؛ زيرا كسي را كه از خودمان مي‌دانيم، به خودمان نسبت مي‌دهيم كه با او نزديك باشيم؛ براي مثال اگر كسي به كسي بگويد: «فرزندم» با اين كه فرزندش نيست، مقصودش ايجاد صميميت و نزديكي است كه او را به خود منسوب كرده است. ما در اين مقام، قصد ندبه كردن داري
م و مشكلاتمان را براي خدا بازگو مي‌كنيم. به بيان ديگر، مي‌خواهيم با او درد دل كنيم؛ پس لازم است قدري به او احساس نزديكي كنيم.


«عظم» به معناي «بزرگ شد» مي‌باشد، خلاف «كوچك شد»؛ اما زماني كه گفته مي‌شود «عظم الأمر» معناي «سخت شد» و «دشوار شد» مي‌دهد؛ يعني «صَعُب و شَقَّ» (معلوف، 1382: ماده «عظم») اين معنا مناسب‌تر است و دليلش جملات بعدي است.


«بلاء» از ريشه (ب-ل- و) يا (ب-ل-ي) مي‌باشد و به معناي نوعي اختبار است (ابن فارس، بي‌تا: ماده «بلو») زماني كه گفته مي‌شود، «بلي الإنسان و ابتلي» اين امتحان همان اختبار است. پس موضوع بلاء، يكي سختي و گرفتاري و غم و اندوه است كه از صبر خبر بدهد و يكي نعمت است كه شكر مي‌طلبد؛ اما اين جا معناي اول مناسب‌تر است؛ پس معناي جمله چنين مي‌شود:


«معبود من! بلا سخت شد».


«دشوار شدن» خود فرض اينكه بلاء به معناي سختي و غم و اندوه باشد را تقويت مي‌كند؛ زيرا كسي‌كه به واسطه نعمت، آزمايش مي‌شود، نمي‌گويد: «خدايا! نعمت من دشوار شد.»؛ زيرا نعمت، با دشواري سازگاري ندارد. نعمت رفاه مي‌آورد، نه دشواري.


نكتة قابل توجه اين كه بلاء اين جا به صورت مطل
ق و بدون هر قيدي آمده است، تا كليه مصاديق آن را در بر بگيرد؛ پس براي بررسي بهتر، مناسب است آن را به عام و خاص تقسيم كنيم. توضيح اين كه زندگي دنيا يك كلاس واقعي و جدي امتحان است و همه افراد در طول زندگي خويش به شيوه‌هاي مختلف و در سطوح گوناگون، در حال آزمون و امتحانند. آزمون‌هاي الهي، نه براي پي بردن خداوند به احوال روحي انسان ها، بلكه براي به فعليت رساندن استعدادها و توانايي‌هاي آن‌ها و در واقع، يك شيوه تربيتي و تكامل هويت و شخصيت افراد است. (يزدي، 1377: ج2، ص396)؛ زيرا آن‌ها با نوع انتخاب و نحوه واكنش كه در رويارويي با پيشامدها و حوادث و مصائب روزگار برمي‌گزينند و از خود بروز مي‌دهند، استعدادهاي عظيم و فطرت پاك الهي خود را نمايان مي‌كنند. دسته‌اي هم كه در اين آزمون‌ها شكست‌ خورده و سستي و تباهي نشان مي‌دهند، دورنماي واقعي شخصيت خويش را از وراي دورنگي‌ها و ظاهرسازي‌ها آشكار مي‌كنند.


آزمايش و امتحان، يك برنامه و سنت حتمي الهي است (قرائتي، 1386: ج1، ص239؛ مکارم شيرازي، 1381: ج1، ص524) و هيچ كس بدون امتحان نخواهد بود.


بلاي عام، مصاديق فراواني دارد؛ چنان كه پروردگار در قرآن مي‌فرمايد:


>و لَنَبلونَّكم بِشي‌ءٍ من الخوفِ و الجوع و نقصٍ مِن الأموالِ وَ الأنفُسِ وَ الثَّمَرات< (بقره: 155)؛


به تحقيق، شما را به چيزي از ترس يا گرسنگي يا كم شدن اموال و جان‌ها و ثمرات، مي‌آزماييم.


مقصود از ابتلا به خوف و جوع در اين آيه شريف، مبتلا شدن به ناامني و فقر اقتصادي است؛ به بيان ديگر، مراد از جوع، تنها گرسنگي برابر تشنگي نيست؛ بلكه مقصود از آن، اعم از گرسنگي و تشنگي و خستگي و ساير آسيب‌ها و مصائب بدني و مالي است (جوادي آملي، 1364: ج7، ص634) و گاه به كمبود آن هاست، نه نداشتن آن‌ها «نقص من الأموال» و نقص، غير از زوال است. انسان مبتلا به نقص مال، گرسنه يا برهنه يا بي‌مسكن نيست؛ بلكه بايد ساده زندگي كند؛ بنابراين انسان مورد آزمون در اين حال، يا چيزي نمي‌يابد يا اگر به دست مي‌آورد، از او گرفته مي‌شود و همه اين امور امتحان است. اميرالمؤمنين نيز از فقر و كمبود مالي به تلخي ياد مي‌كند و مي‌فرمايد: «المُقلُّ غريبٌ في بلدتِهِ»؛ انسان تهي دست در شهر خويش، بيگانه است». (سيد رضي، 1384: خ3)


مقصود از نقص نفس كه يكي از آزمون‌هاي الهي به شمار مي‌رود، كشته‌شدن در راه خدا يا اعم از آن مرگ‌هاي عادي است؛ زيرا همه آن‌ها از مصاديق نقص نفس است. همچنين در نقص ثمر، منظور از ثمر، يا ثمره‌اي اقتصادي‌به ويژه محصولات كشاورزي و ميوه درختي است يا فرزندان است؛ بدين لحاظ كه گفته مي‌شود فرزندان، ميوه قلوبند. البته مي‌تواند جامع باشد. (جوادي آملي، همان)


بلاي خاصي كه مناسب است اين جا بررسي شود، پديده غيبت است. قوم بني‌اسرائيل، روزگاري را در غيبت پيامبر و تحت سلطه حاكمان جائر و ظالم بودند. امام صادق عليه السلام فرمود:


وقتي عذاب و سختي بر بني‌اسرائيل طولاني شد، چهل روز به درگاه
خدا گريه و انابه كردند. خداوند متعال، به هارون و موسي فرمود كه آن‌ها را از دست فرعونيان نجات دهند و اين در حالي بود كه از چهارصد سال عذاب، صدوهفتاد سال، باقي مانده بود و خداوند متعال به واسطه دعاي بني‌اسرائيل، از آن صدوهفتاد سال، صرف‌نظر كرد. (موسوي اصفهاني، 1380: ج1، ص347)


ما هم صدها سال است که براي ظهور مولايمان دعا مي‌کنيم؛ اما تاکنون ظهور، واقع نشده؛ زيرا دعاي ما با دعاي بني‌اسرائيل، يك تفاوت اساسي دارد. و آن، اين كه بني‌اسرائيل باور كرده بودند كه نيازمند منجي هستند و تا منجي نباشد، همچنان فراعنه به آن‌ها ظلم مي‌كنند و آن‌ها نمي‌توانند برابرشان مقاومت كنند. بني اسرائيل، مضطر شده بود و با حال اضطرار، دعا مي‌كرد؛ ولي ما هنوز مضطر نشده‌ايم و هنوز باور نكرده‌ايم كه تا وقتي كه منجي نيايد، دشمنان بر ما تسلط خواهند داشت. اگر مضطر بوديم، دعاي ما به گونه ديگري بود. چرا مولايمان بايد گلايه كند كه شيعيان، ما را به اندازه آب خوردني نمي‌خواهند؛ اگر مي‌خواستند، دعا مي‌كردند و خدا ظهور را نزديك مي‌كرد. (هراتيان، 1384: ص29) اين، يك واقعيت است؛ يك واقعيت تلخ. شيعيان را غفلتي كشنده فرا گرفته است. عمق مصيبت غيبت را درك نكرده‌ايم و به حداقل‌ها راضي شده‌ايم. اما باز هم مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف مهربانانه به ياري‌مان مي‌شتابد. ندبه كردن را تعليم مي‌دهد كه به خدا بگوييد اندوه، بر ما غالب شده است. با حال اضطرار بگوييد و استغاثه كنيد، تا همان‌طوري كه خداوند، صد و هفتاد سال غيبت را بر بني‌اسرائيل بخشيد، باقي مانده غيبت را بر شما نيز ببخشايد و شما را از اين همه بلا و گرفتاري و مصيبت نجات دهد.


«بَرِحَ» از ماده (ب- ر- ح) يعني «ظاهرشد» و «خفاء» به معناي پنهاني است (معلوف، 1382: ماده برح) در مجموع معناي «برح الخفاء») مي‌شود: «امر پنهاني آشكارگشت»؛ بنابراين، عبارت «برح الخفاء» كنايه[2][3] است به معناي «وضح الامر» (معلوف، همان)


«انكشف» از ماده «ك- ش- ف؛ به معناي «آن را ظاهر كرد و چيزي كه آن را پوشانده بود، برداشت» مي‌باشد. (ابن منظور، 1119: غ-ط-ي)


«غطاء» از ماده (غ-ط-ي) به معناي آنچه با آن پوشانده مي‌شود. (همان، ماده«غطي»)


«رجاء» از ماده (ر-ج- و) ضد يأس است، به معناي اميدواري (حسيني، 1414: ماده«رجو»)، راغب مي‌گويد: «رجا يعني گمان و پنداري كه اقتضاي رسيدن شادي در آن است و اميدواري. (راغب، ماده«رجو»)


«ضاق» از ماده (ض- ي- ق) ضـد وسعت است؛ يعني به‌تنگ آمـدن و «منع» به معناي بازداشتن و حرام كردن است. (حسيني، 1414: ماده«ضيق»و«منع»)؛ بنابراين معناي عبارت چنين مي‌شود:


«پنهاني آشكار شد، و پرده فرو افتاد، و اميد قطع شد، و زمين به تنگ آمد، و آسمان باز داشته شد».


روشن است كه اين جملات، كنايه است از عمق بلا و گرفتاري. در حقيقت مي‌خواهيم با اين جملات بگوئيم كه مصيبت‌ها ما را از هر سو احاطه كرده اند و بر ما فشار مي‌آورند.


«پرده‌ فرو افتاد» كنايه از آشكار شدن حقيقتي است. در فارسي نيز چنين است؛ وقتي مي‌گويند: «اگر اين كار را بكنيد، فلاني از كارتان پرده بر مي‌دارد»؛ يعني حقايق را آشكار مي‌كند و به مردم مي‌گويد. اين حقيقتي كه در روزگار غيبت با اين مصيبت
بزرگ، آشكار مي‌شود، بي‌لياقتي ما است. پيدايش غيبت، همين را اعلام مي‌كند كه شما لياقت حضور امام معصوم را بين خود نداريد. امامان معصوم بين شما بودند و شما با تنها گذاشتن آنان و معطل كردن دستوراتشان، زمينه شهادت آن‌ها را فراهم كرديد.


«زمين به تنگ آمد» كنايه از قرار گرفتن در فشار است. در قرآن كريم، اين جمله براي احاطه و چيرگي دشمن به‌كار رفته است. >و ضاقَتْ عَلَيكُم الأرضُ بما رَحُبَت< (توبه: 25) چنان كه زمين با همه فراخي اش، تنگ آمد كه راه فرار و مأمني نداشته باشيم. اگر بخواهيم اين جمل
ه را با توجه به قرآن معنا كنيم، بايد بگوييم كه مصيبت‌هايمان بسيار زياد شد و ما ضعيف شديم، دشمنان بر ما مسلط شدند و راه ظلم در پيش گرفتند.


«آسمان باز داشته شد» ممكن است معناي كنايي داشته باشد، اما معناي واقعي هم دارد. معناي واقعي نيز پاسخ به اين دو پرسش است كه چه كسي بركات آسمان را حرام كرد؟ و دوم اين كه بركات آسماني چه بود كه بر ما حرام شد؟ در پاسخ به سؤال اول بايد گفت ظلمت گناهان و همان چيزي كه باعث شده است بر ما بلا و مصيبت نازل شود. بركات آسماني، هم شامل بركات مادي است؛ مثل باران، چنان كه در روزگار قحطي مي‌گويند نماز استسقا بخوانيد و قبل از نماز به درگاه خدا، از گناهان توبه كنيد؛ زيرا گناهان، درهاي آسمان را مي‌بندد. و هم بركات معنوي است كه معصوم در بين ما نيست و ارتباط ما با عالم بالا قطع شده است. اينها از جمله نكاتي است كه از تدبر در عبارات حاصل مي‌شود.


«و أنتَ المُستعانُ و اليكَ المُشْت
َكي و عليك المُعَوَّلُ في الشِدَّةِِ و الرَّخاء»


«المستعان» از ريشه (ع-و-ن) به معناي مساعده و كمك است. (معلوف، 1382: ماده «عون»). مستعان اسم مفعول است و «ال» كه بر سر آن آمده، موصول است؛ در نتيجه معنايش چنين مي‌شود: «تو كسي هستي كه از او كمك گرفته مي‌شود» كه اين جمله بر توكل دلالت دارد؛ زيرا توكل عبارت است از تكيه و اعتماد بر خدا به‌طوري كه قلب انسان با ياد او آرام گيرد و بر اسباب و علل طبيعي تكيه نكند. كسي‌كه مي‌داند خداي متعال، قادر است بدون اسباب و وسائط عادي، مطلوب انسان را عطا فرمايد و هم‌ مي‌تواند همه اسباب و وسايل را بي‌اثر كند، به اين باور قوي دل است. (جباران، 1384: ج2، ص271) با توجه به اين معنا، مفهوم جمله چنين مي‌شود:


«خدايا بلاها بر ما غالب گشته؛ آن قدر كه اميدمان قطع شده و زمين بر ما تنگ آمده است؛ ولي هنوز يك اميد ديگر باقي است و آن، اميد به تو و كمك تواست».& lt;/SPAN>


«المشتكي» شكايت زماني صورت مي‌گيرد كه ظالمي به مظلومي ظلم كند و مظلوم، ديگري را از سوء فعل ظالم خبر دهد (معلوف، همان: ماده «شکي»). راغب مي‌گويد: «شكايت بردن، يعني اظهار اندوه و در ميان نهادن آن با ديگري». وقتي ماده «شكي» به باب برود، همان معناي ثلاثي مجرد را افاده مي‌كند. نكته‌اي كه اين جا قابل توجه است، اين كه «مشتكي» به واسطه «ال» معرفه شده و اسم معرفه بايد مبتدا قرار گيرد و اگر نكره محض باشد، واجب است مؤخر شود. در نتيجه تأخر «مشتكي» جوازي بوده و اين تقديم و تأخير، افاده حصر مي‌كند. علاوه بر آن، اين كه «مشتكي» به صورت مصدري ميمي آمده ـ با اين كه مي‌توانسته به صورت فعل و جمله فعليه بيايد -حصر را تقويت مي‌كند؛ پس معناي جمله چنين مي‌شود:


«فقط به سوي تو است شكايت»


اين شكايت، نتيجه جمله قبل است؛ زيرا در جمله قبل، توحيد در فعل را به‌كار برديم و قائل به اين شديم كه فقط خدا مي‌تواند كمك كند، پس به او شكايت كرديم؛ زيرا عقلاً جايز نيست به كسي شكايت كنيم كه توانايي ندارد گره از كارمان بگشايد. اين شكايت، نه تنها نتيجه توحيد در فعل است، بلكه تأكيدي بر آن نيز هست. اميرالمؤمنين عليه السلام مي‌فرمايد:


فالله الله أن تَشكوا الي من لا يشكي شَجوكُم و لا يَنقضُ برأيهِ ما قد اُبرِمَ لكم؛ (سيد رضي، خ105) يعني مبادا شكايت نزد كسي بريد كه نمي‌تواند آن را برطرف سازد و توان گره‌گشايي از كارتان را ندارد.


«معول» از ريشه «عَوَل» يعني مستغاث و معتمد (معلوف، ماده«عول»)


«شدة» و «رخاء» ضد يكديگرند «رخاء» به معناي وسعت و گوارا بودن (همان ماده«رخو») و «شدّة» يعني بسته شدن بوسيله حيله‌هاي روزگار (همان، ماده«شدد») مفهوم روان «شدة» و «رخا» سختي و آساني است، پس معناي جمله چنين مي‌شود: «برتوست تكيه و اعتماد در سختي و آساني»


اين جمله صريح در اعلي درجه توكل است زيرا همان‌طور كه گذشت توكل يعني واگذار نمودن تمام امور به صاحب آن و اعتماد بر وكالت او (خميني، 1380: ص214) و ما تمام امور را در سختي و آساني به او سپرده‌ايم.


ادامه دارد…


مجله انتظار، شماره 34، http://entizar.ir

به این مطلب امتیاز دهید:
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در email

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید