نویسنده/مترجم: هانسی ول / مرجان صائب
مهمترین مسألهای که مردم در هنگام روبرو شدن با افرادی که مبتلا به اختلال درخودماندگی (اوتیسم) هستند کمبود دانش در مورد این اختلال است.
دانش افراد در مورد این اختلال، میتواند منجر به درک، پذیرش و به کار بستن درمانهای مناسب برای آن شود. در این قسمت سعی شده تا دانشی کلی در این مورد فراهم آید و در کنار آن، درمان نوروفیدبک به عنوان یکی از جدیدترین درمانهایی که در این زمینه وجود دارد، به زبان ساده بررسی گردد.
اختلال درخودماندگی، یکی از اختلالات طیف درخودماندگی و در واقع، معروفترین آنهاست. موارد ذکر شده در زیر، عواملی هستند که در مورد اختلالات این طیف، بین متخصصان به عنوان حقایقی علمی پذیرفته شدهاند:
• مشکلاتی که مانند درخودماندگی مرتبط با ناتوانیهای تحولی هستند، دارای پایهی نورولوژیکی و مغزی هستند و والدین در مبتلا شدن فرزندانشان به این اختلال مقصر نیستند.
• پیشتر، اصطلاح اختلالات فراگیر تحولی بسیار توسط متخصصان بکار میرفت که شامل پنج اختلال بود: اختلال درخودماندگی، آسپرگر، رِت، اختلال فروپاشندهی کودکی و اختلال فراگیر تحولی که به گونهای دیگر مشخص نشده است (یعنی مطابق با هیچیک از اختلالات فوق نیست). امروزه، بیشتر اصطلاح اختلالات طیف درخودماندگی به کار میرود که در آن دو اختلال رِت و فروپاشندهی کودکی حذف شدهاند زیرا از زیربنای مغزی یکسانی برخوردار نبودهاند.
• درخودماندگی، از سن 3 سالگی میتواند تشخیص گذاشته شود. البته برخی از مؤلفین مانند بارونکوهن، معتقدند که با استفاده از بررسیها و ابزارهای تشخیصی، میتوان این اختلال را در سنین پایینتر نیز در کودکان تشخیص داد.
• اختلال درخودماندگی، در هر کشور، نژاد و طبقهی اجتماعی
اقتصادی میتواند مشاهده شود و وابسته به هیچ گروه خاصی نیست.
• شیوع این اختلال در پسران، چهار برابر دختران است.
• در امریکا، از هر 166 کودک، یکی مبتلا به اختلال درخودماندگی است. شیوع این اختلال در 30 سال اخیر، رشد بیسابقهای داشته است.
• کودکانی که مبتلا به یکی از اختلالت طیف درخودماندگی تشخیص داده میشوند، به شروع سریع و مؤثر درمان نیاز دارند و در کار درمانی آنها نباید به هیچ وجه تعلل کرد.
شناخت اختلالات طیف درخودماندگی و تشخیص آنها:
به طور معمول روند شناخت اختلالات طیف درخودماندگی به صورت زیر است:
1) والدین متوجه تفاوت کودک خود با کودکان دیگر و حضور ویژگیهای خاص در او میشوند.
2) پس از آن، ملاقاتی را با پزشک متخصص اطفال ترتیب میدهند. چنانچه پزشک متوجه وجود یک مشکل تحولی در کودک شود، او را به متخصص (روانشناس یا روانپزشک) ارجاع میدهد.
3) متخصص، کودک را معاینه میکند تا تشخیص دهد که آیا مشکلی که وجود دارد ناشی از ابتلای کودک به اختلالات طیف درخودماندگی است یا خیر.
نکتهای که در مورد کودکان مبتلا به اختلالات طیف درخودماندگی میتواند گمراهکننده باشد، ظاهر طبیعی و سالم آنهاست. این امر میتواند موجب گردد که کودک، سالم تلقی شود و از برنامههای درمانی مناسب و به موقع، محروم بماند.
متخصصان، به منظور تشخیص اختلال درخودماندگی، بر سه حیطهی اساسی تأکید میکنند: تعامل اجتماعی، برقراری ارتباط، و رفتار. در هر یک از این سه حیطه، علائمی در کودکان قابل تشخیصاند که در این قسمت بررسی میگردد (این تقسیمبندی خاص، کاملاً بر اساس چهارمین ویراست بازنگری شدهی راهنمای تشخیصی بیماریهای روانی(DSM-IV) اس
ت.
• تعامل اجتماعی:
ـ آسیب قابل ملاحظه در استفاده از رفتارهای غیرکلامی (مانند نگاه چشم در چشم، ژستها، حالات صورت،…)
ـ ناتوانی در برقرار کردن ارتباط با همسالان در سطحی متناسب با سن
ـ عدم وجود تمایل خودجوش به تقسیم کردن شادیها، علائق و یا موفقیتهای خود با دیگران (مانند نشان ندادن و درنیاوردن اشیای مورد علاقه و یا اشاره نکردن به تصویر جالب توجه)
ـ فقدان تعامل دوطرفهی هیجانی یا اجتماعی
• برقراری ارتباط:
ـ تأخیر یا فقدان کامل زبان گفتاری (در این مورد، کودک هیچ تلاشی نمیکند تا از طرق جایگزین دیگر، مانند حالات صورت و بدن، این نقص را جبران نماید. طرقی که معمولاً توسط کودکان ناشنوا و یا دچار اختلالات زبان استفاده میشود)
ـ آسیب قابل ملاحظه در مهارتهای محاورهای (این مورد در کودکان درخودمانده ای وجود دارد که به قدر کافی قادر به سخن گفتن هستند، ولی آداب آن و چگونگی برقراری محاوره و ادامه و اتمام آن را نمیدانند)
ـ استفادهی قالبی و تکراری از زبان (به عنوان مثال، صحبت کردن به شیوهای خاص و یا تکرار کلمات و جملات بخصوص)
ـ عدم وجود بازیهای تخیلی (وانمود کردن) به صورت خودجوش و متنوع در کودک و یا بازیهای تقلیدی متناسب با سن (مانند دکتربازی، معلم بازی،…)
• رفتار:
ـ دلمشغولی با حداقل یک الگوی قالبی و محدودِ علاقه و رغبت، که از نظر شدت، غیرطبیعی است.
ـ چسبندگی انعطافناپذیر به عادتهای روزمره یا آداب خاصِ بیفایده
ـ ادا و اطوار حرکتی قالبی و تکراری (مانند به هم زدن و یا پیچ دادن دستها و انگشتان، یا حرکات پیچیدهی کل بدن)
ـ دلمشغولی دائم نسبت به اجزای اشیاء مختلف
لازم به ذکر است که کودک لازم نیست دارای همهی این موارد باشد تا درخودمانده شناخته شود. چنانچه حداقل 6 مورد از عوامل فوق در کودک مشاهده شود، به عنوان درخودمانده تشخیص داده میشود. با این شرط که تأخیر در یکی از عوامل زیر، پیش از 3 سالگی وجود داشته باشد: 1) تعامل اجتماعی 2) استفاده از زبان در روابط اجتماعی 3) بازی نمادین و تخیلی.
مواردی که به منظور تشخیص اختلال آسپ
رگر به کار میرود، در سطح تعامی اجتماعی و رفتار، بسیار شبیه اختلال درخودماندگی است. تفاوت این دو اختلال، در ملاک دوم (برقراری ارتباط) مشخص میگردد. کودکان مبتلا به اختلال آسپرگر، تأخیر قابل ملاحظهی کلی در تحول زبان ندارند و قادر به سخن گفتن هستند.
علل زیربنایی اختلالات طیف درخودماندگی:
همانطور که پیشتر ذکر شد، تا کنون علل بسیاری برای اختلالات طیف درخودماندگی در نظر گرفته شده است. بررسی علل زیربنایی، از این جهت حائز اهمیت است که شیوههای مختلف درمانی، با توجه به هر یک از این علل تحول یافتهاند. از آنجاییکه در اینجا، تأکید اصلی بر درمان نوروفیدبک است (که بعداً توضیح داده خواهد شد)، در این قسمت، علل زیربنایی زیستی و مغزی بررسی میگردد. علل زیستی اختلالات طیف درخودماندگی، یکی از بخشهایی است که از زیربنای پژوهشی بسیار خوبی برخوردار است.
پژوهشها نشان دادهاند که حجم (اندازهی) مغز به طور کلی در کودکان مبتلا به درخودماندگی بیشتر است. البته این امر در مورد قسمتی از مغز به نام لوب آهیانهای (که مسئول حرکت، جهتیابی، شناخت و ادراک محرکها است) صادق نیست؛ این بخش معمولاً کوچکتر از حد نرمال است. با این حال، به نظر میرسد که ارتباط بین قسمتهای مختلف مغز در افراد درخودمانده، کمتر از حد طبیعی در افراد عادی است. در بسیاری از موارد، هنگامی که مغز این افراد سعی دارد اطلاعاتی را پردازش نماید، عدم وجود ارتباطات مناسب بین بخشهای مختلف (در مغز) و یا درست کار نکردن آنها، مخل کارکرد مناسب آن میشود. در مورد ارتباطات بین بخشهای مختلف مغز و اهمیت آن، میتوان مثالهای بسیاری نقل کرد. به عنوان مثال شرایطی را تصور کنید که در آن قدر باشید با شهرهای مجاور ارتباط تلفنی برقرار کنید، ولی وقتی بخواهید تلفن راه دور بزنید، نتوانید خط بگیرید و تماس برقرار کنید.
یکی از پژوهشگران در دانشگاه کالیفرنیا نشان داد که مغز افراد مبتلا به درخودماندگی، تنها در قسمتهای پشتی مغز (لوب پسسری) که مسئول کارکرد دیداری است و قسمتهای عقبی مربوط به حافظه، به صورت طبیعی و نرمال عمل میکنند. پژوهشگری دیگر معتقد است که مشکل اصلی در مغز افراد مبتلا به اختلال درخودماندگی، مربوط به سیستم لیمبیک و بخش آمیگدال (بادامه) در آن است. این بخش، مرکز هیجانات است و با توجه به
وجود مشکلات عمدهای که افراد درخودمانده در روابط اجتماعی و پردازش هیجانی دارند، اِشکال در این بخش از مغز، بسیار منطقی به نظر میرسد. او همچنین عنوان کرد که افراد مبتلا، در مخچه نیز مشکل ساختاری دارند. این بخش از مغز، مسئول تنظیم و هماهنگی حرکات، حالات بدن و تعادل است و اِشکال در آن میتواند توجیه کنندهی مهارتهای ضعیف حرکتی در افراد مبتلا به درخودماندگی باشد. این بخشهای مغز در تصویر زیر نشان داده شدهاند.
یک نظریهی دیگر چنین عنوان میکند که در افراد مبتلا به درخودماندگی، تا حدی نیمکرهی راست غالب است؛ حالتی که به میزان خفیفتر در مردان دیده میشود. این ساختار، فرد را به این سمت سوق میدهد که توانایی بیشتری در تجسم فضایی داشته باشد و در تواناییهای زبانی مهارت نداشته باشد. البته در بسیاری از موارد نیز، آسیب در نیمکرهی راست وجود دارد که توجیهکنندهی مشکلات هیجانی در این افراد است.
از نظر امواج مغزی، دادههای حاصل از الکتروآنسفالوگرافی کمّی (QEEG) نشان دادهاند که در مغز افراد مبتلا به اختلالات طیف درخودماندگی، موج آلفا از فعالیت کمتری برخوردار است.
درمان نوروفیدبک به منظور بهبود علائم اختلالات طیف درخودماندگی:
با توجه به اینکه پژوهشهای مختلف، به مشکلات ساختاری و کارکردی بسیاری در مغز کودکان مبتلا به اختلالات طیف درخودماندگی اشاره کردهاند، به کار بستن درمانهایی که بتواند به صورت مستقیم کارکرد مغز را آماج خود قرار دهد، منطقی و مفید به نظر میرسد.
یکی از درمانهایی که کارکرد مغز را مورد مداخله قرار میدهد، درمان نوروفیدبک است. نوروفیدبک، یکی از جدیدترین شیوههایی است که در تلاش به منظور بهبود علائم کودکان مبتلا به اختلالات طیف درخودماندگی، به کار گرفته شده
و نتایج امیدوارکنندهای از آن بدست آمده است. کاربرد این درمان بر روی اختلالات طیف درخودماندگی، اولین بار در سال 1994 توسط کوئن بررسی شد. اولین تحقیق گروهی در این مورد که اثربخشی نوروفیدبک را در بهبود علائم درخودماندگی نشان داد، در سال 2002 توسط جاروسیویز انجام گرفت.
در حقیقت این ابزار، به منظور ایجاد تغییر در کارکرد مغز، از طریق تغییر دادنِ الگوی امواج مغزی در بخشهای مختلف مغز به کار گرفته میشود. در این روش درمانی، با توجه به علل زیستی زیربنایی که در قسمت قبل ذکر شد، قسمتهایی از مغز که به نظر میرسد دچار مشکل بیشتری هستند انتخاب میگردند و مداخله بر روی امواجی که فعالیت بیش از حد معمول و یا کمتر از حد معمول دارند در این قسمتها انجام میشود. انتخاب این نواحی، تنها با استفاده از زیربنای نظری (یعنی نواحیای که پژوهشهای مختلف نشان دادهاند که در مغز کودکان مبتلا دچار اِشکال هستند) نیست؛ بلکه از پیش از شروع درمان نوروفیدبک، با استفاده از الکتروآنسفالوگرام کمّی(QEEG)، عملکرد همه جانبهی مغز بررسی میگردد و نواحی دچار مشکل در سطح مغز مشخص میشوند. در درمان نوروفیدبک، برنامههای درمانی مختلفی وجود دارند که در فرد میتوانند مورد استفاده قرار گیرند.
به عنوان مثال، همانطور که گفته
شد، در مغز افراد مبتلا به اختلال درخودماندگی، ارتباط بین نواحی مختلف مغز دچار اشکال است. بر این اساس، یکی از برنامهها در درمان نوروفیدبک این است که با استفاده از روشی خاص، این ارتباط تقویت شود. با تقویت ارتباط بین نواحی مختلف مغز، پردازش اطلاعات و کارکردهای متنوع دیگر در کودک بهبود مییابند. علاوه بر این، در قسمت پیش گفته شد که کودکان مبتلا به درخودماندگی در سیستم لیمبیک دچار مشکل هستند، با توجه به اینکه این سیستم در زیر بخشی از مغز به نام لوب گیجگاهی قرار دارد، در برخی برنامههای درمانی، امواج موجود در این بخش مورد مداخله قرار میگیرند. در اغلب برنامههای درمانی نوروفیدبک برای کودکان مبتلا به اختلالات طیف درخودماندگی، موجی که مورد تقویت قرار میگیرد تا افزایش یابد، موج آلفا است. این درحالی است که به طور معمول، سعی میشود که امواج دلتا و بتا با فرکانس بالا[6] کاهش یابند.
این نکته باید ذکر گردد که مداخلهی درمانی نوروفیدبک، «یک یادگیری بدون عوارض جانبی است» و روشی است غیرِتهاجمی[7] که در آن «هیچ دروندادی به مغز کودک وارد نمی شود». همچنین در مقایسه با سایر درمانها، نتایج مثبت حاصل از این درمان، در طول زمان باقی میماند و بازگشت و عودی در آن کمتر است. با توجه به این موارد، استفاده از این روش به منظور بهبود علائم کودکان مبتلا به اختلالات طیف درخودماندگی، میتواند به این گروه از بیماران که نسبت به عوارض جانبی بسیار حساسند، کمک نماید.
دارودرمانی
در درمان اُتیسم، داروها از اهمیت اندکی برخوردارند. داروهای ضدافسردگی در برخی از موارد تا اندازهی مفید واقع میشوند. ممکن است، عاملهای ضد خشونت استاندارد، بویژه داروهای ضد روانپریشی، لیتیوم، بلوک کنندههای بتا، برای اشخاص اُتیستیک که به خود و دیگران ضربه میزنند، ضروری باشند.
داروهای ضد روانپریشی متداول، اغلب بسیار مُسکّن بوده و عوارض جانبی جدّی دارند که اختلالات حرکتی بدن از آن جمله میباشند. داروهای ضد تشنج هم ممکن است مفید باشند. برخی از محققان اشاره کردهاند که تشنجهای مغزی پیچیدة جزئی و تشخیص داده نشده که موجب تغییراتی در ناخودآگاه شده اما تشنج جسمی را سبب نمیشوند، یکی از منابع مشکلات رفتار اُتیستیک هستند.
اطلاعات اندکی در مورد تأثیرات دراز مدت داروها بر روی اشخاص اُتیس
تیک وجود دارد، از آنها باید فقط در موارد نشانههای خاص استفاده کرد نه صرفاً برای سر به راه کردن کودک یا رفع اضطراب از والد یا پزشک.
منابعی برای والدین
والدین یک کودک اُتیستیک، بار سنگینی را به دوش میکشند. آنها از ناتوانی کودک برای برقراری ارتباط، تکانشگری، عدم همراهی هیجانی، رفتارهای خودشکن، و مشکلات خوردن و توالت سرخورده هستند. برخی از والدین پذیرش تشخیص را دشوار یافته و پیوسته به دنبال یافتن توجیهات دیگری هستند.
بسیاری از والدین هم به خوبی با مساله کنار میآیند، اما همه میتوانند از برخی راهنماییها و خدمات، از جمله مشاوره و رواندرمانی حمایتی بهره ببرند.
http://raisingchildren.net.au
http://ravvan.com